در فرهنگ اسلامی و از دیدگاه حکمی و عرفانی، اززیبایی به معنای زیبایی حسی مراد نمی شود.غزالی درباره زیبایی می گوید که جمال ظاهر را می توان با حواس درک نمود اما جمال باطن را باید با نفس و دل جستجو نمود. به طوری که درک زیبایی باطنی عالم نیازمند روح و قلب سلیم است، قلبی که با تصفیه صیقل داده شده و توانایی درک زیبایی های الهی را که در عالم تجلی نموده، دارا شود.بنابراین هنر، تجلی بخش زیبایی ها و صفات الهی است و عالم ماده نیز براساس ظهور و تجلی صفت فعل خداوند تبلور یافته است، به گونه ای که هر زیبایی در عالم به زیبایی خداوند بر می گردد.
به گزارش شفقنا(پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه)، هنربرآیندی از فرهنگ و تمدن سرزمین ها و جوامع است، به طوری که بازکاوی هنر یک سرزمین، می تواند بیانگر مولفه های فکری و اعتقادی یک ملت باشد. اندیشمندان معاصر بر این باورند که می توان به وسیله کاوش و بررسی آثار هنری به شناخت جامعه، مردم، دین، آداب و رسوم و دیگر زمینه های فکری جوامع دست یافت. به طور مثال نقش و نگار فرش خانه هر ایرانی، نشانی از تمدن چند هزار ساله فرهنگ ایرانی- اسلامی او دارد که با تحلیل عناصر هنری آن می توان،روحیه و عناصر اعتقادی و فکری او را بیان نمود. عدم استفاده از نقش مایه انسانی و حتی حیوانی در فرش و جایگزینی نقوش هندسی و گیاهی (اسلیمی)، حاکی از روحیه شرک گریزی مسلمانی دارد که در آیین او بت پرستی و شرک نهی گردیده وبه او توصیه شده است تا از نقاشی و تجسم هرگونه موجود جاندار پرهیز کند. به همین جهت وی نقوش گیاهی و هندسی را جایگزین نقوش جانداران نموده تا از این راه هم به توصیه های آیینی خود عمل نموده و هم به خلق اثر هنری پرداخته باشد. همچنین نقش مایه ی متقارن و کاربرد قرینه سازی اشکال در فرش باز می تواند حکایت گر یکی ازسنت های هنری باشد که از عصر ساسانیان در نگارگری ایران به جای مانده است، به طوری که اگر در یک طرف تصویر، عکس یک گل یا بنا را می کشیده، در طرف دیگر هم متقارن و نظیر آن، عکس گل یا بنا را تصویر می نموده تا تقارن و تناسب در اشکال حفظ گردد.
حال که هنر، نماد و نشانه ای از فرهنگ و تمدن یک مرز و بوم، تلقی می شود، می توان از آن در بررسی تفاوت میان فرهنگ ها و تمدن ها هم استفاده نمود. با بررسی تطبیق میان هنر اسلامی با هنر مسیحی می توان به وجوه اختلافی این دو دین و تفکر پی برد. به عنوان مثال در هنر دینی مسیحیت، مجسمه سازی و تندیس سازی دیده می شود، چون هنرمند مسیحی خواسته با هنر، مسیح مصلوب شده را که در دین او سمبل کلمه الله است، به تصویر بکشد، اما در هنر اسلامی و یا به تعبیر دیگر در هنر قدسی،هنرمند مسلمان خواسته با هنر خطاطی، تلاوت قرآن و معماری مساجد،قرآن را که کلمه الله است به تصویر بکشد. در واقع این هنر است که با جلوه بخشی به جنبه آیینی و مناسک عبادی و ایمانی ادیان، نخستین قدم را برداشته است.
در اندیشه ارسطو، فلسفه بدون آن که از علم و ریاضیات تفکیک شود، به سه بخش فلسفه نظری، فلسفه عملی و فلسفه شعری تقسیم می شد و منظور از فلسفه شعری - بوطیقا- علمی بود که با تولید سروکار داشته باشد.از زمان ارسطو تا عصر رنسانس میان هنرمند و صنعت تفکیک نمی شد و هنرمندان همان صنعت گران و صاحبان پیشه بودند که گاه شغل و حرفه آنان می توانست دارای جنبه هنری و زیبایی شناختی باشد. مثلاً معمار، کاشی کار و یا کتاب آرا افرادی بودند که معماری، کاشی کاری و کتاب آرایی، پیشه و شغل آنان بود. اما شغل شان به یک معنا مرتبط با هنر بود.ازاین رو گفته شده است که تا عصر جدید چیزی به نام هنر جدای از صنعت و تکنیک وجود نداشته است. مثلاً زنان عشایر که زیباترین فرش ها را می بافتند برخلاف عصر جدید، خلاقیت هنری برای آنان امری آمیخته با شغل شان تلقی می شد.
با توجه به اینکه در گذشته میان هنر و صنعت با حرفه فاصله نبوده و یک صنعت گر و صاحب حرفه، هنر را در ضمن شغل و حرفه خود به کار می گرفته است،در تاریخ فرهنگ ایرانی و اسلامی، وجود آیین فتوت، عیاری و جوانمردی در میان جوانان موجب گردید تا آیین جوانمردی و مردانگی به میان اصناف، پیشه ها و مشاغل نفوذ کند و هر صنفی برای خود اسناد، آداب و مرامنامه ای داشته باشد. (1) هر یک از مشاغل از آیین نامه های اخلاقی برخوردار بود که به آن فتوت نامه گفته می شد، توسط عارفان و یا صاحبان حرفه ها نوشته می شد و در آن آداب و اصول اخلاقی و انسانی که لازمه یک شغل بود، گوشزد می شد. فتوت نامه ها به منزله سوگند نامه ای بوده که درباره مراحل کار در هریک از مشاغل، بیان اوراد و اذکار در هنگام انجام کار،چگونگی توکل، یاد و توجه به خدا، طریق ارتباط با مردم و رزق حلال سخن می گفته است و در هر زمینه، رهنمودهایی را در جهت فعل اخلاقی و اعمال مورد رضایت شریعت الهی بیان می داشته است، تا افراد در مشاغل خویش از اصول اخلاقی و انسانی خارج نشوند و به جوانمردی و پاکدامنی آراسته گردند.
