به گزارش جماران، روزنامه اعتماد در سالروز آزادسازی خرمشهر نوشت:
«سوم خرداد روز خرمشهره، قبول اما ٣٦٥ روز سال هم مردمی تو این شهر زندگی میکنن، اون روزا چرا حالمون رو نمیپرسید؟ ما هم ریزگرد داریم، ما هم آلودگی داریم، خشکسالی داریم اما اسم خرمشهر فقط سوم خرداد که میشه میاد!»
«امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را میدیدیم. بچهها توسط بیسیم شهادتنامه خود را میگفتند و یک نفر پشت بیسیم یادداشت میکرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچهها میخواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم... مردم خرمشهر مظلوم واقع شدهاند. به آنها کمکی نشد. تجهیزاتی نیامد. آنها از دل و جان مایه گذاشتند. من بعضی از شبها جسد بچههای خرمشهر را میبینم که توسط سگها تکهپاره میشود ولی ما نمیتوانیم از سنگرها و پناهگاهها خارج شویم و این جنازهها را نجات دهیم.»
اینها روایت محمد جهانآرا، فرمانده سپاه خرمشهر، از روزهای التهاب شهر است؛ مردی که متفاوتترین عملیات جنگ را فرماندهی کرد؛ عملیاتی که در آن مردمی که دشمن به خانههایشان تجاوز کرده بود، اسلحه به دست گرفتند و بدون هیچ آموزش نظامی آماده دفاع شدند. مدیریت چنین نیروهایی آن هم در شرایطی که شهادت عزیزان شعله خشم مردم را شعلهور میکرد، اتفاقی بود که تنها فرماندهان عملیات نجات خرمشهر آن را تجربه کردند.
خرمشهر بعد از ٥٧٥ روز التهاب و ٢٥ روز عملیات، ساعت ١١ صبح روز سوم خرداد ٦١، بعد از شهادت ٦ هزار جوان، آزاد شد. جهانآرا ماهها قبل از پیروزی مردم و رزمندهها در خرمشهر به شهادت رسید اما نامش هنوز هم پای ثابت روزهایی است که از آزادی خرمشهر سخن به میان میآید. گفتن و شنیدن از این روزهای خرمشهر تکرار مکررات است. شهری که ٣٥ سال است زخم جنگ را بر چهره دارد؛ زخمی کهنه که هنوز مرهمی بر آن گذاشته نشده؛ زخم باز دل مردمان این شهر و زخم تن ساختمانهای شهر هنوز رد پای جنگی نابرابر را پررنگ و مانا به رخ میکشند.
در میان روزمرگی مردم تهران و شهرهای دیگر ایران، سراغ خرمشهر را گرفتیم. سراغ تصویری که از آن در ذهن آدمها هست. سراغ نخستین جملهای که به ذهنشان میرسد. شمارهای با پیششماره خوزستان را میگیرم. صدای مردی از آن سوی خط میآید. میپرسم اهل کدام شهر خوزستان است؟ خرمشهر. حال شهرش را که میپرسم، با کلافگی میگوید: «باز سوم خرداد اومد شما یاد شهر ما افتادین؟» شرمندگی تنها پاسخی است که از خطوط تلفن به آن سوی خط مخابره میشود و مرد یک جمله میگوید و عذر میخواهد و بعد صدای بوق گوشی را پر میکند: «سوم خرداد روز خرمشهره، قبول اما ٣٦٥ روز سال هم مردمی تو این شهر زندگی میکنن، اون روزا چرا حالمون رو نمیپرسید؟ ما هم ریزگرد داریم، ما هم آلودگی داریم، خشکسالی داریم اما اسم خرمشهر فقط سوم خرداد که میشه میاد!»
فضای تاکسیها در پایتخت هنوز انتخاباتی است و هنوز مردم از حال و هوای انتخابات بیرون نیامدهاند، وقتی نام خرمشهر را میبرم و از مسافران در مورد تصویری که از این شهر دارند، میپرسم، مسافر صندلی جلویی برمیگردد و با تعجب میپرسد: «حالا چی شده شما یاد خرمشهر افتادی؟» پاسخش را که میگیرد، ادامه میدهد: «اهالی جبهه هنوز بهش میگن خونینشهر، هنوزم همون جوریه، جنگ زده، من عید اونجا بودم، چقدر غمانگیزه اوضاع این شهر» و مسافران دیگر ترجیح میدهند در سکوت با مسافر صندلی جلویی موافق باشند و هیچ نگویند. راننده هم وارد بحث میشود: «خرمشهر رو خدا آزاد کرد، انگار خدا هم باید آبادش کنه.»
در تلگرام از تعدادی از جوانانی که خاطره چندانی از روزهای جنگ نداشتند، میخواهیم تا جملهای درباره خرمشهر بگویند. مجتبی، فعال فرهنگی اهل خوزستان است و این طور پاسخ میدهد: «باور نداشتم خرمشهر همچنان جنگزده و غمزده باقی بماند. خرمشهر را خدا آزاد کرد. کاش مردم آن را آباد کنند.»
