کافه موزه در خیابان معلم رشت؛ کافه ای است که شنیدن نامش برای بار اول و مشاهده عکس هایش در فضای مجازی، مخاطب را برای دیدن و تجربه کردن فضای متفاوتش ترغیب می کند. در همین راستا گزارش ایرنا از این کافه بخش های متفاوتی دارد که در آن کوشیده ایم مراحل ایده تا اجرای کافه را از زبان محمد پورعبدالله، موسس این مکان بشنویم و سپس در گفت و گو با او آسیب ها و نقصان های کافه موزه را برای ادامه حیاتش بررسی کنیم.
** ایده کافه موزه از کجا به ذهن شما رسید؟
ایده تاسیس این جا حدود چهار یا پنج سال پیش به ذهنم رسید اما در آن موقع به نظر نمی آمد عملی شود، دلیلش هم این بود که من خیلی اتفاقی و به صورت جدی وارد حرفه مجموعه داری شدم و آرام آرام شروع به جمع آوری اشیای قدیمی کردم. روند جمع آوری این قبیل وسایل به جایی رسید که دیگر صرف نگهداری از آنها هم برای من سخت شده بود و عملا حتی به آسایش خانواده ام لطمه وارد می کرد و بعد از این سلسله اتفاقات فکر کردم بهترین کار تاسیس مکانی است که در آن بتوانم این اشیا را در معرض دید همگان قرار دهم.
** بعد از تاسیس کافه، تاکید بر مولفه های قدیمی مانند موسیقی های قدیمی، مطبوعات عصر مشروطه و پوستر معروف ترین فیلم های سینما صرفا از روی دغدغه شما بوده یا تلاش برای جدب مخاطب هم اثرگذار بوده است؟
قطعا علاقه شخصی من بوده است زیرا همانطور که پیش از این هم گفتم، جمع آوری همه این اسناد و اشیای قدیمی مدت ها قبل از تاسیس مکانی به نام کافه موزه بوده؛ با این وجود من می بینم که گاهی مخاطبانی که به این جا می آیند از روی دلسوزی یا تمسخر می گویند «ما که اینها را داشتیم و دور انداختیم، می گفتی برات نگه داریم» اما من باز هم معتقدم که تک تک وسایل این جا نشانی از هویت همه ماست و من تلاش کرده ام تا با بازآفرینی این مولفه ها مردم را متوجه ارزش این وسایل کنم.
**پس قطعا دغدغه های فرهنگی ارجح تر از دغدغه های اقتصادی بوده اند!
دقیقا همین طور است. یک سری از اشیاء و آیتم هایی هستند که همه ما با آنها زندگی کرده ایم و بخشی از پیشینه فرهنگ زیستی ما به حساب می آیند اما ما به سادگی آنها را از دست داده ایم یا به قول بعضی ها آنها را دور انداخته ایم، اما قطعا این مولفه ها جدای از هر کارکرد دیگری برای من مقدس و ارزشمند هستند.
** فضایی که برای اولین بار در رشت ایجاد کرده اید، در درازمدت چقدر می تواند اولا به سمت نوستالژی زدگی نرود و دوما مکانی باشد برای اتفاقات مداوم فرهنگی؟
اشیاء و وسایلی که اینجا هستند در طول پنج ماه سه بار به تمامی تغییر کردند و این موضوع به معنی آن است که می توانم مجموعه های مختلف را در قالب تمبر، اسکناس و کتاب و مجله به نمایش بگذارم؛ قطعا ممکن است شبیه آنچه که شما گفتید حالت «نوستالژی زدگی» پیش بیاید و من به این موضوع واقفم اما در عین حال مدام در تلاشم که با برگزاری رویدادهای مختلف فرهنگی این اتفاق یعنی مولد بودن کافه موزه از لحاظ فرهنگی برقرار باشد.
