متن کامل این مصاحبه بدین شرح است:
- من با مهران مدیری کار نمیکنم
مصاحبه مهرماه گذشته مان با عارف لرستانی همراه بود با یادی از علی ابوالحسنی و پیشنهاد او به عنوان مصاحبه شونده. این امر محقق نشد تا به امروز، تا حرف عارف لرستانی- کسی که علی ابوالحسنی به عنوان دوست و برادر یاد میکند- روی زمین نماند.
علی ابوالحسنی بازیگر و مجری کرمانشاهی و متولد سال 51 است. او با برنامه نوروز «77» ساخته مهران مدیری به چهرهای شناخته شده در برنامههای طنز تلویزیونی تبدیل شد و بعدها در فیلمهای سینمایی نیز مثل «مانی و ندا» به ایفای نقش پرداخت؛ اما حضور او در دهه 80 و 90 در کارهای طنز تلویزیون رو به کاهش رفت و او را به سمت اجرای برنامه سازی مستند و کارهای تلویزیونی غیرطنز مثل «ارمغان تاریکی» و «معمای شاه» برد و چنین به نظر میرسد او رد مهران مدیری را در مسیر کمکاریهای خود در این دوره میداند.
او اکنون با اجرای برنامه «شب خند» در شبکه زاگرس به خانههای مردم کرمانشاه آمده است. علاوه بر این، در برنامههای «سفر دیگر» به عنوان مجری و «شهرداری تا شهر» بهعنوان نویسنده و مجری که از شبکههای سراسری پخش میشوند، حضور دارد.
او چند ماهی است به کرمانشاه بازگشته و مدیریت کافی شاپ کوچک به نام «کاپ» را نیز در محله 22 بهمن به عهده دارد. با او در باره کار و زندگیاش به گفتگو نشستهایم.
در مصاحبهای که مهر ماه گذشته با مرحوم لرستانی داشتیم، از ما خواستند که با شما مصاحبه کنیم و این فرصت مهیا نشد تا امروز. در باره دوستیتان با او بگویید.
عارف آدم خاصی بود. هنرمند خاصی هم بود. هنرمندانی که از شهرستان به تهران میروند و آنجا موفقیتی کسب میکنند، معمولاً آن اصالت خود را فراموش میکنند. ولی عارف هیچ وقت اصالت خودش را فراموش نمیکرد و سعی میکرد نقشهایی را انتخاب کند که به اصالت و کرد بودنش نزدیک تر باشد.عارف هنرمند مردم بود. دغدغهاش مردم بود. او همیشه به فکر مردم بود، چه در کارها و چه زندگیاش. اگر قرار بود جایی برای خیریهای مبلغی جمع شود، عارف نفر اول بود و با کرمانشاهی بازی میگفت: «پوله بده». این از کارهای خیرش. در هنر هم خیلی حرص من را خورد. آن هم به خاطر مسائلی که به بین من و آقای مدیری پیش آمد که جای گفتنش نیست. عارف خیلی کارها کرد که بتواند دوستی بین من و مهران مدیری را دوباره برقرار کند و من دیگر قبول نکردم.
دوستی شما به چه زمانی برمیگردد؟
سال 1369 تا 73 ما در انجمن نمایش کرمانشاه کار تئاتر میکردیم. علیرغم آنکه دو دبیرستان مختلف داشتیم، آنجا با هم دوست شدیم و کار هنریمان مشترک بود. بعد تصمیم گرفتیم برویم خدمت سربازی و بعد برگردیم و دانشگاه را ادامه دهیم. سال 1374 بود که دوتایی باهم، کنکور شرکت کردیم و دانشگاه هنر و معماری برای بازیگری و تئاتر قبول شدیم.
از آنجا دوستی ما، خیلی جدی تر شد. هم همکلاس بودیم و هم همخانه. ما یک ورودی بودیم که کامبیز دیرباز، حمید گودرزی، حساب نواب صفوی، علی ثانی فر و خیلی از دوستان دیگر با ما بودند. دورهی موفقی بود و اگر حمل بر خودستایی نباشد، آن دوره بچههای خوبی را بیرون داد. یادش به خیر ما آن زمان برای اینکه پول در بیاوریم هر کاری میکردیم. کارهای هنری میساختیم و یادش به خیر... یک زیرزمینی در خیابان خاوران بود که هم گالریمان بود و هم کارگاهمان. ما با هم این سختیها را کشیدیم. تا اینکه قسمت شد که همان سال اول دانشگاه من بنا به روابطی که داشتم، به برنامه برگ سبزِ آقای علی شوقیان بروم. آن برنامه خوابید و من هنوز 90 هزار تومان از 76 طلب دارم. عارف هم همکلاس من بود مدام میپرسید که کار چطور بود و من میگفتم مثل همان کرمانشاه که کار میکردیم و چیز خاصی نبود. همین برنامه باعث شد که مهران مدیری سراغ من بیاید. خودش زنگ زد و این خودش زنگ زدن هم ماجرایی داشت. ما یک تلفنی داشتیم. تلفن که زنگ میزد، هر چهار نفر میدویدیم که آن را برداریم. فکر میکردیم دوستان یا خانوادهمان هستند.
آن روز عارف گوشی را برداشت و دقیقاً به همین شکل گفت: «وی علی، مهران مدیریه!» گفتم: «کره برو بابا. بچهها سر کارمان گذاشتن.» عارف قطع کرد. مهران مدیری دوباره زنگ زد و من برداشتم. آقای مدیری گفت: بیا خیابان شریعتی، بالاتر از پل سید خندان، نرسیده به پل سید خندان، دست چپ و ... دقیقا آدرسش یادم هست...
پس کسی که عارف لرستانی گفت که او را به مهران مدیری معرفی کرده شما بودید؟
اگر حمل بر خودستایی نباشد، بله. آن روز که آقای مدیری زنگ زد، من هرچه مدرک و جایزه داشتم جمع کردم و رفتیم آنجا. سال 76 و قبل از سال 77 بود. دیدم که سروش صحت هست، رامین ناصر نصیر هست، نیما فلاح هست، رضا نیکخواه هست، جواد عابدی هست و خیلیهای دیگر. ما هم رفتیم و کنار آنها نشستیم. تست دادم و نهایتاً آن شد که با مهران برنامه نوروز 77 را کار کردم.
