ایسنا منطقه قزوین، یادداشت میهمان، لیلا روغنگیر قزوینی، فیلمنامهنویس، ابتدا لازم است، این نکته را عنوان کنم، که به نظر میآید برای همه، حتی منتقدین حرفهای، کاملاً قابلقبول است که ابتدای فیلمها چه در تلویزیون و چه سینما با این جمله روبهرو شویم که «این فیلم بر اساس واقعیت تهیه شده است». انگار که برای باور واقعیت به هیچ روش دیگری فکر نمیشود.
فیلم کوتاه «دختر خرچنگ» یک فیلم کاملاً ساختارمند است که در انتهای فیلم این جمله را میبینیم: «تقدیم به راهبهای که در سال فلان دیدم». هیچگاه نمیتوان تأثیر این جمله آن هم با این شکل بیانی را با اثر بعضاً منفی جمله کلیشهای «این فیلم بر اساس واقعیت است» مقایسه کرد.
در یک درام هر گز انتظار نمیرود، همهچیز عیناً واقعی بیان شود، چراکه اگر اینگونه بود، هرگز سینما شکل نمیگرفت. در ابتدای فیلم «شبی که ماه کامل شد» نوشته میشود «این فیلم بر اساس واقعیت است» یعنی مخاطب چون حتماً درباره جنایتهای ریگی همه آن چیزی را که رسانهها در اختیارش گذاشتهاند را میداند، پس باید کل کنشها، واکنشها، علتها و معلولهای فیلم را باور کند.
شبی که ماه کامل شد درباره عبدالمجید ریگی که بعدها به عبدالمالک معروف شد، نیست؛ بلکه فیلم درباره فائزه با بازی الناز شاکردوست و عبدالحمید با بازی هوتن شکیبا است. یک زوج عاشقپیشه که با یک تفاوت فاحش فرهنگی با هم ازدواج میکنند.
فائزه به خاطر عشقی که به حمید دارد، بعدازاینکه داخل ایران متوجه میشود برادر او خلافی را انجام داده، میخواهد از ایران بروند تا راحتتر زندگی کنند. مادر فائزه با بازی شبنم مقدمی هرگز به این سفر راضی نمیشود اما فائزه عاشقپیشه حاضر به انجام هر کاری برای همسرش است؛ حتی شکستن دلِ مادر.
سؤال اینجاست، تروریسم موضوع اصلی فیلم است و یا رابطه فائزه و حمید؟ کارگردان تلاش کرده است فیلم را با یک ساختار کلاسیک بسازد و مخاطب را قدمبهقدم با شخصیتها همراه کند، بنابراین به دلیل اینکه ساختار کلاسیک است باید انتظار آن را داشته باشیم که تغییر شخصیتها و سفری که قهران فیلم فائزه شروع میکند به جایی ختم شود و او به یک تحول درونی برسد.
اما این اتفاق نمیافتد؛ مشکل اصلی فیلم فقدان شخصیتپردازی درست است. حضور الناز شاکر دوست، بعد از سالها ایفای نقش در فیلمهای گیشه و هوتن شکیبا که هر دو بازی متوسط و قابلقبولی از خود ارائه میدهند به دلیل نبود فیلمنامه درست علیرغم دریافت سیمرغ در جشنواره فیلم فجر بهجایی نمیرسد.
فائزه شخصیتی کاملاً خنثی و سردرگم است، او از وقتی به پاکستان سفر میکند، متوجه نا آرامی خانواده حمید میشود، اما هیچ تلاشی و هیچ تغییر و تحولی در رفتار او مشاهده نمیشود، انگار شخصیت او بهگونهای نوشته شده که روزبهروز با ناهنجاریها و زیر پا گذاشتن قانون، توسط خانواده همسرش روبهرو شود ولی منفعل باشد و همینکه حمید به او میگوید، او هیچکاره است؛ فائزه لبخند میزند و دوباره باردار میشود؛ بهگونهای که مخاطب فکر میکند یا فائزه کر و کور متولد شده یا نویسنده مخاطب را کر و کور فرض کردهاند.
