از مرکز استان مازندران به سوی شهری می رویم که نام هزار سنگر گویای تاریخ رشادت های آن است. معمولا سفر، مقصد را توجیه می کند اما در این سفر مقصدی پیش روست که نه تنها سفر را توجیه می کند بلکه وسیله ای است برای آرامش.
در ابتدای و با دیدن تابلوی ' هزار سنگر' ،احساس عجیبی برایم تداعی می شود، گویی قدم در شهری گذاشته ام که جبهه و جهاد و سنگر خاکریز روح جدا ناشدنی آن است. یکدفعه با دیدن دماوند و رشته کوهای البرز که همچون خاکریزی عظیم این شهر را احاطه کرده است، هزار سنگر بیشتر در ذهنم نقش می بندد.
وارد شهر که شدم پرسان پرسان آدرس لاله 44 را از مردم محلی گرفتم، محله ای که روح الله صحرایی در آن متولد و بزرگ شد. البته بیشتر مردم شهر لاله 24 را به نام قدیم آن یعنی ' پِلُک' می شناسند.
دیدن تصاویر روح الله در مسیر لاله 44 درستی مسیر را بیشتر اثبات می کند. با نزدیکی به این کوچه اندکی دلشوره چاشنی این سفر می شود و سوالاتی که همگی با ورود به کوچه از سرم پر کشید.
با پدر روح الله که شماره وی را از آشنایان قدیمی دریافت داشتم ، تماس گرفتم، پیرمردی با صدای آرام، محترم و کهنه گفت : ' مسیر کوچه لاله 24 را ادامه دهید و بنده دم در ایستاده ام'.
حدود یک کیلومتر در داخل کوچه ادامه مسیر دادم تا به تصویر روح الله که با لبخندی به وسعت آسمان بر روی بنری نقش بسته بود، رسیدم.
پیرمردی بلند قامت در کنار در کرم رنگ خانه ای نسبتا قدیمی ایستاده بود. پیاده شدم و سلام دادم. او هم با لبخندی که نمی دانم دلیلش چه بود پذیرای من شدند و با هم وارد خانه شدیم.
خانه ای نقلی که با عکس های روح الله و فرزندانش تزیین شده بود. آثاری از مبلمان و تجهیزات خانه های امروزی در خانه دیده نمی شد. خانه با پشتی و زیر انداز های پر نقش و نگار قدیمی رنگ آمیزی شده بود و سادگی خانه ها قدیمی را تداعی می کرد.
خانمی ساکت و سالخورده برایمان ( من و پدر روح الله) چای ، میوه و شیرینی آورد و سلام و احوالپرسی مختصر در گوشه ای نشست.
بدون اینکه سئوالی بپرسم پدر شروع به تعریف از روح الله و زندگیش کرد. گویی اشتیاق بی وصف برای روایت فرزند کوچکش داشت. البته کار مرا نیز که از یک ساعت پیش پر از استرس بودم راحت کرد.
او همچون پرده خوانی کهنه کار بر روی پرده زندگی روح الله روایت می کرد و من و مادر همچون کودکی مشتاق با تمام وجود گوش می دادیم.
پدر گفت که روح الله از دوران نوجوانی از طریق بسیج محلات وارد سپاه شد و زندگی خود را با روح مبارزه آغشته کرد. وی که سهمیه معافیت از سربازی را به دلیل جانبازی پدر داشت، نادیده گرفت و راهی خدمت سربازی در ارتش شد. حرف و حدیث مردم نیز روح الله را از استفاده از سهمیه های جانبازی مانع بود.
پس از خدمت سربازی و بازگشت به آمل در شرکتی خصوصی با وساطت رفیقش مشغول به کار شد اما پای ماندن در آمل را نداشت و جز در لباس نظامی آرام نمی گرفت و بیش از آن بی قرار جبهه های جنگ بود.
پدر چیزی می گوید که مرا به یکباره غافلگیر می کند: روح الله' باید شهید می شد زیرا حیف بود به مرگ طبیعی بمیرد و گذشت زمان او را در کام بگیرد و باید وی در آغوش عشق نوجوانیش که همان شهادت بود جان می سپرد.