**این موضوع را مطرح کردم چون فکر می کنم همان طور که مطلع هستید در سالیان اخیر تجربه های مشابهی در فضای کافه های رشت با شدت و ضعف مختلف اتفاق افتاده اما هیچکدام نتوانستند در درازمدت پایدار و مولد باقی بمانند. بنابراین باید بپرسیم که آیا کافه موزه علاقه دارد که بعدها از آن باعنوان «کافه نادری» و «کافه توس» رشت نام برده شود یا صرفا آزمون و خطایی باشد برای مطرح شدن و کسب سرمایه از صنعت کافه داری؟
قطعا همین طور است. به جرات به شما می گویم که من از لحاظ قلبی ارزشمندترین اجزایی که در مجموعه هایم دارم امضا و دست خط مشاهیر است و قطعا این برایم ارزشمند است که مشاهیر ادبی، علمی و فرهنگی استان و کشور در کافه موزه رفت و آمد داشته باشند و این جا را محلی برای گفت و گو و تفکر خود به حساب آورند چراکه قطعا یکی از دلایل ماندگار شدن کافه هایی که شما نام بردید، همین پیوند مشاهیر با این مکان ها بوده و این موضوع محل اصلی دغدغه من است که این اتفاق در کافه موزه هم بیفتد و مطمئنم که می افتد چراکه من واقعا این جا را برای چشم داشت مادی تاسیس نکردم که بخواهد موقت باشد و تنها تجربه ای باشد برای بهره اقتصادی از این صنعت.
** در مرحله جمع آوری اطلاعات پیرامون این گزارش با چند نفر که تجربه کافه موزه را داشتند صحبت کردم. برخی از مراجعان کافه موزه معتقد بودند که سرویس دهی امروزی کافه و تلاش آن برای بازسازی ارزش های گذشته نمی تواند چندان با هم منطبق باشد؛ به عبارت ساده تر مخاطب وقتی می خواهد چنین فضایی را تجربه کند، قطعا برای خوردن شیک نوتلا یا پاستا به کافه موزه نمی آید و تلاشش برای یافتن چیزی است که نه در زمانه خود و نه در کافه های مشابه پیدا نمی شود. شما چقدر به این موضوع توجه دارید؟
ما در طول این مدت زمانی که از تاسیس کافه موزه می گذرد سه بار مجبور شده ایم منوی کافه را تغییر دهیم؛ تغییرات هم هر بار به این سمت حرکت کرده که از سطح انتظارات خودمان دورتر و به سطح انتظارات مشتری نزدیک تر شود و قطعا تنها دلیل این مسئله همین بوده که مشتری نبودن فلان سفارش در منو را ضعف کافه به حساب می آورد و با وجود مقاومت فراوان ما در برابر تغییر منو، به دلیل کثرت درخواست ها مجبور شدیم منو را امروزی کنیم مثلا در ابتدا تلاش ما این بود که در منو نشانی از غذاهای فست فودی و نوشیدنی های فرنگی نباشد و بیشتر به غذاها و نوشیدنی های ایرانی تاکید شود اما متاسفانه نه تنها استقبال نشد، بلکه روز به روز تمایل به کافه هم کمتر شد.
جدای از این شاید برای شما جالب باشد که بگویم من در ابتدا تجربه ای در زمینه کافه داری نداشتم و به همین دلیل مایل بودم منوی ما از لحاظ ظاهری منویی غنی باشد تا مخاطبان ما قبل از فکر به خوردنی های آن، با ظاهر آن درگیر شوند و برای هرکسی نمود دریافتی جداگانه باشد اما به پیشنهاد دوستانی که کار کافه داری کرده بودند این اتفاق نیفتاد چون معتقد بودند که فقط هزینه اضافه برای چیزی است که متاسفانه باید زود به زود تغییر کند و بنا به درخواست مشتری به روز شود. و عملا همین اتفاق هم افتاد.
**اما مخاطبی هم که من درباره معماری کافه موزه با او صحبت کردم به نکته جالبی اشاره کرد. به گفته او: «کافه موزه در نگاه اول و بنا بر آن چه در تبلیغاتش ذکر شده انتظارات ما را برآورده می کند و ما در نگاه اول مسحور معماری شگفت آن با وجود ارسی و ظروف و دیوارها می شویم اما با وجود جاذبه بصری یک نکته منفی در این میان خودنمایی می کند و آن هم ایجاد این فضا در ساختمانی جدید است که روح معماری ندارد. این اتفاق می توانست در یکی از بی شمار خانه های قدیمی گیلان اتفاق بیفتد که برای این کار بسیار مناسب بودند. چقدر با این گفته موافق یا مخالفید؟
من خیلی خوشحالم که این سوال طرح شد؛ شاید بخش کوچکی از این اتفاق به تنبلی من بازگردد که در روابط سیستماتیک اداری تخصص چندانی ندارم. اما لازم است به شما بگویم از همان زمانی که ایده کافه در ذهن من بود، من مکان آن را در ساختمانی تصور می کردم که هر بار گذشتن از کنارش، من را با لذت و حسرت رو به رو می کند. حمام حاجی در محله ساغریسازان رشت بنایی بود که من قصد داشتم آن را با اخذ مجوز از میراث فرهنگی با هزینه شخصی بازسازی و کافه را در آن تاسیس کنم. قطعا یک سوم هزینه ای که من برای ساخت این جا کردم می توانست کافه را در آن محل راه بیندازد اما متاسفانه پیشنهادم در میراث فرهنگی «شوخی» تلقی شد یا شاید هم فکر کردند که من دیوانه شده ام.