در گذشته حرفه ها و یا هنرهایی که در آن ها اصول و شؤونات دینی رعایت نمی شده و دارای مشروعیت نبوده،از فتوت نامه برخوردار نبوده است. به عنوان مثال نقاشی،آوازخوانی،رقص و امثال آن که در تفکر دینی تحت شرایطی از حرمت برخورداراست، دارای فتوت نامه نبوده است. این معمار بغدادی که از بزرگان فتیان عراق در قرن هفتم بوده است. در فتوت نامه خویش، فتوت داری پاره ای از مشاغل و یا به تعبیر امروزی هنرها را نادرست دانسته و نام ایشان را در کنار نام بزهکاران، میمون بازان، پرورش دهندگان سگ و کسانی که آلات موسیقی می سازند و همچنین خنیاگران و رامش گران نیز اشاره می کند. (2)
رابطه هنر دینی با هنر مدرن
ماجرای هنر و زیباشناسی در فرهنگ اسلامی، غیر از ماجرای هنر در غرب است. از قرن هجدهم و از زمان بومگارتن و کانت، هنر در سرزمین های غربی معنای خاصی را به خود گرفته که قابل تطبیق با تاریخ هنر اسلامی نمی باشد.
بومگارتن نخستین بار با نوشتن کتاب زیباشناسی به تفکیک میان هنرهای زیبا و هنرهای مفید یا کاربردی پرداخت و آن دسته از هنرهایی را که در گذشته از آنها به صنعت و حرفه تعبیر می شد، از هنرهایی مانند نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی، هنرهای نمایشی و امثال آن جدا نمود و به تعبیر دیگر از حرفه هایی هم چون رنگرزی، نجاری و امثال آن به هنرهای مفید و کاربردی تعبیر نمود. این نخستین گسست میان هنر به معنای جدید با هنر قدیم می باشد، در گذشته علاوه بر این که مشاغل با انواع هنرهای زیبا تمایز و جدایی نبود، کلیه مشاغل و حتی کارهای عادی نیز اگر برخوردار از غایت و هدف دینی بود، می توانست مقدس تلقی شوند. به تعبیر رنه گنون:
تمدن سنتی دارای خصیصه ای است که از زمان تفکیک امور مقدس از امور غیرمقدس یعنی تفکیکی که در آغاز کار وجود نداشت، فقط به وسیله اعمال روحانی محافظت گردید...دین به هیچ وجه امر محدود و کاملاً محصوری نیست که جای جداگانه ای داشته و چنان که غریبان متجدد (یعنی لااقل گروهی که هنوز به قبول دین تن در می دهند) تصور می کنند، روی بقیه امور هیچ اثر واقعی نداشته باشد، به عکس در این جا دین در همه شئون زندگانی انسان نفوذ دارد. (3)
در عصر جدید، زیباشناسی یا aesthetics از ریشه یونانی aesthesis به معنای امر حسی و آنچه که درباره حس است، اطلاق می شود. در واقع در عصر مدرن زیبایی به زیبایی حسی و آنچه که به امور محسوس متعلق است، تنزل نمود، به طوری که بومگارتن موضوع علم الجمال یا معرفت حسی را، زیبایی می داند و زیبایی کامل یا مطلق را آن می داند که به کمک احساس شناخته شود و یا کانت زیبایی را از سنخ همین حس کردن های بی واسطه و بدون کمک مفاهیم می داند که قوه حس ما آن گاه که با یک امر زیبا همچون گل زیبا مواجه می گردد؛ قوه خیال می کوشد تا در بازی آزاد خود با قوه فاهمه، این زیبایی را تحت یکی از مقولات فاهمه قرار دهد. او معتقد است که حکم زیبایی شناختی از طرفی با یک امر حسی و خارجی مواجه هست و از جانب دیگر وارد چارچوب و ساختار قوه فاهمه می شود، به طوری که از بازی آزاد میان قوه خیال و قوه فاهمه، یا به تعبیر دیگر پرسه زدن خیال در قوه فاهمه این حکم زیبایی شناختی صادر می شود که «این گل زیباست». (2) در فلسفه هنر مدرن،زیبایی به سوی حکم دادن به یک امر حسی سوق پیدا نمود و به همین صورت به دنبال این رویکرد سوپژکتیویستی از هنر، انواع هنرهای هفت گانه در عصر مدرن می کوشند تا زیبایی حسی را بیافرینند. به علاوه که در نگاه سوپژکتیویستی افرادی هم چون کانت، خلق اثر هنری و آفرینش هنری مبتنی بر نبوغ و استعداد ذاتی و فطری افراد است، در حالی که از دیدگاه عارفان اسلامی، خلق اثر هنری به خاطر اتصال و ارتباط یافتن هنرمند با آن زیبایی و خیر مطلق ازلی است که موجب می شود تا هنرمند بتواند از آن کنز مخفی و از آن ذات زیبای غیب الغیوبی که بر او تجلی یافته است، اثری را بیافریند.
