خلیل همایی‌راد از همرزمان سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی در یادداشتی که درباره خاطرات مشترک خود با این سردار شهید، نوشت: ماه‌هاست که سیاست سکوت را پیشه ساخته‌ام، بیشتر فکر می‌کنم تا سخن بگویم، یا مطلبی بنویسم.

اما حوالی ساعت ۹ صبح روز، یکشنبه ۱۵ دی ۹۸ دوستانم در یکی از رسانه ها خواستند در مورد سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی بنویسم و نتوانستم مقاومت کنم و سکوت را شکستم و دست به قلم بردم.
خواسته بودند در مورد سوابق، ابعاد شخصیتی، تاثیر سردار شهید در منطقه بنویسم. قبول کردم که فقط در خصوص رابطه‌ حاج قاسم با بچه‌های جنگ دست به قلم ببرم، در حد توان اندک خویش و حوصله خوانندگان و نه در شأن و مقام سرداری که نامش در ردیف اسطوره‌ها در تاریخ ماندگار خواهد شد و بلکه بالاتر از آن ها، تاریخ ما پر از اسطوره هاست از فریدون و کاوه و رستم تا آرش کمانگیر و آریوبرزن، سرداری که مردانه با هنگی ۵ هزار نفری در برابر سپاه ده‌ها هزار نفری اسکندر مقدونی ایستاده بود و در دربند پارس حوالی تنگ بوالحیات شیراز، راه را بر سپاه متجاوز مقدونی بسته بود و داغ اسارت را بر دل اسکندر گذاشته بود و نامش را جاودانه ساخته بود.

سردار سلیمانی یک شخص نبود، یک جریان فکری بود

سردار سلیمانی نیز اسطوره خواهد شد و در تاریخ خواهند ماند، یک سر و گردن بالاتر از همه‌ی اسطوره ها. سردار سلیمانی یک شخص نبود، یک جریان فکری بود و یک اسطوره، نه تنها در ایران، بلکه در اقصی نقاط جهان از افغانستان گرفته تا یمن و لبنان و عراق و سوریه.


قاسم را از یازدهم شهریور سال ۶۰ شناختم، قاسم را از باب تحبیب می‌گویم. بین ما بچه‌های جنگ این رسم است. حتی وقتی سردار سلیمانی در برنامه تلویزیونی، خاطرات جنگ ۳۳ روزه‌ی لبنان را ورق می‌زند، بارها می‌گوید عماد چنین گفت، عماد چنین کرد، با عماد از مرز عبور کردیم. ما ممکن است در جلسات رسمی از القاب و عناوین استفاده کنیم، اما در جمع خودمان می‌گوییم قاسم، علیرضا، جواد، احمد، ابراهیم... حتی اگر آن‌ها امروز سردار، سرلشکر و دکتر و مهندس و حاج آقا باشند.


قاسم آن روز، در آن اولین دیدار، ۲۵ ساله بود. یازده شهریور ۳۸ سال پیش را می‌گویم. برای شکست حصر آبادان قصد رفتن به جبهه را داشتیم و در بین مربیان آموزشی در پادگان قدس کرمان، دو نفر از همه شاخص‌تر بودند، یکی شان قاسم بود، قیافه و رفتار خاصی داشت، با چشمان گیرا و موهای مجعد، فرز و چابک، مانند آهو. عشایر بود، از ایلی بزرگ که در گستره وسیعی از استان کرمان، از رابر تا جنوب استان اقامت و تردد داشتند.


پدرش حاج حسن، بزرگ ایل بود. برای اینکه بدانیم ایل چیست، باید تاریخ ایلات و عشایر را خواند، یا حداقل رمان ۲۸۳۶ صفحه‌ای کلیدر از محمود دولت آبادی را، باید بفهمیم ساختار و سلسه مراتب و فرهنگ ایلات و عشایر چه گونه است.

فرزند بزرگ ایل بودن، در آزاد مردی او نقش کلیدی داشت

به گمانم عشایر بودن سردار سلیمانی و فرزند بزرگ ایل بودن، در آزاد مردی او نقش کلیدی داشت. دست قاسم در دوران آموزش تیر خورد، همان شهریور سال ۶۰ را می‌گویم. در میان بهت و حیرت ما روز بعد دوباره آمد، اما به جای شلوار نظامی که مستلزم بستن فانوسقه بود، شلوار کردی پوشید و تفنگ کلاش را یک دستی می‌گرفت و شلیک می‌کرد و ما که تازه از مدرسه آمده بودیم، زیر رگبار گلوله‌های بی امان مربیان، درس رزم می‌آموختیم تا به جبهه برویم.


عملیات ثامن الائمه که در پنجم مهر ماه سال ۶۰ با پیروزی به انجام رسید و آبادان که از محاصره خارج شد، قاسم به آبادان آمد تا مقداری از بچه‌ها را دست چین کند و به بستان ببرد، برای آزادسازی آن منطقه. قاسم آن موقع هنوز حج نرفته بود.


تا جایی که یادم هست سال ۶۱ به مکه رفت. مستطیع هم نبود و به عنوان خدمه عازم خانه خدا شده بود و از آن پس حاج قاسم در جبهه ماند، فرمانده گردان و سپس فرمانده تیپ و بعد، فرمانده لشکر ثارالله تا سرانجام جنگ در سال ۶۷ تمام شد و به کرمان آمد و فرمانده قرارگاه قدس و بعد هم فرمانده نیروی قدس شد، تا روز جمعه ۱۳ دی ماه ۹۸ که سردار دل‌ها و آسمانی شد.


