سعید الله بداشتی: حجت‌الاسلام و المسلمین سید حسن موسوی تبریزی از فعالین و مبارزین نهضت اسلامی امام خمینی(س) است که از سال 54 تا 57 را در زندان رژیم پهلوی بوده است. این روحانی مبارز که در یک خانواده سیاسی و مبارز رشد یافته است. وی در وقایع سالگرد قیام پانزده خرداد سال 54 دستگیر شد و زندان های اوین، قصر و قزل حصار را تجربه کرد. سید حسن موسوی تبریزی بعد از انقلاب اسلامی نمایندگی مجلس شورای اسلامی را تجربه کرد و هم اکنون نیز مدرس دانشگاه است.

پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران در روزهای دهه مبارک فجر انقلاب اسلامی با او پیرامون بسترهای انقلاب اسلامی به گفتگو نشسته است که در ادامه می آید:

به عنوان سؤال ابتدایی می‌خواستم از خدمت شما بپرسم به اعتقاد شما چرا امروز در تحلیل انقلاب انقلاب، سال 56 را یک سال ویژه به عنوان بستر شکل‌گیری پیروزی انقلاب در سال 57 می‌دانند، به اعتقاد شما مهم‌ترین اتفاقاتی که سال 56 باعث افزایش خشم مردم نسبت به رژیم می‌شود، کدام است؟

هر نهضت و انقلابی یک روزه و دو روزه به نتیجه نمی‌رسد، بلکه سال‌ها طول می‌کشد تا نتیجه یک نهضتی به بار بنشیند. نهضت حضرت امام هم از سال 41 شروع شد و مدت 16 سال طول کشید تا به بار نشست. در اوج نهضت بعد از سالهای تبعید امام رژیم کارهایی را انجام داد که مظلومیت حضرت امام بیشتر برای مردم روشن شد،‌ از جمله رحلت مشکوک حضرت آیت‌الله حاج آقا مصطفی خمینی فرزند ارشد امام در نجف بود و بالاتر از آن اهانت نویسنده‌ای بود که در روزنامه اطلاعات بر علیه حضرت امام قلم‌فرسایی کرد، خشم ملت را به اوج رساند. چرا که امام به عنوان یک مرجع تقلید محبوب و مردمی در دل‌ها جا داشت و رژیم با تبعید ایشان به مدت 15 سال نه تنها باعث فراموشی امام در اذهان نشد بلکه بر محبوبیت ایشان روز به روز افزوده شد. اقدام احمقانه رژیم در توهین مستقیم به امام نیز به ضرر رژیم تمام شد و این برداشت را ایجاد کرد که این خود نشان از ترس و وحشت رژیم از عظمت حضرت امام و نفوذ روز افزون ایشان دارد و در آن شرایط رژیم شاه احساس خطر می‌کرد، لذا آن مقاله را ناشیانه یا آگاهانه نوشته و منتشر کردند‌. مردم قم انصافاً حرکت کردند و در رأس مردم قم، طلاب و فضلا به رهبری اساتید به خیابان‌ها آمدند. در حال حاضر آن اساتید عمدتاً جزو مراجع شدند، در ابتدا طلاب و فضلا به منازل برخی مراجع و اساتید حوزه مراجعه کردند و طی سخنرانی‌هایی خواستار افشاگری علیه نظام و دفاع از حضرت امام شدند، طلاب با احساسات و تاثر بالا به خیابان‌ها ریختند و مردم قم نیز به این اعتراضات پیوستند. در اوج نهضت هم انتظار نمی‌رفت که فقط یک سال طول بکشد تا انقلاب به پیروزی برسد، تازه تصور می‌شد علی‌رغم این‌که چندین سال از آغاز نهضت گذشته اما تازه شروع کار است و سال‌ها طول خواهد کشید تا این مبارزات به ثمر نشیند.

