امروز اگر چه شهید بهشتی و هاشمی رفسنجانی در میان ما نیستند ، اما کسانی حضور دارند که افکار و اندیشه های ناب آنها را در جامعه وارثند و به سیره عملی آنها اقتدا می کنند ؛ از طرفی اگر هم خوارج صدر اسلام ، منافقین و فرقانی های اوائل انقلاب به قول شهید مطهری منقرض شدند و رفتند ، ولی رسوبات افکار انحرافی آنان هنوز در لایه های جامعه ما مشاهده می شود.
یک مدرس حوزه علمیه با ارسال یادداشتی به جماران درباره مظلومیت مظاعف و اهانت ها و تهمت های متعدد به آیت الله شهید دکتر بهشتی در سالهای پس از پیروزی انقلاب نوشت.
به گزارش جماران ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالرحیم اباذری در یادداشت خود آورده است:
پیش از پیروزی انقلاب وقتی ماجراهای خوارج و شیوخ نهروان با امیر مومنان علی علیه السلام را در لابلای تاریخ می خواندیم تصورش قابل درک وفهم نبود که چگونه در اثر تحریف و تخریب ، چهره آن حضرت وارونه نشان داده می شود و چون سحرگاه 19 رمضان سر مبارک امام معصوم توسط یکی از خوارج مسلکان در محراب نمازشکافته می شود مردم تعجب می کنند و می پرسند مگر علی نماز می خواند تا فرقش در محراب مسجد شکسته شود؟!
آن زمان وقتی این ماجرای تلخ را از منبری ها می شنیدیم و یا در کتاب های تاریخ ومقتل می خواندیم فقط تعبداً تلقی به قبول می کردیم و حقیقت آن برای انسان آن گونه که باید وشاید روشن نمی شد. به ویژه وقتی می گفتند ابن ملجم با قصد قربت به این جنایت تاریخی اقدام کرد!
پس از پیروزی انقلاب حوادثی رخ داد که فهم و درک این واقعیت های تاریخی را تا حدودی روشن ساخت و ثابت کرد که می شود خیلی راحت انسان های شریف و پاک و شخصیت های اصیل و انقلابی را در اثر القائات دشمنان توسط افرادِ حتی متدینِ ساده اندیش و ظاهر نگر و با قصد قربت و انگیزه الهی به مسلخ تخریب و ترور کشاند و از صحنه خارج کرد.
اوائل پیروزی مخالفان شهید آیت الله بهشتی که منافقین ، فرقانی ها و بنی صدری ها بودند، شبیه همین فضاسازی را علیه ایشان درست کردند. گاهی می نوشتند: بهشتی فئودال زاده وسرمایه دار است و گاه می گفتند: او در شمال تهران منزلی دارد که فاصله درب ورودی آن با ساختمان به بیست دقیقه پیاده روی نیاز دارد. در کنار اینها به اصطلاح استدلا ل هایی نیز ارائه می شد تا هیچ شک وشبهه ای برای خوانندگان وشنوندگان باقی نماند وحتی مذهبی ها وانقلابی ها نیز باورشان بیاید. یادم هست بسیاری از متدینین این حرف ها را تکرار می کردند و از بهشتیِ مظلوم اعلان انزجار می نمودند.
یک روز شایع کردند: همسر بهشتی آلمانی است و فارسی بلد نیست صحبت بکند و بچه هایش نیز همین طور! این شایعه در جبهه ها میان رزمندگان هم کارساز شده بود و حتی فرماندهان جبهه ها را نسبت به وی بدبین ساخته بود. در این میان مظلوم بهشتی چه می توانست بکند؟ او طی سفری به جبهه ها مجبور شد همسرش را نیز با خود به اهواز بیاورد تا او در میان رزمندگان سخنرانی کند وآنها از نزدیک مشاهده نمایند که همسر بهشتی آلمانی نیست وفارسی هم خوب بلد است .
همسرش چند جلسه در "زینبیه اهواز" برای خانم ها و بسیجی ها صحبت کرد، ولی تاثیر چندانی نداشت، چرا که آن دو هنوز به تهران نرسیده بودند که شایعه دیگری بر شایعات قبلی افزوده شد وگفتند:این خانم همسر بهشتی نبود وفرد دیگری آوردند به جای او صحبت کرد!
بهشتی مظلوم به هرشهر و دیاری می رفت و در هر جلسه ای برای سخنرانی حاضر می شد مردم متدین و نا آگاه را بر ضد او تحریک می کردند. آنها می آمدند مجلس را به هم می زدند ومانع از سخنان او می شدند.