در فرهنگ اسلامی و از دیدگاه حکمی و عرفانی، اززیبایی به معنای زیبایی حسی مراد نمی شود.غزالی درباره زیبایی می گوید که جمال ظاهر را می توان با حواس درک نمود اما جمال باطن را باید با نفس و دل جستجو نمود. به طوری که درک زیبایی باطنی عالم نیازمند روح و قلب سلیم است، قلبی که با تصفیه صیقل داده شده و توانایی درک زیبایی های الهی را که در عالم تجلی نموده، دارا شود.بنابراین هنر، تجلی بخش زیبایی ها و صفات الهی است و عالم ماده نیز براساس ظهور و تجلی صفت فعل خداوند تبلور یافته است، به گونه ای که هر زیبایی در عالم به زیبایی خداوند بر می گردد.
هدف مندی در هنر دینی
در قرن هجدهم با طرح شدن افکار کانت، مسأله از جانب او طرح گردید که بعدها بی تردید بر جهت گیری هنر غرب اثر بخشید، او آنگاه که درباره زیبایی در بخش نخست کتاب- خویش- نقد قوه حکم- سخن می گوید؛ زیبایی را امر حسی و خوشایند می داند اما می گوید این خوشایندی باید بدون غرض و علایق خاص باشد،به طوری که اگر امری خوشایند باشد،اما خوشایندی به خاطر لذت شخصی همچون لذت از یک غذا باشد، پس آن زیبا نخواهد بود، زیرا خوشایندی فرد از غذا به جهت لذت است و یا اگر منظره ای برای فرد خوشایند باشد، اما این خوشایندی به جهت تداعی دوره کودکی باشد یا او را به یاد پدر و مادرش آورد. این هم از دیدگاه کانت نمی تواند مصداق زیبایی باشد، چون زیبایی نباید خوشایندی براساس غرض و علاقه باشد. وی در این باره چنین می گوید:
با گفتن این که فلان چیز زیباست و با نشان دادن این که من ذوق دارم نه به چیزی که مرا به وجود این عین وابسته می کند، بلکه به چیزی که از این تصور در خودم می سازم توجه دارم. هرکس باید بپذیرد که داوری درباره زیبایی اگر با کمترین علاقه ای آمیخته باشد، بسیار جانب دار است و یک حکم ذوقی محض نیست. (5)
نتیجه منطقی فکر کانت که پس از او از جانب دیگران دنبال گردید و هنر مدرن بر آن بنا گذارده شد، این است که اثر هنری آنگاه جنبه زیبایی شناختی خواهد داشت که بدون غرض و علاقه های جنبی باشد. این اندیشه موجب شد تا اثر هنری خود را از هرگونه غرض و هدف مندی اخلاقی و دینی رها سازد و در نتیجه فکر هنر برای هنر شکل بگیرد، به این معنا که هنرمند اگر بخواهد صرفاً به جنبه دینی، و اجتماعی توجه نداشته باشد.بنابراین در عصر پس از او، ایده هنربرای هنر شکل جدی و اساسی به خود گرفت و مورد توجه نظریه پردازان هنر واقع شد.
اما هنر دینی برخلاف نظریه هنر برای هنر و برخلاف تفکر کانتی که زیبایی را از طرفی بر زیبایی حسی محدود می سازد و از طرف دیگر می خواهد زیبایی را از قید و بند هرگونه غرض و علاقه رها سازد، می کوشد تا هنر را در خدمت اهداف و اغراض انسانی، اخلاقی و اجتماعی در آورد. از دیدگاه دینی، اگر هنر کارکرد غایت مندانه نداشته باشد؛ از مشروعیت برخوردار نخواهد بود و این مهم ترین عنصر و شاخصه هنر دینی است که اگر از دین حذف شود، بی تردید به حذف هنر دینی منتهی خواهد گشت. تاریخ هنر ادیان بیانگر این است که هنر در خدمت آیین و مناسک دینی بوده است، و بیش از آن که در هنر دینی، جنبه زیبا شناختی به معنای کانتی،آن مورد توجه باشد، اهداف و اغراض مدنظر است، به طوری که همین اغراض دینی بوده که موجب شده تا میکل آنژ در طی چهارسال بر روی داربست دراز بکشد و سقف کلیسای سیستین را نقاشی کند و یا موجب شده تا در هنر بودایی، هنرمندان سال ها وقت صرف کنند و در دل کوه قلم زنی کنند و مجسمه های بودا را به شکل مودراها و حال های خاص تمرکز/ دیانه که عنصر اصلی مذهب بودا است، به تصویر بیاورند؛ به تعبیر دیگر اگر اهداف و اغراض دینی، همان عنصری که در هنر مدرن حذف گردیده، وجود نداشته باشد، هیچ گاه هنر دینی شکل نمی گیرد و در نتیجه بخشی از بزرگ ترین آثار فاخر و پرشکوه تاریخ هنر خلق نمی شوند.
تذکر و غفلت زدایی
از جمله ویژگی های هنر دینی این است که می کوشد تا مومنان را متوجه خداوند و غایت مندی عالم سازد.هنر دینی غفلت زداست و توجه به مرکز عالم را که ذات پروردگار است، در انسان ها احیا می کند. از جمله وجوه ممیزه هنر دینی ازغیر آن این است که در هنر برآمده از ویژگی های دینی، انتظار می رود که انسان به خداوند نزدیک گردد، نه این که هنر انسان را، دل مشغول دنیا سازد و به امیال و غرایز پای بند نماید.
