حجت الاسلام والمسلمین غفوریان گفت: ما نباید اوصاف پیامبر و اولیای الهی را چیزی مجهول، عجیب و غریب، غیبی و نافهمیدنی، معرفی کنیم. درست است که ما نمیتوانیم به سادگی به عمق آنها دست بیابیم اما میتوانیم آن را تحلیل و تفسیر کنیم و همان مسیر را بپیماییم و به مراحلی برسیم. چرا پیامبر این گونه بود؟ مگر جز این است که آن حضرت، تمام موجودات را مظاهر حق تعالی میدید و خود، جلوهگاه اوصاف کامل خدای متعال بود و لذا رحمت او بر غضبش مقدم بود و عصبانی نمیشد؟ چرا علی بن ابی طالب(علیه السلام) همواره لبخند به لب داشت و حتی متهم بود که بیش از اندازه، شوخطبعی میکند؟
به گزارش جماران؛ حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا غفوریان گفت: ما نباید اوصاف پیامبر و اولیای الهی را چیزی مجهول، عجیب و غریب، غیبی و نافهمیدنی، معرفی کنیم. درست است که ما نمیتوانیم به سادگی به عمق آنها دست بیابیم اما میتوانیم آن را تحلیل و تفسیر کنیم و همان مسیر را بپیماییم و به مراحلی برسیم.
متن سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین غفوریان در موسسه مفتاح کرامت با موضوع « تاثیر مراتب ایمان در روابط اجتماعی» به شرح زیر است:
تأثیر مراتب ایمان در روابط اجتماعی
استاد محمدرضا غفوریان
مؤسسه مفتاح کرامت قم
20/1/1401
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا عبد الله و رسوله المصطفی ابی القاسم محمد و علی آله و اهل بیته الطیبین الطاهرین.
ماه مبارک رمضان را خدمت همه بینندگان و شنوندگان عزیز و مخاطبان گرامی، تبریک عرض میکنم و امیدوارم که همگان در این ماه مبارک، موفق به عبادات و کسب فضائل این ماه شریف باشند إنشاءالله.
موضوعی که نکتهها و مطالبی درباره آن، ارائه خواهد شد، تأثیر مراتب ایمان در روابط اجتماعی است. این موضوع تحت یک عنوان کلیتر و عامتر به نام «اخلاق در روابط اجتماعی» جای میگیرد و در این جلسه، در دو بخش، مطالبی گفته میشود که یک بخش، توضیحی درباره مراتب ایمان و معنا و تدقیق این مفهوم است تا مقصود از مراتب ایمان، روشن گردد.
بخش دوم نیز به این نکته میپردازیم که بعد از روشن شدن معنای مراتب ایمان، تأثیر آن در روابط اجتماعی، ملاحظه گردد.
روشن است که در آیات قرآن، روایات، تاریخ و فرهنگ معارف دینی، ایمان با مراتب مختلف و متفاوتی معرفی شده است که مرتبه ظاهری سطحیتر از ایمان، همان چیزی است که به صورت میراث خانوادگی و یا اقرار لفظی و زبانی، شکل میگیرد. مراتب عمیقتر آن -که همراه با معرفت و شناخت ذهنی و عقلی و یا دلباختگی و تأثیر در عمق قلب است- چیزهایی است که معمولاً در این زمینه، گفته میشود، اما آنچه قصد دارم امشب عرض بکنم، مطالبی است که عرفای ما بهویژه در عرفان نظری در باب مراتب ایمان، ذکر کردهاند.
در مباحث عرفان، در دو جا درباره مراتب ایمان، مطالبی داریم:
- در بحث قرب نوافل و قرب فرائض؛
- در باب سفرهای چهارگانهای که عرفا ذکر میکنند.
اکنون به توضیح مختصری از هریک میپردازم تا به ادامه بحث برسیم.
