هفتمین نشست از مجموعه نشست‌های«فرهنگ و دانشگاه» برگزار شد.

به گزارش خبرنگار جماران، عصر دیروز، در هفتمین نشست از مجموعه نشست‌های«فرهنگ و دانشگاه»، کتاب« فلسفه دانشگاه» ویراسته دکتر رضا ماحوزی به نقد و بررسی گذاشته شد. دکتر محمدرضا حسینی بهشتی، استاد فلسفه دانشگاه تهران، دکتر احسان شریعتی، استاد و پژوهشگر فلسفه و رضا ماحوزی، عضو هیأت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی از جمله سخنرانان این نشست بودند.

رضا ماحوزی در ابتدای این نشست با تشکر از دو میهمان دیگر گفت: تلاش شده تا در این کتاب بابی گشوده شود درباره تاملات فلسفی راجع به دانشگاه در ایران، به همین خاطر این کتاب گام نخستی است برای کشاندن ادبیات جهانی به آنچه در ایران به عنوان دانشگاه تاسیس شده و امیدوارم این کتاب گام خوبی برای اقدامات بعدی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی و سایر محققان باشد.

وی افزود: آنچه در این کتاب دغدغه من قرار داشته این است که چرا نهاد علم در ایران جدی گرفته نشد؟ یکی از دلایل این موضوع از مقایسه دانشگاه‌های اروپا با ایران مشخص می‌شود. زیرا پس از آن معلوم شد که بنیان‌ها و مقدمات لازم تاسیس دانشگاه در ایران طرح نشده است. به همین خاطر، موضوع بررسی نهاد دانشگاه‌های ایران در ابعاد مختلف در پژوهشکده مورد بررسی قرار گرفت که سهم بنده نیز از این بررسی‌ها, بررسی مطالعات فلسفی دانشگاه بود.

ماحوزی گفت: تاملات فلسفی در باب آموزش عالی به ٢۰۰ سال اخیر تاریخ فلسفه محدود نمی‌شود. اما تاملات در این باره از دو سده اخیر جدی‌تر بوده است.

وی در بخش دیگری از سخنان خود افزود: کتابی توسط پژوهشکده به عنوان دانشگاه‌ها در قرون وسطا ترجمه و منتشر شده که در آن، تاریخ سه سدّه نخست دانشگاه در اروپا بررسی شده و نشان داده چطور در عرض سه سده، دانشگاه از کلیسا به دولت و از دولت به امپراطوری دست به دست می‌شده و در تمام طول این سه سده تلاش کرد تا خود را مستقل کند. تا اینکه با رساله‌ای که کانت اواخر قرن هجدهم نوشت و تحولاتی که در اروپا رخ داد بر اساس تاملاتی که روی فلسفه دانشگاه شد، به فلسفه دو کارویژه اساسی در دانشگاه سپرده شد. یکی اینکه فلسفه از طریق مبانی سایر علوم در دانشکده های دیگر به رشد علوم کمک کند و دیگر برساخت یک نوع هویت دانشگاهی به عنوان روح دانشگاه است.

ماحوزی افزود: این روح دانشگاهی حرکتی را معطوف به آینده برای دانشگاه متصور می‌شد. اوایل سده نوزدهم، یکی از شاخص های سنجیدن خرد حکومت، این بود که آیا دانشگاه می‌تواند مستقل باشد؟ اینجا بود که فلسفه تاریخی‌ترین نقش خود را ایفا کرد و توانست به دل نظام سیاستگذاری ورود کند. اما از قرن بیستم به تدریج، نوعی به حاشیه رانده شدن فلسفه را در ساحت‌های متعدد شاهد هستیم.

نویسنده کتاب فلسفه دانشگاه ادامه داد: باز شدن مجالی برای علوم اجتماعی، تشکیک در محورهای علم نابی که فلسفه مدعی آن بود، غلبه گفتمان اقتصاد آزاد، و تردید در عقل مدرن را از جمله عواقب به حاشیه رفتن فلسفه در قرن بیستم بود. این عوامل باعث شد تا دانشگاه‌هایی به سبک جدید ایجاد شوند که این دانشگاه‌ها پس از جنگ جهانی دوم عمدتا تحت سیطره گفتمان آمریکایی سمت و سوی خاصی برای ارتباط با بازار آزاد پیدا کردند. اما این دوران فروبستگی به تدریج زمینه‌ای را فراهم کرد که برخی از فیلسوفان از درون یا بیرون آکادمی عدم استقلال دانشگاه را فریاد کشیده و خواستار نوعی بازخوانی سنت گذشته قرن نوزدهم شوند.

وی گفت: از نیمه دوم قرن بیستم فیلسوفانی نظیر دریدا، گادامر و هابر ماس، بنا را بر رهایی بخشی داشتند، و از دانشگاه کار ویژه دیگری می‌خواستند تا متناسب با کثرت گرایی انسان‌ها را تربیت و آنها را از ایدئولوژی‌ها رها کند. 

