به عادت همیشگی سر چهار راه ایستاده بود، لباس های کارش را که درون کیسه رنگ و رو رفته کنارش قرار داده و درب یکی از مغازه های چهارراه اصلی چمباتمه زده است، او را می شناختم، صبح ها همیشه قبل از همه کارگران خود را به میدان می رساند بلکه افرادی که کارگر می خواستند زودتر انتخابش کنند، با اینکه در میانسالی قرار داشت اما کارگری چالاک و مسوولیت پذیر بود.
اکثر کسانی که کار ساختمانی داشتند تقریبا او را می شناختند. می دانستم که معیشت او هم این روزها تحت تاثیر جولان کرونا قرار گرفته، دیده بودم که هرروز همین میدان اصلی پر از کارگرانی بود که بر سر دستمزد چانه می زدند و گاهی برای اینکه صاحب کار آنها را برای کار آن روز انتخاب نماید خود را با جستی هنرمندانه به درون وانت پرتاپ می کردند.
اما این روزها کرونا همان کار یک روز هست و نیست را از آنها گرفته و معیشت را بر خود و خانواده هایشان سخت کرده است، این را از تعداد انگشت شمارشان در میدان می توان فهمید، اکثر آنها ناامید شده و دیگر به میدان نمی آیند اما آنها که شاید دست و پنجه بیشتری با کم درامدی نرم می کنند، هرروز امیدوارانه می آیند و صبح که به نیمه می رسد، ناامید گوشه ای می نشینند و تنها گذر عابرانی را تماشا می کنند که ماسک بر چهره دارند و از ترس کرونا در حال عبور سریع از کنارشان هستند.
غم کارگر اما بزرگتر از آن است که ترس از ویروس کرونا بر آن غلبه کند، کنارش می نشینم اما نمی خواهم جوری سر صحبت را وا کنم که از گفت و گویم در مورد معیشتش خجالت بکشد برای همین می گویم می بینید چگونه کرونا همه را ترسانده، لبخند تلخی بر چهره می نشاند و می گوید: ای خانم، اینها همه اش حرف است، نمی شود که به خاطر کرونا زندگی را تعطیل کنیم، گفتم مگر زندگی شما تعطیل شده، با دست ۲ نفر از کارگران دیگر را که داشتند با هم صحبت می کردند نشانم داد، هر از گاهی که ماشینی کنارشان توقف می کرد به امید اینکه کارگر می خواهند سریع سر را درون ماشین برده و از راننده سوالاتی می پرسیدند، گفت حال و روزمان را که می بینید، از روزی که این بیماری آمده کار ما هم تعطیل شده، کسی جرات نمی کند کارگری را برای کار ببرد، از هر ۲۰ نفرمان شاید رزوی تنها ۲ نفر بتوانند کار پیدا کنند و آن روز نانی برای خانواده خود دربیاورند.
گفتم در این شرایط که گفته اند باید از ماسک و دستکش استفاده کنیم، نمی ترسید که بدون اینها در خیابان حضور دارید، ممکن است آلوده شوید، پوزخندی زد و گفت: ای خانم ما برای خرجی مان درمانده ایم، ماسک و شوینده های بهداشتی را با کدام پول خریداری کنیم، همین که خانواده مان با گرسنگی سر بر بالش نگذارند شاکریم، ماسک کجا بود.
گفتم پس الان چگونه روزگار می گذارنید، خرج خانواده تان را چگونه تامین می کنید؟ کیسه اش را کنار دستش نشاند و از زیر لباس های کارش ۲ قطعه اسکناس ۱۰ هزار تومانی بیرون آورد و گفت: همه پولی که امروز توانسته ام دربیاورم همین است، فروشگاهی بار آورده بود چون مرا می شناخت خواست که بارهایش را خالی کنم، ناشکر نیستم همین را هم سه روز است که نوانسته ام دربیاورم، از بس که هرروز دست خالی می روم شرمنده زن و بچه شده ام. مغازه دارانی که ما را می شناسند نسیه می دهند اما برخی هم می ترسند که همین اوضاع ادامه داشته باشد، حاضر نیستند نسیه دهند، نمی دانستم چه چیزی به او بگویم که شاید التیامی بر زخم بیکاری و شرمندگی اش باشد، هرچقدر سراغ کلمات تاثیرگذارتری می گشتم ذهنم درمانده تر می شدم برای همین تنها به گفتن یک جمله اکتفا کردم: درست می شود، وضعیت همینطور نمی ماند، خدا بزرگ است.
گفت و گو با دیگر کارگرانی که در میدان حاضر بودند را بی معنی دیدم چرا که صحبت با همین یک کارگر کافی بود تا به عمق گرفتاری مالی همه کارگرانی که این روزها با وجود کرونا با آن درگیر شده اند، پی ببرم.
در حالی که سالهای گذشته نزدیک به ایام عید نوروز، وضعیت معیشتی کارگران بواسطه انجام کارهای ساختمانی ریز و درشت، اندکی بهبود می یافت اما این روزها با وجود جولان ویروس کرونا، معیشت این قشر تحت تاثیر زیادی قرار گرفته و خانواده های آنان با مشکلات مالی بسیاری مواجه شده اند.
نمی دانم واقعا می شود فکری به حال معیشت این قشر در شرایط حساس کنونی کرد یا خیر، اما این روزها تعداد بیشماری از امثال این کارگران هستند که خیران می توانند به میدان آمده و خانواده های آنها را تا عادی شدن وضعیت یاری کنند.