پایگاه اطلاع رسانی جماران؛ در سوم اسفند سال 1367 بود که امام راحل، در اواخر عمر شریفشان، منشور روحانیت را صادر و انتظاراتشان از روحانیت و حوزههای علمیه را فرمودند. در سالروز صدور این منشور با حجتالاسلام والمسلمین محمد عبداللهیان از اساتید حوزه و قرآن پژوه، به گفت و گو نشستیم و نظراتش را دربارهی این منشور جویا شدیم.
متن کامل گفت و گو در زیر می آید:
ضمن معرفی خودتان، بفرمایید که ذهنیت شما در زمانی که این منشور توسط حضرت امام صادر شد، نسبت به منشور چه بود؟
بنده، محمد عبداللهیان مدیرمسئول نشریات قرآنی فصلنامه قرآنی بینات، نشریه قرآنی بشارت ویژه جوانان، گاهنامه آفاق نور، سپیده آفرین ویژه نابینایان و مدیر موسسه معارف اسلامی امام رضا(ع) هستم.
با اینکه اینجانب چندان مایل به مصاحبه نیستم ولی آنچه موجب شد که نسبت به این مصاحبه تمایل نشان دهم، این است آن وقتی که حضرت امام(ره) این منشور را بیان داشتند، ذهنیت من این بود که این منشور نقطه عطفی در حوزهها خواهد شد و در واقع، این منشور مرز جدایی اندیشه امام(ره) از سایر جریانهای فکری، حوزه های علمیه و روحانیت تلقی خواهد شد. آنگاه ما جوان بودیم و برایمان خیلی جالب بود و کارهایی هم برای مجسم ساختنِ محتوای آن منشور انجام دادیم. در آن زمان یک راهپیمایی هم از مسجد امام حسن(ع) تا فیضیه انجام شد و جمعی از طلاب بیانیهای دادند که باید برای این منشور فعالیت کرد و راهکارهای عملی برای آن به میان آورد. عده ای می گفتند برداشت ما از این راهپیمایی این است که پیام امام(ره) را از مسجد امام تشییع و در فیضیه دفن کردند و احساس می شد که چون این منشور به ضرر بعضی جریانهاست، آن را جدی نمی گیرند. وقتی شما موضوع مصاحبه را گفتید، خوشحال شدم، از ابتکار سایت شما و این نقد و سوال هم به ذهنم رسید که چطور موسساتی که به اسم حضرت امام(ره) هستند، این پیام را مغفول گذاشته اند و هیچ صحبتی از آن نمی کنند. این اولین باری است که دارم می شنوم، مجموعه ای مثل شما، به این منشور توجه کرده است. به نظرم باید محور حوزه ها و طلبههای انقلابی بر این منشور باشد، چرا که این منشور می تواند مانیفست، دستورالعمل و اساس نام های باشد برای حرکت روحانیون به اهدافی که متاسفانه می بینیم به فراموشی سپرده شده است. جهت اینکه چرا و چطور فراموش شده، به نظرم این است که خطاب این پیام غالباً به کسانی مربوط میشود که از این منشور سودی نمی برند و به ضررشان می باشد.
جرج جرداق نویسنده مسیحی لبنانی مقایسه ای دارد بین دو کلام در باب آزادی از حضرت امیر(ع) و خلیفه دوم. حضرت امیر(ع) می فرماید :« و لا تکن عبد غیرک فقد جعلک الله حرا»؛ یعنی بنده غیر نشوید و آزاده باشید، چرا که خداوند شما را آزاد آفریده است. ولی خلیفه دوم خطاب به روسای قبایل می گوید: «استعبدتم الناس» شما مردم را به بردگی گرفته اید، رها کنید مردم را. جرج جرداق مقایسهای بین این دو کلام انجام داده است و میخواهد بگوید ببینیم کدامیک از این دو کلام ضمانت اجرایی دارد و می تواند عملی شود و افراد جامعه از آن پشتبانی میکنند. خطاب حضرت علی(ع)، به مردم و بندگان است ولی خطاب خلیفه دوم، به روسای قبایل است و به آنها می گوید شما چرا اینها را بنده گرفته اید. روی سخن حضرت امیر(ع) به کسانی است که از این سخن نفع می برند ولی خطاب خلیفه دوم به کسانی است که از اطاعت آن متضرر می شوند. لذا جرج جرداق می گوید: خطاب امیرالمومنین(ع) همیشه در طول زمان زنده می ماند و شعاری خواهد بود جلوی چشم توده ها و خلق های در بند و خود آنها بهترین پشتیبان در راه عملی شدن و اجرای شدن آن میباشند.