در مباحث عرفانی، اصطلاحی به نام «حدیث قرب نوافل» است و از روایتی، گرفته شده که میتوان گفت تقریباً متواتر بین الفریقین است؛ یعنی شیعه و سنی، همه، این روایت را با سندهای بسیار معتبر و خوب، نقل کردهاند. در این حدیث میخوانیم که بندگان وقتی عبادت حق تعالی میکنند، معرفتی که در اثر آن برایشان حاصل میشود، در قرب نوافل (عبادتهای مستحب) به جایی میرسند که از قول حق تعالی به آنان خطاب میشود: «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»، منِ خداوند، گوش، چشم و دست او میشوم که با آنها میشنود؛ میبیند و فعالیت میکند. این وضعیت را معمولاً در مباحث عرفان، بر «فنا» تطبیق میکنند؛ بدین معنا که عبد سالک در اثر معرفت و مداومت بر عبادت حق تعالی به جایی میرسد که همه نظام وجود و مظاهر هستی را مظاهر حق تعالی میبیند و هیچ نفسیت و ذاتیتی برای خود آنها قائل نیست، بلکه آنچه میبیند، به مصداق آیه شریفه «اینما تولوا فثم وجه الله»، همه را جلوه حق تعالی مینگرد و حتی خودش را نیز نمیبیند؛ یعنی آنچه از دیدن، شنیدن و فعالیتهای یدیای که خودش انجام میدهد را ظهور فعل حق تعالی در مظهر عبد میبیند که این یک معنای بسیار دقیقتر از «امر بین الامرین» در بحثهای جبر و اختیار نیز هست. این بدین معناست که عبد سالک با معرفت حق، وقتی که در اثر عبادات، عمیقتر میگردد، هیچ چیز را در واقعیت، جز حق تعالی نمیبیند و این مقام «محو یا فنا» است. این یک مرحله است که اصطلاحاً آن را مقام «قرب نوافل» مینامند و چون از آن سو نیز میدانیم که ایمان، چیزی است که گره تمام با معرفت و شناخت، خورده است و قوت ایمان بدون قوت معرفت، بیمعناست و ممکن نیست؛ بلکه هر چه ایمان، قویتر و مستحکمتر باشد، حاکمی از معرفت عمیقتر و شناخت دقیقتر و ژرفتر است. بنابر این، بندهای که به آنجا برسد که همه مظاهر هستی را جلوههای حق ببیند و همه چیز را فانی در حق بنگرد، از یک معرفت عمیق، برخوردار است. تا بدین مرحله را «قرب نوافل» مینامند و از پیشرفتهتر، جدیتر و عمیقتر از این مرحله، مرحله «قرب فرائض است» و در واقع، تا به اینجای کار -که عبد سالک به مقام فنا میرسد و همه مظاهر هستی را جلوهگاه ذات و صفات حق تعالی میبیند- مقام «محو و فنا» است، اما وقتی از این مرحله، عبور کند و به مقام «قرب فرائض» برسد؛ یعنی از اوج قله معرفت حق تعالی، نگاهی به مظاهر او در عالم وجود و نظام هستی به سوی پایین میافکند و اکنون است که مظاهر حق تعالی را با نظم و ترتیب خاصشان ملاحظه میکند و از مرتبه احدیت به واحدیت و مظاهر خارجی و عینی جلوهگاه حق تعالی میرسد. این را در اصطلاح، «قرب فرائض» میگویند.
اگر بنده و سالکی به این مرحله، بار یابد، میگویند از مقام «محو» به «سهو» و از مقام «فنا» به «بقاء بالله رسیده است؛ یعنی او نیز همانند همه انسانها، به موجودات و مظاهر مختلف مینگرد، اما پس از آنکه همه را محو در ذات و صفات حق دید، آنها را نوع فعالیت، جلوهگری و هنرنمایی حق تعالی در بالا و پایین نظام وجود میبیند و چون از بالا شروع کرده، به تمام ریزهکاریها و اسرار موجودات و مظاهر هم آشناست؛ لذا بقاء بعد الفناء، و قرب فرائض، نصیب هر کسی نمیشود. عبد سالک، در سفر سوم از سفرهای چهارگانه میبیند که در بسیاری از موارد، با نبوت و خبر دادن از مقام علم باطنی حق تعالی، همراه میگردد. این، مقام «بقاء بعد الفناء» است و یک بخشی از مباحثی که اهل عرفان درباره مراتب ایمان دارند، به شمار میرود.
پس به طور خلاصه میفرمایند عبد سالک، وقتی چشم باز میکند، ایمان اولیه ظاهری و سطحی به حق تعالی دارد و هر چه دقیقتر بشود و پیش برود، نظام وجود و مظاهر مختلف –از جمله خودش- را جلوههای حق تعالی میبیند و هر جا رو کند، به سوی حق تعالی، روی آورده است تا جایی که دیگر هیچ مظهری را به عنوان خود و با هیچ نحوه استقلالی نمیبیند بلکه همه جا، حق را مشاهده میکند و این مقام «محو یا فنا» نام دارد. اما در امتداد این سیر اگر عنایت الهی شامل حال وی گردد و بتواند ظرفیت، توفیق و قدرت ادامه مسر را بیابد، شاهد چگونگی فراز و نشیب تجلیات حق، از بالا به پایین میگردد که این مرحله را «قرب فرائض» میگویند.