آنهایی که خانههای دانشجویی و زندگی دانشجویی را تجربه کردهاند میدانند، همخانه مثل برادر است. یکی مریض شود، آن یکی برایش تب میکند. یکی اگر کاری میکند، دوست دارد دیگری هم در کنارش باشد. نمیخواهم حمل بر خودستایی باشد یا بگویم که من عارف را معرفی کردم؛ اما جمیع برخی مسائل، مثل همکلاسی، همخانه بودن، همشهری بودن و مهمتر از همه، کار خوب خود عارف، باعث شد که من معرف باشم. او هم من را سربلند کرد. ماجرا این بود: من وقتی از سرکار برمیگشتم برای عارف تعریف میکردم که این طور بود و آنطور بود. آقای مدیری هم تازه ساعت خوش را کارکرده بود و برای خود تبدیل به یک برند شده بود. تا اینکه یک روز قرار گذاشتیم و گفتم یک روز بیا باهم برویم. سنگ مفت و گنجشک مفت. رفتیم و آقای مدیری گفت: «ایشان؟» گفتم: «هم همکلاسمه، هم همخانمه، هم دانشجو تئاتره، هم دوست و برادرمه و هم خیلی کارشه قبول دارم.» گفت: «پس این آیتم رو بازی کنه» و عارف، آیتم را بازی کرد و شروع شد. در کار ما وقتی معرف کسی میشوی، یا با آبروی خودت بازی میکنی و یا موفق میشود. عارف خدا بیامرز من را سربلند کرد. من واقعاً کاری برای عارف نکردم. یک سری مسائل باعث شد که من پل این وسط باشم. تا سال 81 من و مهران و عارف با هم کار میکردیم.
بعد از آن چه شد؟
مسائلی پیش آمد که من و مهران از هم جدا شدیم و تا الان هم دیگر با هم کار نکردیم. هیچ وقت هم دوست ندارم دیگر با آن کار کنم. حتی او در مراسم شب هفت عارف گفت:«عارف با یکی از دوستانش سر لوکیشن فیلمبرداری آمده بود و من او را دیدم و گفتم او بازیگر خوبی است.» همان جا امیر غفارمنش به من گفت: «علی چرا خودت داستان را تعریف نمی کنی؟ مدیری داره دروغ می گه».
دلیل کم کاریتان در این سالها چه بود؟
همین مساله بود. هرچه که من از سال 81 به بعد قرارداد مینوشتم، کارم کنسل میشد. قرارداد مینوشتم، پیش پرداخت میگرفتم، تست گریم انجام میشد، بعد هم آفیش و دیگر به من زنگ نمیزدند. یک برنامه، دو برنامه، یک سریال و دو سریال و تا اینکه فهمیدم سر دراز دارد. این از دوستی من و عارف. متأسفم که جامعه هنری ایران امثال عارف را زیاد دارند و قدرش را نمیدانند. جامعه هنری کرمانشاه هم، جوانان خیلی خوبی دارد که میتواند از آنها استفاده کند. عارف خیلی خوب و دلسوز بود. برای خودش و هنرش ارزش قائل بود. خیلی عرق ناسیونالیستی به شهرش داشت. این جریان دوستی من و عارف بود. ما از اول شروع کردیم و تا یک مسیری با هم رفتیم و دست سرنوشت ما را از هم جدا کرد. هرچند ماه یک بار، همدیگر را میدیدیم و بعد فضای مجازی آمد که در آن درد و دلها میکردیم. این اواخر نمیدانم چه تفکراتی دچار دنیای عارف شد که مدام دم از مرگ و دنیای دیگر میزد. حتی 15 روز قبل از مرگش، جایی با دوستان جمع شده بودند و گفته بودند زنگ بزنیم علی هم بیاید؛ اما او گفته بود: «علی روحیهاش خرابه و منم روحیهام خوب نیست، ایجوری منه نبینه بهتره» که متأسفانه روزی که آمده بود من را ببیند، من نبودم.
پس علت کم کاری تان، مهران مدیری بود؟
من نمیگویم مهران مدیری بود. خودم هم نفهمیدم که چرا بعد از سوءتفاهمی که بین من و مهران به وجود آمد، هر قراردادی که مینوشتم به سرانجام نمیرسید.
فکر میکنم یک نامه هم برای ایشان نوشتید؟
من گفتم شاید قصور از من بوده. مثل مرد بنشینیم و با هم حرف بزنیم. نوشتم که اگر من مقصر بودم جلوی بچهها از تو معذرت میخواهم و اگر تو مقصر بودی، تو عذرخواهی کن. من دیدم کار از اینها گذشته. در ختم عارف او را دیدم و نه سلام و نه علیکی. یکی از دلایل کم کاری من این بود و دلیل دیگرش شخصی بود، که جای گفتنش نیست. میگویند عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد. من ناخودآگاه، در این جریان بیکاری با اساتید عزیزم مثل ایرج آشوری و محمود زنده نام، آشنا شدم که بزرگ ترین مستندسازهای ایراناند. با محمود زنده نام کار مستندسازی و تیزرهای تبلیغاتی و رپرتاژ آگهی را تا مرز برنامه سازی یاد گرفتم. الان هم به همان کار مشغولم. هم برنامه میسازم، هم بازی میکنم، هم اجرا می کنم. یک جورهایی در کار خودمان آچار فرانسه شدهام.
شما چند کار جدی و غیر طنز هم داشتهاید.
بله. یکی از آنها «ارمغان تاریکی» بود. من خیلی وقت است که طنز کارنکردهام و خیلی از دوستان مثل سروش صحت، مثل رضا عطاران و دیگر دوستان کار میسازند و از من دعوت نمیکنند. البته دلیل اش را پیگیر شدم و بعد فهمیدم دلیل اش چیست. ترس از شخصی. چون آن فرد، فرد بانفوذی است. کشیده شدم سمت کار آقای جلیل سامان. من را به دفترشان دعوت کردند. فیلمنامه را خواندم و وحشت کردم. گفتم این آدم اصلا من نیستم. پوست میاندازم اگر بخواهم آن را بازی کنم. من یک آدم برون گرای شلوغ پرحرف و آن شخصیت یک شخصیت درون گرای منزوی. بعد که بازی کردم، دوستان گفتند که توانستهام از پس آن برآیم. هرچند خودم خیلی راضی نبودم. به سمت این نوع کار کردن رفتم. رفتم سمت تله فیلم و چند قسمت از این فیلم و چند قسمت از معمای شاه و چند قسمت از یک فیلم دیگر. الان هم کار برنامه سازی را دنبال میکنم. چند کار هم دارم که یکی «سفر دیگر» است. محصول گروه اجتماعی شبکه دو که کار اجرایش را انجام میدهم. دیگری برنامه «شهرداری تا شهر» است که هم کار نویسندگی آن را انجام میدهم و هم کار اجرا.