از این جا برمیگردیم به فرمایش حضرت امام خمینی(ره)؛ ایشان وقتی این فرمایش را فرمودند، از سوی کسانی این سخن مورد فراموشی واقع شد و به آن بیاعتنایی کردند که از اطاعت آن ضرر می دیدند. ایشان با این منشور، روحانیت را به رشد و تکامل و ترقی فرا می خواند و حضرت امام(ره) می خواستند روحانیت کور و کر نباشند و از وضعیت نامطلوب نجات یابند. لذا به نظرم این منشور از سوی کسانی و جریاناتی که این خطاب به ضررشان بود، مورد غفلت واقع شد و چون آنها این منشور را پشت سر گذاشتند، با اینکه باید برای این منشور نشستها گذاشت تا متفکران برای عملی ساختن آن راهکار ارائه دهند و مقاله و کتاب برای آن بنویسند.
به نظر حضرتعالی در آن زمان چه فضایی حاکم می شود که امام دست به قلم می برند و آن منشور را صادر می فرمایند؟ آیا واقعه خاصی در حال وقوع بوده است؟
این منشور، نتیجه یک عمر تجربه و روشن بینی بوده است؛ یعنی اظهاراتی که ایشان در آن منشور دارند، تجربه و شناخت بیش از 50 ساله است که ایشان از فضای حوزه و روحانیت داشتهاند، منتها وقت اظهارش نبوده و فایدهای هم نمی دیدهاند، اما وقتی که جمهوری اسلامی ایجاد شد و ایشان قدرت را در دست خود دیدند آنگاه بود که دردها را اظهار کردند و درمان آن را هم در این منشور نشان دادند. در واقع این منشور حاصل یک رخداد تاریخی نبوده بلکه حاصل تجربه و شناخت امام(ره) از دوران جوانی ایشان در مسایل مختلف بوده است. برای نمونه، نامه امیرمومنان(ع) به مالک اشتر که همه آرمان های پیامبران و قرآن کریم در آن مشاهده می شود، محصول و بازتاب 25 سال، خانه نشینی حضرت، بعد از پیامبر(ص) و اشکالهایی است که در حکومت دیده بود و ایده آل هایی که حضرت در ذهنشان داشته. آن حضرت این تجربیات را جمع می کند و یک دفعه آن را در نامهای به مالک آشکار میسازد. لذا به نظرم، منشور روحانیت مثل همان نامه مالک اشتر است که بعد از سالیان سال حضرت امام(ره) این اشکالات و مطالب که دیده بودند و زمینه اظهار آنها را نداشته اند، در این منشور اظهار کردند. اینطور نبوده که مثلا امشب در جبهه حمله میکنند و فردا ایشان بیانیه میدهد. این منشور شجره طیبه ای است که از جوانی امام(ره) و آموختن تجربهها و دیدن مسائل روحانیت به دست آمده است.
این منشور بندهای مختلفی دارد. به نظر شما الان کدام بند از این منشور، اولویت بیشتری برای اجرایی شدن دارد؟
بندهای اساسی و پایه ای در منشور روحانیت وجود دارد ولکن به نظر اینجانب بند مربوط به روحانیون مقدس مآب، در اولویت است و آن بسیار با اهمیت است چرا که اساس کار انقلاب و روحانیت، دین و قرآن است و اگر ما از دین اسلام یک برداشت اجتماعی، مردمی و همگانی داشته باشیم، قاعدتاً مردم هم به همان طرف سوق داده می شوند و بدنه روحانیت هم به همان سمت و سو می آید. اما اگر ما یک برداشت فردی داشته باشیم و افق دینی و چشم اندازمان از دین، فردی باشد و به سرنوشت و ناراحتی دیگران اهتمام نکنیم و سرمان در لاک خودمان باشد، آن وقت قطعا حساسیت و شهامت افراد، نسبت به سرنوشت انسانهای دیگر و فرهنگ شهادت و تلاش و فداکاری از جامعه سلب می شود.
