جماران ـ مرور خاطرات سال های دور و نزدیک یک نازی آبادی انقلابی که هیچ بهره و رانتی جز با مردم بودن از انقلاب برنگرفته است؛ چه شیرین باشد و چه تلخ، چه با شوخ طبعی همراه بوده باشد و چه غم، حتی اگر تکراری هم باشد، باز هم شنیدن یا خواندن چند باره آن باز هم خالی از لطف نیست؛ همچون حکایت حضور پیرزنی با چادری مندرس در ساعات حکومت نظامی برای اهدای مقدار کمی پنبه، برای ترمیم جراحت مجروحان تیراندازی گارد شاه که گرچه در نظر اول به دل غبار غم می نشاند اما از سوی دیگر امید بسیاری هم در جان ها زنده می کند.
مرور همدلی ها و همراهی هایی که دیگر امروزه به راحتی یافت می نشود، یادآور عشق ورزی های بی مزد و منت و عزتمندانه مردم در سالیانی از حیات سرزمینی است که با عزت ترین و پرافتخارترین دوران را برای آن رقم زد. و عزت مردم؛ گوهری که سالهاست برخی آن را نشانه رفته اند؛ اکنون نگرانی بزرگ صنیع خانی است.
او راوی دست اول رخدادهایی در نازی آباد انقلابی است؛ که آزادگی، همدلی، سادگی و مروت و معنویت نهفته در آن ها گوهری استثنایی را در تاریخ پایتخت آفرید. نازی آبادی هایی که نازی آبادی ماندند؛ همچون صنیع خانی عزیز ذخایری از تاریخ و معرفت انقلاب اند که باید گفت و گو و ثبت تاریخ شفاهی آن ها را غنیمت شمرد.
در سرمای جان سوز زمستان 92، فرصت غنیمت شمردیم تا خاطرات زمستان 57 و سال های زمینه ساز شکل گیری آن رخداد بزرگ را با سید علی صنیع خانی مرور کنیم تا بلکه خاطرات او از روزهای بهاری زمستان 35 سال پیش، گرما بخش این روزهای خزان زده ی ما شود.
سید علی صنیع خانی، نازی آبادی ای که همچنان در نازی آباد مانده است؛ از اعضای اتاق جنگ سپاه، عضو هیأت مدیره شرکت گسترش بازرگانی و رئیس کمیته جنوب شهر دوران انقلاب، با ما از خاطراتش با مردم در انقلاب و جنگ گفت. از برخورد تند امام با بسیجیانی که در میدان ولی عصر تهران متعرض جوانان شده بودند؛ از دورانی که مردم نان خشک را با عزت می خوردند و در آخر از امروز و عزتی که سالهاست عملکرد برخی از مسوولان آن را نشانه رفته است.
او از مردم می گوید و از مخدوش شدن عزت مردم در توزیع سبد کالا زمستان 92 که همزمان با این گفت و گو واقع شده است؛ اظهار ناخرسندی می کند؛ اما تأکید می کند که حسن روحانی تنها به اندازه شش ماه مقصر است و یادآور می شود: آن موقع که گونی گونی سیب زمینی توزیع می شد؛ باید فکر عزت مردم را می کردند. انصاف این است که هر مسوولی به اندازه عمل خود پاسخگو باشد.
ماحصل این گپ صمیمانه که مرور خاطراتی از نازی آبادی های زمان انقلاب بود و دوران جنگ را با هم می خوانیم.
رهبری، ایدئولوژی و مردم سه محور اصلی انقلاب
سید علی صنیع خانی، در گفت وگو با جماران سخنان خود را با توضیح درباره ایدئولوژی، رهبری و مردم که سه پایه اصلی هر انقلابی می داند،آغاز می کند .
او معتقد است که رای به جمهوری اسلامی رای به امام بود؛ چون امام فرمود که جمهوری اسلامی، نه یک کلام کم تر و نه یک کلام بیشتر و در واقع بیش از 98 درصد مردم به ایشان رای آری دادند. از این رو او نقش رهبری و ایدئولوژی مردمی که خواهان حاکمیت اسلام بودند را کاملا آشکار توصیف می کند.