الان هم با شبکه زاگرس در حال ضبط یک برنامه شاد به اسم «شب خند» هستیم؛ یعنی صرفاً هدفش، خندیدن و خنداندن و شاد بودن در 90 دقیقه است که هر شب از شبکه زاگرس پخش می شود.
چطور شد که به کرمانشاه برگشتید؟
هنوز هم کامل برنگشتهام. تهران هم که هستم بیشتر میروم به دیگر شهرستانهای برای ضبط برنامه. ولی دوست داشتم اینجا پاتوقی داشته باشم. کرمانشاه را دوست دارم. پاییزش را دوست دارم. بهارش را دوست دارم. من دوست داشتم پاتوقی کرمانشاه داشته باشم و این مغازه را در چهار راه نوبهار راه انداختم تا گاهی با دوستانم بنشینیم، چیزی بخوریم یا قهوهای بنوشیم.
مردم شما را که اینجا میبینند میشناسند؟
آنها که باید بشناسند، میشناسند.
عکسالعملها؟
گاهی گپی میزنیم، گفتگویی میکنیم، عکسی میاندازیم. همین سؤالهایی که شما میپرسید، آنها میپرسند.
عملکرد صدا و سیمای کرمانشاه را تاکنون دنبال کردهاید؟
چه عرض کنم. ولی دارم برنامهای را با آقای معماری که او هم مجری است، اجرا میکنم که رنگی است. به تهیه کنندگی مسعود جوان رو. با پخش این برنامه فضای صداوسیمای کرمانشاه همراه با بیست و چهارساعته شدنش، یک مقدار عوض میشود. امیدوارم برنامه خوبی شود. قضاوت اش با مردم.
صداوسیمای کرمانشاه دارد خیلی به سمت کپی کاری میرود. بهعنوان نمونه همین برنامههای نوروزیاش. برنامه شما این گونه نخواهد بود؟
من در باره سریالی که نوروز پخش شد با کارگردانش، آقای قاسمی صحبت کردم. گفت: «من فقط آنونس این کار را دیدم، ولی به نظرم کپی از کار مهدی مظلومی بود که در یک شبکه ماهوارهای پخش میشد.» ولی او پاسخ داد که: «من این کار را سه سال است نوشتهام. آن کاری که شما میگویید، فقط اسم اش را شنیدهام و آن را ندیدهام.» قضاوت با خودشان. یا همین کاری که الآن داریم ضبط میکنیم. میگویند کپی خنده وانه است؛ اما به نظر من نباید روبه این سمت برویم. میتوانیم تیکههایی از آن برنامه برداریم ولی نمیتوانیم آن برنامه را کپی کنیم. نمیدانم دلیلش چیست که ما سمت کپی کردن میرویم. ولی من سعی میکنم با فکر و اجرای خودم جلو بروم. امروز هم با تهیه کننده و کارگردانش بحث سر همین قضیه بود که کپی نکنیم و یک برنامه جدید بسازیم.
صداوسیمای کرمانشاه، رابطه خوبی با فرزندانش نداشته است. ما در این باره با خیلیها حرف زدهایم: کوروش سلیمانی، خانم نامداری، مرحوم لرستانی و خیلیهای دیگر. بعضی از اینها میگفتند که هیچ وقت به صدا و سیمای کرمانشاه دعوت نشدهاند. حالا حضور شما میتواند این کار را انجام دهد؟
اگر این برنامه بگیرد و جناب آقای رحیمی کار ما را بپسندد، بله. البته الآن دست سازمان صدا و سیما به لحاظ مالی بسته است. ما بازیگر و برنامهساز و مجری هستیم. بچههای نسل ما مثل کوروش سلیمانی میتوانند خیلی کارها بکنند. کوروش سلیمانی هم کارگردان، هم تئاتری و هم سینمایی خیلی خوبی است. هم بچه باشعوری است و هم بچه با مطالعهای. دو سه تا بیشتر از بچههای کرمانشاه نماندهاند که میشود از آنها استفاده کنیم، مثل یوسف مرادیان. عارف که رفت. ما حاضریم هرکاری برای شبکه خودمان، شبکه زاگرس بکنیم.
چرا بچههای کرمانشاه، به یک حدی که میرسند، باید برای پیشرفت کرمانشاه را ترک کنند و به تهران بروند؟
من همان سالی که رفتم، جایزه بهترین بازیگر بخش جنبی جشنواره فجر را با نمایش «میراث»، نوشته بهرام بیضایی گرفتم. دلیل رفتن من، دانشگاه و بازار کاری بود که آنجا بود. الآن دلیلش را نمیدانم، شاید عدم حمایت وزارت ارشاد یا ادارات ذی ربط است. اطلاعی ندارم. ولی میدانم که کرمانشاه هنرمندان خوبی دارد که اگر به آنها پا بدهند میتوانند، آن را به دوران طلاییاش برگردانند که چهار پنج سال پشت سر هم در برنامه تولیدات استانی اول بود. متأسفانه الان اینطور نیست و نمیدانم چرا.
تصمیم به برگزاری کارگاههای آموزشی ندارید؟
به صورت تجربی حاضرم خدمت کنم. با حداقل امکانات و دستمزد، حاضرم تجاربم را به عنوان یک بازیگر، در زمینه ی بازیگری در مدیوم تلویزیون در اختیار دیگران بگذارم.
با توجه به مشکلات زیاد فرهنگی و اجتماعی، هنرمندان میتوانند خیلی نقش مؤثری داشته باشند. شما به عنوان چهرهای شناخته شده حاضرید چنین نقشی را ایفا کنید؟
اگر وقتش را داشته باشم، چرا که نه. وظیفه یک هنرمند است. اگر من این کار را بکنم، مردم عادی هم میکنند. اگر مردم من را لایق بدانند و جلویم بیندازند، چرا که نه؟ کار قشنگی است.
شما هنوز با لهجه کرمانشاهی غلیظ حرف میزنید. کار هنری شما چقدر از حال و هوای کرمانشاه متأثر است؟
صد درصد. من هنوز در بعضی اجراهایم در شبکه سراسری لهجه دارم. نشتی لهجه دارم. عمدی هم نیست؛ اما اینجا سعی کردهام با همین زبان فارسی کرمانشاهی خودمان حرف بزنم.
