یاد آن پنج تومانی افتادم که بابام صبح تا صبح به من میداد و می گفت ظهر که اومدی یک کاسه فالوده از مغازه 'سید بکاء' بخر و بخور؛ میگفت اگر نبود برو فالوده فروشی 'عظیم زاده'، هر کاسه فالوده 15 ریال؛ و من پنج ریال دیگر آن را هم 10 آدامس می خریدم و بقیه آن را هم برای فردا نگه می داشتم.
نمی دانم چه رمز و رازی بود که وقتی شلوار و پیراهنی می خریدیم تا آخر سال استفاده می کردیم و همچنان نو بود، اگر هم گوشه ای از آن پاره میشد با یک وصله که 'ننه' به آن میزد دوباره راهی مدرسه میشدیم و اصلا هم خجالت نمی کشیدیم تازه خیلی هم با کلاس بودیم! مدرسه های اون زمان، حال و هوای دیگه ای داشت.
با گچ و تخته سیاه و نیمکت های زهوار در رفته سر میکردی اما راضی بودی، هیچ چیز هوشمند نبود اما دلها خوش بود؛ حتی صبحانه اون روزها هم مزه دیگری داشت.
حتی استرس های شب امتحانش هم لذت بخش بود؛ فردا که وارد مدرسه میشدی کافی بود بادی کوچک به غبغب بیندازی و موها را کمی آشفته کنی، اونوقت همکلاسی ها یکی یکی جلو می آمدند و تو را با انگشت نشان می دادند و می گفتند فلانی درس را 'فوت آب' هست و چه مزه ای داشت این عبارت کوتاه !.
سوار پیکان مدل 56 بابا میشدیم و برای آنهایی که ژیان داشتند و از کنار ما رد میشدند بوق می زدیم و کلی قیافه می گرفتیم! پیکانی که صدای غرش اگزوزش، گوشمان را کر می کرد!.
به یاد دارم گریه ها و دلتنگی ها و خاطرات اول مهر؛ یک بخاری نفتی دود گرفته داشتیم که هر روز نفتش می کردیم و با آن گرم میشدیم، نیمکت های چوبی سه نفره که با هر تکانی صدای دلخراش آن در کلاس می پیچید.
اولین معلم ما خانم بود، بانویی که با روی خوش و صورتی مهربان وارد کلاس میشد و همه در مقابل او برپا می دادیم و تا او فرمان نمیداد نمی نشستیم.
نخستین نوشته های ما خط هایی بود که انگار از ترس طلبکار، فرار کرده اند! کج و معوج، حتی بلد نبودیم مداد را در دست بگیریم مدادی که هر وقت نوک آن میشکست، آن سوی دیگر آن را می تراشیدیم و 2 سر میشد، یاد کارت های صد آفرین و هزار آفرین هم بخیر، یاد نان خشک ننه و پنیر و گردوی سفید و خوشمزه ای که ننه در کیف ما می گذاشت تا زنگ تفریح بخوریم.
کاش هنوز دانش آموز بودیم تا اول مهر که میشد در انتظار صدای زنگ مدرسه باشیم، زنگی که نه با برق کار می کرد و نه هوشمند بود؛ ناظم مدرسه، چکشی را به تکه آهنی می زد و ما با صدای دلخراش آن وارد کلاس میشدیم.
آن روزها صفا و صمیمیت و دل های خوش، بیشتر بود و امروز، کلاسهای هوشمند، کلاسهای تقویتی، مدارس غیر انتفاعی، اردو و... بیشتر است! ما دهه چهلی ها به آنها خوش بودیم و امروزی ها به اینها !.
یادش بخیر
6197 خبرنگار ایرنا
نمی دانم چه رمز و رازی بود که وقتی شلوار و پیراهنی می خریدیم تا آخر سال استفاده می کردیم و همچنان نو بود، اگر هم گوشه ای از آن پاره میشد با یک وصله که 'ننه' به آن میزد دوباره راهی مدرسه میشدیم و اصلا هم خجالت نمی کشیدیم تازه خیلی هم با کلاس بودیم! مدرسه های اون زمان، حال و هوای دیگه ای داشت.
با گچ و تخته سیاه و نیمکت های زهوار در رفته سر میکردی اما راضی بودی، هیچ چیز هوشمند نبود اما دلها خوش بود؛ حتی صبحانه اون روزها هم مزه دیگری داشت.
حتی استرس های شب امتحانش هم لذت بخش بود؛ فردا که وارد مدرسه میشدی کافی بود بادی کوچک به غبغب بیندازی و موها را کمی آشفته کنی، اونوقت همکلاسی ها یکی یکی جلو می آمدند و تو را با انگشت نشان می دادند و می گفتند فلانی درس را 'فوت آب' هست و چه مزه ای داشت این عبارت کوتاه !.
سوار پیکان مدل 56 بابا میشدیم و برای آنهایی که ژیان داشتند و از کنار ما رد میشدند بوق می زدیم و کلی قیافه می گرفتیم! پیکانی که صدای غرش اگزوزش، گوشمان را کر می کرد!.
به یاد دارم گریه ها و دلتنگی ها و خاطرات اول مهر؛ یک بخاری نفتی دود گرفته داشتیم که هر روز نفتش می کردیم و با آن گرم میشدیم، نیمکت های چوبی سه نفره که با هر تکانی صدای دلخراش آن در کلاس می پیچید.
اولین معلم ما خانم بود، بانویی که با روی خوش و صورتی مهربان وارد کلاس میشد و همه در مقابل او برپا می دادیم و تا او فرمان نمیداد نمی نشستیم.
نخستین نوشته های ما خط هایی بود که انگار از ترس طلبکار، فرار کرده اند! کج و معوج، حتی بلد نبودیم مداد را در دست بگیریم مدادی که هر وقت نوک آن میشکست، آن سوی دیگر آن را می تراشیدیم و 2 سر میشد، یاد کارت های صد آفرین و هزار آفرین هم بخیر، یاد نان خشک ننه و پنیر و گردوی سفید و خوشمزه ای که ننه در کیف ما می گذاشت تا زنگ تفریح بخوریم.
کاش هنوز دانش آموز بودیم تا اول مهر که میشد در انتظار صدای زنگ مدرسه باشیم، زنگی که نه با برق کار می کرد و نه هوشمند بود؛ ناظم مدرسه، چکشی را به تکه آهنی می زد و ما با صدای دلخراش آن وارد کلاس میشدیم.
آن روزها صفا و صمیمیت و دل های خوش، بیشتر بود و امروز، کلاسهای هوشمند، کلاسهای تقویتی، مدارس غیر انتفاعی، اردو و... بیشتر است! ما دهه چهلی ها به آنها خوش بودیم و امروزی ها به اینها !.
یادش بخیر
6197 خبرنگار ایرنا
کپی شد