گام به گام این طی طریق از پایین به بالا، و از بالا به عنایت حق به سوی موجودات و مظاهر و به سمت پایین، هر یک، یکی از مراتب معرفت و یکی از مراحل عمق یافتن ایمان است.
سفرهای چهارگانه سالک
بخش دوم کلام در مراتب ایمان در عرفان، سفرهای چهارگانه است. معروف است که عرفا قائلند عارف سالک میتواند چهار مرحله از سفر را طی کند و البته ممکن است برخی، یک مرحله را بپیمایند، برخی دو مرحله و عدهای نیز همه این مراحل را در نوردند. این سفرها عبارتند از:
سفر اول، سفر «من الخلق الی الحق» است. «خلق» در اینجا به معنای «مخلوق» است و بدین معناست که سالک و عارف از پدیده و موجودات به سوی حق تعالی، سفر کند که همان «قرب نوافل» است؛ یعنی وقتی موجودات را میبیند، تماماً مظاهر حق تعالی مینگرد.
سفر دوم: سفر «من الحق الی الحق» نام دارد؛ یعنی سالک در خود حق تعالی، سیر کند و اوصاف، اسماء و ویژگیهای او را مطالعه و معرفت پیدا بکند.
مشهور بین علما در مورد دو سفر نخست، همین است اما حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) در اینجا ملاحظهای کردهاند و نظری دقیق در اینجا ابراز میکنند و میفرمایند سفر اول، من الخلق الی الحق المقیّد» است؛ یعنی در سفر نخست، موجوداتی را که سالک میبیند .... حق میبیند ولی در انتهای سفر اول، به برخی از جلوهها و بخشی از اوصاف و اسماء صفات حق تعالی میرسد و در سفر دومش آنها را تکمیل میکند؛ یعنی در همه اوصاف و اسماء حق تعالی، دقت مینماید تا به قدر ظرفیت طاقت خود، به آنها معرفت بیابد و این از همان قبیل است که گفته شد معرفت سالک، قدم به قدم، عمق پیدا میکند.
سفر سوم: مشهور نزد عرفا این است که سفر سوم «من الحق الی الخلق بالحق» است که از حق تعالی به سوی خلق، سفر میکند نه اینکه از توحید و مظهریت حق تعالی، دست بکشد و آنها را فراموش بکند؛ و لذا آن را «بالحق» مقدم میسازند و بدین معناست که با استعانت، کمک و معیت حق تعالی، از حق به خلق، سفر میکند.
سفر چهارم: این سفر «من الخلق الی (فی) الخلق بالحق» است؛ در بین موجودات، سیر میکند اما سیر او حقانی و با معیت حق تعالی و نگاه الهی است. این مرحله را عمدتاَ عرفا مختص انبیا و اولیای والا و بالای حق تعالی است و تشریع در همین سفر، انجام میگیرد؛ بدین معنا که چون با ذات، صفات و تجلیات حق تعالی، آشنا شده، مصالح، مفاسد و دیگر ویژگیهای مظاهر حق را میداند، قانونگذاری و تشریع حق، در این مرحله، انجام میشود.
حضرت امام درباره این سفر سوم و چهارم نیز ملاحظاتی دارند، ولی چون بحث مستقل ما نیست، قصد پرداختن به آن را ندارم و به همین مقدار، اکتفا میکنم که هر یک از این سفرهای چهارگانه، برای سالک و عبد عارفی که به راه افتاده، حاصل بشود، معنایش عمق یافتن بیشتر معرفت اوست. کسی که سفر اول را طی میکند، یک حد از معرفت را دارد؛ و آنکه به سفر دوم، موفق میشود، از معرفتی عمیقتر برخوردار است و این رویه تا پایان مسیر، ادامه دارد. اینها دو مبحثی است که در عرفان، درباره مراتب و اعماق معرفت انسانها و ایمانشان از آن، بحث میشود.