تاسف بارتر این که تعداد زیادی از روحانیون ساده اندیش و مقدس مآب ، بازی این شیطنت ها را خورده و به جمع مخالفان بهشتی پیوسته بودند و در برخی مراحل جلوتر از منافقین و بنی صدری ها به طبل تهمت ،افترا وشایعه می کوبیدند. یکی از این آقایان که به تند خویی و پرخاش شهرت داشت ، بهشتی مظلوم را به "راسپو تین" راهب درباری تشبیه کرده بود.
با کمال معذرت حتما خوانندگان می دانند راسپوتین یک اسقف مسیحی بود که به دربار تزار روسیه {نیکولاس رومانوف} نفوذ کرده وهمه کاره او شده بود. او مشکل اخلاقی هم داشت ومرد فاسدی بود به طوری که با اکثر زنان درباریان ارتباط نا مشروع بر قرار کرده بود به همین سبب توسط شاهزادگان کشته شد.
ملاحظه می کنید این گونه تشبیه ها چقدر جسارت می خواهد اما تند خویان و بی تقوایان این کارها را به آسانی و حتی به قصد قربت انجام می دادند. در محیط دانشگاهی بعضی دانشجویان از باب تمسخر وتحقیر او را "اُسقُف بهشتی" خطاب می کردند.
این شایعات وتهمت ها اگر چه از منافقین و فداییان خلق و نا محرمان انقلاب آغاز شد ولی در توسعه و تعمیق آن دوستان بازی خورده و جفا کار و احیانا متدین بسیار تلاش وتکاپو و ایفا ی نقش کردند. خدا انصافشان بدهد فضا را به قدری آلوده و مسموم ساختند هر کس نامی از بهشتی بر زبان می آورد ، دهنش نجس می شد... .
وقتی مرحوم آیه الله طالقانی به رحمت خدا رفت، شایع کردند بهشتی او را مسموم ساخت ، می گفتند: چون او در سر هوای ریاست و ادعای رهبری بعد از امام را دارد بنا بر این، وجود طالقانی مانع بزرگی برای این کار بود!
این را به اصطلاح دلیل دیگری بر انحصار طلبی های بهشتی ! برای مردم القا می کردند.در تشییع جنازه مرحوم طالقانی ،برخی در تهران شعار می دادند :"بهشتی ، بهشتی ،طالقانی را تو کشتی" و مردم شهرها واستان های دیگر نیز از تهرانی ها تبعیت کردند.
هیچ کس نمی توانست حریف این فضای آلوده باشد. همه مات ومبهوت مانده وخود را به دست تقدیر وسرنوشت سپرده بودند. متدینین واقعی و انقلابیون آگاه به مسائل فقط خون دل می خوردند. در این میان تنها چیزی که فضا را ناگهان دگرگون ساخت ،خون بهشتی مظلوم بود که در هفتم تیر 1360 در دفتر مرکزی حزب جمهوری بر زمین ریخته شد. دقیقا از همان لحظه آلودگی ها از فضای کشور کنار رفت .مردم به حقایق دست یافتند وخط اصیل انقلاب وامام دوباره به جامعه باز گشت وحاکمیت را بر عهده گرفت.
شبیه همین اتفاق ناگوار بلکه از جهاتی شکننده تر و بی رحمانه تر در دهه هشتاد علیه فقیه فرزانه آیت هاشمی رفسنجانی رخ داد و خوارج مسلکان و نو فرقانیسم ها هویت و ماهیت خود را بخوبی نشان دادند و کوس رسوای شان عالم گیر شد.
امروز اگر چه شهید بهشتی و هاشمی رفسنجانی در میان ما نیستند ، اما کسانی حضور دارند که افکار و اندیشه های ناب آنها را در جامعه وارثند و به سیره عملی آنها اقتدا می کنند ؛ از طرفی اگر هم خوارج صدر اسلام ، منافقین و فرقانی های اوائل انقلاب به قول شهید مطهری منقرض شدند و رفتند ، ولی رسوبات افکار انحرافی آنان هنوز در لایه های جامعه ما مشاهده می شود. متاسفانه افرادی به ظاهر متدین و تسبیح به دست و پینه در پیشانی ، گرفتار همان رذائل اخلاقی می باشند و به مجرد بهانه ای مخالفان خود را به همان اتهامات کذایی متهم می کنند.
تجربه تاریخی نشان داده که این گونه اتهام زنی ها از صدر اسلام بوده و تا قیامت نیز ادامه خواهد داشت ، آنچه که مهم است بدانیم و هوشیار باشیم در کدامین صف این جدال تاریخی و عینی قرار داریم؟! در صف خوارج مسلکان یا در جبهه بهشتی منشان؟ بخصوص متدینین و حزب الهی های واقعی باید بیشتر دقت کنند و متوجه این لغزشگاه ها باشند.