منظور شما از فردیت چیست؟ آیا منظورتان روحانیونی اند که اجتماع و خواست مردم را در نظر نمی گیرند و احکامی و نظراتی که صادر می کنند، فارغ از توجه به مردم و خواسته های ایشان است؟
بله، منظورم همین است. وقتی شما در لاک خود فرو بروید، بیشترین اهمیت را، برای خودتان میدهید. اگر شما به سرنوشت دیگران و جهاد و ایثار و شهادت و به فکر دیگران بودن اهتمام نکردید، فردی، غیر اجتماعی بار می آیید. اگر جامعه دینی ما فردی، بار آمد و حساسیتی روی اجتماع و سرنوشت خودش نداشت و متحجران یا مقدس مابان هم فرصت پیدا کردند، در آن صورت امر و نهی آنها مردم را پس و پیش میکند، آن وقت جنبه اجتماعی دین را از دست می دهیم و سرنوشت و اداره جامعه مان به دست کسانی میافتد که ابداً به دین و مردم اعتنایی ندارند.
لذا شما به تاریخ اسلام نگاه کنید. در مسئله جنگهای امیرمومنان(ع) تلخترین و کشنده ترین جنگ، جنگ با خوارج بوده است. خوارج از متدین ها بودند و جای مهر روی پیشانیشان بود و البته همان کسانی هم بودند که حضرت امیر(ع) را هم کشتند. حضرت، به دست معاویه کشته نمی شود، بلکه به دست همین مقدس مآب های خوارج کشته شد. جایی که دینداری و ایمان زیاد باشد، اما بینش و عقل کم باشد، بیشترین خطر جامعه را تهدید می کند. چنین اشخاصی کسانی هستند که روی مواضع خشک خودشان می ایستند در حالی که دین را متوجه نشده اند و به خیال خودشان روی ایمانشان فداکاری می کنند ولی در نهایت باعث از بین رفتن دین می شوند. به نظرم بعد از چهل سال که از انقلاب می گذرد، روحانیت و حوزه ها تقریباً دارند از اندیشه انقلابی فاصله می گیرند و اندیشه های مقدس مآبانه فرصت رشد پیدا می کنند، به خاطر اینکه بودجههای دولتی صرف مراکزی می شود که به سمت و سوی انقلاب نمی روند، بلکه به سمت و سوی نان آوری و فردی کردن دین می روند.
این مسئله های که به نظر شما مهم رسیده و فکر می کنید ممکن است حوزه ها را تهدید کند، جای تأمل دارد. چرا که به تعبیر آیت الله العظمی شبیری، قرار است روحانیت با همین مردم، دین خدا را پیاده کند.
مردم مداری بسیار مهم است. یک وقتی توجه به مردم، دکان و دستگاه است و به وسیله آن کسی که جاه و مقامی دارد، می خواهد مردم را راضی نگه دارد که جاه و مقامش از این رهگذر محفوظ بماند؛ این کار، مربوط به دولت است. اما یک وقتی، پای بینش و دلسوزی و عقیده و ایمان در میان است؛ این کار روحانیت است که به این مطلب عقیده داشته باشد که باید به مردم خدمت کند و خدمت به مردم در رأس امور است و سعی هم بکند دیگران را هم با این بینش آشنا کند. بنده در این باره مثالی می زنم. اجتماعی ترین و عالیترین کتابی که در باب اسلام اجتماعی و سیاسی نوشته شده و اسلام را به عنوان دین اجتماعی و سیاسی مطرح می کند کتاب وزین و کم نظیر «الحیاة» علامه محمدرضا حکیمی و برادران ایشان است. برای این کتاب دوازده جلدی، سه عالم و دانشمند، چهل سال وقت گذاشته اند. به نظرم چنین کتابی از موضع اسلام اجتماعی سیاسی تا حالا نوشته نشده است و همان دست هایی که منشور امام را مهجور می کنند و در زاویه قرار می دهند، اجازه نمی دهند این کتاب نیز مطرح شود. اینها همان کسانی اند که می بینند این فکر و اندیشه به ضررشان است. در عظمت این کتاب همین بس که میخواستند آنرا در کویت چاپ کنند و ممیزی آنجا مانع شد و نوشت: این کتاب حمله میکند به سرمایه داری مثل حمله شیر برگوسفند؛ همین جمله، بهترین تقریظ برای کتاب محسوب می شود. لذا به نظرم می رسد که این کتاب هم حمله ای میکند به دینداری فردی، مثل حمله شیر به گوسفند. اگر جلد نهم کتاب «الحیاة» را نگاه کنید، می بینید که 110 خصلت برای حکومت اسلامی در آنجا ذکر می کنند؛ که این خود خط بطلان است بر بسیاری از بدنههای اجرایی که ما الان به عنوان حکومت اسلامی داریم و اگر این اصول حکومت داری را به عنوان دیدگاه شیعه، به هر جای جهان اسلام و یا حتی کشورهای غیر اسلامی ببریم و بگوییم این اصول ماست، بسیاری در عمل، پیرو ما می شوند. به همین جهت است که کتابهایی هم که در مسایل اجتماعی اسلام است، ترویج نمی شود و بخاطر همین است که ما کم کم داریم از مسایل اجتماعی اسلام فاصله می گیریم و مسایل فردی، دارد اهمیت پیدا می کند و این خطر آینده روحانیت و حوزه است.