اکنون قصد دارم این مطلب را به مسأله روابط اجتماعی و تأثیر آن در روابط اجتماعی، ارتباط بدهم. در قرب نوافل و قرب فرائض، این مطلب به شکلی، بحث میشود و در سفرهای چهارگانه به شکلی دیگر. در قرآن و روایات و بیانات پیغمبر اکرم و ائمه(علیهم السلام) این مطلب هست که عارفی که به راهنمائی اولیای الهی و معصومان، اوصاف و اسماء حق تعالی را میشناسد و با آن ساخت، آشنا میگردد، اوصاف حق تعالی، بیحساب نیست بلکه چینشی حسابشده و منسجم دارد. در ارتباطت با بحث فعلی، بر این نکته، بیشتر تأکید میکنم که عرفا قائلند اوصاف و اسماء الهی، محیط و محاط، اعظم و عظیم دارد و آن اوصاف و اسمائی که محیطند، عامند و گستره آنها در مرحله و پله بعدی قرار دارد، اما آنچه که عامترین اسم و گستردهترین صفت حق تعالی و مقدم بر همه اوصاف است، رحمت اوست و لذا در آیه شریفه میخوانیم «و رحمتی وسعت کل شیء»؛ بدین معنا که حتی گستردگی خود این رحمت، اسماء و صفات دیگر حق تعالی را هم در بر میگیرد و همه اینها را در زیر چتر گستره خود دارد؛ از این رو، رحمت، مقدم و عام است و استثنا ندارد اما «عذابی اصیب به من أشاء»؛ غضب، عذاب و قبض، عام نیست و چیزی به نام «عذابی وسع کل شیء» یا «غضبی وسع کل شیء» نداریم، بلکه رحمت اوست که «کل شیء» را در بر میگیرد و «کل شیء» عامی است که در این دست کلمات و تعبیرها به صورت گتره نیامده است، بلکه حتی دیگر اسماء و صفات حق را شامل میشود؛ یعنی در جایی که اقتضائات صفات حق تعالی در کنار هم قرار میگیرد –که در اصطلاح عرفا آن را «تناکح اسمائی» مینامند- رحمت است که بین همه آنها حاکم است و داوری میکند و بر همه، غلبه دارد؛ و لذا صفات جمال حق بر جلال او مقدم است و حق تعالی، جمیل علی الاطلاق است اما قهر، غضب، قبض، عذاب و مانند آن، عام نیست.
از اینجا وارد این مطلب میشویم که وقتی ایمان انسانی به مرحلهای رسید که حق تعالی را با آن دقتی که در متون دینی ما آمده و عرفا تبیین کردهاند، بشناسد و خودش یکی از مظاهر جامع حق تعالی باشد، در او نیز رحمت، گسترده است و وسعت دارد. عبد سالکی که خدا را با عمق معرفت و جامعیت اسماء و صفات بشناسد هم جمالش بر جلالش، و رحمت او بر غضبش مقدم است. بنابر این، اگر در صحنه اجتماع، حتی عاصیان و کافران را -که مخلوق حق تعالی و نشانهها و آیات حقند؛ «و فی کل شیء له آیۀ تدل علی أنّه واحد»- میبیند، آنها را نیز مظاهر و جلوههای حق تعالی مینگرد، با نگاه رحمت و جمال حق به آنها نگاه میکند؛ یعنی جمال حق در او نیز متجلی شده است.
مرحوم شیخ محمود شبستری در «گلشن راز» به لطافت میگوید: ما در نگاه دینی و آئین انبیای الهی و بهویژه در اسلام -چراکه محیط پیدایش آن، محیط شرک و بتپرستی بود- چیزی زشتتر و پلیدتر از شرک و بتپرستی نداریم؛ چنانکه خود میفرماید: «ان الله لا یغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء» ولی ایشان میگوید بت یکی از موجودات این عالم است و هر موجودی، آیه الهی به شمار میرود. اگر با این نگاه، به بت نگریستید که پدیدهای در عالم و یکی از مظاهر هستی است، او را نیز مظهر حق متعال میبینید؛ لذا در بیتی لطیف میگوید:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بتپرستی است