تاریخ انبیا یا تاریخ ادیان در برابر تاریخ طبیعی بشر، از عناصر و ویژگی های متفاوتی برخوردار است و این تفاوت ها را می توان در تاریخ هنر نیز مشاهده نمود.در تاریخ ادیان، هنر ماجرای متفاوتی داشته واز شاخصه های جداگانه ای برخوردار بوده است. با توجه به این که یکی از مهم ترین اهداف انبیاء توجه دادن آنان به الوهیت و وحدانیت خداوند بوده،از این رو هیچ گاه تلاش نشده تا از هنر دینی در مسیر لهو و لعب و غفلت زدگی بشر استفاده گردد و در طول تاریخ اگر هنری در خدمت امیال و شهوات است، بی تردید، برآمده از هنر درباری و دنیوی بوده که توسط شاهان و درباریان ترویج یافته است. به عنوان مثال در نگارگری ایران اثری همچون معراج پیامبر - صلی اللّه علیه و آله- به تصویر کشیده می شود، اما در کنار این تصویر گاه نگاره هایی از باده گساری، مجالس عیش و نوش و بزم شاهان دیده می شود که به دستور شاهان و هنرمندان درباری به تصویر کشیده شده است. این امر گویای جدایی هنر دینی از هنر درباری است. همان طور که دین به موسیقی بزمی و لهوی نپرداخته و آن را نهی نموده است، اما این هنرها در دربار رشد نموده است، به طوری که در کنار آثار جاویدان هنر دینی هم چون مسجد جامع قرطبه در اسپانیا که شکوه و عظمت دینی را به رخ می کشد و برآمده از معماری دینی و آئینی و روحیه دین گرایانه سازندگان آن است، اثر جاویدان دیگری از عصر عباسی هم چون پارچه های ابریشمی آن دوران وجود دارد که شمایل رقاصه ها و باده گساری آنان را به تصویر ی کشد. (6) بنابراین هنر در آنجا که به جنبه قدسی و آیینی دینی می پردازد و در آن اهداف و اغراض دینی مورد توجه قرار می گیرد، نتیجه منطقی مبانی دینی و سنت نبوی است، اما آنجا که به دنبال اهداف دنیوی و اغراض شاهان و درباریان است، هنر از دین جدا می گردد.
آن چه بیش از هر چیز در شناخت مفهوم هنر و زیبایی از دیدگاه فرهنگ اسلامی دارای اهمیت است، شناخت مبانی فکری و کلامی آموزه های اسلامی است و اگر به جای شناخت این مبانی به دنبال ایجاد شباهت میان تلقی فیلسوفان غربی از مفهوم زیبایی و هنر و تلقی اندیشمندان اسلامی باشیم، راه به جایی نمی بریم.تفکر هیوم و کانت درباره زیبایی و هنر براساس یک بستر خاص فکری و مبتنی بر منبای ویژه ای است که آن مبانی با اندیشه های اسلامی تنها در کلمه اشتراک و وحدت دارند. محققی که به شناخت مفاهیمی همچون هنر، زیبایی و امثال آن در فرهنگ اسلامی می پردازد، به جای آن که کوشش کند تا میان تعاریف اندیشمندان و فیلسوفان غربی با آراء و اندیشمندان فیلسوفان و عارفان اسلامی تلفیق، توافق و التیام ایجاد کند، بهتر است تا هریک از سنت های فکری را به طور مستدل، توصیفی و پدیدار شناسانه بشناسد.
عارفان و فیلسوفان اسلامی آنگاه که به تعریف مفهوم زیبایی می پردازند، تعریفشان بیشتر به مفهوم کمال، معنویت و خیراخلاقی نزدیک است به طوری که ابن سینا در تعریف هنر آن را عامل تطویع النفس- رام کردن نفس- می داند و با تأثیرپذیری از مفهوم کاتارسیس با تصفیه روح از ارسطو، هنر را عامل پالایش روح می داند یا روزیهای بقلی در کتاب عبهر العاشقین در تعریف زیبایی می گوید، که یک فرد به میزانی که به آن معنویت الوهی نزدیک باشد، زیبا است و زیبایی را به معنای کمال روحی و خیراخلاقی به کار می برد. در واقع از دیدگاه او یک انسان سیاه چهره و به ظاهر زشت- که از دیدگاه زیباشناسی زشت به نظر می رسد- به دلیل کمال روحی بسیار زیبا است اما یک انسان خوش چهره و خوش اندام به جهت دوری از کمالات روحی و انسانی، زشت تلقی می گردد. زشتی و زیبایی در نزد ابن سینا و یا روزیهان بقلی با تکیه بر مولفه های ذهنی شان بسیار متفاوت از آراء اندیشمندان غربی ای است که مکانیسم زیبایی را براساس مباحث معرفت شناسانه و فلسفه خاصی تبیین می کنند و در این مسیر گاه به سوی سوبژکتیویسم و گاه نیز به مولفه های ابژکتیو تعلق خاطر پیدا می کند.