او اما، سراغ محور سوم که مردم باشند، می رود و می گوید: بیش از همه امام همه ی حرکت و مقبولیت خودشان را در گرو پذیرش مردم می دانستند و بر این باور بودند که چون مردم مرا قبول دارند من رهبر آنان هستم.
صنیع خانی تأکید می کند: من می خواهم از میان این سه محور، با بیان خاطراتی مروری بر گذشته مردم داشته باشم و به شما و سایر مخاطبان دگر بار این مردم را معرفی کنم.
زلزله طبس و امداد امام خمینی
فرمانده سابق سپاه جنوب تهران، با اشاره به این که، حرکت امام و محکم سخن گفتن ایشان، پشتوانه هایی داشت که امام خود آن ها را دریافته بود، در بیان نخستین خاطره ی خود می گوید: سال 1356 زلزله ای در طبس آمد و آن زمان من دانشجو بودم. فردای روز زلزله من به همراه چهار تا از بچه های نازی آباد، مرحوم سید هادی خاتم پوری، جاوید قربان اوغلی و مهدی و محمود مستوفی به سمت طبس حرکت کردیم. در آنجا ستاد هایی به نمایندگی از شخصیت هایی چون آیت الله طبسی و آیت الله صدوقی بنا شده بود که در واقع اداره امداد رسانان و شرایط ناگوار پیش آمده بیشتر بر دوش نمایندگان این دو عزیز بود. ما با تویوتا هایس مرحوم خاتم پور وارد طبس شدیم و دیدیم که این هایس برای پزشکان حاضر در طبس و امداد رسانی آنها به مجروحان خیلی مناسب است. این ماشین را برای امداد رسانی آماده کردیم و روی آن نوشتیم؛ "امداد امام خمینی". حال آن که در واقع هیچ تشکیلاتی که به طور رسمی وابسته به امام باشد؛ وجود نداشت. البته گرچه نجات انسان وظیفه هر فردی است اما در آن زمان و در بحبوحه انقلاب این فعل ما معنا و تعریف دیگری به خود پیدا کرده بود. با مرور خاطره یاد شده خواستم بگویم که "آری" گفتن مردم به امام، تنها به سال 57 باز نمی گشت و در واقع به پشتوانه همین موارد و بلی گفتن های مستمر بود که امام انقلاب کردند که این مهم در واقع همان تعریف جمهوریت است.
تعاونی ها ریشه در حرکت های حمایتی خودجوش قبل از انقلاب داشتند
صنیع خانی با بیان این که، ما فکر می کردیم معیشت مردم، یکی از مسائلی است که ممکن است آنان را آزار دهد و البته در این مورد اشتباه می کردیم، به ایراد خاطره ای دیگر می پردازد و ادامه می دهد: من همیشه در مسجد الرسول(ص) نازی آباد بین نماز مغرب و عشاء حدیثی در مذمت دنیا می خواندم و فکر می کردم که با این حرف ها باید مردم را پای کار نگه داریم. این در حالی بود که ما مردم را نمی شناختیم و امام به خوبی می شناخت. در ادامه و بر همین اساس نگرانی از بابت معیشت مردم که آن را پاشنه آشیل مردم فرض می کردیم، تنها به بیان روایت و حدیث اکتفا نکردیم و وارد فاز عملی شدیم که تامین مایحتاج مردم به قیمت ارزان یکی از آن کارهای عملی ما بود و در ادامه، مسجد الرسول مرکز تعاونی های جنوب شهر شد. برای ارزان تمام شدن کالاهای مورد نیاز مردم، همه دست به دست هم دادیم. به عنوان نمونه دوستی داشتیم با نام "محمد محمودی" که بخاطر موتور ساز بودنش، ممد موتوری صداش می کردیم. این دوستمان که از داش مشتی های نازی آباد بود، از ساری روغن نباتی می آورد تا ما بتوانیم با قیمت ارزان تری آن ها را بین مردم توزیع کنیم.