شما در تعابیرتان انقلابیگری حوزه و روحانیت را داشتید. انقلابیگری، واژهای است که این روزها مسئولان محترم حوزه و برخی از روحانیون شناخته شده هم به آن تأکید می ورزند و طلّاب را به انقلابی بودن و فاصله نگرفتن از تفکر جدایی دین از سیاست دعوت می کنند. آیا انقلابی گری که شما به آن تأکید می کنید، همان انقلابیگری مورد استفاده در سخنان این افراد است یا با آن تفاوت دارد؟
انقلابیگری، یعنی مردمگرایی، یعنی دلسوزی برای مردم. این غیر از نوکر مآبی است. بعضی وقتی می گویند شما دارید از انقلابیگری فاصله می گیرید، منظورشان این است که مثلا از دولتها فاصله می گیرید یا از فلان اندیشه فاصله می گیرید. ما از این افراد می پرسیم با معیار شما، چه کسانی انقلابی هستند؟ کسانی را نشان می دهند که انسان های متملق و چاپلوس هستند و بزرگ شدنشان، به خاطر چاپلوسیشان است، به خاطر نزدیک شدن به قدرت و جاه و مقام است. این که انقلابیگری نیست؛ انقلابیگری یعنی مردمداری، زندگی مردمی داشتن، دلسوزی برای مردم. فاصله از مردم گرفتن که انقلابیگری نیست. انقلابیگری در نظر ما این است که حوزه ها باید به سمتی بروند که در آن مردمگرایی برای تحقق امر خداست؛ به درد مردم رسیدن است؛ مردم را در محور انقلاب نگه داشتن است. نمی توان گفت فلانی دارد از انقلاب جدا میشود و انقلابی نیست، چون نظر خوشی با فلان مقامات ندارد.
به نظر شما راهکارهایی که بخواهیم با استفاده از آنها، بندهایی از منشور روحانیت را که فرمودید اولویت دارد، محقق کنیم، چه مواردی می تواند باشد؟
واقعیت این است که اجرای راهکارها دست ما نیست. ضمن اینکه مقداری از راهکارها را هم از دست داده ایم. به عبارت دیگر، توان در جایی است که ادراک در آنجا، کمتر است. این مسئلۀ مهم و ریشه ای است. یک مثال بزنم تا منظورم مشخصتر باشد. وقتی درجامعه ای، دائم سراغ انسان های مداح می روند، منظورم، مداح اهل بیت(ع) نیست، بلکه منظورم مداحی است که اسمش مداح است- و چنین فردی، ارزشش از صد دانشمند بیشتر باشد، شما توقع دارید در آن جامعه پیشرفت باشد؟ این زیبنده یک جامعه نیست که یک فرد متملق بیسواد، از صد انسان محترم، با ارزشتر باشد و حاضرند صد انسان را منزوی کنند تا او را روی کار بیاورند. در چنین جامعه ای نمی شود توقع پیشرفت داشت؛ بنده نا امید نیستم، ولی واقعیت این است.
حضرتعالی به عنوان کسی که دلسوز هستید، راهکارهای خود را بفرمایید.
یک راهکارهایی که با برخی هم مطرح کرده ام، این است که مهمترین عنصر روحانیت که طیّ آن با مردم ارتباط جدی و عمیق برقرار می کند، تبلیغ است. منبر و تبلیغ، یادگار پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) است وتنها جایی است که مردم از دل و جان به حرف مبلّغ گوش می کنند و دل می دهند و احساسات پاکشان را بروز می دهند. راجع به اهمیت منبر و تبلیغ، یکی از بزرگان می گفت وقتی منزل مرجع تقلیدی می روید و میبینید شخصی روی منبر است و صحبت می کند، بیشترین کسی که به حرفهای آن شخص گوش میکند، خود مرجع تقلید است؛ چون او چه بسا وقت مطالعه های این شکلی را ندارد و به استفتائات و مراجعات می پردازد و نمی تواند مثلا تاریخ بخواند. پس همه ی افراد پای آن منبر، از آن مرجع گرفته تا یک مخاطب عادی، تحت تاثیر سخنان آن سخنران هستند. این اهمیت منبر و تبلیغ است. حال سوال من این است که ما واقعا برای ساماندهی همین تبلیغ، چه کار کرده ایم. اگر ما می آمدیدم همین را ساماندهی میکردیم و انسانهایی تربیت می کردیم که خرافات به مردم تحویل ندهند و آنها را واقعا معتقد بار بیاورند، وضعمان خیلی بهتر بود.