از دیدگاه تفکر اسلامی، وارستگی و لطافت روحی، موجب خلق آثار هنری و زیبا می گردد و منشأ اثر هنری در عرفان، تصفیه و پاکی روح است. بورکهارت مسجد قرطبه یا مسجد ابن طولون در قاهره را برای کسی که می خواهد اسلام را بشناسد کافی می داند و آن عمق و لایه های درونی و باطنی اسلام را در مسجد به عنوان یک مکان مقدس و هنر مقدس، تجلی یافته می داند، اما فهم این زیبایی در مسجد قرطبه یا مسجد ابن طولون با درک آرامش، الوهیت، تقرب انسان به خداوند و بندگی امکان پذیر است و درک این زیبایی تنها با اندام و یا ادراک حسی امکان پذیر نیست؛ بنا به تعریف روزبهان بقلی آن گاه می توان زیبایی پیامبر اکرم را دید که با درک زیبایی شناسانه اسلام مأنوس بود، در غیر این صورت نه مسجد قرطبه و مسجد ابن طولون زیباست و نه محمد - صلی الله علی و آله- زیباست. از دیدگاه بورکهارت شناخت اهداف و آرمان ها در اسلام برای شناخت هنر اسلامی بسیار لازم است. او در این باره می گوید:
قدرت یک هنر دینی یا مقدس دارای پیوندی با سرشت گنجینه پایان ناپذیر هدف یا آرمان آن است یعنی آنکه هیچ یک از شکل ها و پدیده ها بیانگر کامل آرمان معنوی اسلام نیست و این گنجینه پایان نیافتنی است... مهر و عشق یافتن فرمول یعنی هماهنگی اساسی که هم مجمل باشد و هم دارای امکانات بسیار، از صفات و خصوصیات هر هنر مقدسی است... در هر مورد نیروی تصور و تخیل هنرمند تابع الگوهای سنتی می شود و این نیرو تنها در مفهومی درونی یعنی کوشش در دستیابی به جوهر معنوی الگوی ثابت و بازسازی تصویر بر حسب آن میدان می گیرد و جلوه گری می کند. (7)
هنر و زندگی
یکی از بحث های جدی در هنر مدرن و تطبیق آن با هنر کهن، نسبت میان هنر و زندگی است.در گذشته برخلاف عصر جدید، هنر امری جدای از زندگی نبود و ازآن در ضمن امور زندگی و شغل استفاده می شد و از مشاغل جدا نبود. به همین جهت هنر Art که از ریشه یونانی آرس بود، جدای از صنعت یا به تعبیر یونانی تخنه Tekhne نبود. هنر یک تفریح و شغل مستقل تلقی نمی شد و جزیی از زندگی و کار روزانه محسوب می شد. اما در عصر جدید هنر از صنعت و زندگی جدا شده است و به صورت منفرد و جداگانه به عنوان یک تفریح تلقی می گردد و انسان ها آن را امری مستقل و جدای از زندگی می دانند.
هنرمند در گذشته به هنر به صورت مستقل و جدا نمی نگریست و نمی خواست آن را به طور جداگانه ارائه دهد. اگر به هنر تزیینی می پرداخت خاتم کار، منبت کار، خطاط، یا نقاش بود و این هنر خود را در ضمن تزئین قرآن، کتاب های ادعیه، تصویر پیشوایان دین و امثال آن به کار می برد.جاودانگی پاره ای ازآثارهنری نیز به این خاطر بوده که هنر در ضمن مفاهیم قدسی و دینی به کار رفته است و به این دلیل جاودانه ترین آثار هنری در طول تاریخ اسلامی یا مسیحیت متعلق به آن دسته از آثار هنری است که در ارتباط با مفاهیم مذهبی بوده و در کلیساها، مساجد، و یا دیگر مراکز دینی باقی مانده است.
هنرمند سنتی در ابتدا مسیر سلوک و تزکیه نفس را طی نموده است و آن گاه به هنر می پرداخته است. نگاهی به معماری اسلامی اعم از معماری مسجد، سقاخانه، زورخانه، آب انبار، امام زاده ها و یا در هنر مسیحی معماری کلیسا، مجسمه سازی، و امثال آن حاکی از این است که هنرمندان با استفاده ازکلمه،رنگ،نقش،صداوتزیین،آنها را در مسیر آرمان ها و اهداف دینی خود به کار می برده اند و اگردغدغه های دینی نبود، هیچ گاه آن شاعر، نقاش و یا خاتم کار به دقت تمام نمی کوشید تا به زیبایی قرآن، مرقد امام یا امام زاده یا دیگر مولفه های دینی بیفزاید. هنرمندان گذشته را می توان به دو دسته تقسیم نمود: هنرمندان قدسی و هنرمندان سنتی.بسیاری از مورخان هنر معتقدند که هنرمندان درباری که به امر دربار به کار هنری دست می زدند، دارای مبانی معنوی و آرمان های عرفانی و شهودی نبودند و در دوره هایی که هنر تنها با حمایت دربار می توانست خلق شود، هنرمندان سفارش های دربار را می پذیرفتند، مانند دوره تیموریان، صفویه و قاجار که آثار هنری این دوره ها هنوز از آثار ماندگار و مطرح هنر می باشد. و در این دوره ها بود که مکتب هایی همچون مکتب هرات، مکتب تبریز، مکتب اصفهان و امثال آنها در نگارگری به وجود آمد. در این دوره ها که از آن به هنر سنتی تعبیر کردیم، هنر با سفارش درباره آمیخته شده بود و انگیزه های غیرمعنوی هم می توانست در کار هنرمند دخیل باشد،اما در هنر قدسی که هنرمند براساس معنویت و دیانت خویش به خلق اثر هنری می پرداخت، او به جای این که به فکر در آمد یا حتی جاودانه شدن اسم خویش باشد، به فکر انجام یک عمل مقدس بود و در کار هنری خویش احساس می نمود که در حال انجام یک عمل عبادی و دینی است و اثر هنری خویش را همانند خواند نماز و دعا، موجب تقرب و توشه آخرت خویش تلقی می نمود.در گذشته، هنر صرفاً یک شغل نبود بلکه یک فضیلت و حکمت تلقی می گشت و صرفاً در خدمت مبانی حکمی و معرفت عرفانی بود و شائبه درآمد، شهرت و یا مقام جویی در آن وجود نداشت. در هنر ادیان، مفهوم مراقبه و ریاضت به چشم می خورد و نشانه اعتقاد به آموزه های دینی و عرفانی این بود که هنرمند بر اثر مراقبه و تصفیه دل می توانست به شهودات باطنی برسد و بر این باور بود که تمرکز و مراقبه، هنرمند را برای دریافت مفاهیم معنوی مستعد می سازد و او بر اثر یک دوره ریاضت می توانست به کاری جدی و خلاق دست زند. از این رو اگر به هنر ادیان شرقی از جمله بودیسم، دائوئیسم، شینتو و امثال آن، نگریسته شود، به وضوح تعامل میان عرفان و هنر به چشم می خورد.