کلاس جبر و هندسه د رمسجدالرسول با چاشنی تاریخ اسلام
او درباره ی دیگر فعالیت نازی آبادی ها در حوالی انقلاب تعریف می کند: یکی دیگر از کارهایی که ما اهالی نازی آباد انجام دادیم این بود که به اتفاق معلم های دبیرستانی جنوب شهر از جمله همین آقای فانی که الان وزیر است و حجاریان و عباس عبدی، کلاس های آموزشی در مسجد الرسول برگزار کردیم. من ریاضیات جدید و مثلثات درس می دادم، فانی، هندسه و شیمی و عباس عبدی و علی حجاریان هم جبر. در آن سال 450 دانش آموز دبیرستانی در مسجد الرسول داشتیم. کاری که ما انجام داده بودیم این بود که برای دبیرستانی ها افزون بر کلاس های درسی تخصصی شان، کلاس عقیدتی - سیاسی ( تاریخ اسلام و اصول و اعتقادات) هم گذاشته بودیم. بعد از اتمام کلاس ها که نتیجه خوبی هم داشت، امام جماعت مسجد ما، آقای دشتیانی، یک کتاب حدیث به همراه دو هزار تومان پول نقد به هر یک از معلم ها هدیه داد. البته آن زمان این حرف ها و خبری از پاکت نبود و ما هم این کار را وظیفه و افتخاری برای خود می دانستیم. از این مهم نگذریم که ثمره این کار، سال 57 خودش را نشان داد چون تقریبا جو تمامی مدارس جنوب شهر به لحاظ عقیدتی به ما نزدیک شده بود.
دواگلی، لحاف و پنبه ای که احتمالا همه توانایی صاحبانشان بوده است
سیدعلی صنیع خانی در ادامه صحبت خود با جماران پیرامون شناخت خوب امام از مردم به بیان خاطره ای از هشتم بهمن ماه سال 57 می پردازد. خاطره ای که در ما بین آن، بغضی سنگین، گلویش را می فشارد. در انتهای خیابان کارگر و نبش کوچه شهدای ژاندارمری، مردم را به گلوله بستند. خبر آمد که مردم و بیمارستان ها به دارو و ملحفه نیاز دارند، همین شد که مردم نیز شروع کردند به تامین این دست نیازهای مجروحان و بیمارستان ها. در میان کمک رسانان پیر زنی را دیدم که لحافی آغشته به بوی نفتالین را برای کمک به مجروحان با خود می آورد. حکایت نفتالین هم این است که در قدیم برای این که رختخوابی بید(نوعی حشره) نزند، به آن نفتالین می زدند و بیشتر هم برای مهمان استفاده می شد که به آن رختخواب کناری می گفتند. حالا این بوی نفتالین لحاف این پیر زن نشان می داد که لحاف کناری این پیر زن است و بدانید، بهترین لحاف هم لحاف کناری است.
در ادامه، ساعت 10:30 شب بود که دیدیم دو تا خانم با چادر های سفید مندرس برای کمک، به محل حضور ما آمدند. خدا می داند که یکی از آن ها به اندازه یک کف دست پنبه آورده بود و دیگری نیز یک نصفه شیشه دواگلی، که احتمالا همه توانایی این دو نفر همین بوده است. به اعتقاد من این همان کلافی بود که آن پیر زن برای خریدن یوسف برده بود.