در یک تجربه شخصی، به کشوری سفر کردیم و به یکی از معابد بودائیان رفتیم. در آن معبد، مجسمههایی قرار داشت که طبق رسوم خودشان، آنها را عبادت میکردند. بودائیان منطقه، مجسمهای از بودا ساخته بودند که چنان بزرگ بود که نمیتوانستند آن را به تنهایی سرپا نگاه دارند، لذا باید ساختمانی بسیار بلند ساخته میشد. زمانی که این ساختمان ساخته میشد، انجامش یا ممکن نبود و یا مشکل بود؛ چراکه طول آن به چهل متر میرسید. لذا مجسمه را روی زمین، خوابانیده بودند بیش از چهار متر، ارتفاع عرضی داشت. بودائیان مجسمه را به صورت درازکش، خوابانیده بودند و طبق آئین خود، پیرامون آن مینشستند و مناسک و مراسمی به احترام بودا برگزار میگردند. ما که در آنجا تماشاچی بودیم و نه با آن مناسک، آشنا بودیم و نه اعتقادی به آن مفاهیم داشتیم، ولی وقتی این وضعیت را میدیدم، به یاد این بیت «گلشن راز» شیخ مرحوم شبستری افتادم و میدیدم که این مجسمه را انصافاً زیبا و هنرمندانه ساخته بودند. من به این زیبائیها مینگریستم و قصد کرنش مشرکانه و عمل بتپرستان جاهلیت عرب را نداشتم، اما میدیدم که این را چقدر هنرمندانه ساختهاند و لب، چشم، گوش، سر، دست و بدنش متناسب، درست شده! انسان یا عدهای از انسانها که با کار خود، این مجسمه را ساخته بودند، چقدر هنرمند بودند و مواد موجود در طبیعت، تا چه اندازه کشش چنین جلوهگری و زیبائینمایی را دارد و همه اینها مخلوق حق تعالی است! لذا اگر با این دید، نگاه بکنیم، عین خداپرستی و عبادت است. وقتی میتوان به یک مجسمه بیجان، چنین نگریست، یک انسان عاصی یا غیرمسلمان در روابط اجتماعی، چه جایگاهی دارد؟ این البته اصلاً بدین معنا نیست که به جرائم، کمتوجه باشیم یا مجازات را بر چینیم، نه، چون علی بن ابی طالب(علیه السلام) به عنوان رئیس الموحدین و بزرگترین معلم توحید بعد از پیغمبر اسلام هم مجازات مجرم میکرد؛ چراکه خود آن مجازات نیز برای تخلیص و تصفیه ناخالصیها و توجه دادن به توحید است؛ و الا عذاب و غضب به خودی خود، مطلوب نیست؛ نه در اسماء و صفات حق و نه در مسائل اجتماعی در بیرون. عذاب، وسیلهای برای گسترش رحمت و جمال است؛ لذا استثنا و محدود است؛ از این رو طفیلی به شمار میرود و آنچه که اصل است، رحمت و جمال است. بنابر این اگر در روابط اجتماعی بهویژه در نگاه شیعی، با گسترش اسلام با تهاجم نظامی و قهر غلبه شمشیر، مخالفیم، به این دلیل است که نه پیغمبر چنین کرده و نه امیرالمؤمنین، بلکه دیگران چنین کردند و ما مبنائاً با این روش، موافقت نداریم و در متون روائی ما نیز با آن، مخالفت دیده میشود؛ منتها به دلیل سلطه خلفا و حکومتها، و بعداًَ مخصوصاً در زمان بنی امیه و بنی عباس، امکان ابراز روشن و گسترده این آموزهها نبود؛ چراکه وقتی بخواهیم ایمان را در قلوب افراد، زنده کنیم، با شمشیر، قهر، غضب، نیزه و تهاجم نظامی، حاصل نمیشود و آن خوف و ترس و قبض را در ذهنها زنده میکند. لذا آن چیزی که پیغمبر برای تحقق آن میکوشید، این بود که برای جذب افراد، با خلق حسن، اقدام میکرد و لذا «رحمۀ للعالمین» است نه فقط رحمۀ للمؤمنین؛ چراکه پیغمبر خدا را جامع و متوازن شناخته است و وقتی که خدا را به جامعیت بشناسیم، میدانیم که «سبقت رحمته غضبه» و رحمت بر غضب، تقدم دارد و این در روابط اجتماعی، نفوذ میکند.
حکومت در روابط اجتماعی، انسانها در برخوردهای خود در سطح جامعه، و قانونگذار در مقام قانونگذاری باید همه اینها را به همین صورت در نظر بگیرد. اگر ایمان در جامعه، گسترده باشد و گردانندگان اهلیت این مطالب را داشته باشند و دستاندرکاران حکومت بفهمند که حکومت الهی به معنای جلوه دادن اوصاف و ویژگیهای خداوند و نوع حاکمیتی است که خداوند به طور حقیقی و تکوینی دارد و بتوانیم آن را در جامعه به طور تشریعی و اعتباری، جلوه بدهیم، باید به همان روال، متجلی کنیم نه اینکه اصل را بر قهر و غضب بگذاریم. با این نگاه اگر اخلاق اجتماعی، اخلاق الهی باشد، چه صورتی پیدا میکند؟ میبینیم که حتی دشمنان پیامبر، هر چه خواستند، گفتند اما هیچ کس نتوانست مدعی بشود که پیامبر، رفتاری تند و اخلاقی ناپسند از خود بروز داده است.