بهترین خاطره تان از کرمانشاه چه بوده؟
با سالار سالاروندی و یکی دیگر از دوستان، از خیابان دبیراعظم رد میشدیم. فکر میکنم عارف هم بود. من گفتم اگر اسمم در قبولیها باشد، همین جا پشتک میزنم. روزنامه را گرفتیم و اسم من و عارف در آن بود. ملق را در خیابان دبیر اعظم از ما گرفتند. یک خاطره خوب هم نه از کرمانشاه ولی از عارف دارم. زمانی که باهم همخانه بودیم، اگر یک پنج تومانی داشتیم، آن سکه پنج تومانی را با هم میخوردیم و اگر یکی مریض میشد دیگری پیاده تا میدان امام حسین میرفت و دارو میخرید و فردا با اتوبوس به دانشگاه میرفتیم. ما خیلی سختی کشیدیم. نسل ما خیلی سختی کشید و خیلی حق مان را خوردند. تمام بچههایی که از گروه مهران هم بالا آمدند، پشت شان گرم بود. یک عدهای از یک استانی آمدند و شدند مثلا مدیر فیلم و سریال یا مدیر گروه یا رئیس شبکه و ... و هوای همشهری خودشان را داشتند. یک عدهای که الآن خیلی بزرگاند و اسم و رسمی در سینما و تلویزیون در کردهاند، آن پشتگرمی را داشتند. ولی هیچ وقت از کرمانشاه مدیری نیامد که هوای بچههای کرمانشاه را داشته باشد.
چرا هیچ کدام از شماها نتوانست، جای مهران مدیری را بگیرد؟
برای اینکه مهران مدیری یک اسطوره است. در دنیا افرادی مثل مهران انگشت شمارند. چاپلین یکی بود. وودی آلن یکی بود، مهران مدیری هم یکی است. من به شدت کار مهران را قبول دارم و برایش تمام قد خبردار میایستم. کارش را خیلی دوست دارم و خیلی به کار و تکنیک و سیستم اش علاقه دارم، ولی دیگر با او کار نمیکنم.
این را علی رغم مشکلات تان با او میگویید؟
مشکلی با او ندارم. من از این ناراحتم که یک نفر فقط برای نزدیک شدن به مهران، پشت سر من حرفهایی پیش او زده بود و او باور کرده بود. ما بچههای کرمانشاه هم ریشتاً و ذاتاً زیر بار زور نمیرویم.
از بچههای هنرمند با کدام شان رفاقت نزدیک دارید؟
یکی از کسانی که حقش خیلی خورده شد، امیر زریوند بود. با امیر خیلی دوستیم. با رضا نیکخواه و هادی کاظمی خیلی دوستیم. با کوروش سلیمانی عزیز خیلی دوستیم. یک عدهای هم قبل از دانشگاه نقش استاد ما را بازی کردند و باید از آنها تشکر کنم. مثل آقای پلوک، آقای سعد اللهی، آقای حبیبیان. خدابیامرز آقای صحبت اله خدایاری که کار تلویزیونی را با ایشان شروع کردم. با آقای لطفی هم خیلی دوست داشتم، کار کنم و نشد. من مدیون اینها هستم و هنوز که هنوز است، مدیون مهران مدیریام. او سکوی پرتاب من تا همین حد کم بود. شاید باید مثل دیگران رفتارهایی میکردم و نکردم. بچه کرمانشاه بودم و جوان بودم و سرم باد داشت؛ اما اگر الآن هم بود باز آن کارها را نمیکردم. ولی همیشه همه جا گفتهام که دار و ندارم از هنر را از مهران مدیری دارم. عارف هم سر رفاقت با من تا قهوه تلخ با مهران بازی نکرد. تا اینکه بعضی دوستان پا درمیانی کردند و سه چهار بار هم گفت: «علی، پادرمیانی کنم؟» و من قبول نکردم.
اینجا میخواهم تشکر کنم از جواد عزتی، علی اوجی، هادی کاظمی و سیامک انصاری که برای فوت عارف سنگ تمام گذاشتند. خیلی سنگ تمام گذاشتند. ما که رفیق قدیم بودیم، چون حال خوبی نداشتیم، نتوانستیم کار زیادی بکنیم. خیلی زحمت عارف را کشیدند و خیلی بیشتر از بچههای کرمانشاه زحمت اش را کشیدند.
چرا هنرمندان کرمانشاهی در تهران خیلی با هم مچ نیستند؟
هستیم. چرا نیستیم؟ تهران یک کشور است. منتها ژانر کاری بچهها به هم فرق دارد. ژانر من و کوروش یکی نیست. کوروش بیشتر محقق خوبی در سینما است. بازیگر کار جدی است. مسائل جدی و شخصی نمیگذارد خیلی با هم باشیم. ولی از وقتی فضای مجازی باب شد، لحظه به لحظه از حال هم باخبریم.
موسیقی و شعر کرمانشاه را دنبال میکنید؟
بله، همین الان داشتم کتاب «چهارشنبههای دل تنگی» از امین شیرزادی را میخواندم. در موسیقی هم کوروش تیمور زاد را خیلی دوست دارم. یک صدای بهشتی دارد و همه کارهایش را گوش میدهم. مگر میشود بچه کرمانشاه باشی و موسیقی فولکلور شهرت را گوش ندهی؟
در شبکههای مجازی حضور دارید؟
پیج اینستاگرام دارم: aliabolhasaniorginal
یک نفر که پیشنهاد میکنید با او حرف بزنیم چه کسی است؟
ابراهیم سعد اللهی که خیلی گرفته و گرفتار است و خیلی برای تئاتر این شهر زحمت کشید. خیلی از بچههایی که نسل من ادامه کار دادند، همه مدیون این آدمیم. بگویید علی گفته که ما بیاییم سراغ شما.
حرف آخر.
اینکه مدیران مرکز قدر بچههایی که ماندهاند را بدانند. مدیران اداره ارشاد هم، قدر بچههای خوب تئاتری را بدانند. بچههای هنرمند هم با هم، مهربانتر باشند. حس میکنم در کرمانشاه، رقابت یک مقداری رنگ حسادت دارد. از مدیران شرکتهای خصوصی و دولتی هم که بودجهای دارند، دعوت میکنم که اگر بودجهای دارند، بیایند و برای بچههای هنرمند قرار دهند. قطعاً محصول آن شرکت هم بیشتر دیده میشود. من اگر دویست میلیون تومان داشتم با همین امکانات و بچههای کرمانشاه، یک تلهفیلم میساختم که در پنج استان غرب کشور رکورد سینما خانگی را بزند. ولی اسپانسر نیست. اگر اسپانسرها حمایت کنند، هم خودشان دیده میشوند و هم بچههای هنرمند. اگر حمایت مالی نمیکنند لااقل حمایت معنوی کنند. اگر جشنی مناسبتی میگیرند، از چهارتا بچههای هنری کرمانشاه دعوت کنند. البته از ما گذشته. نوبت جوانترهاست. از مردم کرمانشاه میخواهم هوای بچههای هنرمندشان را داشته باشند.
