اولین باری که او را دیدم، یک سال پیش در خیابان شهید نمکی سنندج بود، داشت مسافر سوار میکرد. اینکه یک زن مسافرکشی میکرد، برایم جالب بود و چندین بار خواستم با او صحبت کنم اما هر بار به دلیلی موفق نشدم تا اینکه چند روز قبل شماره تماساش را از طریق ستاد مبارزه با مواد مخدر استان پیدا کردم، با او قرار گذاشتم جایی همدیگر را ببینیم با اشتیاق و روی خوش از پیشنهادم استقبال کرد.
قرار شد در یکی از خیابانهای سنندج همدیگر را ببینیم، سر موعد آمد. سوار خودرویش (پراید) شدم و بعد از سلام و احوالپرسی، از زندگی و کار و بارش پرسیدم، گفت: چند سال است مسافرکشی میکنم و با وجود اینکه شوهرم هم کار میکند ولی همیشه روی پای خودم ایستاده و کمک حال زندگی مشترک مان بودهام.
پسربچهای حدود سه ساله صندلی جلو نشسته بود و خودش هم ماسک به دهان شروع به حرف زدن کرد، مشخص بود حرفها و درد و دلهای زیادی برای گفتن دارد.
اسمش فریده است، ۴۲ سال سن و پنج فرزند دارد. چند سال پیش به طور ناخواسته اعتیاد پیدا میکند و در شرایط سخت زندگی با این افیون ویرانگر دست و پنجه نرم کرد تا اینکه تصمیم میگیرد آن را برای همیشه کنار بگذارد.
از زندگیت بگو، کی ازدواج کردی؟
بهبود یافته: متولد سنقر در استان کرمانشاه هستم و در خانوادهای پرجمعیت (هفت خواهر و ۲ برادر) بدنیا آمدم، تا کلاس پنجم ابتدایی به مدرسه رفتم البته همیشه آرزو داشتم درس بخوانم و برای خودم کسی بشوم اما پدرم مخالف ادامه تحصیلم شد و اجازه نداد بیشتر از آن به مدرسه بروم.
پدرم به اصرار زن بابا، زمانی که تنها ۱۲ سال داشتم با اجبار و از طریق یکی از آشناهایش، در قبال دریافت مقداری پول من را به همسری مردی ۴۵ ساله اهل سنندج در آورد که بعدها متوجه شدم شوهرم معتاد است، اصلا نمیدانستم ازدواج و همسرداری چیست، تا چشم باز کردم صاحب دو تا بچه شدم.
پدر و نامادریم به من ظلم کردند، آنان نگذاشتند مانند بقیه بچهها کودکی کنم، زندگی با مردی همسن پدرم خیلی برایم دشوار و بیمعنی بود اما به ناچار کمکم به شرایط عادت کردم.
شوهرم که میدانست حامی و پشتیبانی ندارم، رفتار بدی داشت و بارها من را مورد آزار و اذیت قرار داد، چارهای جز تحمل آن وضعیت نداشتم.
چگونه معتاد شدی؟
فریده: یک شب دندان درد امانم را برید و از شوهرم بارها خواستم من را به اورژانس ببرد که هر بار امتناع میکرد و میگفت خودم دندان دردت را درمان میکنم.
یک برگ زر ورق برایم آورد و مقداری مواد شبیه خاک (که بعدا متوجه شدم هرویین است) داخل آن ریخت و پیچید و خواست آن را مانند سیگار بکشم که بعد از چند بار سرفه، آرامش عجیبی بهم دست داد و بدنم کاملا بیحس شد، دیگر نه تنها دردی احساس نمیکردم بلکه لذت خاصی، روح و روانم را فرا گرفت انگار در این دنیا نبودم.
من که اصلا رنگ مواد مخدر را ندیده بودم بارها از شوهرم پرسیدم این چیست که مصرف میکنم و اینقدر آرامبخش است؟ که در جواب میگفت: خاک قبر فلان شیخ است که درمان همه دردها است و مردم زیادی از آن استفاده میکنند.
کم کم در روزهای بعد احساس میکردم باز هم به همان مواد نیاز دارم، بدن درد شدیدی میگرفتم و شوهرم هر بار با دادن همان ماده مخدر آرامم میکرد در نهایت بعد از ۶ ماه متوجه شدم که به هرویین اعتیاد پیدا کردهام.
به محض اینکه متوجه اعتیادم شدم به پدرم خبر دادم که نجاتم دهد اما او به جای حمایت، از من خواست یا بچههایم را تنها بگذارم و برگردم یا همان جا بمانم و تحمل کنم، چون به قول او اعتیاد درمانی ندارد، من هم نتوانستم فرزندانم را تنها بگذارم و با وجود تمام سختیها و رفتارهای بد شوهرم، ماندم و سوختم و ساختم.
امور زندگی را چگونه میگذراندید؟
دو ازدواج ناموفق داشته و حالا از سومین ازدواجاش کاملا راضی است و به قول خودش بعد از چند سال اعتیاد به مواد مخدر، حالا طعم شیرین زندگی را میچشد.