یکی از نکات تامل بر‌انگیز این است که مبارزین در حبس، تبعید و زندان وقتی می‌شنیدند که یک چنین حرکتی در قم پیش آمده و این موج عظیم مردمی وارد صحنه شده، واقعاً تعجب می‌کردند و می پرسیدند که چه شده است که مردم قم این‌ گونه بیدار و وارد کارزار شده‌اند؟! و با یکی، دو سال قبل از آن مقایسه می‌کردند. حتی سال 54 هیچ حرکتی ازسوی توده مردم قم در واکنش به حمله وحشیانه عوامل رژیم به مدرسه فیضیه دیده نمی‌شد با این‌که در سال 54 به مناسبت سالگرد 15 خرداد ، طلاب حوزه‌های علمیه سه روز در مدرسه فیضیه تظاهرات کردند.

عوامل رژیم شاه به طرز وحشیانه‌ای به مدرسه حمله کردند، سپس حدود 300-200 نفر از طلاب را دستگیر کرده و با وضع خیلی فجیعی آن‌ها را به شهربانی قم انتقال دادند، یک شبانه روز آنجا در اوج اذیت‌ها، آن‌ها را شکنجه و سپس به تهران منتقل کردند و به حبس‌های طولانی مدت محکوم شدند. این‌که رژیم پهلوی بدون هیچ نگرانی دست به چنین اقدام اسف‌باری می‌زند امری عادی بود اما مهم‌تر از آن این‌است که خود مردم قم هم در آن سال در مقابل این حرکت خشونت بار کماندوهای شاه به ظاهر عکس‌العملی نشان نداده و حرکت اعتراضی علنی نکردند و اکنون تعجب ‌از این بابت بود که در عرض دو سال یعنی ‌ازسال 54 تا 56 چه اتفاقی افتاده که مردم بیدار شدند؟ و این گونه آگاهانه وارد میدان می‌شوند و حاضر به پرداخت هر گونه هزینه برای ابراز مخالفت با رژیم هستند!! برای آن‌ها که بیرون نبودند و این سال‌ها را در زندان سپری می‌کردند واقعاً بهت‌آور و شگفت‌انگیز بود. این تحول عظیم در مدت کوتاه اعجاب‌انگیز بود.

برای اولین بار رژیم در سال 54 روحانیون مبارز قم را به طور گسترده دستگیر می‌کند! علت عمده این برخورد سنگین چه بود؟ از طلاب دستگیر شده در این واقعه بگویید؟ وضعیت شما در پی وقایع سال 56 و57 چه تغییری کرد؟

از جمله آن‌ها خود من از جریان 17 خرداد 54 دستگیر شده بودم. بعد از این واقعه در قم به زندان افتادم. لذا اخبار و اطلاعات را در زندان می‌شنیدیم. در روز 17 شهریور سال57 هم موقع ظهر من تنها در سالن زندان قزل حصار ایستاده بودم و رادیو گوش می‌دادم، خبری که از 17 شهریور در زندان شنیدم، همان جا نتیجه گرفتم که رژیم خواهد رفت و دیگر کار تمام است. چون در قم چند نفر بیشتر در اثر تیراندازی مستقیم کشته نشده بودند، اما اینجا سیل مردم در میدان شهدای تهران یا همان میدان ژاله سابق به حدی بود که رژیم نمی‌توانست خیلی سرپوش بگذارد، لذا رادیوی حکومت هم آن زمان ماجرای جمعه‌ی خونین را گفت و اشاره کرد که عده‌ای در میدان ژاله تظاهرات کرده‌اند و البته با تعبیرهای خودشان و این‌که ارتش فداکار شاهنشاهی در مقابل آنها ایستادند، ‌معلوم بود که مسئله بزرگی است.

