به گزارش ایرنا، پیرزن در حالی که شناسنامه ای را در دست داشت، عصایش را حامل تن نحیف و رنجورش کرده بود و لنگ لنگان به سمت در ورودی مسجد می رفت تا رای خود را به صندوق انتخابات 29 اردیبهشت 96 بیندازد.
سرتاسر کوچه مسجد امام رضا (ع) کرمان خودرو پارک شده بود، خودش را به زحمت از بین خودروها به سمت در مسجد می کشاند.
دستم را به طرفش دراز کردم، گفتم مادرجان به دست من تکیه کن، دستم را گرفت، دست هایش نحیف و چروکیده بود و تنش داغ به نظر می رسید، نفسش به شماره افتاده بود با علامت سر به من فهماند که اندکی روی پلکان جلوی یک خانه بنشیند و من کمکش کردم.
او نفسی تازه کرد و گفت: 2 خیابان را تا اینجا قدم زده ام، از او پرسیدم با این حال و اوضاع چطور تا اینجا آمدی؟
'باید می آمدم؛ من وامدار فرزند شهیدم هستم.'
پیرزن آهی کشید و ادامه داد: چطور می توان در خانه نشست در حالی که اکنون نهال انقلاب که هر روز با خون یک شهید آبیاری می شود احتیاج به حمایت و حضور امثال من و شما دارد.
وی گفت: این انقلاب با خون امثال پسر من به اینجا رسیده، نمی توانم بگذارم راحت از دست برود.
پیرزن دستش را به طرفم دراز کرد و من کمکش کردم تا از جایش بلند شود، همانطور که لنگ لنگان به طرف شعبه اخذ رای در مسجد امام رضا (ع) کرمان می رفت رو به من گفت، فقط خدا می داند اکنون بعد از اینکه 23 سال که از شهادت علی می گذرد اما هنوز هر سحر به عشق دیدن رویش بیدار می شوم، شب ها به امید دیدنش در خواب چشم هایم را می بندم، من هنوز منتظر آمدنش هستم.
مادر شهید اضافه کرد: نه من نه هیچ کدام از این ملت نمی توانند نسبت به سرنوشت مملکتی که متعلق به امام زمان (عج) و ثمره خون هزاران شهید است بی تفاوت باشیم.
او رای خود را در گوشم نجوا کرد و من روی تعرفه اش نوشتم... جانم فدای ایران.
خبرنگار: نجمه حسنی ** انتشار دهنده: رسول محمدحسنی
3029/3028
سرتاسر کوچه مسجد امام رضا (ع) کرمان خودرو پارک شده بود، خودش را به زحمت از بین خودروها به سمت در مسجد می کشاند.
دستم را به طرفش دراز کردم، گفتم مادرجان به دست من تکیه کن، دستم را گرفت، دست هایش نحیف و چروکیده بود و تنش داغ به نظر می رسید، نفسش به شماره افتاده بود با علامت سر به من فهماند که اندکی روی پلکان جلوی یک خانه بنشیند و من کمکش کردم.
او نفسی تازه کرد و گفت: 2 خیابان را تا اینجا قدم زده ام، از او پرسیدم با این حال و اوضاع چطور تا اینجا آمدی؟
'باید می آمدم؛ من وامدار فرزند شهیدم هستم.'
پیرزن آهی کشید و ادامه داد: چطور می توان در خانه نشست در حالی که اکنون نهال انقلاب که هر روز با خون یک شهید آبیاری می شود احتیاج به حمایت و حضور امثال من و شما دارد.
وی گفت: این انقلاب با خون امثال پسر من به اینجا رسیده، نمی توانم بگذارم راحت از دست برود.
پیرزن دستش را به طرفم دراز کرد و من کمکش کردم تا از جایش بلند شود، همانطور که لنگ لنگان به طرف شعبه اخذ رای در مسجد امام رضا (ع) کرمان می رفت رو به من گفت، فقط خدا می داند اکنون بعد از اینکه 23 سال که از شهادت علی می گذرد اما هنوز هر سحر به عشق دیدن رویش بیدار می شوم، شب ها به امید دیدنش در خواب چشم هایم را می بندم، من هنوز منتظر آمدنش هستم.
مادر شهید اضافه کرد: نه من نه هیچ کدام از این ملت نمی توانند نسبت به سرنوشت مملکتی که متعلق به امام زمان (عج) و ثمره خون هزاران شهید است بی تفاوت باشیم.
او رای خود را در گوشم نجوا کرد و من روی تعرفه اش نوشتم... جانم فدای ایران.
خبرنگار: نجمه حسنی ** انتشار دهنده: رسول محمدحسنی
3029/3028
کپی شد