زمانی به اندازه طاقت ناقص و ناچیز خودم در منابع تاریخی پیگیر شدم و فحص کردم –البته من فحص خود را کامل نمیدانم- و بیش از سه جا را نیافتم که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) که خداوند در توصیف او میفرماید: «انک لعلی خلق عظیم» و «بما رحمۀ من الله لنت لهم» که به رحمت الهی، لیّن بود، به قدری ناراحت و عصبانی شد که بر سر افرادی، فریاد کشید. اگر این سه مورد را بر عمر شصتسهساله ایشان تقسیم کنیم، به طور متوسط، هر بیست و یک سال، یک بار، چنین رفتاری از ایشان دیده شده است. با توجه به اخلاق نبوی باید سنجید که اخلاق معمول و رایج افراد عادی مسلمان –نه اولیای الهی، عالمان وارسته و عارفان خودساخته- چه سنخیت و مشابهتی با خوی آن حضرت دارد؟ این پیامبر به گونهای بود که کفار را خشمگین میکرد و به فریاد وا میداشت که چرا نمیتوانند آن حضرت را عصبانی کنند و کاری انجام بدهند که ایشان را مجبور به یک برخوردی تند بسازند؟
ما نباید اوصاف پیامبر و اولیای الهی را چیزی مجهول، عجیب و غریب، غیبی و نافهمیدنی، معرفی کنیم. درست است که ما نمیتوانیم به سادگی به عمق آنها دست بیابیم اما میتوانیم آن را تحلیل و تفسیر کنیم و همان مسیر را بپیماییم و به مراحلی برسیم. چرا پیامبر این گونه بود؟ مگر جز این است که آن حضرت، تمام موجودات را مظاهر حق تعالی میدید و خود، جلوهگاه اوصاف کامل خدای متعال بود و لذا رحمت او بر غضبش مقدم بود و عصبانی نمیشد؟ چرا علی بن ابی طالب(علیه السلام) همواره لبخند به لب داشت و حتی متهم بود که بیش از اندازه، شوخطبعی میکند؟ در این زمینه باید توجه داشت که: اولاً جدیت میدان جنگ، استثنا و حداقلی بود. عمر شریف ایشان شصت و سه سال به طول انجامید که هشت سال از آن در میدان جنگهای زمان پیامبر، و قسمتی از آن در سه نبرد در دوره پنجساله حکومت خود او گذشت. با احتساب این سالها سیزده سال از عمر ایشان در جنگ گذشت و البته این جنگها در بخشی از این سیزده سال، اتفاق افتاد نه آنکه هر روز از این دوره، در جنگ گذشته باشد. با این حساب، پنجاه سال از زندگی حضرت علی در خارج از میدان جنگ، سپری شد، ولی ما نماد آن حضرت را شمشیر و ذوالفقار، نشان میدهیم و حال آنکه حضرت خطبههای توحیدی، مناجاتهای عارفانه نیمهشب، شوخی و مزاحهای مختلف و در جاهای متعدد نیز دارد به طوری که در بسیاری از اوقات، به عنوان عیبجوئی از ایشان میگفتند «فانه مزّاح» و مسعودی در «مروج الذهب» صریحاً آورده است که زبیر به پیامبر گفت: «علی بسیار شوخطبع است». این امر به قوت معرفت و ایمان باز میگردد.
لازم است که هر چیزی را در جای خود، به درستی بشناسیم و بدانیم که رحمت بر غضب، مقدم است و اگر جلوه بیرونیمان در روابط اجتماعی، بیشتر قبض، عصبانیت، دستگیری و سرکوب بود، بدانیم که رفتارمان الهی نیست و اگر الهی باشد، باید این جامعیت را داشته باشد که محصول ایمان به اسماء و صفات حق تعالی است.
برای اینکه نوشته متبرکی را هم در همین زمینه، خوانده بشود و از نفس پاک این بزرگوار نیز بهرهای برده شود، عیناً همین مطالب را از کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل»[1] میخوانیم که حضرت امام آنها را با بیانی لطیف و زیبا بیان فرموده است: «فصل سوم: در بیان آنکه رفق و مدارا از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است، و خرق و عنف از جنود جهل و ابلیس و از لوازم فطرت محبوبه است؛ و این معنا محقق شود پس از آنکه معلوم شود که رفق و مدارا و مصاحبت و رفاقت، از جلوات رحمت رحمانیه و شؤون آن است. قلبى که در آن جلوه رحمت افتاده باشد و به بندگان خدا با نظر رحمت و عطوفت بنگرد، البته چنین قلبى در تمام شؤون و مراحلى که مذکور شد در فصل سابق، با رفق و مدارا رفتار مى کند در معاشرت با نوع خود؛ بلکه در سلوک با غیر نوع خود از حیوانات، که در تحت اداره او هستند و او در آنها تصرف دارد» حیوان نیز یکی از مظاهر حق تعالی و جلوههای اوست «و در خدام و عبید و عشرت با آنها، و سلوک با ارحام و همسایگان خصوصاً. و بالجمله، با تمام اصناف مردم، معاشرت با رفق و رحمت و عطوفت و رفاقت کند».
