یک استاد دانشگاه با اشاره به نگاه و نظرات اندیشمندان و مکاتب مختلف پیرامون انسان، به تشریح خصوصیت‌های انسان از دیدگاه عرفان اسلامی پرداخت.

به گزارش ایسنا منطقه فارس، متن کامل سخنرانی دکتر محمدرضا خالصی، استاد دانشگاه، نویسنده و پژوهشگر در موضوع انسان شناسی عرفانی در کنگره کشوری انجمن دندانپزشکی ایران به شرح زیر است.

"رفتار گرای معاصر آمریکایی اسکینر در کتاب مشهورش به نام "فراسوی آزادی و بزرگواری " Beyond Freedom and Dignity می نویسد: می توانیم بگوییم دو هزار پانصد سال پیش انسان، خود را به همان اندازه می شناخته که هر بخش دیگری از جهان پیرامونش را؛ اما امروز، خود او، تنها چیزی است که کمترهر چیز دیگرمی شناسد. در طی این همه سال، شناخت انسان و آنچه مربوط به اوست پیشرفت مهمی نکرده است. چون ما هنوز" مُحاضَرات Dialogue "  افلاطون را برای شناخت انسان به دانشجویانمان توصیه می کنیم .

او می گوید که : ارسطو امروزه نمی تواند یک صفحه از فیزیک یا زیست شناسی جدید را بفهمد، اما سُقراط و یاران او در دنبال کردن و فهمیدن مباحث مربوط به انسان در عصر جدید کمتر دچار اشکال می شوند.  این نکته به نظر می رسد، ترجیع بندِ سخن ِ بسیاری از متفکران معاصر دربارۀ شناخت انسان است. در کتاب "موزائیک انسانی" هم گفتگویی است میان دو شخصیت علمی و دو پزشک معاصر فرانسوی به نام های" ژان برنار" و" ژان دوسه " که هریک سهم قابل ملاحظه ای در پیشرفت های پزشکی جدید داشته اند .

برنار، در جایی از کتاب، به جهش ها وپیشرفت های شگرف انسان معاصر درعلم، اشاره می کند و بعد می گوید: امروز وقتی اینشتاین را با ارشمیدس مقایسه می کنیم تفاوت میان آن دو را به سهولت در می یابیم. ولی پیشرفت در زمینۀ خرد قابل ملاحظه نبوده و شما اگر مثلا ً افلاطون را با هر متفکری از دنیای امروز مقایسه کنید، نوعی ایستایی و رکود خواهید دید. وانسان شناسی از مهمترین این مقولات است که رشد ویژه ای نداشته است .

این سخن درست است که امروز ما از انسان بما هو انسان اطلاعات دقیق، عمیق و تامی نداریم . اما دغدغۀ شناخت انسان از خودش از روزهای پیدایشش تا امروز دست از گریبان او بر نداشته و رهایش نکرده است. هرکسی از ظن خود به تعریف وتبیین این تافتۀ جدا بافتۀ خلقت پرداخته است .

سقراط می گفت خودت را بشناس Know yourself ، پیشوایان دینی ما مانند حضرت مولا(ع) هم در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید هست که فرموده: "مَن عَرَفَ نفسه فقد عرف ربه " و یا" من عَجَزَ عَن مَعرفةِ نفسه فهوَ عن مَعرفةِ خالِقِه أعجُز ". 

پس شناخت انسان از خودی خودش به قول افلاطون، دغدغۀ همیشگی و تاریخی او بوده، اما گویا بشر هرچه در این راه بیشتر تلاش کرده کمتر یافته است .

تعاریف انسان از خودش، به شدت مختلف، متفاوت، متباین وگاه مخالف هم است. اما وجه مشترک این تعاریف این است  که انسان و هستی او را متمایز از دیگر موجودات می بینند .

Man is the Measure of all things

می شود گفت که هر اندیشه و اندیشمندی به گوشه ای از این سر زمین پهناور و گسترده  پرداخته و به همین دلیل در تعاریف این همه اختلاف و افتراق وتشت وجود دارد. که آدمی را یاد داستان  "پیل اندر خانه ای تاریک بود" مولانا جلال الدین می اندازد. ها بز Hobbez برجنبۀ تمرّد و سلطه جویی انسان تأکید می کند و می گوید: انسان، برای انسان گرگ است . homo homini lupus = Human is wolf for human و اسپینوزا  Spinoza به جنبۀ ملکوتی انسان می نگرد و می گوید: انسان، برای انسان خداست homo homini Deus= Human is God for human

دکارت با آن جملۀ مشهورش " می اندیشم ، پس هستم . " Cogito ergo sum  یا  Je pense donc je suis     مؤید بُعد فکری انسان است.ژان پل سارتر می گفت: آدمی چیزی جز عمل نیست، او انسان را جز یک سلسله اقدام و عمل چیز دیگری نمی داند .