البته نباید فراموش کرد که در گذشته نمی توان تنها عامل خلق آثار هنری را انگیزه ی دنیوی دانست، چرا که یک هنرمند که به سفارش شاه قاجار حرم امام رضا- علیه السلام- را آینه کاری می نمود،و یا به کتاب آرایی درباره صفویه می پرداخته در کار خود احساس دینی هم داشته است.
برخلاف هنرمند عصر مدرن که نیازی ندارد تا با سفارش دربار و حاکمان، از الهامات و معنویات فاصله گیرد، زیرا او خود، هنر را از حکمت وشهودات منطقع نموده و اصلاً شرایط و آمادگی بهره مندی از معنویت و الهامات درونی را ندارد، از این رو بالذات نیازی به سفارش های درباری ندارد. در دوره جدید هنرمندان چنان از معنویت دور افتاده اند که نیاز نیست تا کسی آنان را از الهام معنوی دور سازد.
مبانی هنر در فرهنگ اسلامی
ازجمله مبانی اساسی در تعالیم اسلامی، فطرت پذیر بودن آموزه ها، افعال و خلاقیت هااست و این امر به صورت ملاکی جدی حتی در حلیّت و حرمت هر پدیده دینی صادق است. هدف آموزه های دینی این است که فطرت انسان را از آلودگی ها نجات دهد و روح انسان را از هر امری که موجب کدورت و حق گریزی می شود، پاک نگه دارد. اساس فطرت انسان بر خداباوری، حق پذیری، لطافت و حکمت طلبی است و از بدو تولد، این امر در کودکان مشاهده می گردد و می توان کودکان راازجمله مصادیق این سخن دانست که براساس فطرت خود عمل می کنند و روح آنان به گوهر دین نزدیک است و تا زمانی که آلوده نشده اند،مطابق فطرت عمل می کنند.
دومین مبنای اساسی در تعالیم اساسی، ترویج حکمت و رساندن انسان به باطن و حقیقت اشیاء است. براساس سخن نبی اکرم که فرموده اند: «خدایا حقیقت پدیده ها را آن چنان که هستند به من نشان بده» (8) درس بزرگ را می توان گفت،که روند رشد انسان مبتنی بر رسیدن به حقیقت عالم و یا به تعبیر دیگر حکمت عالم است و نیل به حکمت و گوهر عالم در همه عناصری که مورد توجه دین قرار گرفته است، امری اساسی است.
در اندیشه اسلامی ملاک اساسی تحقق این امر یعنی رساندن انسان به حکمت و حقیقت عالم مورد توجه است. از این رو باید دید که آیا هنر می تواند انسان را به آن نزدیک کرده و یا برساند.این امر ملاک خوبی در مشروعیت هنر و سودمندی آن است، اسلام هنری را دینی می پندارد که برای انسان مفید بوده و بتواند موجب تقرب انسان به حقیقت و دست مایه تلطیف روحی او گردد. بزرگان صوفیه با وجود آن که نسبت به فقه و احکام دینی اهل تسامح و تساهل بودند،یکی از معیارهای سماع را این می دانستند که توسط جوانان و کسانی که شائبه نفسانیت در آنها موجود است انجام نشود تا مباذا رقص سماع و یا آواز خوانی در آنها با نفسانیت و خواطر شیطانی آمیخته گردد.
در هنر اسلامی ملاک این است که هنر چه تأثیری بر انسان می گذارد و به عنوان مثال در فقه اسلامی ذکر شده است که یکی از ملاک های حرمت موسیقی این است که اگر فرد احساس کند که موسیقی در او موجب شهوت طلبی و برانگیختگی افراطی- غناء- می گردد، گوش دادن به آن برای او حرام می گردد.به تعبیر غزالی موسیقی چیزی به انسان نمی افزاید، بلکه آن چه را که در او است بر می انگیزد.و یا ابن سینا در فرازی از کتاب اشارات ویژگی دوم آثار هنری را این چنین بیان می کند:
دومین فایده هنر این است که موجب فرمان بردار نمودن و تبدیل کردن نفس اماره به نفس مطمئنه می شود و موجب می گردد تا نیروی خیال و توهم به سوی خیال های قدسی رهنمون شود و از توهمات دینی و نفسانی بیرون آید و. ... پاره ای از امور به کمک آن می آیند از جمله:
عبادت همراه با تفکر و صداها و آوازهایی که قوای نفس را به کار می گیرد تا سخن راسخ تر و استواتر در آن مورد قبول و پذیرش قرار گیرد. (9)
سومین مبنای هنر اسلامی، رساندن انسان به کمال و رشد است، حال آنکه در طول تاریخ و به ویژه در عصر مدرن از هنر در مسیر انسانیت و درست اندیشی استفاده نمی گردد. به اقرار بسیاری از متخصصان ارتباطات و رسانه ها،امروزه هنر بزرگ ترین عامل انحراف نسل جوان تلقی شده است. حتی فردی هم چون کارل پوپر که خود از طرفداران جامعه باز و دمکراسی غربی است،دراواخر عمر خویش، نگرانی خود را از سه چیز ابراز می دارد که از جمله آن سه نیز آسیب هایی است که تلویزیون و وسایل بصری برای نسل جوان به همراه دارد. همان طورکه دلیل مخالفت پیشوایان دینی با پاره ای از هنرها به جهت کاربرد ناروای هنرهایی هم چون موسیقی و یا مجسمه سازی در مسیر انحراف بشری بوده، همچنین غالب هنرها امروزه بیش از گذشته در مسیر نادرست استفاده می گردد.