' ما به شهادت روح الله افتخار می کنیم نه به این خاطر که از مرگ او خوشحال باشیم بلکه به این افتخار می کنیم که شهادت بالا ترین فضیلت است که فرزند من به آن دست یافت و کمتر کسی در زندگی خودش به این درجه می رسد و بالاتر از شهادت چیزی وجود ندارد.
با اینکه به شهادت روح الله افتخار می کنیم اما همیشه داغ فرزند چیزی در جان آتش می زند که هیچ وصف برای آن وجود ندارد و مرحمی برای آن نیست. این داغ و آتش با بزرگ تر شدن فرزندان این شهدا عمیق تر می شود و آتش به جان و روح می کشد اما با همه این درد شهادت مفهومی است که باز هم این خانواده به آن افتخار می کند.
اما این داغ برجان مانده هیچگاه جلوی رفتن و رضایت از شهادت روح الله در راه خدا را نگرفت. بار فرزندان او امروز بیش از بار شهادت روح الله بر دوش من و خانواده سنگینی می کند' .
پدر در سکوت پر معنای مادر از اخلاق و منش روح الله برایم گفت؛ این که انتقاد پذیر بود و کینه ای از کسی به دل نمی گرفت، بلند نظر بود و با همه از پیر تا جوان را دوست و یار خود می دانست. مهربان و شاد بود و با همه سر شوخی داشت و هیچ جوی را بدون شادی نمی گذاشت. فارغ از تجملات خوشبخت بود و هیچگاه تجملات و حسرت دارایی را در دل و خانواده راه نمی داد. حتی وسایل غیر قابل استفاده خانه خود را به دیگران اهدا می کرد.
پدر گفت که در کنار پدر و فرزندی با هم رفیق بودند و روح الله هیچ موضوع و خواسته ای را از پدر پنهان نمی کرد و همیشه در همه زمینه ها و حتی انتخاب شریک زندگیش با پدر مشورت کرده بود و این رویه دو طرفه بود و پدر نیز در تمامی زمینه ها با روح الله مشورت می کرد.
پدر می گوید: ازدواج روح الله هم سنتی و هم امروزی بود. از طریق یکی از دوستان با دختری آشنا شد و پس از پسندیدن، مارا نیز در جریان همه چیز قرار داد تا سنت ها و احترام ها حفظ شود. با اینکه ازدواج کرد اما همچنان بیقرار و بی تاب بود و پای ماندگاری نداشت.
از همسر و فرزند روح الله پرسیدم و پدر گفت که هر بار با مصاحبه خبرنگاران بیشتر برآشفته می شوند و به همین خاطر آنها را مطلع نکرده است.
پدر دوباره از رازهایی گفت که برای من خبرنگار بیشتر شگفتی ساز بود؛ این که روح الله پس از گذارندن مقطع کارشناسی در رشته حقوق از پدر می خواهد دکه برای کارهای اداری به او وکالت بدهد تا اینگونه کارها را خودش انجام دهد تا خستگی اینگونه کارها بر پدر وارد نشود، اگر چه پای بی قرار روح الله برای شهادت مهلت نداد و پیش از وکالت جام شهادت را سر کشید.
روح الله فرزندی سرکش نبود و نیرویی کاملا انقلابی ، اخلاق گرا و بر دایره خانواده بود. اما روح الله هم به دفعات در معرض دوستی های ناباب قرار گرفت، اما همیشه در همه چیز و حتی در رفاقت نیز خواستار نصیحت پدر بود.
جذابیت حرف های پدر و روایت با جزئیاتش جایی برای سئوال کردن باقی نگذاشت. بر خلاف برخی ها این پدر تمام خاطرات شهیدش را با لبخند و شوق تعریف کرد، اما اشک هایش در پس خندهایش نمایان بود.
دغدغه روح الله همیشه مردم و امنیت و مشکلاتشان بود. پدرش می گوید هنوز هم وقتی در خواب به سراغش می آید مشکلات مردم اولین سخنی است که از او می شنود.