آلکسیس کارل در آن کتاب مشهور ومعروفش  " انسان موجودی ناشناخته " می نویسد: انسان پیکری است که کالبد شناسان آن را می شکافند تا بشناسند؛ نفسی است که روان شناسان به توصیف و تعریف آن می پردازند؛ اجتماعی اعجاب آور از سلولهایی است که فیزیو لوژیست ها به مطالعۀ آن اقدام می کنند .

فروید معتقد بود انسان سرشتی اهریمنی دارد او با غرایزی برانگیخته می شود که ریشه های زیست شناختی دارند، به ویژه غریزه جنسی Sex  و پرخاشگری Aggression

تجربه گرایانی Empiricists  مثل هابز معتقد بودند که انسان فقط در جهتِ منافع خود حرکت می کند.  سودگرایانی Utillitarians مثل بنتم می گفتند اعمال انسان فقط بر اساس منفعت جویی او شکل می گیرد هدونیست ها   Hedonists می گفتند انسان در پی لذت است و برای رسیدن به این موضوع می کوشد . اتولوژیست هایی مثل لورنتز بر این باورند که انسان فطرتاً شرور است .

رفتارگرایانی   Behaviorists مثل واتسن می گفتند انسان نه خوب است نه بد مردم گرایانی Humanists مانند مازلو بر این معتقد بودند انسان استعداد خوب بودن و خوب شدن را دارد رومانتی سیسم ها Romanticists می گفتند انسان اساسا خوب است

انسان شناسی Anthropology  از آنتروپوسنتریزم Anthropocentrism  یعنی انسان مداری، این که انسان مدار عالم قرار می گرفت حالا چه این موضوع ربط به زمین مرکزی Geocentrism  بطلمیوسی داشته باشد یا نداشته باشد. انسان، اساس هستی به حساب می آمد. این مطلب نسبتاً در تاریخ بشری مورد نظر خیلی ها بوده است از ویکو فیلسوف ایتالیایی در دانش جدید The New Science تا ژان کابانیس  تا فوئر باخ، مارکس که انسان را تنها موضوع و یگانه غایت فلسفه دیدند تا ماکس شِلر، یاسپرس، هایدگر و سارتر که اساساً فلسفۀ آن ها با انسان سرو کار د ارد و انسان نقطۀ مرکزی فلسفۀ آن ها است. ما ناگهان از این شرافتمندی انسان به سمت آنتروپوجِنِسیز Anthropogensis  گام می زنیم در اینجا بشر حلقه ای است در تکامل طبیعی از بوزینه ها Ape like  این      دیدگاه ها هرکدام شکلی از انسان شناسی را برای ما به ارمغان می آورد که از آن منظر به آدمی بنگریم هرچند هر کدام هم دارای نواقص و شاید محاسنی است اما هیچ کدام بشر را به سر منزل مقصودش که همانا شناخت خودی اوست نمی برد .

من در این میان البته می خواهم  به انسان شناسی عرفانی آن هم عرفان اسلامی رجوع کنم که  آن هم دیدگاهی است در میان این همه دیدگاهِ انسان شناسی و برای شما پنجره ای بگشایم که از این پنجره نیز شما به انسان بنگرید .

قبل از آن که وارد مبحث خودم بشوم باید این نکته را عرض کنم که انسان در عرفان ما جایگاهش بسیار والاست دو داستان را می توانم به عنوان مَدخل سخنم در اینجا ذکر کنم که هر دو از ابن عربی است :

او در فتوحات جلد پنجم صفحۀ388 می گوید: پیامبر(ص) با اصحاب خویش نشسته اند در این حین جنازۀ یک فرد یهودی در مقابل ایشان تشییع می شود پیامبر به احترام این جنازه بر می خیزد اصحاب ایشان سؤال می کنند که چرا در مقابل جنازۀ  یک یهودی به پا خواستند پیامبر(ص) علت آن را شرافت ذاتی نفس انسانی می دانند :

الا تری الی النبی (ص) قد قام لجنازة  یهودیّ فقیل له : انها جنازة یهودی فقال (ص): ألیست نفساً فما علل بغیر ذاتها فقام اجلالاً لها و تعظیماً لشرفها و مکانتها .

این اولین داستان، دومین داستان باز از قول ابن عربی است البته این  بار از فصوص الحکم فص حکمة نفسیة فی کلمة یونسیه صفحۀ167 داستان بر این اساس است که خداوند به داوود پیامبر دستور داد که بیت المقدس را بسازد و داوود مشغول ساختن بیت المقدس شد اما آنچه می ساخت پس از مدت کوتاهی واژگون می شد و می ریخت چندین بار این اتفاق افتاد داوود پس از این به خداوند شکایت برد که آنچه که می سازم شکل نمی گیرد و مدام واژگون می شود خداوند به او وحی کرد که دستان تو به خون آلوده است  این بنا را به سلیمان بده تا او بسازد .

