به نام خداوند جان آفرین/حکیم سخن در زبان آفرین
خداوند بخشنده دستگیر کریم/ خطابخش پوزش پذیر
عزیزی که هر، کز درش سر بتافت/به هر در که شد هیچ عزت نیافت
نامگذاری روزی به نام سعدی برای ملتی که اغلب ایام خود را با شیخ اجل میگذراند و چشم و دل در گلستان و بوستان او دارد شاید در نگاه نخست چندان ضروری ننماید. اما اگر در نظر آوریم که این نامگذاری نشانی از تأکید بر این حضور دائمی است، آنگاه این روز منزلتی والا مییابد و آیینهایی هم که در سراسر کشور و خارج از کشور، بهویژه در شهر سعدی، دارالعلم شیراز، به همت شما دوستداران سعدی برگزار میشود از حد برنامههای تشریفاتی فراتر میرود. به راستی چرا سعدی و میراث ارجمند ادبی و فرهنگی او را گرامی میداریم و چه نیازی به این گرامیداشت داریم؟ بزرگداشت سعدی صرفاً بزرگداشت ادیب و هنرمندی نامدار نیست، بلکه نمود اکرام روح ایرانی فرهیخته مسلمان است و پاسداشت و نکوداشت این روز به معنای نگاهی هدفمند به زندگی و جهان است.
در تلقی ما، سعدی صرفاً ادیبی نامآور نیست که بر قلۀ میراث ادبی ایران نشسته است. سعدی بخشی از حیات جاری ملت ماست. در تاریخ و فرهنگ ملتها دشوار میتوان هنرمندی را یافت که تا این پایه و مایه در جای جای حیات یک ملت حضور مدام داشته باشد و آن ملت در تجربه اندوزی و عبرت آموزی از رخدادهای روزگار بارها به آموزههای او عنایت کند و اهتمام ورزد. رسیدن به این درجه از قبول عام نیازمند پشتوانههای قوی و مؤلفههای استوار هنری و فرهنگی است که خود با نیازهای اساسی جان بشر آمیخته است و میتواند در طی قرون و اعصار با خواستههای ملی و حتی فرا ملی همسویی و همراهی و همنوایی کند. آری، هر اثر هنری تا در ترکیب و تداومی هوشمندانه و هنرمندانه با سنتهای فرهنگی و اجتماعی و محیط خود جای نگیرد محال است که در نهانخانۀ دل یک ملت جایی بیابد، چه رسد به آن که جایگاهی جهانی کسب کند. از میان بزرگان سخن فارسی برخی در نظم جایگاهی و پایگاهی بلند دارند و بعضی در نثر. بیهقی را گذشته از آنکه در امانتداری و راستگویی در تاریخ نگاری ممتاز میشناسیم، چنانکه فردوسی را به حماسهسرایی و حافظ را به رساندن پایگاه غزل به اوجی که در زبان فارسی کسی به آن نرسیده و نظامی را به سرودن داستانهای غنایی و انوری و خاقانی را به گفتن قصاید استوار و ماندگار. اما سعدی در نظم و نثر ذوق آزموده و از هر دو چنان سرافراز برآمده که تا امروز در زبان فارسی کسی به پای او نرسیده است، با اینهمه عالمگیر شدن آوازه سعدی و صدها ترجمه و شرح و تقلیدی که در جهان از آثار او کردهاند تنها بدان سبب نبوده و نیست، که او در گلستان چنان سخنی گفته که همه کسانی که به فارسی سخن میگفتهاند در پی او رفتهاند و شیوه بیان او شیوه معیار همه فارسی زبانان شده که تا امروز نیز حد همین است، سخندانی و زیبایی را. اگر چنین بود میبایست آوازه سعدی از میان فارسی زبانان فراتر نرود و تنها کسانی او را بستایند و از او تقلید کنند که لطف سخن او را دریابند. اما میدانیم که چنین نیست و آثار سعدی، بهویژه گلستان و بوستان او، به دهها زبان در شرق و غرب عالم از قدیم و جدید ترجمه شده است و خواندن آثار او در بیرون از جهان ایرانی، چه به زبان فارسی و چه به دیگر زبانها، نه کار امروز است که آن را مقوله شرقشناسی بدانیم و بخوانیم و نه صرفاً در میان ملتهایی بوده که آثار سعدی یا بزرگان دیگر را برای شناخت جوامع مشرق زمین میخواندهاند. راز ماندگاری سعدی و عالمگیر شدن او در ارج و ارزشی است که وی به انسان مینهد و آن را در سراسر آثارش و حتی در قصایدی که به ظاهر در مدح فرمانروایان روزگار گفته فریاد میزند.