به نظرم، این راهکاری است برای آن قسمت از منشور حضرت امام(ره) که عرض کردم برای روحانیت امروز اولویت دارد. اگر مبلّغان را می توانستیم ایده آل بار بیاوریم و نمی گفتیم شما به صرف خواندن رسائل و مکاسب و صرف و نحو بیایید بروید تبلیغ، وضعیت جامعه و روحانیت، بهتر بود. اگر ما برای مبلغین، دوره های تبلیغی می گذاشتیم و حرفهای صحیح را به آنها می گفتیم، آیا در آن صورت اینها نمی توانستند یک انقلابی در جامعه ایجاد کنند و فکر مردم را رشد بدهند؟ مردم با رادیو و تلوزیون متدین نمی شوند و اگر قرار بود با اینها متدین شوند، در این چهل سال شده بودند. در تمام خانه ها مردم تلویزیون نگاه می کنند و در تمام مقاطع تحصیلی هم که مسایل و کتب دینی داریم، اما سوال این است که آیا با اینها محصولی که بوجود می آید، دینی میشوند؟ آنچه که دینی است، برای پای منبر است؛ جهتش هم این است که دین با اکراه سازگاری ندارد و آن کسی هم که دین دار شد، به همان مقداری است که به دنبال دینداری با اختیار حرکت کرده است و انتخاب نموده است و لذا هر رسانهای با انتخاب انسان همراه باشد تأثیر آن بیشتر خواهد بود و انسان از آن تاثیر می پذیرد. لذا منبر اثر خودش را دارد چون اختیاری است و شخص با اختیارخودش بلند می شود و پای منبر می رود و رسانه اجباری در این مورد جواب نمی دهد چه تلویزیون باشد چه کلاس درس و چه رادیو . اگر ما مسئله تبلیغ را ساماندهی می کردیم، به نظر می توانستیم دگرگونیای دربدنه جامعه از حیث فکر و اندیشه ایجاد کنیم. کسانی که می خواهند فکر و عملی را درجامعه های جا بیندازند، می گویند ما باید روی دو قشر، جوانان و بانوان تکیه کنیم. اگر ما توانستیم این دو قشر را با یک اندیشه آشنا کنیم، قضیه تمام است و ما کل جامعه را می توانیم پیرو خود گردانیم. حالا ما اگر بتوانیم کاری کنیم که از طریق مبلّغهای توانمندی که تربیت میشوند، بتوانند با این دو قشر، ارتباط فکری برقرار کنند، در جامعه می توانیم انقلاب و رشد و تکامل فکری ایجاد کنیم.
بنابراین ساماندهی امر تبلیغ بسیار مهم است و یکی از راهکارهای آن مناسب سازی کلام با مخاطب است. مبلغین ما باید بدانند جوانان و بانوان به چه می اندیشند و دغدغه آنها چیست. ما نباید آنان را در قالب خودمان بیآوریم، بلکه باید ببینیم آنها در چه روندی هستند. شما اگر جامعه شناسی و روانشناسی به روحانی و مبلّغتان یاد دادید، او درست تبلیغ می کند. لذا اگر تبلیغ ساماندهی شود، بسیاری از نابسامانی هایی که ما امروزه با آن درگیر هستیم، از بین خواهد رفت و تا آنوقتی که این مسئله سامان نگیرد، روحانیت با این دو قشر در ارتباط نخواهد بود و بیگانه تلقی خواهد شد. البته باید بدانیم که همه جامعه، آن هایی نیستند که با ما همفکر و در یک جهت هستند بلکه برخی از جامعه را همان هایی تشکیل می دهند که گاهی می بینیم بر خلاف ما فکر می کنند و ما آنها را باید ببینیم و هیچ کدام از آنها با خدا و قرآن و اهل بیت(ع) دشمنی ندارند. همه عاشق دینند مشکل این است که آنچه که ما می گوییم، آن چیزی نیست که دین می خواهد.