در تاریخ فرهنگ اسلامی، همواره هنر اسلامی دارای قداست بوده و در مسیر رشد و تعالی بشریت و آرمان ها استفاده می شده است. به عنوان مثال، بزرگان هنر و موسیقی با رویکردی عرفانی از هنر برای علّو و تعالی روح استفاده می کردند. علی اکبر خان فراهانی پدر موسیقی ایران، با وضو، موسیقی می نواخت و با سماع حضور از بزرگان موسیقی، سه تار خود را در کنار جانماز خود می گذارد که حاکی از این است که موسیقی را عامل تذکر و رشد روحی تلقی می کرد، به همین جهت تاریخ هنر سنتی ایران با تاریخ عرفان گره خورده است و افرادی هم چون علی اکبر خان فراهانی در عین حال که اهل موسیقی و یا هنر بودند، گرایش عرفانی هم داشتند. از همین روی، دستگاه های موسیقی سنتی غالباً در مجالس معنوی صوفیان استفاده می شد.
بیهوده نیست که در تاریخ اسلام و در زمان پیشوایان دینی بخشی از هنرها هیچ گاه به صورت مثبت مورد توجه واقع نشد.اما هنر برآمده از دین تمام تلاش خود را در جهت رشد و کمال انسانی به کار می برد و از معماری اسلامی گرفته تا خطاطی، نقاشی، هنرهای تزیینی، تئاتر و دیگر انواع هنر در این امر شریک هستند. معماری اسلامی از ساخت عبادتگاه مسلمانان یعنی مسجد، کار خود را آغاز نمود و با تزیین قرآن هم چون خطاطی، خاتم کاری و دیگر موارد رشد یافت.
چهارمین ویژگی هنر اسلامی، دوری جستن از شهوت جویی و هوس ورزی است. پاره ای از هنرها هم چون رقص و یا آواز خوانی زنان و برهنه نگاری ممنوع بوده و مورد توجه هنرمندان اسلامی واقع نشده است. در این هنر هیچ گاه بدن عریان مرد و زن به تصویر کشیده نمی شود چرا که مخالف فطرت انسانی و آموزه های فطرت پذیر دینی است. برخلاف هنر یونان و روم که برهنگی را ترسیم می کند و آن را طبیعی جلوه می دهد، در هنر اسلامی این امر خلاف کمال جویی و حکمت دینی است.
هنر اسلامی همچون پاره ای از ادیان هندی، بدن عریان را خداگونگی جسم بشری و این که خدا، برهنگی مقدس را الهام کرده باشد، تلقی نمی کند. در ادیانی همچون جینیسم، انسان به حالت نخستین آدمی تصویر می شود. فریتیوف شوان درباره اعتقاد پاره ای از مذاهب هندی می گوید:
کریشنا با برگرفتن هر تن پوشی از عبّاد سر سپرده گویی آنان را «غسل تعمید داده است» چرا که آن ها را به حالت پیش از هبوط باز می گرداند، راه آزادی همان است که آدمی از نو همانی شود که هست. (10)
برخلاف این تفکر که برهنگی را جلوه دادن بشر به پیش از هبوط تصور می کند،هنراسلامی برای جسم انسان و جنبه های پنهان بدن او تقدس و احترام قائل است و نمایاندن آن را مخالف حرمت انسانی می داند. در زمان حاضر هیچ یک از اندیشمندان هم چون کریشنا نمی گوید که به تصویر کشاندن بدن انسان قبل ازهبوط برای نسل جوان معرفت و عرفان را به همراه دارد و یا این هنر را مصداق این سخن معروف در کتاب بهگوات گیتا یا سرود خدایان نمی دانند که «انسان باید همانی شود که هست» متأسفانه فریتیوف شوان در بیان دلایل تحریم تصویر نمودن برهنگی که در ادیان ابراهیمی به راحتی از آن عبور می کند و می گوید که با آنکه این امر در ادیان ابراهیمی مردود است اما این کار در نزد ژرف اندیشان و عارفان کاری ممدوح است.وی این کار را دارای ریشه های عمیق عرفانی می داند و می گوید: این برهنگی که در ادیان سامی (ابراهیمی) به دلایل منظر معنوی و مقتضیات اجتماعی مردود دانسته شده، هرچند... در میان ژرف اندیشان (عارفان) متمایل به حالت نخستین آدمی (ازلیت) نمایان گشته است. (11)
هنر در عصر مدرن خود اثبات کننده این است که در عصر ما، هنر مدرن چون هنر قدسی و هنر دینی برگرفته از عناصر شریعت نیست، حتی در ادیان هندی که تصویر برهنگی امری مجاز و مطلوب جلوه داده شده است، این امر با عناصر دینی خود آن ادیان هم سازگار نیست، زیرا از عناصر دینی هندوئیسم، وحدت میان آتمن با برهمن یا به تعبیر عرفان اسلامی رسیدن به فناء در خداوند است.از این رو سخن اوپانیشادها که معتقدند آدمی از نو همانی شود که هست، چطور می تواند با تحریک جنسی سازگار باشد؟
پنجمین ویژگی، بهره مندی از طبیعت است. در طی تاریخ تمدن اسلامی، مبانی جهانی شناسی، متافیزیکی و اعتقادی وجود داشته است. کاربرد مفاهیمی هم چون آسمان، زمین، کوه، مناظر طبیعی، باغ، بهشت، میوه های بهشتی، فرشته،ستارگان ماه و خورشید در هنرهای اسلامی حاکی از این است که این مفاهیم برگرفته ازادبیات و جهان شناسی قرآنی است. استفاده از این مفاهیم در معماری مساجد، خطاطی، نگارگری، هنرهای تزینی همچون گچ بری، نقوش اسلیمی، هندسی، ختایی، تذهیب و امثال آن بیان گر تأثیر جهان شناسی و طبیعت شناسی اسلامی بر هنر مسلمانان می باشد. همان طور که بررسی سبک های هنری و تحولاتی که در حوزه هنر در عصر رنسانس به وجود آمده، بیانگر مبانی جهان شناسی، متافیزیکی و فلسفی این دوران است.