ارتش مغلوب مردم نشد؛ جزئی از مردم شد
عضو اتاق جنگ سپاه با اشاره به رویکرد ارتش در انقلاب 57، تاکید می کند: شما فکر نکنید که ارتش مغلوب مردم شد بلکه ملت بر نظام شاهنشاهی غلبه کرد و درادامه با بیان این که، ارتش هم جزء ملت بود، خاطره ای دراین باب را این گونه تعریف می کند: ما متوجه شدیم که دانشکده افسری ارتش هنوز سقوط نکرده است. به همین خاطر با یکسری "ام 1" هایی که از پادگان هوا نیروز و قلعه مرغی بچه ها به دست آورده بودند از نازی آباد حرکت کردیم تا ارتشی های دانشکده افسری را خلع سلاح کنیم. ما این ها را خلع سلاح کردیم و من به بچه ها گفتم که هیچ کس اسلحه این ها را نگیرد چون اگر می گرفتیم دیگرانی هم وجود داشتند که امکان داشت تعدادی از سلاح ها به دست آن ها بیفتد. ما این ها را بعد از اینکه موقتا در خانه ای پشت دانشکده نگه داشتیم با مینی بوس به سمت نازی آباد و خانه مرحوم خاتم پور آوردیم. در این حین، فرمانده ارتشی ها به من گفت که خشاب این بچه ها را شما چک کنید؛ وقتی خشاب ها را چک کردیم، دیدیم که حتی یک عدد تیر هم از اسلحه این ارتشی های دانشکده افسری شلیک نشده است. فردای آن روز هم به ما گفتند که اجازه بدهید این اسلحه ها را به امام تحویل دهیم که ما هم آن ها را دسته کردیم و در مدرسه رفاه توسط آقای رضا خانی آن ها را تحویل دادیم.
در حال الله و اکبر بر پشت بام به گلوله بسته شدیم
فعال دوران جنگ و انقلاب در مورد دیگر فعالیت نازی آبادی ها در دوران انقلاب، تعریف می کند: یکی دیگر از کارهایی که پیش از ورود امام از سر نگرانی حمله احتمالی به مردم انجام دادیم این بود که برخی از منازل را تبدیل به مرکز اوژانس و کمک های اولیه کرده بودیم. مسوول آن هم خانم دکتر کبیری بود که در درمانگاهی در خیابان ابو سعید کار می کرد و ایشان امکانات اولیه ما را فراهم می کردند.
نکته قابل توجه اینجاست که هیچ یک از این کار ها تعریف و دیکته شده از بالا نبود و تنها موردی که از بالا برای ما تعریف شده بود، "الله اکبر" بود. شبی هم ما با اعضای خانواده که کم هم نبودیم، در پشت بام مشغول الله اکبر گفتن شدیم که ما را بستند به تیر. البته گویا قرار نبوده ما شهید شویم و باید می ماندیم و این روزها را می دیدیم و غصه می خوردیم.
برای ما کار برای امام، مهم تر از دیدن ایشان بود
صنیع خانی درباره روز ورود امام به تهران نیز به جماران می گوید: ما با بچه های خزانه و نازی آباد و دیگر محله های جنوب شهر مسوول تامین برخی نیروی انتظامات شدیم. جایی که به ما دادند ابتدای میدان قلمستون بود در واقع همان میدان بزرگ امروزی بهشت زهرا. از آنجا تا محل ورود امام فاصله بسیاری بود. من به بچه ها گفتم شما کاری نداشته باشید که اینجا کجاست و از امام دور هستیم چرا که اینجا تنگه احد ماست. ما امام را در آن روز ندیدیم و به این باور بودیم که نه دیدن امام، که کار بر امام مهم است. تا اینکه مدتی بعد از آن رفتیم قم و به واسطه مرحوم توسلی دو تن از ما، حاج داوود کریمی و تقی محمدی موفق به دیدن امام شدند و بعد از دیدار این دو نفر ما هم موفق به دیدار با امام شدیم که همین اندازه هم برای ما کفایت می کرد چرا که کار برای امام را مهم تر می دانستیم.