ما به غلط، چنین تصور میکنیم که اگر کسی اهل معنا، معنویت و عرفان شد، آن قدر در خود، فرو میرود؛ اخمو میشود؛ به خلق الله، بیاعتنا میشود و در انزوایی از مردم به سر میبرد که در برخوردهایش به محض مواجهه با یک تخلف کوچک و حتی یک مکروه، رو ترش میگرداند، و چنین شخصی از همه ما بالاتر و شایستهتر است و این را کار انبیا و اولیای میدانیم. اما آیا آن بزرگواران چنین رفتار میکردند یا پیامبر به گونهای رفتار مینمود که گاهی خدا در قرآن به ایشان میفرماید: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنین»[2] (گویا تو قصد داری جان خود را بر سر کسانی بگذاری که ایمان نمیآورند و تخلف میکنند!) در حالی که «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»[3]؛ چقدر برای آنان دلسوزی میکنی؟ دلسوزی پیامبر برای کفار، مشرکان و عاصیان به شکلی بود که چنین خطابهایی در قرآن به او میشود، اما ما با برادران مسلمان خود، به توهم مخالفت یا جرم، چه رفتار و برخوردی میکنیم و چرا بدون اثبات جرم، برخوردهایی چنین نادرست مینماییم و آنگاه مدعی هستیم که الهی عمل میکنیم؟
حضرت امام در ادامه میفرماید: «و همین طور در باب ارشاد و تعلیم خلق و اجراء امر و نهى الهى، رحمت و عطوفت، آنها را دعوت به این شغل شریف کند» پیامبر «طبیبٌ دوارٌ بطبّه» بود. بیمارانی که پیامبر قصد معالجه روحیشان را دارد نیز در بسیاری اوقات، سخن آن حضرت را فهم نمیکردند و نمیدانستند که نیاز به طبیب دارند، اما چون آنها قدرت چنین فهمی ندارند، خود حضرت پیشگام میشد دلسوزی آن حضرت، بیش از خود آنان برای خودشان بود. آنگاه که ایمان، مستحکم، و شناخت خدا عمیق گردد و عرفان صحیح یافت بشود، برخوردهای اجتماعی نیز از درون خانواده تا ارحام، بستگان، همسایگان و جامعه، تفاوت بسیاری پیدا میکند.
«و چون این مقدمه، واضح شد، معلوم شود که رفق از فطریات مخموره است و از لوازم فطرت الله است، زیرا که تمام قلوب عائله بشرى به حسب فطرت، مخمور به رحم است» چون انسان را خدا آفریده و خدا در قرآن میفرماید: من او را «بیدی» با هر دو دست خود، خلق کردهام و «یدیّ» را به جمال و جلال الهی، تفسیر میکنند؛ بدین معنا که خدا با جامعیت اوصاف خویش انسان را آفریده. او ملائکه را خلق کرد؛
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
به مقداری که انسان با جامعیت اوصاف الهی، آفرینش یافته، ملائکه آفریده نشده است؛ لذا مسجود ملائکه واقع شده است؛ «و علم آدم الاسماء کلها»[4]، اما ملائکه چنین وضعیتی ندارند.
این جمله حضرت امام دلالت تام و تمام بر مطالب گفتهشده دارد و بیان میکند که راهنما این کتاب و این بحثها بوده که این عرائض را خدمت شما گفتم: «عالم، نقشه رحمت رحمانیه است. و از این جهت، اهل معرفت فرمایند: ظهر الوجود ببسم الله الرحمن الرحیم»؛ وجود با «بسم الله الرحمن الرحیم» جلوهگر و ظاهر شده است نه با «بسم الله القاصم الجبارین» که گوینده آن مجهول است و نه در متون دینی، دیده میشود و نه در کلمات اولیای الهی، بلکه در فراز و فرودهای تحولات اجتماعی و انقلاب، گفته شده و الا خداوند سورههای مختلف با مضامین مختلف را نازل کرده و در همه جا با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز کرده و تنها یک سوره را که خواسته سخنان تند، برائت و قهر و غضب باشد، بسم الله را از آن بر داشه است ولی چیزی مانند «بسم الله القاصم الجبارین» یا «بسم الله مبیر الظالمین و مبید المشرکین» را جایگزین آن نساخته است.