در تمام فیلم فائزه تنها یکبار تلاش میکند که به کمک مادر شوهرش برای فرار اقدام کند و بعد دوباره همان آدم چشم و گوش بسته میشود، متأسفانه فائزه که قهرمان فیلم است هیچکدام از ویژگیهای یک قهرمان را ندارد و حتی حاضر به فرار با پلیس نمیشود.
در مقابل حمید هم همینطور است و هیچ تغییری نمیکند، او از ابتدا تا انتها نقش یک جوان عاشقپیشه را دارد که حاضر نیست کشتن یک گوسفند را ببیند، چراکه همهٔ دارایی یک خانواده است اما بهیکباره تبدیل به یک جنایتکار میشود و حتی سیر تغییر منفی حمید نیز در فیلم نشان داده نمیشود.
خطای فیلم همینجاست، فیلمنامهنویس اشتباه کرده و همین امر در کارگردانی هم اثر گذاشته است، فیلمنامهنویس فکر کرده که مخاطب حین ورود به سینما همه داستان را میداند، پس لزومی ندارد، نشان دهد که حمید چگونه آنهمه عشق را فراموش میکند.
طبیعتاً فیلمنامهنویس باید فرض را بر این میگذاشت که شاید چند نفر در سالن سینما، درباره ریگی هیچچیز ندانند، آنوقت داستان چطور روایت میشد؟ حمید باید از نقطه «الف» که حرکت میکرد، به «ب»، «جیم» و درنهایت بهٔ» میرسید. اما او در کل فیلم روی نقطه «الف» است و بهیکباره میپرد روی نقطهٔ»؛ بالش را روی صورت فائزه میگذارد، او را میکشد.
حمید حتی آن لحظه هم یک انسانِ بد به نظر نمیآید، انگار با فائزه بازی کشتن میکند؛ دوستداشتنی است، چون به ماه نگاه میکند، سیگار میکشد، گریه میکند، قبل از کشتن همسرش را آرایش کرده و بعد ماشه را میکشد.
قرار نیست از حمید هیولا ساخته شود، اتفاقاً خیلی از جنایتکارها، در مقابل خانواده بسیار عاشقپیشه هستند ولی شخصیتشان به درستی پرداخت شده است، به عنوان مثال هیتلر در فیلم تأثیرگذار «سقوط» برای خود قاعدههایی دارد و با هیچ زنی سر جنگ ندارد؛ برخلاف آن چیزی که در بسیاری از فیلمهای سینمای ایران میبینیم.
یکی از مهمترین نقطه ضعفهای فیلم نداشتن شخصیتپردازی مناسب است چراکه در چنین فیلمی تغییر و تحول شخصیتها باید بهدرستی به تصویر کشیده میشد؛ شهاب برادر فائزه با بازی پدرام شریفی که عاشق خارج زندگی کردن است، نیز به درستی روایت نشده؛ او وقتی متوجه رنج خواهرش میشود، به یکباره تب میکند و میخواهد برود و همهچیز را بگوید، او نیز در یک کنش احمقانه جلوی سفارت توسط عوامل عبدالمالک، ربوده و بعد هم به شکلی که در فیلم میبینیم کشته میشود.
تغییر زاویه دیدی که در داستان وجود دارد از دیگر نقاط ضعف فیلم است؛ در ابتدای فیلم به نظر میآید همهچیز از نگاه فائزه است، اما وقتی او حضور ندارد، دانای کل روایت کننده ماجراست.
دوربین روی دست است و این موضوع تا حدی فیلم را به مستند تبدیل کرده، که هیچ دلیل منطقی هم برای آن نمیتوان پیدا کرد؛ اگر فیلمنامهنویس فرض را بر ندانستن واقعیت توسط مخاطب میگذاشت، شاید میتوانستیم دلیل این نوع تصویربرداری را با این منطق که برای ایجاد تعلیق چنین شیوهای را استفاده کرده توجیه کنیم.