بعد از انتشار خبر در زندان تمام زندانی‌ها از طریق ملاقات‌ها، جزییات بیشتری از این خیزش ملی را شنیده و به تحلیل آن می پرداختند. لذا همان زمان نتیجه گرفتیم که این نظام سقوط خواهد کرد و به زودی این اعتراضات نتیجه خواهد داد. بعد دیدیم که به سرعت این مسئله در عرض یک سال و یک ماه در کل کشور گسترش یافت. 19 دی سال 56 جرقه در خیابان‌های قم زده شد و تا بهمن 57، سیزده ماه طول کشید، این 13 ماه خیلی زمان کوتاهی است برای شروع نهضت، چون 13، 14 سال هیچ خبری نبود؛ البته در این مدت مبارزین و فعالان سیاسی کار خودشان را انجام می‌دادند، پیام‌های امام در مناسبت‌های مختلف را به مردم می‌رساندند، اطلاعیه‌ها منتشر می‌شد، یا در منبرها برخی روحانیون مبارزبرای مردم افشاگری و روشنگری می‌کردند. این که این اعتراضات تا این حد مردمی شود و به سرعت حدود یک سال به نتیجه برسد‌، اعجاز الهی بود، هیچ کس پیش‌بینی نمی‌کرد که به این زودی به نتیجه برسد، درب های زندان‌ها باز شود، این‌قدر رژیم کوتاه بیاید، اما رژیم هر کاری کرد به در بسته خورد و مردم قانع نشدند،‌ دولت‌ها عوض شدند، امتیازها داده شد، اظهار ندامت‌ها از سوی برخی سران حکومت ابراز شد، شخص شاه تعبیری به این مضمون که من پیام شما را شنیدم را ابراز کرد. تغییر نخست وزیری‌ها، هیچ تأثیری نداشت، مردم تصمیم خود را گرفته بودند و علتش همین مسئله بیداری روز افزون مردم و مظلومیت و هدایت هوشمندانه حضرت امام بود.

جنابعالی تا پایان محکومیت در زندان قزل حصار ماندید؟

نخیر، بعد از مدتی بنده را از زندان قزل حصار به زندان قصر آوردند. من در طول مدت حضور در زندان چندین بار زندان و بند عوض کردم، در زندان اوین دو بند، در زندان قصر دو بند و خلاصه چندین بار جابه جا شدم.

این جابه جایی‌ها در بین زندان‌ها و در داخل زندان به چه خاطر بود؟

این جابه‌جایی‌ها اول به خاطر حساسیت‌هایی بود که دستگاه نسبت به بعضی از زندانی‌‌ها داشتند، دوم این‌که از سال 57 به بعد ساواک در اثر آن بازدیدهایی که صلیب سرخ جهانی و سازمان حقوق بشر شروع کرده بود، قضایا را پی‌گیری می‌کرد، بعد از پیروزی دموکرات‌ها در آمریکا و در زمان کارتر سیستم فضای باز سیاسی پیش آمد. بسیاری از دستگیرشدگان دیگر بلاتکلیف می‌شدند، محاکمات متوقف شده بود،متهمان را بدون حساب و کتاب و بلاتکلیف نگه می‌داشتند، شکنجه‌ها نوع دیگری شده بود، به جای شکنجه‌های جسمی که در کمیتة مشترک انجام می‌شد بیشتر شکنجه ها شکل روانی پیدا کرده بود. انتقال‌ زندانیان به خاطر این بود که مأمورین صلیب سرخ جهانی و سازمان حقوق بشر وضع زندانیانی که آثار شکنجه در بدن آنها مشهود بود را نبینند. البته اعتصاب‌هایی که در بندها پیش می‌آمد، به طور مثال یکی از علت‌های جابه‌جایی بنده‌، اعتصاب در زندان قصر بود. در همان وقتی که از اوین به قصر منتقل شده بودم و بلاتکلیف هم بودم، این اعتصاب پیش آمد. من محکوم شده بودم، در صورتی که در آن بند تازه دستگیر شده‌ها به مدت 24 ساعت نگه داشته می‌شدند به نام قرنطینه، ما را در آنجا 6 ماه نگه داشتند. یک دوش آب سرد برای 200 نفر بود، دوش آب سرد بود، گرم هم نبود، یعنی با کمترین امکانات. یا یک مدتی از آن 6 ماه ما را در یک اتاق در بین عادی‌ها نگه داشتند. اعتصاب غذا شد و ما را به قزل حصار فرستادند. در جریانات اوج نهضت بعد از 17 شهریور یک اعتصاب غذای سیاسی در عموم زندان‌ها ایجاد شد که دیگر صنفی نبود، یعنی اعتصاب صنف زندانیان علیه نظام نبود، بلکه اعتصاب سیاسی بود که در دفاع از مردم در زندان شکل گرفته بود.