بهبود یافته: شوهر اولم ساعتساز بود ولی بخاطر اعتیاد به خرج و مخارج زندگی نمیرسید و بارها بدهی به بار آورد، مستاجر بودیم و من را ناچار میکرد که در شهر گدایی کنم (آهی کشید و گفت: خدا منو ببخشه).
گاهی اوقات حتی برای اینکه گدایی نکنم خود را شبیه مردها میکردم و پیش سیمانکار و معمار، به کارگری میپرداختم تا اینکه توانستم با هزار بدبختی یک پیکان بخرم و مشغول به مسافرکشی شوم. از همین طریق خرج بچهها و شوهرم را میدادم. مدتی در حالیکه باردار بودم کنار خیابان سیگار میفروختم، خلاصه کارهای زیادی برای در آوردن رزق و روزی شوهر و فرزندانم کردم اما هیچوقت حاضر به تنفروشی نشدم و حیثیتم را با هیچ چیزی معامله نکردم.
با این وجود شوهرم مرا مورد آزار جسمی و روحی قرار میداد تا اینکه تحملم تمام شد و ناچار شدم از او طلاق بگیرم.
چون حامی و پشتیبانی نداشتم بار دیگر ازدواج کردم که بعدها متوجه شدم او هم اعتیاد دارد و بخاطر رفتارهای آزار دهندهاش بعد از مدتی از او هم جدا شدم، از آن مرد هم یک فرزند دختر دارم که پیش خودم زندگی میکند.
مدتی بعد روزی مردی معتاد و کارتنخواب را در خیابان دیدم که دلم برایش سوخت و وادارش کردم به کمپ برود و ترک کند، تمام خرج و مخارج کمپ را دادم و با ارادهای که داشت از اعتیاد پاک شد. همین آشنایی و کمک باعث شد با هم ازدواج کنیم و حالا هم دارای یک فرزند از او هستم و در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکنیم.
بعد از تلاش و پیگیریهای زیاد شوهرم را در شهرداری استخدام کردند و اگر چه بخاطر سادگی، امضای سفته و بدهکاری ناخواسته شوهرم، نصف حقوقش اکنون مسدود است اما با کمک خدا و مسافرکشی، خرج روزانه را در میآورم.
چرا و کی تصمیم به ترک اعتیاد گرفتی؟
فریده: یک بار اقدام به ترک اعتیاد کردم اما موفق نشدم ولی بعد از مدتی دیگر طاقت نگاههای بد مردم و همسایهها را نداشتم، از خودم بیزار شده بودم تصمیم گرفتم برای پاک شدن از افیون اعتیاد قدمی اساسی بردارم.
از طریقی به کمپ ناجی نایسر معرفی شدم، قبل از رفتنم به آنجا، ۲ تا از فرزندانم را به اقوام و سه فرزند دیگر را به مراکز نگهداری کودکان بیسرپرست تحت حمایت بهزیستی سپردم (که البته از آنان خوب نگهداری نشد و مریض شده بودند).
حین رفتن به کمپ و جلوی درب، روی زمین زانو زدم و با خدای خودم عهد کردم که برای همیشه اعتیاد را ترک کنم و زندگی سالمی داشته باشم. همانجا فریادی از اعماق وجودم سر دادم و گفتم: من آمدهام پاک شوم و حتما پاک میشوم، خدایا کمکم کن، کمکم کن...
قرار شد یکی از نهادهای حمایتی هزینه سمزدایی و درمان اولیه من را در کمپ متقبل شود که محقق نشد و بعد از ۱۰ روز از کمپ مرخصم کردند و کار سمزدایی بدنم ناتمام ماند اما من تصمیم گرفته بودم و بعد از پنج ماه خماری، تحمل سختی و درد زیاد، با توکل بخدا در منزل برای همیشه پاک شدم. (نخواست سال پاک شدنش ذکر شود)
خدا میداند چه زجرهایی کشیدم، فقط یک فرد معتاد میداند ترک کردن اعتیاد چقدر دشوار است ولی با این حال اراده انسان از هر درد و مشکلی بالاتر است، من هم آن اراده را در وجودم پیدا کرده و مطمئن بودم که میتوانم خودم را نجات دهم و موفق نیز شدم.
چرا مسافرکشی را انتخاب کردی؟ برخورد مردم با راننده زن چگونه است؟
فریده: همیشه از بچگی دوست داشتم روی پای خودم بایستم و خرج و مخارجم را خودم در بیاورم. وقتی هم که ازدواج کردم در همان زمان ازدواج اولم بعد از تلاش زیاد و پسانداز کردن و گرفتن وام توانستم پیکانی بخرم و مسافرکشی کنم.
بعدها کم کم وضع مالی بهتری پیدا کردم و توانستم پراید بخرم و چند سال است کارم همین است و هر روز از ساعت ۷ صبح بیرون میآیم و مردم را در نقاط مختلف شهر جابجا میکنم حتی گاهی اوقات شب و نصف شب کسانی که شماره تماسم را دارند (به ویژه خانمها) به مقصد میرسانم.