8066 انتشاردهنده:علی مولوی
- من با مهران مدیری کار نمیکنم
مصاحبه مهرماه گذشته مان با عارف لرستانی همراه بود با یادی از علی ابوالحسنی و پیشنهاد او به عنوان مصاحبه شونده. این امر محقق نشد تا به امروز، تا حرف عارف لرستانی- کسی که علی ابوالحسنی به عنوان دوست و برادر یاد میکند- روی زمین نماند.
علی ابوالحسنی بازیگر و مجری کرمانشاهی و متولد سال 51 است. او با برنامه نوروز «77» ساخته مهران مدیری به چهرهای شناخته شده در برنامههای طنز تلویزیونی تبدیل شد و بعدها در فیلمهای سینمایی نیز مثل «مانی و ندا» به ایفای نقش پرداخت؛ اما حضور او در دهه 80 و 90 در کارهای طنز تلویزیون رو به کاهش رفت و او را به سمت اجرای برنامه سازی مستند و کارهای تلویزیونی غیرطنز مثل «ارمغان تاریکی» و «معمای شاه» برد و چنین به نظر میرسد او رد مهران مدیری را در مسیر کمکاریهای خود در این دوره میداند.
او اکنون با اجرای برنامه «شب خند» در شبکه زاگرس به خانههای مردم کرمانشاه آمده است. علاوه بر این، در برنامههای «سفر دیگر» به عنوان مجری و «شهرداری تا شهر» بهعنوان نویسنده و مجری که از شبکههای سراسری پخش میشوند، حضور دارد.
او چند ماهی است به کرمانشاه بازگشته و مدیریت کافی شاپ کوچک به نام «کاپ» را نیز در محله 22 بهمن به عهده دارد. با او در باره کار و زندگیاش به گفتگو نشستهایم.
در مصاحبهای که مهر ماه گذشته با مرحوم لرستانی داشتیم، از ما خواستند که با شما مصاحبه کنیم و این فرصت مهیا نشد تا امروز. در باره دوستیتان با او بگویید.
عارف آدم خاصی بود. هنرمند خاصی هم بود. هنرمندانی که از شهرستان به تهران میروند و آنجا موفقیتی کسب میکنند، معمولاً آن اصالت خود را فراموش میکنند. ولی عارف هیچ وقت اصالت خودش را فراموش نمیکرد و سعی میکرد نقشهایی را انتخاب کند که به اصالت و کرد بودنش نزدیک تر باشد.عارف هنرمند مردم بود. دغدغهاش مردم بود. او همیشه به فکر مردم بود، چه در کارها و چه زندگیاش. اگر قرار بود جایی برای خیریهای مبلغی جمع شود، عارف نفر اول بود و با کرمانشاهی بازی میگفت: «پوله بده». این از کارهای خیرش. در هنر هم خیلی حرص من را خورد. آن هم به خاطر مسائلی که به بین من و آقای مدیری پیش آمد که جای گفتنش نیست. عارف خیلی کارها کرد که بتواند دوستی بین من و مهران مدیری را دوباره برقرار کند و من دیگر قبول نکردم.
دوستی شما به چه زمانی برمیگردد؟
سال 1369 تا 73 ما در انجمن نمایش کرمانشاه کار تئاتر میکردیم. علیرغم آنکه دو دبیرستان مختلف داشتیم، آنجا با هم دوست شدیم و کار هنریمان مشترک بود. بعد تصمیم گرفتیم برویم خدمت سربازی و بعد برگردیم و دانشگاه را ادامه دهیم. سال 1374 بود که دوتایی باهم، کنکور شرکت کردیم و دانشگاه هنر و معماری برای بازیگری و تئاتر قبول شدیم.
از آنجا دوستی ما، خیلی جدی تر شد. هم همکلاس بودیم و هم همخانه. ما یک ورودی بودیم که کامبیز دیرباز، حمید گودرزی، حساب نواب صفوی، علی ثانی فر و خیلی از دوستان دیگر با ما بودند. دورهی موفقی بود و اگر حمل بر خودستایی نباشد، آن دوره بچههای خوبی را بیرون داد. یادش به خیر ما آن زمان برای اینکه پول در بیاوریم هر کاری میکردیم. کارهای هنری میساختیم و یادش به خیر... یک زیرزمینی در خیابان خاوران بود که هم گالریمان بود و هم کارگاهمان. ما با هم این سختیها را کشیدیم. تا اینکه قسمت شد که همان سال اول دانشگاه من بنا به روابطی که داشتم، به برنامه برگ سبزِ آقای علی شوقیان بروم. آن برنامه خوابید و من هنوز 90 هزار تومان از 76 طلب دارم. عارف هم همکلاس من بود مدام میپرسید که کار چطور بود و من میگفتم مثل همان کرمانشاه که کار میکردیم و چیز خاصی نبود. همین برنامه باعث شد که مهران مدیری سراغ من بیاید. خودش زنگ زد و این خودش زنگ زدن هم ماجرایی داشت. ما یک تلفنی داشتیم. تلفن که زنگ میزد، هر چهار نفر میدویدیم که آن را برداریم. فکر میکردیم دوستان یا خانوادهمان هستند.
آن روز عارف گوشی را برداشت و دقیقاً به همین شکل گفت: «وی علی، مهران مدیریه!» گفتم: «کره برو بابا. بچهها سر کارمان گذاشتن.» عارف قطع کرد. مهران مدیری دوباره زنگ زد و من برداشتم. آقای مدیری گفت: بیا خیابان شریعتی، بالاتر از پل سید خندان، نرسیده به پل سید خندان، دست چپ و ... دقیقا آدرسش یادم هست...
پس کسی که عارف لرستانی گفت که او را به مهران مدیری معرفی کرده شما بودید؟
اگر حمل بر خودستایی نباشد، بله. آن روز که آقای مدیری زنگ زد، من هرچه مدرک و جایزه داشتم جمع کردم و رفتیم آنجا. سال 76 و قبل از سال 77 بود. دیدم که سروش صحت هست، رامین ناصر نصیر هست، نیما فلاح هست، رضا نیکخواه هست، جواد عابدی هست و خیلیهای دیگر. ما هم رفتیم و کنار آنها نشستیم. تست دادم و نهایتاً آن شد که با مهران برنامه نوروز 77 را کار کردم.