به هرحال جشنواره فجر 97 تمام شده، جشن حافظ و جشنهای دیگر هم تمام میشود، اینکه «شبی که ماه کامل شد» شایستگی دریافت شش سیمرغ بلورین فجر را داشته یا نه نیز دیگر محلی برای بحث نیست؛ مهم آن است که فیلم درست در ذهن مخاطب میماند و همه میدانیم که ماه هیچوقت پشت ابر نمیماند...
انتهای پیام
فیلم کوتاه «دختر خرچنگ» یک فیلم کاملاً ساختارمند است که در انتهای فیلم این جمله را میبینیم: «تقدیم به راهبهای که در سال فلان دیدم». هیچگاه نمیتوان تأثیر این جمله آن هم با این شکل بیانی را با اثر بعضاً منفی جمله کلیشهای «این فیلم بر اساس واقعیت است» مقایسه کرد.
در یک درام هر گز انتظار نمیرود، همهچیز عیناً واقعی بیان شود، چراکه اگر اینگونه بود، هرگز سینما شکل نمیگرفت. در ابتدای فیلم «شبی که ماه کامل شد» نوشته میشود «این فیلم بر اساس واقعیت است» یعنی مخاطب چون حتماً درباره جنایتهای ریگی همه آن چیزی را که رسانهها در اختیارش گذاشتهاند را میداند، پس باید کل کنشها، واکنشها، علتها و معلولهای فیلم را باور کند.
شبی که ماه کامل شد درباره عبدالمجید ریگی که بعدها به عبدالمالک معروف شد، نیست؛ بلکه فیلم درباره فائزه با بازی الناز شاکردوست و عبدالحمید با بازی هوتن شکیبا است. یک زوج عاشقپیشه که با یک تفاوت فاحش فرهنگی با هم ازدواج میکنند.
فائزه به خاطر عشقی که به حمید دارد، بعدازاینکه داخل ایران متوجه میشود برادر او خلافی را انجام داده، میخواهد از ایران بروند تا راحتتر زندگی کنند. مادر فائزه با بازی شبنم مقدمی هرگز به این سفر راضی نمیشود اما فائزه عاشقپیشه حاضر به انجام هر کاری برای همسرش است؛ حتی شکستن دلِ مادر.
سؤال اینجاست، تروریسم موضوع اصلی فیلم است و یا رابطه فائزه و حمید؟ کارگردان تلاش کرده است فیلم را با یک ساختار کلاسیک بسازد و مخاطب را قدمبهقدم با شخصیتها همراه کند، بنابراین به دلیل اینکه ساختار کلاسیک است باید انتظار آن را داشته باشیم که تغییر شخصیتها و سفری که قهران فیلم فائزه شروع میکند به جایی ختم شود و او به یک تحول درونی برسد.
اما این اتفاق نمیافتد؛ مشکل اصلی فیلم فقدان شخصیتپردازی درست است. حضور الناز شاکر دوست، بعد از سالها ایفای نقش در فیلمهای گیشه و هوتن شکیبا که هر دو بازی متوسط و قابلقبولی از خود ارائه میدهند به دلیل نبود فیلمنامه درست علیرغم دریافت سیمرغ در جشنواره فیلم فجر بهجایی نمیرسد.
فائزه شخصیتی کاملاً خنثی و سردرگم است، او از وقتی به پاکستان سفر میکند، متوجه نا آرامی خانواده حمید میشود، اما هیچ تلاشی و هیچ تغییر و تحولی در رفتار او مشاهده نمیشود، انگار شخصیت او بهگونهای نوشته شده که روزبهروز با ناهنجاریها و زیر پا گذاشتن قانون، توسط خانواده همسرش روبهرو شود ولی منفعل باشد و همینکه حمید به او میگوید، او هیچکاره است؛ فائزه لبخند میزند و دوباره باردار میشود؛ بهگونهای که مخاطب فکر میکند یا فائزه کر و کور متولد شده یا نویسنده مخاطب را کر و کور فرض کردهاند.
در تمام فیلم فائزه تنها یکبار تلاش میکند که به کمک مادر شوهرش برای فرار اقدام کند و بعد دوباره همان آدم چشم و گوش بسته میشود، متأسفانه فائزه که قهرمان فیلم است هیچکدام از ویژگیهای یک قهرمان را ندارد و حتی حاضر به فرار با پلیس نمیشود.
