در این سرمقاله به قلم محمد عسلی صاحب امتیاز و مدیرمسئول روزنامه عصرمردم آمده است: روزگاری بود، در کنار آب و درخت و هوای لطیف، روح سرشار از سلامت نفس و شوق پرواز بر ما حاکم بود.
عشق بود و امید و آدمیان به لطف دیدار یکدیگر در کوه و در و دشت به دنبال روزی حلال عرقریزان توان خود را صرف کار سالم میکردند و چون فراغتی حاصل میشد دست به دعا برمیداشتند و اقامه نماز میکردند.
مساجد از خانهها و کومهها وسیعتر و زیباتر و گاه گرمتر و دلچسبتر بود. نقش کاشیها، ارتفاع ستونها، طاق و رواقهای تو در تو، ابهت خانه خدا را به رخ میکشیدند و در آنجا هر آدمی احساس آرامش میکرد.
سکوتی مقدس بر مسجدها حاکم بود و احساسی لذتبخش باور را تکیهگاه بود.
همه چیز در جای خود قرار داشت و عشق به زندگی دستمایه سلامت بود.
سلامت تن و سلامت روان
دستها معجزهگر تولید بودند. دستهای قوی و زبر و سخت جان مردها تفاوت خود را با زنها نشان میدادند و دستان زنها مهر و لطافت و محبت مرهمی که هر زخمی را بهبود بود و احساسی بکر و شاداب. در آن روزگار نماز در مسند دل مینشست و فرمان صادر میکرد.
دروغ نگویید! دزدی نکنید. چشمپاک و دستپاک باشید. غیبت نکنید. با هم باشید. دوستیها را پاس دارید. کار را تفریح بدانید. دشمنی نکنید و مهربان باشید.
این سخنان را نه فقط واعظان میگفتند نماز میگفت. نمازی که در دل و جان و روح و احساس باور مؤمنان نهادینه شده بود و عقل و احساس آنها در تمرکز برای فهم فلسفه آن بود.
و اما بعد:
زمانه چرخید و چرخید و آدمها به زندگی ماشینی عادت کردند.
خستگی تن و آزار روح، حس بیتحرکی را پذیرا شدند.
همه چشم بر کار پرسرعت ماشین دوختند.
به مرور باورها ضعیف شدند مارکس آمد و آدمی را از خدا جدا کرد و گفت:
«دین افسون تودههاست»
این سخن مولود ابزار جدید تولید بود.
تولیدی که همه چیز انسان از جمله احساس، عقلانیت و ایمان را از آنها گرفت. مسجدها و کلیساها و هم کنیسهها و کنشتها از جمعیت خالی شدند و به عنوان آثار باستانی جولانگاه گردشگران گردیدند. بلندگوها در مساجد آرامش را از مردم گرفتند و سکوت مقدس شکسته شد.
زنگ کلیساها و اذانهای مساجد در صدای قطارها و اتومبیلها و سوت کارخانجات گم شد.
کارخانجات در حاشیه شهرها مردم شهرنشین را در محاصره گرفتند. درختان باغ جای خود را به تیرهای آهنی دادند. زندگی آپارتمانی، حیاطهای مشجر و حوض ماهی را به عکاسخانههای قدیمی بردند تا آن حال و هوا به خاطرهها پیوند زده شوند.
همه نگاهها به تولید بیشتر گره خورد و فقر آشکار به فقر پنهان کوچ کرد.
نماز ریائی خاصیت خود را از دست داد.
جمعیتی جوان بینماز شدند و ناباور و جمعیتی بازمانده از باورهای دور نماز را به عادت ادا کردند و اندک آدمهایی توانستند نماز را به شیوه پیشینیان برپا دارند و رنج زندگی ماشینی را فهم کنند.
اینک جامعهای داریم که گرچه بعضاً نماز میخوانند اما به واقع نمیخوانند و مقید به آداب آن نیستند. زیرا اگر نمازخوانان فلسفه نماز را فهم میکردند و آن فهم را به کار میبستند از دروغ، ریاکاری، خیانت، دزدی، اختلاس و شرارت خبری نبود.
پروندههای تخلفات و جرایم سال به سال افزایش پیدا کردهاند. زندانها از زندانیان لبریزند، تعداد ساختمانهای قضایی و دادگاهها، سال به سال افزایش مییابند. این روند محصول کدام باور است؟
آیا باور مسلمانی این است؟
ما در شناسنامه مسلمانیم یا در عمل؟
و اما بعدتر:
آب زندانی لولههاست، ماهیها زندانی آکواریوم، آدمها زندانی کارخانجات و ادارات، زمین در تهاجم تلمبهها درون زمین را خالی از آب و نفت و گاز کرده و عنقریب در هم فرو میرود و ما را و هر آنچه ساختهایم میبلعد تا کمر راست کند در این شرایط نماز حرکتی ماشینی دارد و تأمل در آن میسر نیست جز آنکه از این خودبیگانگی رها شویم هر چند زمانه به عقب باز نمیگردد و ریشههای درختان نارنج در زیر بتنهای سیمانی سر بیرون نمیآورند.