«ظهر الوجود بسم الله الرحمن الرحیم، و رحمت رحمانیه و رحیمیه، مفتاح باب وجود است، چنانچه مفتاح کتاب تدوین است» هم قرآن که کتاب تدوین است و هم تکوین و آفرینش نظام وجود، با «بسم الله الرحمن الرحیم» است.
حضرت امام در اینجا دستهای از روایات را هم ذکر میکنند که برخی از آنها بدین شرحند:
- «عن محمد بن یعقوب(رحمه الله) باسناده عن ابى جعفر(علیه السلام) قال: ان الله رفیق یحب الرفق و یعطى على الرفق ما لا یعطى على العنف»[5]؛ خداوند چیزهایی را با رفق، اعطا میکند که با عنف نمیدهد.
- «و عن محمد بن یعقوب باسناده قال: قال ابو جعفر(علیه السلام): من قُسِّم له الرفق قُسِّم له الایمان»[6]؛ کسی که رفق، بهره او شود و خداوند، بهرهای از رفق به او بدهد، ایمان را روزی ساخته است؛ یعنی ایمان به دنبال خود، رفق دارد و کسی ایمان مستحکمتری پیدا میکند، سازگاری، مرافقت، مدارا، مهربانی و رحمت، بیشتر در او جلوه مییابد و این در اخلاق اجتماعی، اهمیت فراوانی دارد و ما برای اینکه اخلاق را در جامعه، گسترش بدهیم و پایههای حکومت دینی را استحکام ببخشیم و دل مردم را به ایمان دینی، توجه بدهیم، با موشک و سلاح نظامی، به دست نمیآید. مگر پیامبر در مقابل خود، دشمن نداشت؟ اما چقدر بر اخلاق و رحمت، همت میگماشت و چه اندازه در ساختن و تیز کردن شمشیر، سپر و نیزه اهتمام میورزید؟ آنها طفیلیاند و واقعاً اصل نیستند.
- باز از حضرت باقر(علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: «انّ لکل شىءٍ قُفلاً، و قفل الایمان الرفق»[7]؛ هر چیزی قفلی دارد و درب آن بسته است؛ و اگر بخواهید درب ایمان را بگشایید و مفتوح و گسترده شود، رفق، مدارا، رحمت، رفاقت، مهربانی و محبت، کلید آن است.
این خلاصه عرائض من بود که میشود با اشاراتی که در ضمن بحث به مباحث مختلف عرفان یا آیات قرآن و احادیث کردم، گستردهتر هم دنبال کرد. خلاصه عرض من این بود و آن را در چند جمله، جمعبندی میکنم:
- ما در دانش شریف عرفان، در دو مبحث، درباره ایمان و معرفت، بحث میکنیم؛ یکی در باب قرب نوافل و فرائض، که هرچه عارف سالک، گامهای خود را جلو میگذارد، چه در قرب نوافل و چه -مهمتر، والاتر و بالاتر از آن- در قرب فرائض، ایمانش قویتر و معرفت و شناخت او جدیتر میشود.
دیگری هم در باب سفرهای چهارگانه عرفانی است که در هر سفر و مرحلهای از این سفرها، هر چه انسان جلو میرود، شناخت، معرفت و ایمانش جدیت و عمق بیشتری مییابد.
- حاصل این سفرها و آن قربها الهی شدن، حقانی گشتن و معرفت به حق تعالی یافتن است.
- وقتی که الهی باشیم و معرفت پیدا بکنیم، جمال خدای متعال بر جلال او، و رحمتش بر غضبش تقدم دارد و چنانچه بخواهیم یکی از جلوههای حق تعالی باشیم، باید با همه نظامات وجود؛ بهویژه با انسانها الهی برخورد کنیم و برخورد الهی به معنای تقدم رحمت بر غضب است و این، موجب گسترش اخلاق گسترده الهی، نبوی و ولائی در جامعه میگردد.
[1] . شرح حدیث جنود عقل و جهل ، ص 158 .
[2] . سوره شعرا : آیه 3 .
[3] . سوره طه : آیه 1 و 2 .
[4]. سوره بقره: آیه 31.
[5] . اصول کافی ، ج 2 ، ص 97 ، کتاب الایمان و الکفر ، باب الرفق ، ح 5 .
[6] . اصول کافی ، ج 2 ، ص 96 ، کتاب الایمان و الکفر ، باب الرفق ، ح 2 .
[7] . اصول کافی ، ج 2 ، ص 96 ، کتاب الایمان و الکفر ، باب الرفق ، ح 1 .