در مقابل حمید هم همینطور است و هیچ تغییری نمیکند، او از ابتدا تا انتها نقش یک جوان عاشقپیشه را دارد که حاضر نیست کشتن یک گوسفند را ببیند، چراکه همهٔ دارایی یک خانواده است اما بهیکباره تبدیل به یک جنایتکار میشود و حتی سیر تغییر منفی حمید نیز در فیلم نشان داده نمیشود.
خطای فیلم همینجاست، فیلمنامهنویس اشتباه کرده و همین امر در کارگردانی هم اثر گذاشته است، فیلمنامهنویس فکر کرده که مخاطب حین ورود به سینما همه داستان را میداند، پس لزومی ندارد، نشان دهد که حمید چگونه آنهمه عشق را فراموش میکند.
طبیعتاً فیلمنامهنویس باید فرض را بر این میگذاشت که شاید چند نفر در سالن سینما، درباره ریگی هیچچیز ندانند، آنوقت داستان چطور روایت میشد؟ حمید باید از نقطه «الف» که حرکت میکرد، به «ب»، «جیم» و درنهایت بهٔ» میرسید. اما او در کل فیلم روی نقطه «الف» است و بهیکباره میپرد روی نقطهٔ»؛ بالش را روی صورت فائزه میگذارد، او را میکشد.
حمید حتی آن لحظه هم یک انسانِ بد به نظر نمیآید، انگار با فائزه بازی کشتن میکند؛ دوستداشتنی است، چون به ماه نگاه میکند، سیگار میکشد، گریه میکند، قبل از کشتن همسرش را آرایش کرده و بعد ماشه را میکشد.
قرار نیست از حمید هیولا ساخته شود، اتفاقاً خیلی از جنایتکارها، در مقابل خانواده بسیار عاشقپیشه هستند ولی شخصیتشان به درستی پرداخت شده است، به عنوان مثال هیتلر در فیلم تأثیرگذار «سقوط» برای خود قاعدههایی دارد و با هیچ زنی سر جنگ ندارد؛ برخلاف آن چیزی که در بسیاری از فیلمهای سینمای ایران میبینیم.
یکی از مهمترین نقطه ضعفهای فیلم نداشتن شخصیتپردازی مناسب است چراکه در چنین فیلمی تغییر و تحول شخصیتها باید بهدرستی به تصویر کشیده میشد؛ شهاب برادر فائزه با بازی پدرام شریفی که عاشق خارج زندگی کردن است، نیز به درستی روایت نشده؛ او وقتی متوجه رنج خواهرش میشود، به یکباره تب میکند و میخواهد برود و همهچیز را بگوید، او نیز در یک کنش احمقانه جلوی سفارت توسط عوامل عبدالمالک، ربوده و بعد هم به شکلی که در فیلم میبینیم کشته میشود.
تغییر زاویه دیدی که در داستان وجود دارد از دیگر نقاط ضعف فیلم است؛ در ابتدای فیلم به نظر میآید همهچیز از نگاه فائزه است، اما وقتی او حضور ندارد، دانای کل روایت کننده ماجراست.
دوربین روی دست است و این موضوع تا حدی فیلم را به مستند تبدیل کرده، که هیچ دلیل منطقی هم برای آن نمیتوان پیدا کرد؛ اگر فیلمنامهنویس فرض را بر ندانستن واقعیت توسط مخاطب میگذاشت، شاید میتوانستیم دلیل این نوع تصویربرداری را با این منطق که برای ایجاد تعلیق چنین شیوهای را استفاده کرده توجیه کنیم.
به هرحال جشنواره فجر 97 تمام شده، جشن حافظ و جشنهای دیگر هم تمام میشود، اینکه «شبی که ماه کامل شد» شایستگی دریافت شش سیمرغ بلورین فجر را داشته یا نه نیز دیگر محلی برای بحث نیست؛ مهم آن است که فیلم درست در ذهن مخاطب میماند و همه میدانیم که ماه هیچوقت پشت ابر نمیماند...
انتهای پیام
کپی شد