**به عنوان سوال آخر با وجود همه این موارد چقدر به مخاطب شناسی رسیده اید و اکنون دغدغه فکری مشتریان شما به چیزی که شما فکر می کردید نزدیک است یا خیر؟
متاسفانه در رشت با تاسیس یک کافه یا رستوران حجم استقبال از آن در ابتدا به شدت بالا می رود اما بعد از مدتی که این تب و تاب فرونشست، مراجعه به این مکان ها روندی بسیار عادی پیدا می کند. خوشبختانه استقبال از کافه بسیار خوب بوده اما متاسفانه شاید تنها 10 درصد از مشتری ها آن چیزی بوده اند که من از لحاظ فکری انتظار داشتم.
پاسخ هایی برای پرسش های نقش بسته در ذهنم به عنوان خبرنگار ایرنا دریافت کردم ولی همچنان به این موضوع می اندیشم که ؛ کافه موزه با صورت متفاوتش توانسته کمی راه خود را از سایر کافه های رشت جدا کند و در انبوه تاسیس کافه هایی با ایده های تکراری، ایده جدیدی را پی بگیرد اما قطعا ادامه دار بودن حیات کافه موزه ، منوط به آن است که چقدر می تواند از ترکیب شدن کافه با بیرنگی های امروزی جلوگیری کند، چقدر دغدغه های فرهنگی اش را بر دغدغه های تجاری ترجیح می دهد و در نهایت چقدر به نقش اساسی مکان کافه توجه خواهد کرد.
با رعایت چنین مولفه هایی شاید بتوان امیدوار بود که کافه موزه یکی از کافه های ماندگار رشت شود و در عصر بی هویتی، تا سال های سال چیزی برای عرضه داشته باشد؛ در غیر این صورت کافه ای خواهد بود با ایده ابتدایی صحیح که زیر بار آسیب های عصر جدید فراموش خواهد شد.
گزارش از: امیرحسین کریمی
2007
** ایده کافه موزه از کجا به ذهن شما رسید؟
ایده تاسیس این جا حدود چهار یا پنج سال پیش به ذهنم رسید اما در آن موقع به نظر نمی آمد عملی شود، دلیلش هم این بود که من خیلی اتفاقی و به صورت جدی وارد حرفه مجموعه داری شدم و آرام آرام شروع به جمع آوری اشیای قدیمی کردم. روند جمع آوری این قبیل وسایل به جایی رسید که دیگر صرف نگهداری از آنها هم برای من سخت شده بود و عملا حتی به آسایش خانواده ام لطمه وارد می کرد و بعد از این سلسله اتفاقات فکر کردم بهترین کار تاسیس مکانی است که در آن بتوانم این اشیا را در معرض دید همگان قرار دهم.
** بعد از تاسیس کافه، تاکید بر مولفه های قدیمی مانند موسیقی های قدیمی، مطبوعات عصر مشروطه و پوستر معروف ترین فیلم های سینما صرفا از روی دغدغه شما بوده یا تلاش برای جدب مخاطب هم اثرگذار بوده است؟
قطعا علاقه شخصی من بوده است زیرا همانطور که پیش از این هم گفتم، جمع آوری همه این اسناد و اشیای قدیمی مدت ها قبل از تاسیس مکانی به نام کافه موزه بوده؛ با این وجود من می بینم که گاهی مخاطبانی که به این جا می آیند از روی دلسوزی یا تمسخر می گویند «ما که اینها را داشتیم و دور انداختیم، می گفتی برات نگه داریم» اما من باز هم معتقدم که تک تک وسایل این جا نشانی از هویت همه ماست و من تلاش کرده ام تا با بازآفرینی این مولفه ها مردم را متوجه ارزش این وسایل کنم.