آنهایی که خانههای دانشجویی و زندگی دانشجویی را تجربه کردهاند میدانند، همخانه مثل برادر است. یکی مریض شود، آن یکی برایش تب میکند. یکی اگر کاری میکند، دوست دارد دیگری هم در کنارش باشد. نمیخواهم حمل بر خودستایی باشد یا بگویم که من عارف را معرفی کردم؛ اما جمیع برخی مسائل، مثل همکلاسی، همخانه بودن، همشهری بودن و مهمتر از همه، کار خوب خود عارف، باعث شد که من معرف باشم. او هم من را سربلند کرد. ماجرا این بود: من وقتی از سرکار برمیگشتم برای عارف تعریف میکردم که این طور بود و آنطور بود. آقای مدیری هم تازه ساعت خوش را کارکرده بود و برای خود تبدیل به یک برند شده بود. تا اینکه یک روز قرار گذاشتیم و گفتم یک روز بیا باهم برویم. سنگ مفت و گنجشک مفت. رفتیم و آقای مدیری گفت: «ایشان؟» گفتم: «هم همکلاسمه، هم همخانمه، هم دانشجو تئاتره، هم دوست و برادرمه و هم خیلی کارشه قبول دارم.» گفت: «پس این آیتم رو بازی کنه» و عارف، آیتم را بازی کرد و شروع شد. در کار ما وقتی معرف کسی میشوی، یا با آبروی خودت بازی میکنی و یا موفق میشود. عارف خدا بیامرز من را سربلند کرد. من واقعاً کاری برای عارف نکردم. یک سری مسائل باعث شد که من پل این وسط باشم. تا سال 81 من و مهران و عارف با هم کار میکردیم.
بعد از آن چه شد؟
مسائلی پیش آمد که من و مهران از هم جدا شدیم و تا الان هم دیگر با هم کار نکردیم. هیچ وقت هم دوست ندارم دیگر با آن کار کنم. حتی او در مراسم شب هفت عارف گفت:«عارف با یکی از دوستانش سر لوکیشن فیلمبرداری آمده بود و من او را دیدم و گفتم او بازیگر خوبی است.» همان جا امیر غفارمنش به من گفت: «علی چرا خودت داستان را تعریف نمی کنی؟ مدیری داره دروغ می گه».
دلیل کم کاریتان در این سالها چه بود؟
همین مساله بود. هرچه که من از سال 81 به بعد قرارداد مینوشتم، کارم کنسل میشد. قرارداد مینوشتم، پیش پرداخت میگرفتم، تست گریم انجام میشد، بعد هم آفیش و دیگر به من زنگ نمیزدند. یک برنامه، دو برنامه، یک سریال و دو سریال و تا اینکه فهمیدم سر دراز دارد. این از دوستی من و عارف. متأسفم که جامعه هنری ایران امثال عارف را زیاد دارند و قدرش را نمیدانند. جامعه هنری کرمانشاه هم، جوانان خیلی خوبی دارد که میتواند از آنها استفاده کند. عارف خیلی خوب و دلسوز بود. برای خودش و هنرش ارزش قائل بود. خیلی عرق ناسیونالیستی به شهرش داشت. این جریان دوستی من و عارف بود. ما از اول شروع کردیم و تا یک مسیری با هم رفتیم و دست سرنوشت ما را از هم جدا کرد. هرچند ماه یک بار، همدیگر را میدیدیم و بعد فضای مجازی آمد که در آن درد و دلها میکردیم. این اواخر نمیدانم چه تفکراتی دچار دنیای عارف شد که مدام دم از مرگ و دنیای دیگر میزد. حتی 15 روز قبل از مرگش، جایی با دوستان جمع شده بودند و گفته بودند زنگ بزنیم علی هم بیاید؛ اما او گفته بود: «علی روحیهاش خرابه و منم روحیهام خوب نیست، ایجوری منه نبینه بهتره» که متأسفانه روزی که آمده بود من را ببیند، من نبودم.
پس علت کم کاری تان، مهران مدیری بود؟
من نمیگویم مهران مدیری بود. خودم هم نفهمیدم که چرا بعد از سوءتفاهمی که بین من و مهران به وجود آمد، هر قراردادی که مینوشتم به سرانجام نمیرسید.
فکر میکنم یک نامه هم برای ایشان نوشتید؟
من گفتم شاید قصور از من بوده. مثل مرد بنشینیم و با هم حرف بزنیم. نوشتم که اگر من مقصر بودم جلوی بچهها از تو معذرت میخواهم و اگر تو مقصر بودی، تو عذرخواهی کن. من دیدم کار از اینها گذشته. در ختم عارف او را دیدم و نه سلام و نه علیکی. یکی از دلایل کم کاری من این بود و دلیل دیگرش شخصی بود، که جای گفتنش نیست. میگویند عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد. من ناخودآگاه، در این جریان بیکاری با اساتید عزیزم مثل ایرج آشوری و محمود زنده نام، آشنا شدم که بزرگ ترین مستندسازهای ایراناند. با محمود زنده نام کار مستندسازی و تیزرهای تبلیغاتی و رپرتاژ آگهی را تا مرز برنامه سازی یاد گرفتم. الان هم به همان کار مشغولم. هم برنامه میسازم، هم بازی میکنم، هم اجرا می کنم. یک جورهایی در کار خودمان آچار فرانسه شدهام.
شما چند کار جدی و غیر طنز هم داشتهاید.
بله. یکی از آنها «ارمغان تاریکی» بود. من خیلی وقت است که طنز کارنکردهام و خیلی از دوستان مثل سروش صحت، مثل رضا عطاران و دیگر دوستان کار میسازند و از من دعوت نمیکنند. البته دلیل اش را پیگیر شدم و بعد فهمیدم دلیل اش چیست. ترس از شخصی. چون آن فرد، فرد بانفوذی است. کشیده شدم سمت کار آقای جلیل سامان. من را به دفترشان دعوت کردند. فیلمنامه را خواندم و وحشت کردم. گفتم این آدم اصلا من نیستم. پوست میاندازم اگر بخواهم آن را بازی کنم. من یک آدم برون گرای شلوغ پرحرف و آن شخصیت یک شخصیت درون گرای منزوی. بعد که بازی کردم، دوستان گفتند که توانستهام از پس آن برآیم. هرچند خودم خیلی راضی نبودم. به سمت این نوع کار کردن رفتم. رفتم سمت تله فیلم و چند قسمت از این فیلم و چند قسمت از معمای شاه و چند قسمت از یک فیلم دیگر. الان هم کار برنامه سازی را دنبال میکنم. چند کار هم دارم که یکی «سفر دیگر» است. محصول گروه اجتماعی شبکه دو که کار اجرایش را انجام میدهم. دیگری برنامه «شهرداری تا شهر» است که هم کار نویسندگی آن را انجام میدهم و هم کار اجرا.
