بیعت همافران تیر نهایی ای بود که بر پیکره از هم گسیخته رژیم پهلوی وارد آمد. روایت رهبر انقلاب خواندنی است.
به گزارش خبرنگار جماران، در تاریخ دهه فجر انقلاب اسلامی، نوزدهم بهمن ماه سالروز بیعت همافران نیروی هوایی ارتش رژیم پهلوی با امام خمینی(س)، رهبر کبیر انقلاب اسلامی است. روزی که در خاطره ها ثبت شده است. آیت الله خامنه ای از این روز به بیان خاطره ای پرداخته که در ادامه به آن اشاره شده است:
یکی از مسائل مهمی که در هفتهی گذشته در زمینهی انقلاب پرشکوه اسلامی به آن اشاره کردم، مسئلهی حفظ جهت گیری این انقلاب در طول فراز و نشیب های بیشمار دوران بعد از پیروزی تا امروز است؛ که امروز با اندکی تفصیل به این مطلب می پردازم و جوانب گوناگون آن را عرض می کنم. اما قبل از آنکه وارد این بحث شوم، لازم می دانم از خاطرهی باشکوه امروز - که روز نوزدهم بهمن و روز نیروی هوائی است - یاد کنم و در بین خاطرات شیرین و پرهیجان و تعیینکنندهی آن روزهای حساس، این یک خاطره را به مناسبت بیان کنم.
البته این روزها، بلکه ساعت ها، سرتاپا خاطره بود. هر ساعتی یک حادثه بود و همان طوری که در هفتهی گذشته هم عرض کردم، حفظ این خاطرهها در حافظهی تاریخ و برای نسل های آینده، یکی از عمدهترین وظائف ماست. اما این خاطره، یک خاطرهی عجیبی است.
من فراموش نمی کنم؛ در خیابان ایران، نزدیک به مقر امام عزیز و عظیم و بزرگوار - این بندهی صالح خدا - آنجائی که آن روز دل همهی ایران در آنجا می تپید و همه عاطفهها و روح ها از سراسر کشور به آنجا پر می کشید؛ آنجائی که همهی مردمی که در سراسر دنیا از حادثهی ایران اندک خبری داشتند – همهی محافل سیاسی، همهی قدرتهای بزرگ، همهی دولت های مستضعف، همهی روشنفکران، همهی علاقهمندان به اسلام، همهی انقلابیون عالم - متوجه بودند ببینند آنجا چه می گذرد؛ آن محلی که مخصوص تبلیغات مربوط به آن روزها بود؛ خبر دادن به مردم و توجیه ذهن های مردم، که ما به آن می گفتیم دفتر تبلیغات، و بنده آنجا مشغول کار بودم، دیدم یک همهمهی فوقالعادهای است. نگاه کردم؛ از حیرت به یک حالتی دچار شدم که واقعاً در مقابل حوادث آن روز، از همهی حوادثی که تا آن روز بنده دیده بودم - یا از بیشتر آنها - حیرتانگیزتر بود. دیدم عدهی کثیری از پرسنل نظامی نیروی هوایی در گروههای منظم و صفکشیده، کارتهای شناسایی شان را در آوردند سر دست گرفتند و آشکارا و با شجاعت دارند به طرف بیت امام راهپیمایی می کنند.
همه عکس این را انتظار می بردند، همه غیر از این را تصور می کردند؛ خیال می کردند که نظامیها در مقابل مردم، در حساس ترین لحظات و آخرین لحظات، خواهند ایستاد؛ اما حقیقت غیر از این بود و این برادران ملت و فرزندان ملت و بزرگشدگان آغوش ملت که جزو مردم بودند، معلوم بود که سرنوشتشان جز همکاری با مردم و قرار گرفتن در کنار مردم، چیز دیگری نخواهد بود. البته آن سران مزدور یا افراد پست و ضعیف و بی ارزشی که نمی توانستند قدر آغوش گرم مردم را بفهمند، یا مقاومت می کردند، یا می گریختند، یا کارشکنی می کردند، یا لااقل حضور پیدا نمی کردند؛ اما عناصر مؤمن و قاطع - این جوان ها، این آگاهترها - دلشان با مردم بود. حالا از همه هم شجاعتر و گستاختر برادران نیروی هوایی بودند که آمده بودند حساسترین کار را انجام بدهند؛ یعنی آمده بودند در مقابل امامشان و رهبرشان رژه بروند، اعلام وفاداری کنند و بگویند فرمانده ما شما هستید. این حادثه به قدری عجیب و هیجانانگیز بود که اینها بیاختیار همه را به دنبال خودشان راه میانداختند.
من با عجله رفتم در مقر امام در دبستان علوی، که فاصلهی کوتاهی داشت با آنجایی که ما بودیم. آمادگیهایی به وجود آمد و امام عزیز ایستادند و این جوان ها، این دلاورها، این سلحشورها آمدند در مقابل امام رژه رفتند و امام با همان ایمان و باوری که همیشه از اول شروع نهضت به مسئولیت خود و به نقش خود در ادارهی این انقلاب و این ملت داشتند، از اینها رژه گرفتند؛ آنها را نصیحت کردند، به آنها دل دادند، به آنها شجاعت دادند، پرچم آنها را امضا کردند؛ طوماری نوشته بودند، آن را تحویل گرفتند و برای آنها دعا کردند و آنها رفتند و این کمر دستگاه را شکست؛ دستگاه احساس کرد بیپشت و پناه شده. تنها امید آن نظامی که جز با سرنیزه و زور نمی تواند حکومت کند، چیست؟ جز نیروهای نظامی؟ به مردم که اتکائی نداشتند. اما نیروهای نظامی هم با این صراحت و با این قاطعیت در خدمت مردم قرار گرفتند و ما خدا را شکر می کنیم که نیروی هوایی و همه ارتش جمهوری اسلامی ایران امتحان خوبی به مردم دادند.
بخشی از خطبههای نماز جمعهی تهران به امامت حضرت آیت اللَّه خامنهای 19/11/1363