اراد داوود بنیان البیت المقدس فبناه مراراً فکلما فزع منه تهد ّم فشکا ذلک الی الله فأوحی الله الیه ان بیتی هذا لا یقوم علی یدی من سفک الدماء فقال داوود یا رب ألم یکن ذلک فی سبیلک قال بلی و لکنهم ألیسو عبادی؟

شعار عارفان این بود که عشق الإنسان سُلم عشق الرحمن عشق به انسان نردبان عشق به خداوند است .

بوسعید ابو الخیر می گفت: هرچه خلق را نشاید خدای را نشاید و هرچه خدای را نشاید خلق را نشاید .

آن ها صدای مردم  را صدای خدا می دانستند.مانند مثل معروف لاتینی که :Vox Populi Vox Dei و یا .Voice of people is the voice of God

این اهمیت به انسان از کجا در این فرهنگ شکل گرفته است که از هم اکنون به این موضوع خواهیم پرداخت .

از دیدگاه ادیان آسمانی و عرفان، ساختمان وجودی انسان از دو بُعد روح وجسم فراهم آمده است یعنی انسان موجودی است نیمه آسمانی و نیمه خاکی .

در کتاب مقدس سِفر پیدایش باب 18 ابراهیم (ع) چنین با خدا مناجات می کند که: اینک من که خاک و خاکسترم جرأت کرده ام با خدا سخن بگویم شلایر ماخر اندیشمند مشهور

می گوید: این سخن ابراهیم نشانی از دو بعد زیستی انسان است.دو بعد خاک و افلاک، جسم و روح .

این دو گانگی مورد تأیید اغلب بزرگان تفکر بشری بوده و هست افلاطون با تأکید بر این دو گانگی ساختمان وجودی انسان را تحلیل می کند وجسم را محسوس و روح از عالم معقولات می داند.ارسطو نیز چنین است. دکارت هم انسان را مرکب از دو جوهر تن و روح        می داند .

اما لطیفه ای در تعریف انسان عرفانی وجود دارد که آن را از انسان فلسفی جدا می کند.در تعریف انسان فلسفی آنچه از ارسطو به جا مانده کف و سقفی است برای انسان ارسطو می گوید انسان حیوان ناطق است یعنی جنس و فصل او را مشخص می کند. این تعریف یعنی تعریف انسانی که کف و سقف دارد و بعدها مورد قبول فیلسوفان اسلامی و مسیحی قرار گرفت .

در اسلام فارابی، میرسید شریف جرجانی عیناً همین تعریف را ارائه می دهند و ابن سینا با کمی تغییر در رسالة الحدود انسان را حی ناطق مائت تعریف می کند. ابو لحسن عامری و ابو حیان توحیدی نیز از همین تعریف استفاده می کنند یعنی در پاسخ به سؤال ما هو الإنسان؟ می گویند حیٌ ناطقٌ مائت که حی دلالت بر حس و حرکت دارد ناطق دلالت بر عقل و مائت دلالت بر سیلان و استحاله .

بر اساس تعریف ارسطوئی هر تعریف مشتمل است بر دو جزء، جنس یا کف شیء و فصل یا سقف شیء .

  دربارۀ کف تعریف ارسطوئی عرفا سخنی ندارند و آن را قبول دارند،اما بحث آنها مربوط به سقف وجودی انسان است .

عرفا بر اساس آموزه های اسلامی اعتقاد به عالم غیب و شهادت دارند. آن ها صورت هر شیء را جنبۀ شهادت آن و حقیقت و معنای آن را جنبۀ غیبی آن می دانند. آنچه در حصار طبیعت است و دارای اول و آخر است صورت شیء و آنچه متصل به عالم اعلا است حقیقت شیء محسوب می شود .

مولانا جلال الدین  در فیه مافیه می گوید: هر چیز که او را اول و آخر باشد آن صورت و قالب است. جان آن ، بی چون است و بی نهایت .

بر این اساس در جهان بینی عرفا ناطق بودن نمی تواند فصل آدمی باشد چون نفس ناطقه  مختص به انسان نیست؛ تمام حیوانات  و حتی جمادات ناطق اند. نطق لازمۀ وجود است و هر موجودی شاعر و ناطق است .

به قول ابن عربی: نزد اهل کشف تمام موجودات حی ناطق اند. چون خداوند متعال می فرماید" و إن من شیء الا یسبح بحمده شیء" در این آیه نکره است و شامل تمام موجودات می گردد، بنابر این همۀ موجودات تسبیح گویند و لازمۀ تسبیح زنده و عاقل بودن و عالم بودن است .