الان هم با شبکه زاگرس در حال ضبط یک برنامه شاد به اسم «شب خند» هستیم؛ یعنی صرفاً هدفش، خندیدن و خنداندن و شاد بودن در 90 دقیقه است که هر شب از شبکه زاگرس پخش می شود.
چطور شد که به کرمانشاه برگشتید؟
هنوز هم کامل برنگشتهام. تهران هم که هستم بیشتر میروم به دیگر شهرستانهای برای ضبط برنامه. ولی دوست داشتم اینجا پاتوقی داشته باشم. کرمانشاه را دوست دارم. پاییزش را دوست دارم. بهارش را دوست دارم. من دوست داشتم پاتوقی کرمانشاه داشته باشم و این مغازه را در چهار راه نوبهار راه انداختم تا گاهی با دوستانم بنشینیم، چیزی بخوریم یا قهوهای بنوشیم.
مردم شما را که اینجا میبینند میشناسند؟
آنها که باید بشناسند، میشناسند.
عکسالعملها؟
گاهی گپی میزنیم، گفتگویی میکنیم، عکسی میاندازیم. همین سؤالهایی که شما میپرسید، آنها میپرسند.
عملکرد صدا و سیمای کرمانشاه را تاکنون دنبال کردهاید؟
چه عرض کنم. ولی دارم برنامهای را با آقای معماری که او هم مجری است، اجرا میکنم که رنگی است. به تهیه کنندگی مسعود جوان رو. با پخش این برنامه فضای صداوسیمای کرمانشاه همراه با بیست و چهارساعته شدنش، یک مقدار عوض میشود. امیدوارم برنامه خوبی شود. قضاوت اش با مردم.
صداوسیمای کرمانشاه دارد خیلی به سمت کپی کاری میرود. بهعنوان نمونه همین برنامههای نوروزیاش. برنامه شما این گونه نخواهد بود؟
من در باره سریالی که نوروز پخش شد با کارگردانش، آقای قاسمی صحبت کردم. گفت: «من فقط آنونس این کار را دیدم، ولی به نظرم کپی از کار مهدی مظلومی بود که در یک شبکه ماهوارهای پخش میشد.» ولی او پاسخ داد که: «من این کار را سه سال است نوشتهام. آن کاری که شما میگویید، فقط اسم اش را شنیدهام و آن را ندیدهام.» قضاوت با خودشان. یا همین کاری که الآن داریم ضبط میکنیم. میگویند کپی خنده وانه است؛ اما به نظر من نباید روبه این سمت برویم. میتوانیم تیکههایی از آن برنامه برداریم ولی نمیتوانیم آن برنامه را کپی کنیم. نمیدانم دلیلش چیست که ما سمت کپی کردن میرویم. ولی من سعی میکنم با فکر و اجرای خودم جلو بروم. امروز هم با تهیه کننده و کارگردانش بحث سر همین قضیه بود که کپی نکنیم و یک برنامه جدید بسازیم.
صداوسیمای کرمانشاه، رابطه خوبی با فرزندانش نداشته است. ما در این باره با خیلیها حرف زدهایم: کوروش سلیمانی، خانم نامداری، مرحوم لرستانی و خیلیهای دیگر. بعضی از اینها میگفتند که هیچ وقت به صدا و سیمای کرمانشاه دعوت نشدهاند. حالا حضور شما میتواند این کار را انجام دهد؟
اگر این برنامه بگیرد و جناب آقای رحیمی کار ما را بپسندد، بله. البته الآن دست سازمان صدا و سیما به لحاظ مالی بسته است. ما بازیگر و برنامهساز و مجری هستیم. بچههای نسل ما مثل کوروش سلیمانی میتوانند خیلی کارها بکنند. کوروش سلیمانی هم کارگردان، هم تئاتری و هم سینمایی خیلی خوبی است. هم بچه باشعوری است و هم بچه با مطالعهای. دو سه تا بیشتر از بچههای کرمانشاه نماندهاند که میشود از آنها استفاده کنیم، مثل یوسف مرادیان. عارف که رفت. ما حاضریم هرکاری برای شبکه خودمان، شبکه زاگرس بکنیم.
چرا بچههای کرمانشاه، به یک حدی که میرسند، باید برای پیشرفت کرمانشاه را ترک کنند و به تهران بروند؟
من همان سالی که رفتم، جایزه بهترین بازیگر بخش جنبی جشنواره فجر را با نمایش «میراث»، نوشته بهرام بیضایی گرفتم. دلیل رفتن من، دانشگاه و بازار کاری بود که آنجا بود. الآن دلیلش را نمیدانم، شاید عدم حمایت وزارت ارشاد یا ادارات ذی ربط است. اطلاعی ندارم. ولی میدانم که کرمانشاه هنرمندان خوبی دارد که اگر به آنها پا بدهند میتوانند، آن را به دوران طلاییاش برگردانند که چهار پنج سال پشت سر هم در برنامه تولیدات استانی اول بود. متأسفانه الان اینطور نیست و نمیدانم چرا.
تصمیم به برگزاری کارگاههای آموزشی ندارید؟
به صورت تجربی حاضرم خدمت کنم. با حداقل امکانات و دستمزد، حاضرم تجاربم را به عنوان یک بازیگر، در زمینه ی بازیگری در مدیوم تلویزیون در اختیار دیگران بگذارم.
با توجه به مشکلات زیاد فرهنگی و اجتماعی، هنرمندان میتوانند خیلی نقش مؤثری داشته باشند. شما به عنوان چهرهای شناخته شده حاضرید چنین نقشی را ایفا کنید؟
اگر وقتش را داشته باشم، چرا که نه. وظیفه یک هنرمند است. اگر من این کار را بکنم، مردم عادی هم میکنند. اگر مردم من را لایق بدانند و جلویم بیندازند، چرا که نه؟ کار قشنگی است.
شما هنوز با لهجه کرمانشاهی غلیظ حرف میزنید. کار هنری شما چقدر از حال و هوای کرمانشاه متأثر است؟
صد درصد. من هنوز در بعضی اجراهایم در شبکه سراسری لهجه دارم. نشتی لهجه دارم. عمدی هم نیست؛ اما اینجا سعی کردهام با همین زبان فارسی کرمانشاهی خودمان حرف بزنم.