**پس قطعا دغدغه های فرهنگی ارجح تر از دغدغه های اقتصادی بوده اند!
دقیقا همین طور است. یک سری از اشیاء و آیتم هایی هستند که همه ما با آنها زندگی کرده ایم و بخشی از پیشینه فرهنگ زیستی ما به حساب می آیند اما ما به سادگی آنها را از دست داده ایم یا به قول بعضی ها آنها را دور انداخته ایم، اما قطعا این مولفه ها جدای از هر کارکرد دیگری برای من مقدس و ارزشمند هستند.
** فضایی که برای اولین بار در رشت ایجاد کرده اید، در درازمدت چقدر می تواند اولا به سمت نوستالژی زدگی نرود و دوما مکانی باشد برای اتفاقات مداوم فرهنگی؟
اشیاء و وسایلی که اینجا هستند در طول پنج ماه سه بار به تمامی تغییر کردند و این موضوع به معنی آن است که می توانم مجموعه های مختلف را در قالب تمبر، اسکناس و کتاب و مجله به نمایش بگذارم؛ قطعا ممکن است شبیه آنچه که شما گفتید حالت «نوستالژی زدگی» پیش بیاید و من به این موضوع واقفم اما در عین حال مدام در تلاشم که با برگزاری رویدادهای مختلف فرهنگی این اتفاق یعنی مولد بودن کافه موزه از لحاظ فرهنگی برقرار باشد.
**این موضوع را مطرح کردم چون فکر می کنم همان طور که مطلع هستید در سالیان اخیر تجربه های مشابهی در فضای کافه های رشت با شدت و ضعف مختلف اتفاق افتاده اما هیچکدام نتوانستند در درازمدت پایدار و مولد باقی بمانند. بنابراین باید بپرسیم که آیا کافه موزه علاقه دارد که بعدها از آن باعنوان «کافه نادری» و «کافه توس» رشت نام برده شود یا صرفا آزمون و خطایی باشد برای مطرح شدن و کسب سرمایه از صنعت کافه داری؟
قطعا همین طور است. به جرات به شما می گویم که من از لحاظ قلبی ارزشمندترین اجزایی که در مجموعه هایم دارم امضا و دست خط مشاهیر است و قطعا این برایم ارزشمند است که مشاهیر ادبی، علمی و فرهنگی استان و کشور در کافه موزه رفت و آمد داشته باشند و این جا را محلی برای گفت و گو و تفکر خود به حساب آورند چراکه قطعا یکی از دلایل ماندگار شدن کافه هایی که شما نام بردید، همین پیوند مشاهیر با این مکان ها بوده و این موضوع محل اصلی دغدغه من است که این اتفاق در کافه موزه هم بیفتد و مطمئنم که می افتد چراکه من واقعا این جا را برای چشم داشت مادی تاسیس نکردم که بخواهد موقت باشد و تنها تجربه ای باشد برای بهره اقتصادی از این صنعت.
** در مرحله جمع آوری اطلاعات پیرامون این گزارش با چند نفر که تجربه کافه موزه را داشتند صحبت کردم. برخی از مراجعان کافه موزه معتقد بودند که سرویس دهی امروزی کافه و تلاش آن برای بازسازی ارزش های گذشته نمی تواند چندان با هم منطبق باشد؛ به عبارت ساده تر مخاطب وقتی می خواهد چنین فضایی را تجربه کند، قطعا برای خوردن شیک نوتلا یا پاستا به کافه موزه نمی آید و تلاشش برای یافتن چیزی است که نه در زمانه خود و نه در کافه های مشابه پیدا نمی شود. شما چقدر به این موضوع توجه دارید؟
ما در طول این مدت زمانی که از تاسیس کافه موزه می گذرد سه بار مجبور شده ایم منوی کافه را تغییر دهیم؛ تغییرات هم هر بار به این سمت حرکت کرده که از سطح انتظارات خودمان دورتر و به سطح انتظارات مشتری نزدیک تر شود و قطعا تنها دلیل این مسئله همین بوده که مشتری نبودن فلان سفارش در منو را ضعف کافه به حساب می آورد و با وجود مقاومت فراوان ما در برابر تغییر منو، به دلیل کثرت درخواست ها مجبور شدیم منو را امروزی کنیم مثلا در ابتدا تلاش ما این بود که در منو نشانی از غذاهای فست فودی و نوشیدنی های فرنگی نباشد و بیشتر به غذاها و نوشیدنی های ایرانی تاکید شود اما متاسفانه نه تنها استقبال نشد، بلکه روز به روز تمایل به کافه هم کمتر شد.