پدر از علاقه روح الله از خدمت در سوریه می گوید و از اینکه هیچ اجباری برای اعزام او به سوریه نبود. داوطلبانه برای حضور در سوریه ثبت نام کرد؛ در خانه همیشه پیگیر تحولات سوریه بود و همیشه دغدغه آنجا را داشت.
با اینکه به او به واسطه لیسانس حقوق پیشنهاد کار اداری شد، اما قبول نکرد. سوریه نخستین ماموریت او بود و در همان ماموریت هم شهید شد.
پدر گفتنی ها در باره روح الله را این گونه خاتمه می دهد:' قبل از رفتنش به مادرش نگفت زیرا مادرش بسیار به تحرکات او حساس شد و کارهای روح الله را زیر نظر می گرفت. هر بار می خواست به ماموریت برود فرندان و همسرش را به خانه ما می آورد اما وقتی به سمت سوریه اعضام می شد گفت که اهل خانه اش در خانه بمانند زیرا از این پس باید عادت کنند. به اقتضاء کار او ، هیچگاه از او نمی پرسیدیم کجا می رود. برخی از مردم مدافع حرم را در حقوق و مزایا می بینند اما بالا تر از شهاددت چیزی نیست و نمی توان هیچ چیزی برای جان قیمت گذاشت. آنکه در راه شهادت قدم می گذارد همیشه برای همه طعنه و کنایه ها خود را آماده کرده است. '
صحبت هایمان که تمام شد، آنجا را ترک کردم ، اما گویی سفر و مقصدم نه تنها با بسته شدن در آن خانه تمام نشد بلکه آغاز سفر دیگری برای معرفت بود.
حرف های پدر روح الله بیش از آنکه روایتی از زندگی و شهادت روح الله باشد، درس زندگی و جهاد بود. درس هایی که نسل ها باید آزمون و خطا کند تا سبک روح الله گونه را ترویج کند.
روح الله صحرایی فرزندی از لاله 44 بود که در کوچه های خان طومان پی شهادت گشت و کیمیای خود را در آنجا جست و همانجا یافت .
7335/1654
در ابتدای و با دیدن تابلوی ' هزار سنگر' ،احساس عجیبی برایم تداعی می شود، گویی قدم در شهری گذاشته ام که جبهه و جهاد و سنگر خاکریز روح جدا ناشدنی آن است. یکدفعه با دیدن دماوند و رشته کوهای البرز که همچون خاکریزی عظیم این شهر را احاطه کرده است، هزار سنگر بیشتر در ذهنم نقش می بندد.
وارد شهر که شدم پرسان پرسان آدرس لاله 44 را از مردم محلی گرفتم، محله ای که روح الله صحرایی در آن متولد و بزرگ شد. البته بیشتر مردم شهر لاله 24 را به نام قدیم آن یعنی ' پِلُک' می شناسند.
دیدن تصاویر روح الله در مسیر لاله 44 درستی مسیر را بیشتر اثبات می کند. با نزدیکی به این کوچه اندکی دلشوره چاشنی این سفر می شود و سوالاتی که همگی با ورود به کوچه از سرم پر کشید.
با پدر روح الله که شماره وی را از آشنایان قدیمی دریافت داشتم ، تماس گرفتم، پیرمردی با صدای آرام، محترم و کهنه گفت : ' مسیر کوچه لاله 24 را ادامه دهید و بنده دم در ایستاده ام'.
حدود یک کیلومتر در داخل کوچه ادامه مسیر دادم تا به تصویر روح الله که با لبخندی به وسعت آسمان بر روی بنری نقش بسته بود، رسیدم.
پیرمردی بلند قامت در کنار در کرم رنگ خانه ای نسبتا قدیمی ایستاده بود. پیاده شدم و سلام دادم. او هم با لبخندی که نمی دانم دلیلش چه بود پذیرای من شدند و با هم وارد خانه شدیم.