اندرزهایی که سعدی میدهد در پاسداشت فضایلی است که آدمی را از دیگر آفریدگان خداوند متمایز میسازد و برخورداری از آن فضایل است که او را به جایی میرساند که فرشته را نیز به آن راه نیست. مانند کوشش در به دست آوردن نام نیکو، گشاده دستی، خردمندی، دادگری، میانهروی، نیکوکاری، قناعت، مناعت، بهرهگیری از توان جوانی، خوشبینی و فروتنی. اما اگر آدمی به زیور فضایل آراسته نباشد نه اینکه با دیو و دد برابر نیست که از آنها نیز فروتر است:
نه هر آدمیزاده از دد به است /که دد ز آدمیزاده بد به است
به است از دد انسان صاحب خرد/ که انسان که در مردم افتد چو دد
چو انسان نداند بجز خورد و خواب /کدامش فضیلت بود بر دواب
نه هرگز شنیدیم در عمر خویش/ که بد مرد را نیکی آمد به پیش
و یا آنکه گوید:
مرا شیخ دانای مرشد شهاب/ دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه در جمع بدبین مباش/ دوم آنکه در نفس خوشبین مباش
این اندرزها را دیگران هم دادهاند. اما چرا آنچه را که سعدی گفته به دهها زبان برگرداندند و گفتند و آثارش را از خاور دور تا آسیای میانه و بالکان، کتب درسی کردند و کودکان را که طبع نازک و دلی زودرنج دارند از آموزههای او ادب آموختند؟ سعدی ادب آموز خشک و نصیحت گوی ترش روی تلخ گفتار بدخوی مردم آزار نیست که عیش مردم را به دیدن و شنیدن تبه کند. بلکه او سخنش را به لطایف و ظرایف میآراید و در عین آنکه جدیترین سخنان را با خواننده در میان مینهد از شوخطبعی و طنزگویی غفلت نمیورزد. چنانکه برخی حکایاتش در شمار شاهکارهای طنز در ادب فارسی است. از این حکایات طنزآمیز که به ما عبرت میآموزد در بوستان کم نیستند.
یکی روستایی سقط شد خرش/ علم کرد بر تاک بستان سرش
جهاندیده پیری بر او برگذشت/ چنین گفت خندان به ناطور دشت
مپندار جان پدر کاین حمار/ کند دفع چشم بد از کشتزار
که این دفع چوب از سر و گوش/ خویش نمیکرد تا ناتوان مرد و ریش
سعدی در گفتن بندهای شیرین تا آنجا پیش میرود که از گفتن آن حتی در میانه غزل نیز ابا نمیکند. گفتن بیتی پندآموز در میان غزل عاشقانه نهتنها از لطف سخنش نمیکاهد، بلکه گهگاه زیبایی آن را صدچندان میکند. در غزلی در وصف بهار که با این مطلع آغاز میشود:«درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند- جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند» به خواننده خاطر نشان میکندکه «به سرو گفت کسی میوهای نمیآری- جواب داد: که آزادگان تهیدستند»
سعدی شاعری است که غزل را که غالباً در وصف جوانی و می و معشوق و طبیعت است در خدمت پند و اندرز میگیرد و گهگاه غزلهایی گفته که از مطلع تا مقطع آن به ارشاد خواننده پرداخته است. دیگر دلیل قبول عام سعدی در سراسر گیتی این است که او از اجتماعیترین شاعران زبان فارسی است. سعدی سفرهای بسیاری کرده و تجربیات فراوان آموخته و آنچه دیده و شنیده با پاکدلی و راستی با همگان در میان نهاده است. در سراسر آثار سعدی مردم حضور چشمگیر دارند و همهگونه مردم از پادشاه و درویش و سپاهی و وزیر و زاهد ریاکار و فقیه و عالم و بقال و دزد شبرو قهرمان حکایتهای شیرین او هستند و چنان مینماید که او با همه این مردم زیسته و از آنها درس گرفته است. دیگر از ویژگیهای سعدی شهامت او در راستگویی است. وی گاهی حکایتهایی از زندگی خود میآورد که کمتر هنرمندی شهامت گفتن آنها را دارد. سعدی هیچ پروایی ندارد که بگوید در بیابان به دست صلیبیان اروپایی گرفتار آمد و یک چند در خندق طرابلس کارگل میکرده و درم خرید یکی از رؤسای شهر حلب بوده است. سعدی خطای اخلاقی زمانه خویش را نیز پردهپوشی نمیکند و در مواردی که نسبتی به خود میدهد بهواقع روی سخن با ریاکاران دارد که ساحت خود را از هر آلودگی پاک میدانند، اما سعدی خودش را در میان میآورد تا زشتی عمل آنان را گوشزد کند وگرنه در بوستان نمیگفت «خرابت کند شاهد خانه کن» و در وصف اخلاقمندان ریایی نمیسرود و آنها را به سخره نمیگرفت:
گروهی نشینند با خوش پسر/ که ما پاک بازیم و صاحب نظر
در واقع سعدی برای نشان دادن زشتی کرداری که احیاناً در زمانه رواج داشته ملامت طاعنان را به جان میخرد و حتی خود را در مظان اتهام قرار میدهد. سعدی از شمار کسانی نیست که از زندگی خود میگوید برای آنکه وجاهتی بهدست آورند. گذشتهاش را در پس پرده پنهان نمیکند، از اینرو امیدش به ابر رحمت و خورشید لطف خداوند بیشتر است. از همینروی است که وی در گلستان و بوستان از خداوند به نام کریم یاد میکند و بخش پایانی بوستان که در مناجات و ختم کتاب است به نام کریما آوازه یافته است. در جایی که همه خود را پاک و مبرا از گناه میدانند سعدی به آسانی میگوید: «کس از من سیه نامهتر دیده نیست- که هیچم فعال پسندیده نیست» اما بیدرنگ میافزاید که: «جز این کاعتقادم به یاری توست- امیدم به آمرزگاری توست» در باور سعدی هیچ انسانی کامل نیست و کمال انسانی در انسانیت اوست و این فضیلت تنها با نیکی کردن در حق دیگران به دست میآید و در فروتنی و جدا نپنداشتن خود از دیگر ابنای بشر و همدردی با آنان. بزرگمهر و رستم و اسفندیار و فریدون و جمشید و انوشیروان و بهمن و اردشیر و خسروپرویز از کسانی هستند که سعدی مردم را از نمونۀ زندگی امثال آنان عبرت میدهد و حتی امپراتوران مغولی ایران را که پلنگان خوی رها کرده بودند، از زبان آنان پند و به سرنوشت آنان اشاره میدهد.
اینکه در شهنامهها آوردهاند رستم و رویینه تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک کز بسی خلق است دنیا یادگار
و در قصیدهای که به ظاهر در ستایش حکمران مغول است میگوید:
دنیا نیرزد که پریشان کنی دلی/ زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی
بعد از هزار سال که نوشیروان گذشت/ گویند از او هنوز که بودست عادلی
یا میگوید:
به سیم و زر نکونامی به دست آر منه برهم که برگیرندش از هم
فریدون را سرآمد پادشاهی سلیمان را برفت از دست خاتم
به نیشی میزند دوران گیتی که آن را تا قیامت نیست مرهم
در نظر سعدی ستمگری در حق مردم و حتی غیر مردم موجب فروافتادن آدمی در حضیض گناه است و او را از پایگاه انسانی او فرو میآورد. هر که ستمگری پیشه کند نه از اسلام که از انسان بیرون است، ولو که دعوی مسلمانی کند. اما ای بسا آب دادن به سگی ناتوان نیز سبب رستگاری شود و پیغمبر خبرش دهد که «داور گناهان او را عفو کرد»
«درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد، حجاج یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من کن. گفت: خدایا جانش بستان. گفت: ازبهر خدای این چه دعاست؟ گفت: این دعای خیر تورا و جمله مسلمانان را. »
«یکی از ملوک بیانصاف پارسایی را پرسید از عبادتها کدام فاضلتر است؟ گفت تورا خواب نیمروز تا درآن یک نفس خلق را نیازاری.»
سعدی در سراسر آثارش توانگران را به دستگیری از تهیدستان سفارش میکند و در نظر او پاس خاطر درویشان از فضایل انسانی است.
