به گزارش جماران، سیدعلیرضا حسینیبهشتی در روزنامه شرق نوشت:
سال ۱۳۷۷ بود، ماه مبارک رمضان و در آستانه انتخابات مجلس ششم. جنبش دوم خرداد یکسالی بود که با پیروزی سیدمحمد خاتمی در انتخابات ریاستجمهوری، پا به عرصه سیاست ایران گذاشته بود. اصلاحطلبان که بهجز چند چهره نوخاسته، عمدتا بقیهالسیف جناح چپ دهه ٦٠ بودند، پس از سالها از حاشیه قدرت به مرکز آن پرتاب شده بودند. میگویم «پرتاب»، چون نه تصور میکردند با چنین اقبالی از سوی اکثریت منتقد به وضع موجود روبهرو شوند و نه دستشان در داشتن برنامههای عملی برای ایجاد تحول و اصلاح پر بود. به بیانی دیگر، در شرایطی قرار گرفته بودند که آمادگی برای حضور در آن را نداشتند. شور و نشاطی وصفناپذیر همه اقشار جامعه را فراگرفته بود و مطالبات انباشتهشده اما تبییننیافته اقشار و گروههای گوناگون اجتماعی در اشتیاق جامهعملپوشیدن. خیز بعدی اصلاحطلبان، تصرف مجلس بود، بهویژه بهدلیل کارشکنیهایی که مجلس پنجم گاه و بیگاه در کار دولت جدید میکرد.
با من هم مانند بسیاری دیگر، تماسهایی برای نامزدی نمایندگی مجلس گرفته میشد، بهویژه از تهران و اصفهان. از میان افرادی که چنین پیشنهادی میکردند، یکی برای من از همه بهیادماندنیتر است: تماس آیتالله طاهریاصفهانی. با پدرم هم نسبت فامیلی داشت و هم با او در قم و دوران تجرد، در یک مدرسه و یک حجره بودند. روابطی صمیمی و دیرینه داشتند. پدر یک بار در خانه برایمان تعریف کرده بود که روزی چند بسته گز از اصفهان رسیده بود و با چند نفر از رفقا قرار بر مسابقه گزخوری گذاشته بودند. پدر بعد از چند عدد، طاقت نیاورده بود و زودتر از همه کنار کشیده بود. اما آسیدجلالالدین، تا آخر مقاومت کرده و برنده مسابقه شده بود، اگرچه در پی این پیروزی، چند روز بیماری هم نصیبش شده بود. آیتالله طاهری هم بعد از شهادت پدر برایمان تعریف کرده بود که گاه نظم و برنامه پدر، برای دیگر همحجرهایها فوق تحمل بوده است. میگفت آقای بهشتی روی کاغذی برنامه روزانه منظمی برای مطالعه نوشته و روی دیوار اتاق نصب کرده بود و همه را وادار میکرد به برنامه ملتزم باشند. اوقاتی هم برای تفریح و استراحت در نظر گرفته شده بود. میگفت به آقای بهشتی اعتراض میکردیم که شوخی و خنده که ساعت بر نمیدارد! اما نظم بهشتی تخطیناپذیر بود. صحنه درآغوشکشیدن آیتالله طاهری بهوسیله پدر پس از آزادی از زندان که در آستانه پیروزی انقلاب برای دیدارش بهطور خانوادگی به منزلشان در محله حسینآباد اصفهان رفته بودیم، همواره برایم زنده است.
در آستانه انتخابات، یک شب پس از افطار، زنگ تلفن خانه به صدا درآمد. گوشی را که برداشتم، صدای گرم آیتالله طاهری را شنیدم. با همان لهجه شیرین اصفهانی احوال میپرسید و یاد پدر را گرامی میداشت. به گرمی پاسخ دادم و در همان حال در این فکر بودم که علت تماس چیست. جملات بعدی ایشان، مرا از انتظار بیرون آورد. پبشنهاد میکرد برای مجلس ششم از اصفهان نامزد شوم و بر ضرورت ایفای نقش در این برهه مهم تاریخی تأکید میکرد. چند لحظه درنگ کردم. سخنگفتن با ایشان برایم آسان نبود، بهخصوص که میخواستم پاسخ منفی بدهم. به ایشان عرض کردم که به دلیل نسبتم با پدر، و شاید مختصر دانش و توانایی که دارم، میدانم که مشکلی برای رأیآوردن نخواهم داشت. اما یک پرسش بزرگ برایم مطرح است که اگر پاسخ آن را به من بدهید، سپاسگزار خواهم بود: قرار است به مجلس بروم که چه کار کنم؟ اصلاحطلبان چه برنامههایی دارند که برای تحقق آن نیاز به حضور در مجلس باشد؟ برای من این سؤال خیلی مهم بود، چراکه سالها پیش از آن به انتخاب خود از وزارت خارجه استعفا داده بودم و ادامه مسیر زندگیام را در فضای اندیشهورزی در سیاست ترسیم کرده بودم، نه سیاست. از آن گذشته، با چه کسانی قرار بود همقطار باشم؟ کسانی که برای طی یک مقصد معین در کنارشان قرار میگیرم، یا آشنایانی که به صرف تلاش برای تشکیل یک بلوک قدرت جدید همسفرشان میشدم؟ ایشان به سؤالات من با دقت گوش داد. در پاسخ گفت که پس از انتخابشدن و تشکیل مجلس، میتوانید با دیگران گفتوگو کنید و برنامه ارائه دهید. عرض کردم یعنی اول برویم و بعد از آن تازه به فکر برنامه بیفتیم؟ ایشان گفت بههرحال دولت هم همینطور سر کار آمده است. عرض کردم ولی حاج آقا! حالا بیش از یک سال از پیروزی اصلاحطلبان در انتخابات ریاستجمهوری گذشته است و اگر آن موفقیت آنی و غیرمنتظره بود و دلیلی موجه برای بیبرنامگی دولت به حساب بیاید، برای انتخابات مجلس عذر قابلقبولی نیست. مردم به ما اعتماد میکنند برحسب اینکه میتوانیم با برنامههای مدونی که داریم، گره از مشکلات زندگی آنها بهعنوان فرد و نیز عضوی از جامعه باز کنیم. نمیتوانیم وارد مجلس بشویم و تازه شروع به بررسی و مطالعه و برنامهریزی کنیم. تا چشم به هم بزنیم، چهار سال این دوره مجلس هم به سر میآید، بدون اینکه گامی مؤثر برای حل مشکلات و معضلات کشور برداشته باشیم.