یزدان، دانشجوی تهرانی هم در پاسخ این سوال میگوید: «خرمشهر قلب ایثار و شهامت». میترا، طراح داخلی است و در تهران زندگی میکند. از نسلی که نه جنگ را دیده و نه سازندگی را اما چندان هم با این مقوله غریبه نیست: «خرمشهر مثل مادری است که بچههایش را سیر میکند اما خودش همیشه گرسنه است.» شیما هم مدرس زبان است و خاطره چندانی از جنگ ندارد: «آبادی خیلی مهم است اما ما هنوز بعد از این همه سال از آزادی خرمشهر میگوییم و از آبادی این شهر جملهای در ذهنمان نیست.» شیدا، دانشجو است و این روزها در شیراز زندگی میکند. او هم میگوید چند سال پیش سفری به خرمشهر داشته و هنوز تصویری که از این شهر در ذهنش نقش بسته را واضح به خاطر دارد: «خرمشهر هنوز تاوان جنگی را میدهد که به همه ایران تحمیل شده بود. جنگ برای خیلی از ایرانیها تمام شده اما برای خرمشهر هنوز ادامه دارد. خرمشهر هنوز بوی باروت میدهد.»
مرتضی حکمت، ٣٨ ساله است و متولد و ساکن خرمشهر، در توییتر و اینستاگرام با تصاویری که از زادگاهش منتشر میکند، سعی دارد تا این شهر فراموش شده را دوباره به یاد آدمهای فراموشکار بیاورد. گفتوگوی کوتاهی با او داشتیم و احوال شهرش را از او پرسیدیم. حکمت حرفهایش را این طور شروع میکند: «من در خرمشهر متولد شدهام. در دوران جنگ از این شهر رفتیم اما بعد از جنگ دوباره برگشتیم و تا امروز هم ساکن خرمشهر هستیم.»
از تاریخچه شهری میگوید که زمانی خرمشهر بود و زمانی خونین شهر شد و حالا... «در گذشته رفت و آمد توریستها و تجار در شهر زیاد بود. کشاورزی و دریانوردی در این شهر رونق داشت. خرمشهر سرسبز بود. خیلی از مردم نمیدانند اما یکی از تولیدکنندگان اصلی گل در ایران بود. تولید گل خرمشهر در حد تولید امروز محلات بود. در ورزش هم تیمهای قوی در کشتی و فوتبال داشتیم. تیم فوتبال رستاخیز در خرمشهر یکی از تیمهای بسیار قوی دسته اول ایران بود. از نظر موقعیت شهری هم موقعیت بسیار مناسبی داشت. به آبهای آزاد راه داشت. همسایه آبادان بود که صنعت نفت را داشت و امکاناتی که حتی در پایتخت هم نبود را خرمشهر و آبادان داشتند اما بعد از جنگ این شهر به کلی فراموش شد. چند سال است که موضوع منطقه آزاد اروند پیش آمده. تنها تاثیر منطقه آزاد، ورود ماشینهای منطقه آزاد به شهر است اما در رونق اقتصادی شهر یا زندگی مردم تاثیری نداشته. نیروهای غیر بومی برای مشاغل منطقه آزاد جذب میشوند و پستهای کلیدی و مهم را در شرکتهای مختلف دارند اما از نیروهای بومی در کارهای سطح پایین استفاده میشود. آثار جنگ هنوز در شهر هست. خانههای مخروبه را هنوز میشود در شهر دید. مناطقی از شهر که قبلا کشاورزی رونق داشته، حالا تبدیل به بیابان شده، خرمشهر دیگر قطب کشاورزی نیست.»
در روزهایی که نام خوزستان و ریزگردها همنشین هم میشوند، خرمشهر در خبرها از قلم میافتد: «ریزگردها به شدت در این شهر تاثیر گذاشته، زندگی در خرمشهر هر روز سختتر میشود. اگر تصاویر را در طول سالهای مختلف مقایسه کنید، متوجه میشوید که وضعیت به چه شکل تغییر کرده است.»
همین شرایط و مشکلات عدیده نتیجهای جز مهاجرت نمیتواند داشته باشد: «در طول جنگ همه مهاجرت کردند. اهالی خرمشهر که ١٠٠درصدشان مهاجرت کردند به شهرهای تهران و اصفهان و مشهد و شیراز. عدهای دیگر برنگشتند و عدهای هم بعد از جنگ برگشتند اما بودند کسانی که بعد از جنگ آمدند به خرمشهر اما شرایط به شکلی بود که مجبور شدند دوباره مهاجرت کنند اما این روند را هنوز هم در خوزستان و خرمشهر و آبادان میبینیم که مردم به شهرهای مختلف و خارج از کشور مهاجرت میکنند. خرمشهر و آبادان که زیر پونز نقشه هستند، هر کسی به یک سطح منطقی مادی برسد از اینجا میرود چون میداند آیندهای در اینجا منتظرش نیست.»
از مرتضی حکمت میخواهیم در یک جمله شهرش را تعریف کند: «گفتن از خرمشهر در یک جمله سخت است. اهالی خرمشهر اسم این شهر را گذاشتهاند «موزه جنگ». شهر ما تبدیل به موزه جنگی شده که قرار نیست، آباد شود. همه برای بازدید این خرابیهای جنگ به این شهر میآیند. شاید اگر شهر آباد شود، دیگر کسی برای دیدن آثار جنگ به خرمشهر نیاید. فقط زمانی یاد خرمشهر میافتند که سالروز آزادی خرمشهر میشود، یا تعطیلات نوروز است و گروههایی برای تماشای شهر میآیند.»
و جمله پایانی او که سالها خاطرههایش را با کوچه پسکوچههای شهرش گره زده این است: «صدای شهر ما را برسانید به گوش مردم.»