فرصتهای نماز را از دست دادهایم صدایمان در هیاهوی زیادهخواهیها به خدا نمیرسد.
بلندگوها گوشهایمان را در محاصره دارند صدای خدا را نمیشنویم.
تلویزیونها چشمهایمان را به صفحه جادویی خود پیوند زدهاند زیباییهای طبیعت را نمیبینیم.
فضای پرهیاهوی تهاجم ناهنجاریها در ماهوارهها بیقیدی و ولنگاری را رواج دادهاند و احساس زیبایی زندگی طبیعی از روانمان رخت بربسته.
اینک از نماز چه توقعی داریم؟
کدام نماز ما را مصونیت میبخشد؟
کدام نماز ما را از دروغ گفتن باز میدارد؟
کدام مسجد میتواند آلودگیها را از ما دور کند؟
بلندگوها هم از خاصیت افتادهاند.
آنچنان که گلدستهها در زیر سایه آسمانخراشها قامتی کوتاه دارند. تجارتخانهها خانه خدا را در محاصره دارند و مکه بعد از قتل و کشتار برادران یمنی و قتل خاشقجی از چشم جهانیان افتاده. راستی چه باید کرد با این نامسلمانیها؟
افسوس که نماز مسلمانان از خاصیت افتاده و این نمازها، نمازی که به آن در قرآن سفارش شده نیست.
نمازی که مسلمانان را از فحشا و منکرات باز دارد نیست.
بسیاری از عبادات و رفتارهای مذهبی رنگ ریا به خود گرفتهاند. حتی نماز و روزه هم گاه برای خوشامد این و آن ادا میشوند.
به راستی چگونه میتوانیم سکوت مقدس را به مساجد باز گردانیم و زندگی طبیعی را احیا کنیم؟
به قول مولانا:
«اگر نه روی دل اندر برابرت دارم
من این نماز، حساب نماز نشمارم
ز عشق روی تو من رو به قبله آوردم
و گرنه من ز نماز و ز قبله بیزارم
مرا غرض ز نماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو با تو بگزارم
و گرنه این چه نمازی بود که من با تو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم
نماز کن به صفت، چون فرشته ماند و بس
هنوز در صفت دیو و دل گرفتارم
از این نماز ریایی چنان خجل شدهام
که در برابر رویت نظر نمیآرم»
والسلام
منبع: روزنامه عصرمردم
7375/ 2027
عشق بود و امید و آدمیان به لطف دیدار یکدیگر در کوه و در و دشت به دنبال روزی حلال عرقریزان توان خود را صرف کار سالم میکردند و چون فراغتی حاصل میشد دست به دعا برمیداشتند و اقامه نماز میکردند.
مساجد از خانهها و کومهها وسیعتر و زیباتر و گاه گرمتر و دلچسبتر بود. نقش کاشیها، ارتفاع ستونها، طاق و رواقهای تو در تو، ابهت خانه خدا را به رخ میکشیدند و در آنجا هر آدمی احساس آرامش میکرد.
سکوتی مقدس بر مسجدها حاکم بود و احساسی لذتبخش باور را تکیهگاه بود.
همه چیز در جای خود قرار داشت و عشق به زندگی دستمایه سلامت بود.
سلامت تن و سلامت روان
دستها معجزهگر تولید بودند. دستهای قوی و زبر و سخت جان مردها تفاوت خود را با زنها نشان میدادند و دستان زنها مهر و لطافت و محبت مرهمی که هر زخمی را بهبود بود و احساسی بکر و شاداب. در آن روزگار نماز در مسند دل مینشست و فرمان صادر میکرد.
دروغ نگویید! دزدی نکنید. چشمپاک و دستپاک باشید. غیبت نکنید. با هم باشید. دوستیها را پاس دارید. کار را تفریح بدانید. دشمنی نکنید و مهربان باشید.
این سخنان را نه فقط واعظان میگفتند نماز میگفت. نمازی که در دل و جان و روح و احساس باور مؤمنان نهادینه شده بود و عقل و احساس آنها در تمرکز برای فهم فلسفه آن بود.
و اما بعد:
زمانه چرخید و چرخید و آدمها به زندگی ماشینی عادت کردند.
خستگی تن و آزار روح، حس بیتحرکی را پذیرا شدند.
همه چشم بر کار پرسرعت ماشین دوختند.
به مرور باورها ضعیف شدند مارکس آمد و آدمی را از خدا جدا کرد و گفت:
«دین افسون تودههاست»
این سخن مولود ابزار جدید تولید بود.