به نظر شما تحلیل نیروهای سیاسی حاضردر زندان جلوتر و به واقعیت نزدیک‌تر بود یا تحلیل نیروهای فعال سیاسی که در خارج از زندان بودند؟

اصلاً خبرها در زندان‌ها ناقص و نارسا بود، آنان که بیرون بودند‌، داخل صحنه و حاضر در صحنه بودند. اخبار جسته گریخته به ما می‌رسید و واقعاً باعث اعجاب ما بود.

البته شما دستاوردی در زندان داشتید که نیروهای بیرونی از زندان واجد آن نبودند و آن هم شناخت کامل‌تری بود که از گروه‌های سیاسی و نوع بینش وتفکرآن ها در زندان پیدا می‌کردید؟

بله، حتی گروه‌های سیاسی هم عمدتاً تحلیل درست و کاملی نداشتند، ‌فقط منتظر بودند که از نتیجه باخبر شوند. همه تعجب می‌کردند،‌ حتی بعضی‌ها خود را گم کرده بودند و به این حقیقت رسیده بودند که این حرکت حتماً حرکت توده مردم مسلمان است و مطالبات مردم هم مطالبات دینی و مذهبی است لذا خودشان را بیشتر به چهره ‌مذهبی‌گری می‌زدند. همچون تشکیل نماز جماعت، در صورتی که قبلاً در نماز جماعت دیگران شرکت نمی‌کردند.

این گونه وا رفتند و منفعل شدند و از خود کارهای انفعالی نشان می‌دادند تا خودشان را با آن حرکت عظیم اسلامی مردم مسلمان تطبیق دهند. این‌ها گیج شده بودند که با آن حرکت مردم مسلمان چه کنند. احساس می‌کردند در آینده ‌نزدیک هم که این انقلاب به نتیجه خواهند رسید اینها از مردم عقب می مانند، لذا تلاش فراوان کردند تا خودشان را از قافله عقب نبینند.

حاج آقا! وقایع سال 57 چه میزان در زندان روحیه بخش بود؟

به شدت امید و نشاط عجیبی ایجاد می‌کرد، ضمن این‌که دقیقا از ریز وقایع مطلع نبودیم و نمی‌دانستیم که مردم چطور این‌قدر متحول شده‌اند؟ برخی از مردم که ما در قم و در سال 54 دیده بودیم به کمک ساواک و نیروهای امنیت رفته بودند علیه طلابی که تظاهرات می‌کردند از پشت مسجد فیضیه سنگ می‌انداختند و توده مردم بازار و خیابان‌ها هم بی‌تفاوت بودند،‌ انگیزه همراهی با طلاب مبارز را نداشتند. تاکید می‌کنم که تعجب ما از این جهت بود که چه تحولی در یک چنین مردمی که ما در قم دیدیم به وجود آمده؟ در تبریز خیلی خلاف انتظار نبود، چون یک عِرق و تعصبی در تبریزی‌ها وجود دارد‌، مثلاً به مناسبت چهلم قم هم بیش از هر جا تبریز شلوغ شد، سرنوشت ساز هم بود و برای ادامه حرکت‌ها این‌که تبریز سنگ تمام گذاشت، خیلی موثر بود. اما اهل قم با این‌که امام از آنجا بود و نهضت از آنجا شروع شده،‌ مرکز حوزه‌ها‌ی علمیه هم بوده، در سال 54 انتظار بیشتری از این مردم می‌رفت. اما تحولی که خداوند در مردم ایجاد کرد، عجیب بود. انصافاً مردم قم همچون آهن پشتیبان انقلاب و نهضت و امام شدند. این تحول الهی و اعجاز الهی است. اینان همان جوانانی بودند که امام در سال 42 پیش‌بینی کرده بودند که در قنداق‌ها و در بغل مادران‌شان هستند. نقل است که یکی از درباریان پرسیده بود چرا کسی کمک شما نیست،‌ حضرت امام فرموده بودند کمک من بچه‌هایی اند که در بغل مادران‌شان هستند.