گاه مالداران ودولتمردان را به ریشخند میگیرد و آنان را به تیغ طنز خود میسپارد که از آن شمار است فصل جدال سعدی با مدعی در گلستان و یا این حکایت که نیز در گلستان آمده است.
«پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد. یکی زان میان به فراست دریافت و گفت: ای ملک ما در این دنیا به جیش از تو کمتریم و به عیش از تو خوشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر . » آری آثار سعدی آیینۀ تمام نمای فرهنگ ایرانی در دوره اسلامی است. وی در پیامهایی که به خوانندگانش میدهد بارها و بارها از آیات قرآن و احادیث نبوی و روایات اسلامی شاهد میآورد و گاه حکایتی که نقل میکند عیناً گزارشی از حدیث، قولی یا فعلی، از پیامبر بزرگوار اسلام است. تصویری که از سعدی در تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران نقش شده نیز ریشه در همین داوری و باور عمومی دارد. لقب شیخ که بدو داده شده ریشه در همین نگرش دارد. از سویی این لقب در زمره مصطلحات اهل عرفان و تصوف است و از سوی دیگر حوزه معنایی آن بسیار گستردهتر و فراتر از آن است که در حوصلۀ اصحاب خانقاه بگنجد. در حوزه مسائل اجتماعی، شیخ تداعی کننده پیران کارآزموده و جهان دیدهای هست که علم و تجربت را به هم درآمیختهاند و نمونه عالی از انسانهای نیک و با تجربه محسوب میشوند. در حوزه اصطلاحات دینی نیز شیخ، مردی است که علوم روزگار را به کمال آموخته و مجتهد به شمار میآید. در میان ارباب معرفت فلسفی نیز این واژه تداعی کننده خردمندی و ژرف کاری فکری است. به دیگر سخن، لقبی که این ملت بزرگ به سعدی خود بخشیده لقبی است که تمام فضایل و برجستگیهای فرهنگی ایران اسلامی را تداعی میکند. از همین روی است که حضور سعدی در قلمرو فرهنگی ایران تنها حضور فردی در قلمرو واحد نیست، بلکه او تجسم و تجسد تمامی فرهنگ ایران زمین است. در همه حوزههای فرهنگ و علم و هنر - سعدی فرزند روزگاری است که خاطره خوفناک شمشیرهای مغولان را هنوز در خاطر دارد و منازعات قومی و دینی و فکری را به رایالعین در سراسر دنیای اسلام در آن دوران دیده است. از شیراز تا بعلبک، از دمشق تا مکه و حتی به روایتی از بلخ بامیان تا هند آن روزگار در آتش فتنهها میسوخت سعدی آیینهای فراروی این فتنهها و مناقشات گرفته و رخدادها را به شیرینترین و هنریترین زبانی روایت کرده است. سعدی، به رغم اعتراضهایی که به او کردهاند، روایتگر ساده و راستین روزگار خود است و بیداد و نامردمیهای آن دوران را نکوهش کرده و از نامردمان و ستمگران بیزاری جسته است. آنچه امروز در سرزمین فلسطین بر مردمی ستمدیده میرود آیا مصداقی از سخن سعدی در هنگامۀ کشتار مسلمانان به دست مغولان خونخوار نیست؟
ای محمد گر قیامت میبرآری سر ز خاک
سر برآور وین قیامت در میان خلق بین
نازنینان حرم را خون خلق بیدریغ
زآستان بگذشت و ما را خون چشم از آستین
زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار
در خیال کس نیامد کان چنان گردد چنین
در این روزگار ما همچنان به سعدی و شناخت آموزههای فکری و معنوی و ادبی او نیازمندیم. از سعدی نه تنها شیوه سخن گفتن که شیوه زندگی کردن را باید آموخت. از اینروی، بزرگداشت شیخ اجل و برگزاری روز سعدی را نباید رخدادی صرفاً ادبی تلقی کرد، بلکه این نامگذاری و مراسمی از این دست را باید دستمایه عنایتی نو به زندگی قرار داد، زندگی سرشار از شور و معنا و انساندوستی و خداگرایی.
• متن سخنرانی احمد مسجد جامعی به مناسبت بزرگداشت روز سعدی، یکم اردیبهشت 1381- سعدیه شیراز