در طول روز مسافران از مرد و زن را جابجا میکنم و شکر خدا تا حالا هیچ مشکلی هم برایم پیش نیامده و مردم هم خیلی من را بخاطر انرژی مثبت و شوق و شوری که دارم، دوست دارند و تکریم میکنند.
با وجود اینکه خیلی پرشور و شاد هستم، همیشه برای مسافرانم آهنگ میگذارم که دقایقی کوتاه از دغدغههایشان فاصله بگیرند اما مردانه قدم در این راه گذاشته و طوری برخورد کردهام هیچ مردی جرات تعرض یا آزار من را پیدا نکند.
سرپرستی یک نوزاد
این بانوی بهبود یافته چند سال پیش زمانی که به بیمارستان بعثت سنندج برای انجام کاری مراجعه میکند، با صحنهای دلخراش مواجه میشود. آنجا متوجه میشود که زنی، (خود و شوهرش معتاد بودهاند) بعد از تولد نوزادش حاضر به تحویل گرفتن او نمیشوند و به گونهای میخواستهاند او را رها کنند که او همانجا برای سرپرستی آن نوزاد اعلام آمادگی میکند و بعد از انجام مراحل قانونی سرپرست دختر را برعهده گرفت و برای اینکه از ارث پدری (که وضع مالی خوبی هم داشتهاند) محروم نشود، شناسنامه را به اسم والدین واقعیاش در میآورد و حالا این دختر که اسمش آریسا است حدود ۶ سال دارد و امسال به مدرسه میرود.
خانم فریده با شور و شوق خاصی از آریسا صحبت میکند و میگوید: خواندن قرآن و نماز را به او یاد دادهام و همانند ۵ فرزند دیگرم از او مراقبت میکنم و آرزو دارم روزی وکیل شود و از حقوق کودکان بیسرپرست دفاع کند.
پسر بزرگم در آرایشگاه کار میکند و دختر بزرگم ازدواج کرده ولی تلاشم را میکنم فرزندان دیگرم تحصیلات عالی داشته باشند و هر کدام در منصب و شغلی به مردم خدمت کنند.
جشن پاکی برای بهبودیافتگان
فریده با وجود اینکه از لحاظ مالی وضع چندان مناسبی ندارد اما تا حالا برای ۲ جوان بهبود یافته که اعتیاد را ترک کرده و پاک شدهاند با هزینه خود جشن پاکی گرفته و میگوید: برای اینکه زکات پاکی خودم را ادا کنم، هرگاه که توان مالی داشته باشم، برای هر کسی که عضو انجمن حمایت از بهبودیافتگان باشد و کاملا پاک شود، جشنی برپا میکنم.
او از کسانی که به بلای اعتیاد خانمانسوز گرفتار شدهاند، خواست برای یک بار قاطعانه اراده کنند و مصرف مواد مخدر را کنار بگذارند و زندگی جدید و سالم و شادی را کنار خانواده آغاز کنند، چراکه در اعتیاد جز نابودی و بدبختی چیزی وجود ندارد.
احساس خوشبختی میکنم
این بانوی بهبود یافته از اینکه اعتیاد را ترک کرده بسیار خوشحال و شاکر است، احساس خوشبختی و غرور میکند و به خنده میگوید: بهترین مادر دنیا هستم.
او گفت: اینکه ظهر یا غروب به خانه بازمیگردم و با خوشحالی و انگیزه برای شوهر و فرزندانم آشپزی میکنم، احساس شعف غیرقابل وصفی دارم. به واسطه اینکه الان سالم و سرحالم خدا را شکر میکنم. هر روز صبح زود بچههایم را از خواب بیدار میکنم و برنامه ما ورزش صبحگاهی و انجام ههلپه رکی (رقص کُردی) است.
تمام تلاشم را میکنم فرزندانم شاد باشند و در زندگی مشکل و کمبودی نداشته باشند. نمیخواهم آنان به سرنوشت من دچار شوند، میخواهم کودکی کنند و از امکانات زندگی در حد توان بهرهمند شوند.
حرف آخر
اعتیاد و گرفتار شدن به مصرف مواد مخدر بسیار آسان و رهایی و پاکی از این بلای خانمانسوز دشوار است و اراده والایی را میطلبد اما اگر عزمی جزم شود، این کار شدنی است، همچنانکه بانویی مانند فریده با قدرت و اراده غیرقابل وصفش توانست موفق به این کار شود، پس یادمان نرود انسان با توکل به خدا و اتکا به ارادهاش توان انجام هر کاری را دارد.
در حال حاضر ۱۷ کمپ ترک اعتیاد در کردستان فعالیت دارد که از این تعداد ۱۶ کمپ مخصوص مردان و یک کمپ مربوط به زنان است، ضمن اینکه ۸۰ مرکز متادون درمانی خصوصی و هشت مرکز دولتی در استان مشغول ارائه خدمات هستند.
این استان بیش از یک میلیون و ۶۰۳ هزار نفر جمعیت داشته و ۲.۸ درصد آن به انواع مواد مخدر اعتیاد دارند که این رقم در میانگین کشوری پنج درصد است.