خانه ای نقلی که با عکس های روح الله و فرزندانش تزیین شده بود. آثاری از مبلمان و تجهیزات خانه های امروزی در خانه دیده نمی شد. خانه با پشتی و زیر انداز های پر نقش و نگار قدیمی رنگ آمیزی شده بود و سادگی خانه ها قدیمی را تداعی می کرد.
خانمی ساکت و سالخورده برایمان ( من و پدر روح الله) چای ، میوه و شیرینی آورد و سلام و احوالپرسی مختصر در گوشه ای نشست.
بدون اینکه سئوالی بپرسم پدر شروع به تعریف از روح الله و زندگیش کرد. گویی اشتیاق بی وصف برای روایت فرزند کوچکش داشت. البته کار مرا نیز که از یک ساعت پیش پر از استرس بودم راحت کرد.
او همچون پرده خوانی کهنه کار بر روی پرده زندگی روح الله روایت می کرد و من و مادر همچون کودکی مشتاق با تمام وجود گوش می دادیم.
پدر گفت که روح الله از دوران نوجوانی از طریق بسیج محلات وارد سپاه شد و زندگی خود را با روح مبارزه آغشته کرد. وی که سهمیه معافیت از سربازی را به دلیل جانبازی پدر داشت، نادیده گرفت و راهی خدمت سربازی در ارتش شد. حرف و حدیث مردم نیز روح الله را از استفاده از سهمیه های جانبازی مانع بود.
پس از خدمت سربازی و بازگشت به آمل در شرکتی خصوصی با وساطت رفیقش مشغول به کار شد اما پای ماندن در آمل را نداشت و جز در لباس نظامی آرام نمی گرفت و بیش از آن بی قرار جبهه های جنگ بود.
پدر چیزی می گوید که مرا به یکباره غافلگیر می کند: روح الله' باید شهید می شد زیرا حیف بود به مرگ طبیعی بمیرد و گذشت زمان او را در کام بگیرد و باید وی در آغوش عشق نوجوانیش که همان شهادت بود جان می سپرد.
' ما به شهادت روح الله افتخار می کنیم نه به این خاطر که از مرگ او خوشحال باشیم بلکه به این افتخار می کنیم که شهادت بالا ترین فضیلت است که فرزند من به آن دست یافت و کمتر کسی در زندگی خودش به این درجه می رسد و بالاتر از شهادت چیزی وجود ندارد.
با اینکه به شهادت روح الله افتخار می کنیم اما همیشه داغ فرزند چیزی در جان آتش می زند که هیچ وصف برای آن وجود ندارد و مرحمی برای آن نیست. این داغ و آتش با بزرگ تر شدن فرزندان این شهدا عمیق تر می شود و آتش به جان و روح می کشد اما با همه این درد شهادت مفهومی است که باز هم این خانواده به آن افتخار می کند.
اما این داغ برجان مانده هیچگاه جلوی رفتن و رضایت از شهادت روح الله در راه خدا را نگرفت. بار فرزندان او امروز بیش از بار شهادت روح الله بر دوش من و خانواده سنگینی می کند' .
پدر در سکوت پر معنای مادر از اخلاق و منش روح الله برایم گفت؛ این که انتقاد پذیر بود و کینه ای از کسی به دل نمی گرفت، بلند نظر بود و با همه از پیر تا جوان را دوست و یار خود می دانست. مهربان و شاد بود و با همه سر شوخی داشت و هیچ جوی را بدون شادی نمی گذاشت. فارغ از تجملات خوشبخت بود و هیچگاه تجملات و حسرت دارایی را در دل و خانواده راه نمی داد. حتی وسایل غیر قابل استفاده خانه خود را به دیگران اهدا می کرد.
پدر گفت که در کنار پدر و فرزندی با هم رفیق بودند و روح الله هیچ موضوع و خواسته ای را از پدر پنهان نمی کرد و همیشه در همه زمینه ها و حتی انتخاب شریک زندگیش با پدر مشورت کرده بود و این رویه دو طرفه بود و پدر نیز در تمامی زمینه ها با روح الله مشورت می کرد.
