نوازنده ۷۰ ساله‌ای که ناچار است باربری کند!

محرم پیری، بالابازن ۷۰ ساله اهل میانه می‌گوید دلش خوابیده و دستش به ساز زدن نمی‌رود و الان شده‌ است حمال، حمالی می‌کند و با چرخ بار می‌برد.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس،  محرم پیری، نوازنده بالابانِ ساکن میانه در استان آذربایجان‌شرقی یکی از نوازندگانی بود که در چهارمین فستیوال موسیقی نواحی و آیینی ایران (آینه‌دار) به دبیری علی مغازه‌ای حضور داشت.

آن طور که مغازه‌ای در آخرین شب از اجراهای جشنواره «آینه‌دار»، گفت، عاشیق عباس ستاری، نوازنده قوپوز، مسئولیت آوردن عشقلی سلیمی و محرم پیری، دو نوازنده بالابان را از میانه به تهران بر عهده گرفته بوده اما پیری نمی‌خواسته بیاید، چون معتقد بوده هیچ کس حواسش به او نیست و دلش مُرده است. مغازه‌ای گفت: «وضع زندگی‌ پیری در میانه چیزی نیست که بخواهم توصیفش کنم و باید به چشم ببینید.» 

وقتی اجرای محرم پیری که در میان تشویق‌های تماشاگران تمام شد، به سراغش در پشت صحنه رفتم. اولین سوالم این بود که چرا دلش مُرده است، پیری گفت: «دو تا از برادرهایم مُردند، دو تا از پسرهایم هم مُردند. دلِ من دیگر خوابیده است. دلم خوابیده و دستم به ساز زدن نمی‌رود. الان شده‌ام حمال، حمالی می‌کنم. با چرخ بار می‌برم. خدا می‌رساند. خدا کریم است. پول نانم را درمی‌آورم.»

او در واکنش به این پرسش که آیا شده است در میان کار باربری، هوس بالابان زدن کند یا نه، پاسخ داد: «وقت‌هایی که با چرخ کار می‌کنم، یک موقع دلم می‌خواهد بالابان بزنم، می‌آورم روی زمین می‌گذارمش جلویم، بعد جمعش می‌کنم، حوصله‌ام نمی‌کشد. صبح تا غروب کار می‌کنم و دلم به‌جا نیست که ساز بزنم. هشت پسر داشتم، یک دختر. ولی بچه‌هایم اصلا دنبال کار من نیامدند. بیایند چه کنند، وقتی می‌بینند من حال و روزم این است.»

او ادامه داد: «گفتم که چهار تا مُرده داده‌ام. خودم هم تصادف کرده‌ام. ۷۰ سالم است. اولش صنعت‌کار بودم. پدرم نی می‌زد. نی زدن را که یاد گرفتم، شروع کردم با قمیش بالابان درست کردم. می‌زدم، این طرف، آن طرف. تا رسیدم به این جا که بار می‌برم.»

او در مورد این‌که آیا کسی از مسئولین اداره ارشاد میانه یا آذربایجان‌شرقی، سراغی از حال و روز او می گیرند یا نه، گفت: «استغفرالله، توبه، هیچ کس نیامده. کی آمده پدر بیامرز؟! زورزورکی نان درمی‌آورم. زندگی سخت می‌گذرد. گفتم که صنعت‌کار بودم. به جز این، این عروسی را تمام می‌کردم، می‌رفتم آن عروسی. همه جا مرا می‌خواستند که بالابان بزنم. الان کسی سراغم نمی‌آید.»    

می‌گویم همیشه سلامت باشید و ۱۲۰ ساله شوید، جواب می‌دهد: «نه بابا، ۱۲۰ ساله نمی‌خواهم.خدا نکند ۱۲۰ ساله شوم!»

 

دیدگاه تان را بنویسید