به گزارش ایرنا، بیم دیر رسیدن به همایش و جاماندن از طلیعه سخن سخنران، راس ساعت 12 پشت درب سالن حاضرم کرده بود. درب بسته و پرده های کشیده شده و هیچ نشانی نیست از ازدحام و برو بیایی که حکایت از برگزاری همایشی باشد.
سروقت رسیده بودم؛ به موقع رسیدن به جلسات برایم از نان شب هم واجب تر است. آنها که خبرنگار هستند خوب می فهمند دیر رسیدن به جلسه و از دست دادن بخشی از اطلاعات چه غم بزرگی است.
خبری از همایش نیست باید منتظر بود ... .
چند دقیقه بعد درب های سالن باز می شود و صندلی های خالی یکی یکی پر می شود. سیستم صوت و تصویر هم توسط تعدادی از دانشجوها تنظیم می شود. ساعت 12 و 30 دقیقه ... حالا سالن تکمیل شده است بغیر از ردیف جلو که برای میهمانان همایش رزرو شده و همچنان خالی و بدون سرنشین حکایت از غربتی غم انگیز دارد، غربت برنامه های دانشجویی ... .
هرکسی به کاری مشغول است، بعضی ها باهم تعریف می کنند از غذای دیشب خوابگاه و تدریس استاد فلانی و لباس های فلان دانشجو و فلان مدل گوشی و ... .
عده ای هم با ژست های مختلف ایستاده، نشسته، یک نفره و دونفره برای گرفتن عکس های سلفی جذابتر، تلاش می کنند.
آهنگی از بلندگوها پخش می شود و 'مرغ سحر' شروع به نالیدن می کند؛ فضای سالن اندکی تلطیف می شود و دانشجوها با صدایی ملایم با مرغ سحر همنوا می شوند.
بعضی از دانشجوها هم جزوه هایشان را باز کرده اند، گویا برای امتحان آماده می شوند و این لحظات تاخیر حکم طلا برایشان دارد.
ردیف دوم هم چند خبرنگار خودکار و دفتر به دست آماده تحریر خبر نشسته اند و بیشتر از همه چشم براه سخنران هستند.
این تاخیر بیشتر خبرنگاران را آزار می دهد و در عمل فرصت تولید محتوا را از آنها می گیرد. کم نیستند همایش هایی از این دست و سالانه صدتها جلسه، همایش و سمینار که تاخیر بر آنها سایه انداخته و وقت میهمانان بی ارزشترین بخش آنهاست.
اگر اغراق نکنم باید به چیزهایی مثل تلویزیون، موبایل و ترافیک که هر روز بخش زیادی از وقتمان را آرام و بی صدا سرقت می کنند، جلسات و همایش ها را هم اضافه کرد.
به هرحال هر از گاهی با دوربین گوشی از جای خالی سخنران عکسی می گیرم تا سندی باشد برای تاخیر در مخابره خبر برای پاسخگویی به مافوقم که منتظر است امروز برایش خبری از جویندگان علم و دانش ببرم.
و همچنان مرغ سحر ناله سر می کند و داغ ها را تازه تر ... .
چند نفر از اساتید دانشگاه به جمع منتظران اضافه می شوند و دانشجو ها کمی خود را جمع و جور می کنند. سالن اندکی نظم و انضباط می گیرد و مجری پشت تریبون قرار گرفته و از تاخیری که در شروع برنامه پیش آمده عذر خواهی می کند و با صلواتی بدرقه می شود و سرجایش می نشیند.
خمودگی و کلافگی از سر و روی همه می بارد و ناله های مرغ سحر هم پرشرر و بازهم خبری از سخنران نیست.
ساعت از یک گذشته؛ دانشجویی که پشت سرم نشسته به دوستش می گوید 'روده کوچیکه روده بزرگه را خورد'. گرسنگی بر بعضی ها چیره شده و تاب نمی آورند و عطای همایش را به لقایش می بخشند و ترجیح می دهند به ناهار برسند.
حالا دیگر مرغ سحر هم از نفس می افتد و جایش را به آهنگ حماسی 'یار دبستانی من می دهد' و دانشجوها مثل فنر از جا می پرند و کف می زنند و با خواننده همره و همراه می شوند و من بی آنکه در شادی جوانانه آنها شریک شوم به متن آهنگ فکر می کنم ... چه معانی تلخ و روزگار خفقانی را در عصر طاغوت تداعی می کند.
پس از یکساعت و نیم تاخیر، سخنران مراسم در میان تشویق حضار به جایگاه می نشیند و وقت نشناسی خود را با یک عذرخواهی رفع و رجوع می کند؛ غافل از اینکه وقت شناسی نشانگر احترام، نظم و شخصیت خود انسانهاست.
شاید هم منتظر گذاشتن دیگران بر کلاس کاری آنها می افزاید. به قول مدیر خبرگزاری مان این تاخیرها به عادتی بسیار معمولی تبدیل‌ شده و آهسته آهسته می رود تا به یک فرهنگ غلط ماندگار تبدیل شود.
شاید همین دانشجوها بهترین آغازگر باشند برای جلوگیری از ترویج این فرهنگ غلط و برای پرهیز از وقت کشی؛ باید از خودمان شروع کنیم، از همین دانشگاهی که چند روز زودتر به پیشواز روز دانشجو رفته است آنهم با اینهمه تاخیر، از همین دانشجوها و از همین همایش ... .
7527/2090
خبرنگار: زهرا زارعی** انتشار دهنده: سعید زارع کندجانی
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.