هنر یکی از جلوه های اندیشه و مبانی فکری جامعه می باشد که از راه شناخت آن می توان به مبانی و پارادایم های ذهنی و اعتقادی آن جامعه پی برد. بررسی هنر مدرن و دوره شکل گیری اومانیسم، بهترین گواه بر شناخت کیهان شناسی و جهان بینی دوره رنسانس و بررسی هنر در حوزه تمدن اسلامی بزرگ ترین عامل تشخیص افکار و اندیشه اسلامی است. هریک از این دو حوزه دارای مجموعه ای هنر او گرایش به طبیعت و مضامین طبیعی جایگزین شمایل نگاری گردد و گرایش به عناصر طبیعی به عنوان تجلی صفات فعل خدا در هنرهای تزیینی اسلامی هم چون گچ بری، کاشی کاری، خطوط بنایی و نقوش اسلیمی وارد گردد. در معماری اسلامی روح وحدت جهان و ختم شدن عالم به وحدانیت خداوند و گرایش به هندسه طبیعت گرایانه به چشم می خورد ،به طوری که حتی در رنگ کاشی های به کار رفته در معماری اسلامی باز نوعی طبیعت گرایی و جلوه گری توحیدی دیده می شود.
در این هنر برخلاف هنر ساسانیان، هخامنشیان و ادیان بودایی که به پادشاهان همچون خدایان- ظل الله، اوتره ها- می نگریستند و در دل کوه ها، سال های متمادی، با رنج و تلاش، تصاویر شاهان و یا قدیسان را می کندند، هیچ گاه به طور استقلالی به شمایل پیامبر اکرم به عنوان ذات مقدس نگریسته نشد و شمایل آن حضرت بر خلاف شمایل بودا و شمایل شاهان هخامنشی و ساسانی در دل صخره ها کنده نشد، زیرا در اسلام حتی انسان کامل و آسمانی هم نمی تواند جایگزین خداوند و یا مانع ارتباط توحیدی انسان با خدا گردد و غایت نبوت، نوعی واسطه گری، فیض رسانی و پیام رسانی است و صفت مخلوقیت و بندگی پیامبر اکرم هر روزه در آیین و مناسک عبادی مسلمانان به او تلقین می گردد- محمد عبده و رسوله - و اگر هم نوعی الوهیت بخشی نسبت به شخصیت پاره ای از پیشوایان دینی دیده می شود، برخاسته از کتاب آسمانی و تعالیم موجود در آن نیست بلکه بیش تر مرهون افکار پاره ای از مذاهب متأخر اهل غلو و دارای گرایشات باطنی می باشد.
اما بر خلاف جهان شناسی اسلامی، جهان شناسی و طبیعت شناسی هنر اومانیستی پس ازرنسانس مبتنی بر اصالت بخشی انسان به حاشیه راندن الوهیت خداوند است که در آن طبیعت، ارتباط خود را با عالم متافیزیک و الوهیت از دست می دهد. هنر اومانیستی پس از رنسانس بر این مبانی شکل می گیرد:
1- تکیه بر کیهان شناسی و فیزیک مدرن که در آن انسان از کرامت آسمانی افول می کند.
2- طبیعت جزیی از دترمینیسم موجود در کهکشان ها تلقی می گردد که پس از مهبانگ (14) ، به عنوان جزیی از منظومه شمسی در حال حرکت است.
3- خدای ادیان که عالم طبیعت، ظهور و تجلی فعل و زیبایی او است تبدیل به خدای رخنه پوش (15) می گردد و وحدت وجود عرفانی تبدیل به فیزیک مکانیکی و ناتورالیسم درون سازگار می گردد.
4- طبیعت شناسی فرجام گرایانه تبدیل به طبیعت شناسی ابزاری و بریده از غایت می گردد، ارتباط طبیعت با عالم فرا طبیعت قطع می گردد و نگاه عبرت بینانه به طبیعت در هنر دینی به رمانتیسم، رئالیسم و ناتورالیسم جدا شده از الوهیت در هنر اومانیستی تبدیل می گردد.
بنابراین می توان تصریح نمود که مبانی هنر اسلامی تکیه بر اعتقادات و عقاید کلامی آن دارد برگرفته از جهان بینی، جهان شناسی و انسان شناسی اسلامی است و آن مبانی را نمی توان جدای از افکارو مبانی اعتقادی مذکور در قرآن و سنت دانست. آشنایی به این مبانی نیازمند دقت نظر در متون مقدس اسلامی و تفحص در آیات و روایات است به طوری که با ژرف کاری بیشتر می توان به تعداد بیشتری از مولفه های فکری و پشتوانه های نظری هنر اسلامی دست یافت.
1- ر.ک یه:هانری کرین، آیین جوانمردی، احسان نراقی، تهران، نشر نو،1363،
2- مهران افشاری، فتوت نامه ها و رسائل خاکساریه، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1382، ص 45-34 به نقل از کتاب الفتوه اثر این معمار بغدادی، ص178-176
3- رته گتون، سیطره کمیت و علائم آخر الزمان، علی محمد کاردان، تصحیح اسماعیل سعادت، نشر دانشگاهی، تهران، س1361، ص 65.
4- ایمانوئل کانت، نقد قوه حکم عبدالکریم رشیدیان، چاپ سوم، نشر نی، ص1383، ص107-99
5- همان، ص101
6- ریچارد اتنگهاوزن و الگ گرایار، هنر و معماری اسلامی، یعقوب آژند، انتشارات سمت، تهران، س1378، ص191،
7- تینوس مسعود، سروش، تهران، س1365، ص 127.
فصلنامه آینه،ش2
منبع: راسخون
کپی شد