این انرژی‌، شادابی و روحیه و نشاطی که در زندان پیدا کردید چه نتیجه‌ای برای شما که در زندان بودید می‌توانست داشته باشد؟ شما که هیچ کاری نمی‌توانستید بکنید و دست و پایتان در ظاهر بسته بود؟

برای خودمان نتایج زیادی داشت،‌ به نهضت امام امیدوارتر شدیم و عنایت الهی و پیروزی را نزدیک دیدیم و از آن وقت خودمان هم روحیه پیدا کردیم، البته من در طول زندان هیچ وقت روحیه‌ام را نباختم، با نشاط بودم، مدت قریب 4 سال حضورم در زندان به اندازه 4 ماه هم نشد، این‌قدر با سرعت گذشت، هیچ وقت هیچ روزی احساس یأس و ناامیدی و افسردگی نداشتم، هیچ وقت! حتی قضایایی در حدود اسفند 55 پیش آمد و اوایل سال 56 بود، بعد از آزادی افرادی که عفو خوردند و بیرون آمدند، مسائلی که رژیم می‌خواست هم به صلیب سرخی‌ها فضایی متفاوت نشان دهد و هم زندان ها را یک خرده خلوت کند و هم به ناظران نشان دهد که نسبت به زندانیان نرمش نشان داده، لذا کسانی را شامل عفو شدند. رسولی رئیس زندان اوین بود، ‌معاون عضدی که رئیس کل زندانی‌های سیاسی بود، رسولی فقط زندان اوین بود، عضدی هم معاون مقدم که رئیس کل ساواک بود، رسولی سال 55 مدام می‌آمد و می‌رفت، من او را دیده بودم، به قصر منتقل شده بودم که محکومیت من باقی بود، بعضی‌ها در انتظار آزادی بودند، بعضی‌ها هم عفو خوردند،‌ ما را جدا کردند و به قصر آوردند، بعد از 6 ماه بلاتکلیفی از همان بندی که عرض کردم به بند 2 و 3 بردند، به خاطر دارم که یک روز صبح بلندگوی نگهبانی زندان من را صدا کرد بعد از صبحانه به آنجا رفتم، گفتند برو آنجا! اتاق کوچکی و زیر پله‌ای بود، رفتم در را باز کردم، ‌اولین بار بود که آن اتاق را می‌دیدم، دو تا صندلی و یک میز کوچک با یک بلندگو بود، رسولی آنجا نشسته بود، من سلام کردم و وارد شدم. گفت بنشین. نشستم. گفت تو اینجا هستی؟ گفتم شما من را به اینجا آوردید، زندان دیگری بودم. گفت نمی‌خواهی آزاد شوی؟ گفتم چرا؟ در را باز کنید من بروم بیرون. گفت دوستانت رفتند. گفتم خوشا به حال‌شان!

به هر ترتیب برخی عفو خورده بودند، از زندان رفته بودند، به من گفت شما نمی‌خواهی بروی؟ گفتم چرا در را باز کن بروم. گفت آخر این‌گونه که نمی‌شود، یک چیزی ! درخواستی؟! گفتم من چه درخواست کنم؟‌ گفت درخواست کن که اعلی‌حضرت همایونی شما را عفو کند ؟ ‌گفتم من را از چه گناهی عفو کند؟ من در حال مباحثه در مدرسه فیضیه بودم که آمدند و من را گرفتند. هم‌مباحثه من هم آزاد شد، این طلبه هم مباحثه‌ی ما از طریق دفتر آقای شریعتمداری اقدام کرده بود و نهایتا آزاد شده بود. او هم پسر خوبی بود،‌ بعد از پیروزی انقلاب در جنگ شهید شد. همان وقت مقلد آیت‌الله شریعتمداری بود.