پدر می گوید: ازدواج روح الله هم سنتی و هم امروزی بود. از طریق یکی از دوستان با دختری آشنا شد و پس از پسندیدن، مارا نیز در جریان همه چیز قرار داد تا سنت ها و احترام ها حفظ شود. با اینکه ازدواج کرد اما همچنان بیقرار و بی تاب بود و پای ماندگاری نداشت.
از همسر و فرزند روح الله پرسیدم و پدر گفت که هر بار با مصاحبه خبرنگاران بیشتر برآشفته می شوند و به همین خاطر آنها را مطلع نکرده است.
پدر دوباره از رازهایی گفت که برای من خبرنگار بیشتر شگفتی ساز بود؛ این که روح الله پس از گذارندن مقطع کارشناسی در رشته حقوق از پدر می خواهد دکه برای کارهای اداری به او وکالت بدهد تا اینگونه کارها را خودش انجام دهد تا خستگی اینگونه کارها بر پدر وارد نشود، اگر چه پای بی قرار روح الله برای شهادت مهلت نداد و پیش از وکالت جام شهادت را سر کشید.
روح الله فرزندی سرکش نبود و نیرویی کاملا انقلابی ، اخلاق گرا و بر دایره خانواده بود. اما روح الله هم به دفعات در معرض دوستی های ناباب قرار گرفت، اما همیشه در همه چیز و حتی در رفاقت نیز خواستار نصیحت پدر بود.
جذابیت حرف های پدر و روایت با جزئیاتش جایی برای سئوال کردن باقی نگذاشت. بر خلاف برخی ها این پدر تمام خاطرات شهیدش را با لبخند و شوق تعریف کرد، اما اشک هایش در پس خندهایش نمایان بود.
دغدغه روح الله همیشه مردم و امنیت و مشکلاتشان بود. پدرش می گوید هنوز هم وقتی در خواب به سراغش می آید مشکلات مردم اولین سخنی است که از او می شنود.
پدر از علاقه روح الله از خدمت در سوریه می گوید و از اینکه هیچ اجباری برای اعزام او به سوریه نبود. داوطلبانه برای حضور در سوریه ثبت نام کرد؛ در خانه همیشه پیگیر تحولات سوریه بود و همیشه دغدغه آنجا را داشت.
با اینکه به او به واسطه لیسانس حقوق پیشنهاد کار اداری شد، اما قبول نکرد. سوریه نخستین ماموریت او بود و در همان ماموریت هم شهید شد.
پدر گفتنی ها در باره روح الله را این گونه خاتمه می دهد:' قبل از رفتنش به مادرش نگفت زیرا مادرش بسیار به تحرکات او حساس شد و کارهای روح الله را زیر نظر می گرفت. هر بار می خواست به ماموریت برود فرندان و همسرش را به خانه ما می آورد اما وقتی به سمت سوریه اعضام می شد گفت که اهل خانه اش در خانه بمانند زیرا از این پس باید عادت کنند. به اقتضاء کار او ، هیچگاه از او نمی پرسیدیم کجا می رود. برخی از مردم مدافع حرم را در حقوق و مزایا می بینند اما بالا تر از شهاددت چیزی نیست و نمی توان هیچ چیزی برای جان قیمت گذاشت. آنکه در راه شهادت قدم می گذارد همیشه برای همه طعنه و کنایه ها خود را آماده کرده است. '
صحبت هایمان که تمام شد، آنجا را ترک کردم ، اما گویی سفر و مقصدم نه تنها با بسته شدن در آن خانه تمام نشد بلکه آغاز سفر دیگری برای معرفت بود.
حرف های پدر روح الله بیش از آنکه روایتی از زندگی و شهادت روح الله باشد، درس زندگی و جهاد بود. درس هایی که نسل ها باید آزمون و خطا کند تا سبک روح الله گونه را ترویج کند.
روح الله صحرایی فرزندی از لاله 44 بود که در کوچه های خان طومان پی شهادت گشت و کیمیای خود را در آنجا جست و همانجا یافت .
7335/1654
کپی شد