تولیدی که همه چیز انسان از جمله احساس، عقلانیت و ایمان را از آنها گرفت. مسجدها و کلیساها و هم کنیسهها و کنشتها از جمعیت خالی شدند و به عنوان آثار باستانی جولانگاه گردشگران گردیدند. بلندگوها در مساجد آرامش را از مردم گرفتند و سکوت مقدس شکسته شد.
زنگ کلیساها و اذانهای مساجد در صدای قطارها و اتومبیلها و سوت کارخانجات گم شد.
کارخانجات در حاشیه شهرها مردم شهرنشین را در محاصره گرفتند. درختان باغ جای خود را به تیرهای آهنی دادند. زندگی آپارتمانی، حیاطهای مشجر و حوض ماهی را به عکاسخانههای قدیمی بردند تا آن حال و هوا به خاطرهها پیوند زده شوند.
همه نگاهها به تولید بیشتر گره خورد و فقر آشکار به فقر پنهان کوچ کرد.
نماز ریائی خاصیت خود را از دست داد.
جمعیتی جوان بینماز شدند و ناباور و جمعیتی بازمانده از باورهای دور نماز را به عادت ادا کردند و اندک آدمهایی توانستند نماز را به شیوه پیشینیان برپا دارند و رنج زندگی ماشینی را فهم کنند.
اینک جامعهای داریم که گرچه بعضاً نماز میخوانند اما به واقع نمیخوانند و مقید به آداب آن نیستند. زیرا اگر نمازخوانان فلسفه نماز را فهم میکردند و آن فهم را به کار میبستند از دروغ، ریاکاری، خیانت، دزدی، اختلاس و شرارت خبری نبود.
پروندههای تخلفات و جرایم سال به سال افزایش پیدا کردهاند. زندانها از زندانیان لبریزند، تعداد ساختمانهای قضایی و دادگاهها، سال به سال افزایش مییابند. این روند محصول کدام باور است؟
آیا باور مسلمانی این است؟
ما در شناسنامه مسلمانیم یا در عمل؟
و اما بعدتر:
آب زندانی لولههاست، ماهیها زندانی آکواریوم، آدمها زندانی کارخانجات و ادارات، زمین در تهاجم تلمبهها درون زمین را خالی از آب و نفت و گاز کرده و عنقریب در هم فرو میرود و ما را و هر آنچه ساختهایم میبلعد تا کمر راست کند در این شرایط نماز حرکتی ماشینی دارد و تأمل در آن میسر نیست جز آنکه از این خودبیگانگی رها شویم هر چند زمانه به عقب باز نمیگردد و ریشههای درختان نارنج در زیر بتنهای سیمانی سر بیرون نمیآورند.
فرصتهای نماز را از دست دادهایم صدایمان در هیاهوی زیادهخواهیها به خدا نمیرسد.
بلندگوها گوشهایمان را در محاصره دارند صدای خدا را نمیشنویم.
تلویزیونها چشمهایمان را به صفحه جادویی خود پیوند زدهاند زیباییهای طبیعت را نمیبینیم.
فضای پرهیاهوی تهاجم ناهنجاریها در ماهوارهها بیقیدی و ولنگاری را رواج دادهاند و احساس زیبایی زندگی طبیعی از روانمان رخت بربسته.
اینک از نماز چه توقعی داریم؟
کدام نماز ما را مصونیت میبخشد؟
کدام نماز ما را از دروغ گفتن باز میدارد؟
کدام مسجد میتواند آلودگیها را از ما دور کند؟
بلندگوها هم از خاصیت افتادهاند.
آنچنان که گلدستهها در زیر سایه آسمانخراشها قامتی کوتاه دارند. تجارتخانهها خانه خدا را در محاصره دارند و مکه بعد از قتل و کشتار برادران یمنی و قتل خاشقجی از چشم جهانیان افتاده. راستی چه باید کرد با این نامسلمانیها؟
افسوس که نماز مسلمانان از خاصیت افتاده و این نمازها، نمازی که به آن در قرآن سفارش شده نیست.
نمازی که مسلمانان را از فحشا و منکرات باز دارد نیست.
بسیاری از عبادات و رفتارهای مذهبی رنگ ریا به خود گرفتهاند. حتی نماز و روزه هم گاه برای خوشامد این و آن ادا میشوند.
به راستی چگونه میتوانیم سکوت مقدس را به مساجد باز گردانیم و زندگی طبیعی را احیا کنیم؟
به قول مولانا:
«اگر نه روی دل اندر برابرت دارم
من این نماز، حساب نماز نشمارم
ز عشق روی تو من رو به قبله آوردم
و گرنه من ز نماز و ز قبله بیزارم
مرا غرض ز نماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو با تو بگزارم
و گرنه این چه نمازی بود که من با تو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم
نماز کن به صفت، چون فرشته ماند و بس
هنوز در صفت دیو و دل گرفتارم
از این نماز ریایی چنان خجل شدهام
که در برابر رویت نظر نمیآرم»
والسلام
منبع: روزنامه عصرمردم
7375/ 2027
کپی شد