از دوستان‌شان که با دفتر ایشان در ارتباط بودند گفته بودند که ایشان جزو ‌این‌طرفی‌ها است و برای آزادی‌اش اقدام کنید. حتی من را بردند بالا سر ایشان که می‌شناسید؟ گفتم بله، با هم بودیم. بعد فهمیدم که می‌خواهند بگویند بگو با هم نبودیم، یعنی هم جُرم با هم نشویم، بگویم اصلاً در صحنه نبوده است. من که این را فهمیدم گفتم خیلی خب نبودیم، گربه دیدی ندیدی، من دوست دارم که ایشان آزاد شود، یعنی من را اذیت می‌کردند که بگویم ایشان در تظاهرات نبوده است.

خلاصه رسولی از من پرسید و من هم گفتم هم مباحثه من را آزاد کردید، محکوم هم نکردید، رفت، به سربازی هم نبردید. گفت نمی‌خواهی آزاد شوی؟ گفتم من چرا نمی‌خواهم. گفت نمی‌خواهی چیزی بنویسی؟ چه بنویسم؟ ‌از چه گناهی؟ از مباحثه کردن؟ اصلاً به من می‌آید که من در تظاهرات شرکت کنم؟ چون قبلاً دیده بود که ما در زندان با علما همراه بودیم‌، آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله منتظری، آیت‌الله مهدوی، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و حضرات آیات انواری، ربانی شیرازی و لاهوتی، از بزرگان بودند، بعضی‌های دیگر هم بودند.

در زندان با این بزرگان مرتبط بودید؟

6 ماه با این بزرگان در اوین بودیم. رسولی از آنجا من را می‌شناخت. ما با بعضی دیگر از زندانیان معتبر مثل مرحوم عراقی، آقای عسگر اولادی، شهید لاجوردی، ‌کچویی، صادق امانی‌ و برخی روحانیون همچون آقای گرامی، آقای فاکر، آقای معادیخواه مرتبط بودیم. رسولی ما را از آنجا شناخته بود. منظورم این است که او مأیوس شده و در نهایت گفت‌: پا شو برو، تو آدم نمی‌شوی. یعنی این نه گفتن‌، آزادی مرا دو سال عقب انداخت، آن موقع اوایل سال56 بود که در نتیجه آزادی ام به آذر 57 کشید که خودشان من را آزاد کردند، در سری دوم من هم از زندان آزاد شدم، سری اول هزار نفر را آزاد کردند و در سری دوم که دویست نفر را آزاد کردند، آزاد شدم. منظور من این است که به واسطه لطف خدا آن قدر نشاط داشتیم که من به واسطه آن نشاط هیچ ضعفی نداشتم که انتظار آزادی داشته باشیم.

حاج آقا! از پیام های امام چگونه در زندان مطلع می‌شدید؟

کسانی که جدیداً دستگیر می‌شدند و آن ها را به بندها می‌آوردند از طریق آنها خبر می‌رسید. جسته گریخته از طریق خانواده‌ها و در ملاقات‌ها هم مطالب به دست ما می‌رسید‌. یادم هست که تظاهرات شبانه قمی‌ها که شب تا صبح می‌گفتند «بگو مرگ بر شاه» را در زندان شنیدیم. یک حالت عجیبی بود،‌ «بگو مرگ بر شاه» ورد زبان‌ها شده بود، به جای سلام به همدیگر می‌گفتند «بگو مرگ بر شاه». این شعار در آن فضا ریخته شدن هیمنه شاه بود. این شده بود فرهنگ، افراد که به هم می‌رسیدند ولو این‌که همدیگر را نمی‌شناختند، می‌گفتند بگو، «مرگ بر شاه» واقعاً شده بود یک فرهنگ عمومی، با این شعار همه ارتباط پیدا کرده بودند و بر ضد شاه هم نفس، این تعجب آور بود و نشاط آور.