جدای از این شاید برای شما جالب باشد که بگویم من در ابتدا تجربه ای در زمینه کافه داری نداشتم و به همین دلیل مایل بودم منوی ما از لحاظ ظاهری منویی غنی باشد تا مخاطبان ما قبل از فکر به خوردنی های آن، با ظاهر آن درگیر شوند و برای هرکسی نمود دریافتی جداگانه باشد اما به پیشنهاد دوستانی که کار کافه داری کرده بودند این اتفاق نیفتاد چون معتقد بودند که فقط هزینه اضافه برای چیزی است که متاسفانه باید زود به زود تغییر کند و بنا به درخواست مشتری به روز شود. و عملا همین اتفاق هم افتاد.
**اما مخاطبی هم که من درباره معماری کافه موزه با او صحبت کردم به نکته جالبی اشاره کرد. به گفته او: «کافه موزه در نگاه اول و بنا بر آن چه در تبلیغاتش ذکر شده انتظارات ما را برآورده می کند و ما در نگاه اول مسحور معماری شگفت آن با وجود ارسی و ظروف و دیوارها می شویم اما با وجود جاذبه بصری یک نکته منفی در این میان خودنمایی می کند و آن هم ایجاد این فضا در ساختمانی جدید است که روح معماری ندارد. این اتفاق می توانست در یکی از بی شمار خانه های قدیمی گیلان اتفاق بیفتد که برای این کار بسیار مناسب بودند. چقدر با این گفته موافق یا مخالفید؟
من خیلی خوشحالم که این سوال طرح شد؛ شاید بخش کوچکی از این اتفاق به تنبلی من بازگردد که در روابط سیستماتیک اداری تخصص چندانی ندارم. اما لازم است به شما بگویم از همان زمانی که ایده کافه در ذهن من بود، من مکان آن را در ساختمانی تصور می کردم که هر بار گذشتن از کنارش، من را با لذت و حسرت رو به رو می کند. حمام حاجی در محله ساغریسازان رشت بنایی بود که من قصد داشتم آن را با اخذ مجوز از میراث فرهنگی با هزینه شخصی بازسازی و کافه را در آن تاسیس کنم. قطعا یک سوم هزینه ای که من برای ساخت این جا کردم می توانست کافه را در آن محل راه بیندازد اما متاسفانه پیشنهادم در میراث فرهنگی «شوخی» تلقی شد یا شاید هم فکر کردند که من دیوانه شده ام.
**به عنوان سوال آخر با وجود همه این موارد چقدر به مخاطب شناسی رسیده اید و اکنون دغدغه فکری مشتریان شما به چیزی که شما فکر می کردید نزدیک است یا خیر؟
متاسفانه در رشت با تاسیس یک کافه یا رستوران حجم استقبال از آن در ابتدا به شدت بالا می رود اما بعد از مدتی که این تب و تاب فرونشست، مراجعه به این مکان ها روندی بسیار عادی پیدا می کند. خوشبختانه استقبال از کافه بسیار خوب بوده اما متاسفانه شاید تنها 10 درصد از مشتری ها آن چیزی بوده اند که من از لحاظ فکری انتظار داشتم.
پاسخ هایی برای پرسش های نقش بسته در ذهنم به عنوان خبرنگار ایرنا دریافت کردم ولی همچنان به این موضوع می اندیشم که ؛ کافه موزه با صورت متفاوتش توانسته کمی راه خود را از سایر کافه های رشت جدا کند و در انبوه تاسیس کافه هایی با ایده های تکراری، ایده جدیدی را پی بگیرد اما قطعا ادامه دار بودن حیات کافه موزه ، منوط به آن است که چقدر می تواند از ترکیب شدن کافه با بیرنگی های امروزی جلوگیری کند، چقدر دغدغه های فرهنگی اش را بر دغدغه های تجاری ترجیح می دهد و در نهایت چقدر به نقش اساسی مکان کافه توجه خواهد کرد.
با رعایت چنین مولفه هایی شاید بتوان امیدوار بود که کافه موزه یکی از کافه های ماندگار رشت شود و در عصر بی هویتی، تا سال های سال چیزی برای عرضه داشته باشد؛ در غیر این صورت کافه ای خواهد بود با ایده ابتدایی صحیح که زیر بار آسیب های عصر جدید فراموش خواهد شد.
گزارش از: امیرحسین کریمی
2007
کپی شد