قیافه حاج قاسم در طول این سال‌ها تغییر زیادی کرد، درجات و مشاغل او هم تغییر زیادی کرد، اما یک چیز ثابت ماند و آن کاریزمای حاج قاسم بود. حالتی به نام فره که از ابتدا تا انتها با او بود و علیرغم مشغله‌های فراوان و رفتن از این شهر به آن شهر و این کشور به آن کشور، هیچ گاه بچه‌های جنگ و همرزمانش را و خانواده‌های شهیدانش را فراموش نکرد و گویا قرار است سه شنبه همین هفته نیز در کنار یارانش در گلزار شهدای کرمان برای همیشه آرام گیرد.


حاج قاسم حداقل سالی یکبار جلسه‌ای در کرمان می‌گرفت و پیشکسوتان را دعوت می‌کرد و خاطره می‌گفتیم و خاطره می‌گفت و سپس شامی ساده می‌خوردیم. این رویه‌ای بود که ۳۱ سال پس از پایان دفاع مقدس بی وقفه ادامه داشت.

جلسه با یاران قدیمی را فراموش نمی‌کرد

وقتی جنگ با داعش در سوریه و عراق در اوج بود، وقتی لشکر داعش پس از فتح شمال عراق و موصل تا چند قدمی سامرا رسیده بود هم، جلسه با یاران قدیمی را فراموش نمی‌کرد. البته شگردی هم داشت. وقتی جنگ با داعش جریان داشت، بیشتر وقت را به بچه‌ها می‌داد تا خاطره بگویند و وقت کم بیاید و کمتر سخن بگوید، از خاطرات والفجر۸، از گم شدن‌ها و متوسل شدن‌ها به حضرت زهرا(س) و راه نمایاندن‌های غیبی در میان گرداب‌های خروشان اروند و رد شدن از سیم خاردارهای فرشی و حلقوی و میدان‌های مین و سنگرهای کمین و می‌گذاشت وقت، خوب بگذرد و هنگامی که در عطش دانستن اوضاع منطقه بودیم، شروع به صحبت می‌کرد، اما اغلب به وقت اذان می‌رسید و حرف‌ها ناگفته می‌ماند و اسرار در صندوقچه سینه می‌ماند.

وقتی جنگ سوریه و عراق با شکست داعش به پایان رسید، سردار دل‌ها بیشتر سخن می‌گفت، خاطره می‌گفت، تحلیل می‌کرد، از اقتصاد پس از جنگ می‌گفت، نصیحت می‌کرد و پارسال شعر هم خواند.

ژنرالی که نامش در ردیف برترین نوابغ نظامی قرار داشت، علاقه‌مند به شعر هم بود

شاید باور نکنید ژنرالی که نامش در ردیف برترین نوابغ نظامی قرار داشت، علاقه‌مند به شعر هم بود. از جمله شعری از فریدون مشیری به نام گرگ درون و شاید منظورش جهاد اکبر و مبارزه با نفس بود. شعر را سال پیش برایمان خواند:

گفت دانایی که گرگی خیره سر /هست پنهان در نهاد هر بشر

لاجرم جاری ست پیکاری بزرگ / روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست / صاحب اندیشه داند چاره چیست‌ای بسا انسان رنجور و پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش‌ای بسا زور آفرین مرد دلیر / مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هر که گرگش را دراندازد به خاک / رفته رفته می‌شود انسان پاک

هر که با گرگش مدارا می‌کند / خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند

هر که از گرگش خورد دائم شکست / گرچه انسان می‌نماید گرگ هست

تا الی آخر..

از نسبت ما با جمهوری اسلامی و رهبری به عنوان یک شاخص عاقبت بخیری گفت

امسال که بچه‌های ۵۰-۶۰ ساله جنگ و پیشکسوتان لشکر ثارالله را برای آخرین دیدار در بیت الزهرا دور خود جمع کرده بود، سخنرانی متفاوتی کرد، از نسبت ما با جمهوری اسلامی و رهبری به عنوان یک شاخص عاقبت بخیری گفت و از شهادت هم گفت.

خلاصه سخن سردار این بود که ما ابتدا شهید می‌شویم و سپس کشته می‌شویم. ما ابتدا به شهود می‌رسیم و بعد کشته می‌شویم. شاید یک ماه بعد، شاید ده سال بعد، مهم رسیدن به شهود و شهادت قبل از کشته شدن است و خود به شهود رسیده بود، حاج قاسم انسانی نادر بود، از جهاتی شبیه چمران، انسانی متفکر بود، رزمنده و فرمانده بود، عارف هم بود، سیاست مدار هم بود، به قول امیر عبداللهیان دیپلمات هم بود و کسی بود که حتی دشمنش تضمین او را قبول داشت.

همچنان که گفته اند وقتی داعش محاصره شده بود، برای عقب نشینی گفته بودند اگر حاج قاسم تضمین بدهد که مارا از پشت سر نزنند، مناطق را تخلیه می‌کنیم و به جای دیگری می‌رویم و حاج‌قاسم تضمین داده بود و با خانواده هایشان رفته بودند.

این اسطوره در تاریخ این سرزمین ماندگار خواهد شد

حاج قاسم با حرف هایش با سیره‌ای که داشت، با برخورد هایش، با نگاهی که به سیاست داشت، به مذهب داشت، با پایبندی به اعتقاداتی که حتی تنها خانه مسکونی اش را در شهر کرمان وقف و تبدیل به بیت الزهرا کرده بود، با جوان گرایی‌‎اش و با همه ویژگی هایش، نماد یک تفکر بود و اگرچه سحرگاه جمعه ناجوانمردانه کشته شد و به جمع شهدا پیوست و در مقام عند ربهم یرزقون جای گرفت، اما پیش‌تر، خیلی پیش‌تر از آن، به شهادت رسیده بود و به شهود؛ و این اسطوره در تاریخ این سرزمین ماندگار خواهد شد.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.