به نظر شما به عنوان یک روحانی مبارز که طعم زندان هم چشیده‌اید، آیا شاه و دستگاه پهلوی پیش‌بینی می‌کرد و یا قصد داشت که با روحانیان در بیفتند و هزینه برخورد با روحانیون را بپردازد؟

نه. اصلاً شاه متوجه نبود‌، اگر متوجه بود که به تذکر حضرت امام در آن سال اول عمل می‌کرد، حضرت امام مستقیماً تذکر داده بود که شما به اسلام و قانون برگردید، نصیحت می‌کنم تو را. شاه در این اواخر خودباخته شده بود. من بعد از آزادی چند روزی قم بودم، بعد خواستم بروم به تبریز‌. روز با اتوبوس حرکت کردم، از شهر که رد می‌شدم، خرابی‌ها، اعتصابات، تعطیلی‌ها را می دیدم، مخصوصاً تهران، شب را در تهران خوابیدم در مسافرخانه‌ای در ناصرخسرو، در همان شب‌هایی بود که مردم الله‌اکبر می‌گفتند، ازهاری می‌گفت نوار است، مردم هم در جواب او می‌گفتند «ازهاری گوساله باز هم بگو نواره» همان شب‌ها یک شب را در تهران خوابیدم، انصافاً الله اکبر طنین انداز بود‌، صدای الله اکبر طنین انداز بود، موج صدا به گوش می‌رسید. آن وقت شاه فرار کرد. با این‌که در طول سلطنت خود خیلی جنایات و فساد کرده و از غارت اموال مردم تا وابستگی به آمریکا در کارنامه‌اش بود، اما هم دوستانش تذکر دادند که دیگر باید برود و هم خودش متوجه شد که دیگر وقتش است. نگذاشت بیشتر دستش به خون مردم آلوده شود. البته آلوده شده بود، منتها امروز بعضی از کشورهایی که الان می‌بینم مثل قذافی، صدام، ‌این دوتا نمونه ‌دیکتاتورهای احمق بودند، او نسبت به اینها عاقلانه تر عمل کرد. اما وقتی که اصرار داشته باشد که با هر وسیله‌ای خودش را حفظ کند‌، دیوانه‌وار مردم را می‌کُشد مثل صدام و قذافی.

حاج آقا! به نظر شما امروز بعد از 30 سال که نتایج انقلاب را بازخوانی می‌کنیم ، مهم‌ترین اهداف انقلاب اسلامی چه بوده وامروز چه میزان به این اهداف دست پیدا کرده ایم؟

بزرگ‌ترین هدف امام بعد از پیروزی انقلاب برقراری نظام اسلامی بر اساس قوانین دین و قرآن بودکه بحمدالله خیلی سریع قانون اساسی و دولت و مجلس و قوه قضائیه تشکیل شد. امروز توقع ما این است که همه قانون‌گرا باشند، قانون اساسی را همه مراعات کنند، منشور عمومی ما قانون اساسی است،‌ اگر هم قانون اساسی ایرادی داشته باشد، چطور بازنگری شد؟ بعد از مدت‌ها اگر دوباره نیاز باشد با تنفیذ رهبری و رأی مردم می‌شود تغییراتی ایجاد کرد. فعلاً محور محوریت قانون است و اصول قانون اساسی برای همه لازم الاجرا است و برداشت‌های شخصی ممنوع است و بر خلاف انتظار است. همه مقید بشوند به قانون اساسی. در این صورت است که کارها درست می‌شود. به نظر من اگر به قانون اساسی درست عمل شود بسیاری از مشکلات امروز ما حل و فصل خواهد شد.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.