بهترین خاطره تان از کرمانشاه چه بوده؟
با سالار سالاروندی و یکی دیگر از دوستان، از خیابان دبیراعظم رد میشدیم. فکر میکنم عارف هم بود. من گفتم اگر اسمم در قبولیها باشد، همین جا پشتک میزنم. روزنامه را گرفتیم و اسم من و عارف در آن بود. ملق را در خیابان دبیر اعظم از ما گرفتند. یک خاطره خوب هم نه از کرمانشاه ولی از عارف دارم. زمانی که باهم همخانه بودیم، اگر یک پنج تومانی داشتیم، آن سکه پنج تومانی را با هم میخوردیم و اگر یکی مریض میشد دیگری پیاده تا میدان امام حسین میرفت و دارو میخرید و فردا با اتوبوس به دانشگاه میرفتیم. ما خیلی سختی کشیدیم. نسل ما خیلی سختی کشید و خیلی حق مان را خوردند. تمام بچههایی که از گروه مهران هم بالا آمدند، پشت شان گرم بود. یک عدهای از یک استانی آمدند و شدند مثلا مدیر فیلم و سریال یا مدیر گروه یا رئیس شبکه و ... و هوای همشهری خودشان را داشتند. یک عدهای که الآن خیلی بزرگاند و اسم و رسمی در سینما و تلویزیون در کردهاند، آن پشتگرمی را داشتند. ولی هیچ وقت از کرمانشاه مدیری نیامد که هوای بچههای کرمانشاه را داشته باشد.
چرا هیچ کدام از شماها نتوانست، جای مهران مدیری را بگیرد؟
برای اینکه مهران مدیری یک اسطوره است. در دنیا افرادی مثل مهران انگشت شمارند. چاپلین یکی بود. وودی آلن یکی بود، مهران مدیری هم یکی است. من به شدت کار مهران را قبول دارم و برایش تمام قد خبردار میایستم. کارش را خیلی دوست دارم و خیلی به کار و تکنیک و سیستم اش علاقه دارم، ولی دیگر با او کار نمیکنم.
این را علی رغم مشکلات تان با او میگویید؟
مشکلی با او ندارم. من از این ناراحتم که یک نفر فقط برای نزدیک شدن به مهران، پشت سر من حرفهایی پیش او زده بود و او باور کرده بود. ما بچههای کرمانشاه هم ریشتاً و ذاتاً زیر بار زور نمیرویم.
از بچههای هنرمند با کدام شان رفاقت نزدیک دارید؟
یکی از کسانی که حقش خیلی خورده شد، امیر زریوند بود. با امیر خیلی دوستیم. با رضا نیکخواه و هادی کاظمی خیلی دوستیم. با کوروش سلیمانی عزیز خیلی دوستیم. یک عدهای هم قبل از دانشگاه نقش استاد ما را بازی کردند و باید از آنها تشکر کنم. مثل آقای پلوک، آقای سعد اللهی، آقای حبیبیان. خدابیامرز آقای صحبت اله خدایاری که کار تلویزیونی را با ایشان شروع کردم. با آقای لطفی هم خیلی دوست داشتم، کار کنم و نشد. من مدیون اینها هستم و هنوز که هنوز است، مدیون مهران مدیریام. او سکوی پرتاب من تا همین حد کم بود. شاید باید مثل دیگران رفتارهایی میکردم و نکردم. بچه کرمانشاه بودم و جوان بودم و سرم باد داشت؛ اما اگر الآن هم بود باز آن کارها را نمیکردم. ولی همیشه همه جا گفتهام که دار و ندارم از هنر را از مهران مدیری دارم. عارف هم سر رفاقت با من تا قهوه تلخ با مهران بازی نکرد. تا اینکه بعضی دوستان پا درمیانی کردند و سه چهار بار هم گفت: «علی، پادرمیانی کنم؟» و من قبول نکردم.
اینجا میخواهم تشکر کنم از جواد عزتی، علی اوجی، هادی کاظمی و سیامک انصاری که برای فوت عارف سنگ تمام گذاشتند. خیلی سنگ تمام گذاشتند. ما که رفیق قدیم بودیم، چون حال خوبی نداشتیم، نتوانستیم کار زیادی بکنیم. خیلی زحمت عارف را کشیدند و خیلی بیشتر از بچههای کرمانشاه زحمت اش را کشیدند.
چرا هنرمندان کرمانشاهی در تهران خیلی با هم مچ نیستند؟
هستیم. چرا نیستیم؟ تهران یک کشور است. منتها ژانر کاری بچهها به هم فرق دارد. ژانر من و کوروش یکی نیست. کوروش بیشتر محقق خوبی در سینما است. بازیگر کار جدی است. مسائل جدی و شخصی نمیگذارد خیلی با هم باشیم. ولی از وقتی فضای مجازی باب شد، لحظه به لحظه از حال هم باخبریم.
موسیقی و شعر کرمانشاه را دنبال میکنید؟
بله، همین الان داشتم کتاب «چهارشنبههای دل تنگی» از امین شیرزادی را میخواندم. در موسیقی هم کوروش تیمور زاد را خیلی دوست دارم. یک صدای بهشتی دارد و همه کارهایش را گوش میدهم. مگر میشود بچه کرمانشاه باشی و موسیقی فولکلور شهرت را گوش ندهی؟
در شبکههای مجازی حضور دارید؟
پیج اینستاگرام دارم: aliabolhasaniorginal
یک نفر که پیشنهاد میکنید با او حرف بزنیم چه کسی است؟
ابراهیم سعد اللهی که خیلی گرفته و گرفتار است و خیلی برای تئاتر این شهر زحمت کشید. خیلی از بچههایی که نسل من ادامه کار دادند، همه مدیون این آدمیم. بگویید علی گفته که ما بیاییم سراغ شما.
حرف آخر.
اینکه مدیران مرکز قدر بچههایی که ماندهاند را بدانند. مدیران اداره ارشاد هم، قدر بچههای خوب تئاتری را بدانند. بچههای هنرمند هم با هم، مهربانتر باشند. حس میکنم در کرمانشاه، رقابت یک مقداری رنگ حسادت دارد. از مدیران شرکتهای خصوصی و دولتی هم که بودجهای دارند، دعوت میکنم که اگر بودجهای دارند، بیایند و برای بچههای هنرمند قرار دهند. قطعاً محصول آن شرکت هم بیشتر دیده میشود. من اگر دویست میلیون تومان داشتم با همین امکانات و بچههای کرمانشاه، یک تلهفیلم میساختم که در پنج استان غرب کشور رکورد سینما خانگی را بزند. ولی اسپانسر نیست. اگر اسپانسرها حمایت کنند، هم خودشان دیده میشوند و هم بچههای هنرمند. اگر حمایت مالی نمیکنند لااقل حمایت معنوی کنند. اگر جشنی مناسبتی میگیرند، از چهارتا بچههای هنری کرمانشاه دعوت کنند. البته از ما گذشته. نوبت جوانترهاست. از مردم کرمانشاه میخواهم هوای بچههای هنرمندشان را داشته باشند.
8066 انتشاردهنده:علی مولوی
کپی شد