به ایشان گفتم میدانید که تا چه اندازه برای جنابعالی احترام قائل هستم و تا چه حد رد دعوت شما برایم سخت است، اما نیک میدانم که استدلالم را درک میکنید و عذرم را میپذیرید. مطمئن هستم که از من نمیخواهید برخلاف اصولم حرکت کنم. ایشان از من خواست قبل از تصمیمگیری قطعی و نهایی، در فاصله یکی، دو روزی که تا پایان مهلت ثبتنام باقی است، درباره موضوع بیشتر فکر و برای اتخاذ تصمیم نهایی استخاره کنم. عرض کردم بنا بر آموزههای پدر، به استخاره اعتقاد ندارم. اما ایشان اصرار کرد و به ناچار پذیرفتم. آن شب با تلخکامی خوابیدم. از یک طرف، از اینکه به دعوت ایشان پاسخ منفی بدهم خجالت میکشیدم. از طرف دیگر، از ورود به صحنه سیاست بدون فراهمآوردن مقدمات ضروری آن، سخت ابا داشتم. با یکی از عالمان دینی ساکن شهرضای اصفهان که از دوستان قدیمی پدرم بود و با وجود اختلاف سلیقه در مواضع اجتماعی، نسبت به درجات تقوا و تعالی روحیاش ایمان داشتم، تماس گرفتم و از ایشان خواستم استخاره کند. پس از ساعتی تماس گرفت و گفت استخاره بد آمده است. فردای آن روز را با آرامشی بیش از پیش گذراندم. سحرگاهان، زنگ تلفن منزل به صدا درآمد. آیتالله طاهری بود که از تصمیم نهایی و جواب استخاره میپرسید. ماجرا را گفتم. خیلی آرام گفت هرطور صلاح میدانید و خداحافظی کرد. سالها گذشت و من بارها به دیدار آیتالله طاهری به اصفهان رفتم. بعد از آن آشکارا از من دلخور بود. اما من فارغ از آن ماجرا، همچنان برای ایشان احترام قائل بودم و هستم و کیست که بتواند تلاشهای بیوقفه آن مجاهد نستوه در اصفهان و نقش مهمی را که در شکلگیری مبارزات آن دیار ایفا کرد فراموش کند؟ خدایش رحمت کناد.
افسوس که اینک پس از گذشت سالیان بسیار، بیبرنامگی آفتی است که همچنان دامنگیر بازیگران عرصه سیاست کشور و جریانات سیاسی آن، باقی مانده است. امیدی که با فرارسیدن هر انتخابات در دلم ظهور و با پایان آن، به دیوار بلند ناامیدی برخورد میکند. گویی هیچگاه قرار نیست در این عرصه، گامی به توسعهیافتگی سیاسی نزدیکتر شویم. با وجود گذشت بیش از دو دهه از آن زمان، هنوز هم فهرست نامزدهای جناحهای سیاسی و احزاب موسمی، بیش از هر چیز بر پایه تقسیم قدرت و تسهیم منافع شکل میگیرد، نه اشتراک در برنامه و خط مشی. از دوستی شنیدم که برنامههایی برای اداره شهر تدوین کردهاند. بسیار خوشحال شدم، اما گفتم که این یعنی شیپور را از سر گشاد آن زدن! یعنی افراد اول انتخاب میشوند و بعد به فکر برنامه میافتند، نه اینکه براساس اجماع بر سر برنامهای معین، گرد هم آمده باشند. شگفتا که در تلاش برای تمرین مردمسالاری، حتی فرایند شکلگیری اکثر این فهرستها، مردمسالارانه نیست و بیشتر شبیه تصمیمگیریهای قبیلهای برای حفظ موازنه قوا و تراضی شرکاست. به نظر من، انتخاباتهای ما از ملاکها و استانداردهای شناختهشده در قاموس مردمسالاری بسیار دور است و نفس برگزاری انتخابات از پایبندی به لوازم و شرایط آن بیشتر اهمیت یافته است. بدیهی است که این روش، در بهترین حالت، به جابهجایی مدیریت در نظام سیاسی میانجامد، آن هم در محدودهای معین. بدون پایبندی به لوازم و شرایط مردمسالاری، انتظار دستیابی به مواهب آن مانند پاسخگویی، خردورزی همگانی، نظارت عمومی و شایستهسالاری بیهوده است و ازهمینروست که تحقق پیشرفت در مسیر توسعه همهجانبه و متوازن، غایبان انتخاباتهایی از این دست هستند.