ماحوزی در ادامه به کتاب و دغدغه‌ای که از تدوین آن داشته اشاره کرد و گفت: کتاب « فلسفه دانشگاه»، نتیجه ٨ الی ٩ نشست در باب دانشگاه است و سعی کردیم تا گفت وگوهایی را که در ادبیات جهانی می شود به نظام آکادمی در ایران تسری دهیم. 

وی عنوان کرد که در این کتاب کوشیده شده تا به سه پرسش اساسی پاسخ داده شود: پرسش اول اینکه آیا در این 8-9 دهه که از عمر دانشگاه های ایران می گذرد، توانسته ایم نیم نگاهی به تاملات فلسفی در باب دانشگاه داشته باشیم؟ آیا این نقدی که می شود مبنی بر اینکه علم در ایران بی بُته بوده درست است؟ 

دوم اینکه، با توجه به شرایط فعلی و مسائلی که امروز دانشگاه با مواجهه است اعم از کمیت گرایی، مدیریت‌های متنوع، منابع مالی، مدرک گرایی و ... آیا ضرورت دارد که به مقوله‌ای با عنوان فلسفه دانشگاه بپردازیم؟ و سوم اینکه متناسب با ساخت فرهنگی، اجتماعی و حتی دیوان سالاری امروز کدامین رویکرد فلسفی می‌تواند برای دانشگاه‌های ایران نسخه‌ای شفابخش باشد؟

احسان شریعتی نیز در این نشست طی سخنانی گفت: کتاب «فلسفه دانشگاه» باب بحث تازه‌ای را درباره رسالت دانشگاه و ماهیت آن از نظرگاهی فلسفی باز کرده است، موضوعی که کمتر در جامعه ما به آن پرداخته شده است. علی رغم اینکه کتاب کوشیده تا ماهیت دانشگاه و فلسفه آن را به تامل بگذارد اما میان بخش‌هایی که در کنار هم چیده شده، نتوانسته دیالوگی ایجاد کند.

شریعتی در ادامه ضمن بیان ایرادات شکلی کتاب فلسفه دانشگاه گفت: مفاهیم مرکزی در کتاب «فلسفه دانشگاه» به درستی منتقل نشده و غلط‌های تایپی بسیاری در کتاب به چشم می‌خورد. از این رو، به نظرم باید ویراستاری مجدد صورت گیرد.

وی به تلفظ غلط برخی از واژه های لاتین کتاب نیز اشاره کرد و از نظر محتوایی به مقاله دکتر عبدالکریمی که در این کتاب منتشر شده پرداخت و گفت: دیدگاه «هایدگر» در خصوص دانشگاه در این بخش به شکل صریح و روشنی منتقل نشده است.

این روشنفکر بیان کرد: هر کاری که فیلسوف می‌کند باید معنای فلسفی داشته باشد و کاری که «هایدگر» می کند و طرحی که برای رفرم می دهد یک بحث فلسفی است و صرفا یک اشتباه سیاسی جزئی نیست. بنابراین برای یک خوانش درست از هایدگر باید عمیق‌تر به آن پرداخته می شد. دانشگاه آینده و بلاشرط، دانشگاهی که به ساختارهای خود می پردازد ریشه در هایدگر دارد. بنابراین باید خوانش درستی از هایدگر صورت می گرفت.

شریعتی در ادامه به بخش دوم کتاب اشاره کرد و گفت: دانشگاه مدرن در ایران برخلاف اروپا و غرب که در تداوم هم بوده‌اند و با سنتی درون‌زا متولد می‌شدند، به صورتی منقطع و آمرانه در جامعه ما مستقر شدند و سنت ما متحول و مدرن نشده بود. بنابراین انقطاع کامل ادامه یافته و بعد از انقلاب نیز نتوانست مدل معرفتی و انسان تازه بیافریند.

شریعتی گفت: ما در دانشگاه‌ها دو دپارتمان فلسفه اسلامی و فلسفه غرب داریم. که در فلسفه اسلامی از زمان بعد از مُلاهادی و مُلاصدرا تاکنون یک شرح از متون فلسفی بوده و ما بیشتر شارح فلسفی داشته ایم. دپارتمان‌های فلسفه غرب نیز جنبه ای ترجمه دارند که در خارج از دانشگاه انجام و در داخل دانشگاه استفاده می‌شوند. این دو دپارتمان ربطی به هم ندارند و چون صورت بندی‌های متفاوتی دارند، نتوانسته اند با هم وارد گفت وگو شوند.

احسان شریعتی بیان کرد: در دانشگاه‌های ما مجموعه صنف اساتید تشکیل نشده و چیزی به نام نهاد صنفی اساتید که از حقوق آنها دفاع کند وجود ندارد یا بحث علمی میان اساتید و دانشجویان آن چنان که باید در نمی‌گیرد و حیات فکری پویایی دیده نمی شود و به تعبیری، حیات فکری، جدلی و علمی در دانشگاه‌های ما غایب است. متاسفانه در ایران ما دانشگاهی مُرده می‌بینیم. نتوانسته‌ایم مساله محور باشیم و چشم انداز تعریف کنیم و دانشگاه های ما صرفا به یک کارخانه مدرک سازی تقلیل پیدا کرده‌اند.