شیء نکرة و لا یسبح الا حیّ عاقل عالم .

عرفا معتقدند که انسان سقف و فصلی ندارد چون به خدای عالم که بی کرانه و سرمدی است متصل است و اساساً بر اساس حدیث پیامبر که متعدد نقل شده است إنّ اللهَ خَلَقَ الإنسانَ علی صورتِهِ اسان بر اساس وجه الله خلق شده است .

البته این سخن را در تورات هم داریم و ابوالعلاء عفیفی در حواشی فصوص می گوید: یعتبره الصوفیة ُ حدیثاً، وَ هو  عبارة ٌ مشهورة ٌ  واردة ٌ فی التوراةِ. صوفیه این عبارت را حدیث می شمارند، حال د آن که عبارت مشهوری است که در تورات آمده است .

ابن عربی در فصوص الحِکم در تعریف انسان می گوید: فَهوَ الإنسانُ الحادثُ الأزلیّ ُ والنشءُ الدائمُ الأبدی و الکلمة ُ الفاصلة ُ الجامعة ُ یعنی انسان حادثی است ازلی و کلمه ای است فاصله و جامعه . البته پیش از ابن عربی ابن سینا این تعبیر را به کار بُرده اما در فضای فکری خودش. او می گوید: انسان بر خلاف سایر حیوانات، قوه ای را واجد است که درک معقولات می کند و این قوه به نام های متعددی خوانده شده است از جمله: کلمۀ جامۀ فاصله .

این جمله از یک سو با تعاریف منطقی متداول شباهت دارد؛ زیرا هم بر نقطۀ اشتراک و هم بر خط انفصال و مرز بندی مشتمل است، و از سویی روزنه ای به جایگاه و مرتبۀ وجودی انسان در عالم، برای ما می گشاید .

ابن عربی با اطلاق واژۀ " کلمه " بر انسان ، نقطۀ اشتراک او با همۀ موجودات دیگر بیان کرده است، از نظر او هر موجودی یک " کلمه " یا کلمة الله " است. علت نامگذاری این موضوع نیز به آموزه های دینی ما بر می گردد در قرآن کریم آمده است که : قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربی لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی ...

ابن عربی بر این باور است که جهان هستی، تکوّن خود را با شنیدن شکل می دهد بر اساس این آیۀ شریفه " وإذا اراد شیئاً أن یقول له کن فیکون" خداوند هرگاه ارادۀ ایجاد چیزی کند به آن می گوید کن( باش) پس آن موجود می شود. پس نخستین مرتبه ای که شیء ممکن به آن نائل می شود مرتبۀ سماع الهی است. فأول شیء ناله الممکن مرتبة السماع الالهی .

عرفا این " کن " را " کن " وجودی می نامند که توسط خداوند گفته می شود و شیء ممکن باید آن را بشنود تا لباس هستی پوشد.پس هستی با کلمه شکل می گیرد .

همۀ موجودات در این اندیشه کلمات الله هستند، ویا به تعبیری دیگر همۀ عالم یک کتاب است که مشتمل بر مجموعه ای از کلمات الله است. ابن عربی خود در فتوحات مکیه می گوید: العالم کله ُ کلمات الله فی الوجود .

پس کلمه بر این اساس می شود نقطۀ اشتراک انسان با همۀ موجودات. العالم فیه کتاب مسطور بل هو مرقوم .

اما با معنای " فاصله " است که تمایز انسان از همۀ موجودات معلوم می شود. اگر چه از لحاظ تکوینی، انسان " کون جامع "  و مظهر تامّ کمالات الهی است اما از آنجا که آمیزه ای از خاک وخداست به لحاظ سلوک معرفتی به سوی خدا وضعیتی خطیر دارد.زیرا در مرز میان خدا و عالم قرار دارد؛ به قول ابو العلاء عفیفی اینکه انسان کلمۀ فاصله است برای این است که در مرز میان خدا و عالم ایستاده است .

مرز میان بودن بدان معناست که آدمی " برزخ " است و در حد فاصل میان خدا و غیر خدا استقرار دارد

ابن عربی با استفاده از کلمۀ " جامعه " تعریف خود را کامل می کند او بر این باور است که هیچ حقیقتی در عالم نیست مگر این که در عالم انسان وجود دارد پس او همان کلمۀ جامعه و مختصر شریف است. تمام حقایق الهی که عزم ایجاد عالم کرده، یک جا به ایجاد این نشئه انسانی روی آورده است .

این که انسان عصارۀ هستی است در تاریخ، پیشینۀ کهنی دارد: افلاطون در رسالۀ تیمائوس Timaios ، در تفکر هندوان قدیم در سرود پوشه سوکته در ریگ وِدا، Rig-Veda  در انسان شناسی زُروانی

    Zurvanism Cosmology and Anthoropology

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.