وی در پایان گفت: کتاب فلسفه دانشگاه در نهایت راه‌حلی برای برون رفت دانشگاه از وضعیت نه چندان مطلوبی که در آن به سر می‌برد، ارائه نمی کند و به «نمی‌دانم» سقراطی بسنده می‌کند. 

دکتر محمدرضا بهشتی در این نشست  بر اشتباه‌های تایپی کتاب، عدم انتقال صحیح مفاهیم مرکزی و شتاب‌زدگی در تدوین آن اشاره کرد و گفت: ترجمه‌ها و معادل سازی‌ها به درستی صورت نگرفته است و نیاز به ویرایش و بررسی مجدد دارد.

وی همچنین با اشاره به دیدگاه هایدگر، گفت: به نظر می‌رسد که در این مقاله مفاهیم محوری و کلیدی هایدگر در مورد دانشگاه ارائه نشده و صرفا به چند جمله هایدگر در مورد دانشگاه بسنده شده است.

محمدرضا بهشتی گفت: اینکه دانشگاه موضوعی برای پرسش فلسفی قرار گیرد بسیار مهم است. آثاری که در بخش اول و بعضی از قسمت‌های بخش دوم این کتاب سعی شده به آن پرداخته شود این است که انگار تلاش فیلسوف این است که بتواند واقعیت زمانه خودش را به صورت مفهوم درآورد. لذا این کوشش از این جهت بسیار جالب است.

وی در ادامه به بخش دوم کتاب «فلسفه دانشگاه» که به اوضاع دانشگاه های ایران می پردازد، اشاره کرد و گفت: از آنجا که این بخش به وضعیت دانشگاه در ایران می پردازد به مراتب از بخش اول کتاب که به ارائه دیدگاه فلاسفه در مورد دانشگاه اختصاص یافته، مهمتر است.

وی در ادامه تاکید کرد که باید از خود بپرسیم که دانشگاه یعنی چه؟ نهاد دانشگاه با یک هدف گذاری در ایران تاسیس شد. از این‌رو می توان پرسید نسبت هدف‌گذاری در بدو تاسیس دانشگاه چه بوده است؟ و دانشگاه ها امروز در چه وضعیتی قرار دارند؟ و چرا کارکرد آن در جامعه ما با فراز و فرود و اختلال همراه بوده است؟ آیا این پریشانی‌ای که در نهاد دانشگاهی به چشم می‌خورد صرفا مربوط به نهاد دانشگاه است یا با پریشانی بنیادی‌تری مواجه هستیم؟

بهشتی ادامه داد: به نظرم طرح مساله جایگاه دانشگاه در بستر بزرگتر یعنی همان «هویت» است. پریشان‌مندی هویت دانشگاهی بخشی از یک کل است و اختلال در این نهاد، می‌تواند نشانی از یک اختلال بزرگتر در هویت فرهنگی ما باشد و در خصوص دانشگاه، ما با یک مساله انسان شناسانه بسیار عمیق رو به رو هستیم. وقتی ناهمخوانی در گفتار و اندیشه‌های ما دیده شود باید ببینیم در سوال‌های بنیادینی که به نحوی از انحاء در شکل‌دهی هویت انسانی نقش ایفا می‌کنند چه اتفاقی افتاده است؟ 

بهشتی در ادامه گفت: باید راه‌حل خود را برای برون رفت از وضعیتی که دانشگاه در آن به سر می برد، در پاسخ به دو پرسش محوری دید؛ نخست، «من کی هستم؟» و دوم اینکه «چه چیزی می‌خواهم؟» در واقع پاسخ به این دو پرسش تبیین کننده نسبت ما با جهان پیرامون‌مان است و از رهگذر پاسخ به این دو پرسش است که می‌توان به فلسفه ای در مورد دانشگاه رسید و تاکید کرد که کتاب با این پرسش‌ها فاصله بسیار دارد. 

وی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: اگر در هر عرصه‌ای پلورالیسم معنا داشته باشد، وقتی به تعریف «من» می رسد دیگر نمی توان چند «من» داشت. حداقلش این است که اگر من در تصویری که از خود دارم دچار چندگانگی و ابهام باشم، این بلافاصله خود را در شئون مختلف زندگی‌ام آشکار می‌کند. اگر تصویر شما از خودتان ناهمخوان باشد، به تناسبش متفاوت مواجه می‌شوید. پرسش فلسفی‌ای که راجع به دانشگاه مطرح می‌شود این است که نباید در سطوحی از بحث متوقف شد که آن سطوح، مجال پرسش از چیستی دانشگاه را به ما ندهد.

 

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
5 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.