خود را میراث خوار این نظام نمی دانستیم
صنیع خانی با بیان خاطره ای دیگر به مذمت سهم خواهی از انقلاب می پردازد و می گوید: یکی از دوستان ما با نام "ممد موتوری" با خرید یک ماشین قسطی، مسوول گروه ضربت ما بود که آخر هم موفق به پرداخت اقساط نشد و مجبور شد تا ماشینش را پس دهد. یک روز بعد از انقلاب ما در کمیته ایستاده بودیم که عباس آبشناسان برادر شهید آبشناسان که امروزه روز هم کارش صاف کاری است، آمد و گفت، فردی یک تکه زمین به من داده است تا عباس این را به من گفت، یک مرتبه ممد موتوری سیلی محکمی به صورت عباس زد و گفت، حالا ما دیگر میراث خوار این نظام شده ایم؟ تا وقتی که همه مردم زمین دار نشده اند من و تو نباید فکر زمین دار شدن باشیم که همان موقع، عباس برگه را پاره کرد. البته بعد از آن در سال 61 بخشی از زمین هایی که عموم مردم برای دریافت آن ثبت نام می کردند، برخی از این دوستان ما هم ثبت نام کردند و صاحب زمین شدند.
او با تاکید بر این که، نکته مهم این بود که مردم از امام حرف شنوی داشتند، ادامه می دهد: نشد امام حرفی بزند و انجام نشود. ما دنبال این بودیم که با عملکردمان دور امام را پر کنیم اما متاسفانه بعد از امام این کار را انجام ندادند.
نظر امام درباره بسیجیان متعرض به جوانان مردم به روایت رهبری
صنیع خانی با ذکر خاطره ای از اوایل انقلاب گفت: یادم می آید افرادی که به حزب اللهی و بسیجی معروف بودند، موهای خانم هایی که از روسری شان بیرون بود یا جوانانی که مغایر با سلیقه آن ها موی خود را درست می کردند را کوتاه می کردند که آن زمان امام به وزیر کشور وقت، آقای ناطق نوری دستور دادند که متعرضین به جوانان مردم که بسیجی ها و حزب اللهی ها باشند را بگیرید و حبسشان کنید. این اتفاق را خود رهبری در جلسه با فرماندهان سپاه تعریف می کردند. در آن زمان هم نتیجه این شد که دیگر شما همچین برخوردی را از آن ها ندیدید.
امکانات دوران جنگ
این فرمانده دوران دفاع مقدس در مورد امکانات نظامی در این دوره می گوید: در زمان هشت سال دفاع مقدس من در اتاق جنگ سپاه بودم، اتاق جنگی که مسوول تامین نیروی انسانی بود. مقام معظم رهبری و مرحوم دکتر چمران که نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند، آقای هادی غفاری و ابراهیم سنجقی را فرستادند تهران تا از جانب مقام معظم رهبری برای ما پیغام آوردند که اگر به من 10 هزار تا نیرو به همراه سلاح سبک بدهید اجازه سقوط خرمشهر را نمی دهم. نماینده ما رفت ارتش و از آن ها دو هزار تا "ام1" و "برنو" از رده خارج و یک تعدادی هم "بازوکا" گرفت. برخی از این سلاح ها حتی چکاننده و سوزن هم نداشتند. بالاخره تعدادی سلاح به همراه دو هزارتا نیرو برای آن ها دست و پا کردیم و با مسوولیت هادی غفاری، ابراهیم سنجقی و حسن اخوان برای کمک رسانی فرستادیم جنوب.به هر حال می خواهم بگویم که در زمان جنگ امکانات ما این گونه بوده است.
جفا بر این مردم روا نیست
او با ستایش مردم و این که، مردم چه برای انقلاب و چه در زمان جنگ، سنگ تمام گذاشتند؛ می گوید: حالا درست نیست که به مردم جفا شود. متاسفانه ما مردم را ذلیل کردیم. ببینید در عملیات فتح المبین بود که یکی از دوستان ما با نام محمد حدیدی مسوول توزیع کمک های مردمی شده بود. در بین کمک های مردمی برخی اجناس وجود داشت که توسط خود مردم بسته بندی شده بود و نمی شد فهمید که چه چیزی در بسته بندی است. محمد حدیدی تعریف می کند که در این بین یک بسته ای هم به من رسید که خیلی سبک بود. وقتی بازش کردم دیدم که یک قوطی خالی کمپوت است که درآن کاغذ لوله شده ای قرار گرفته. در آن کاغذ نوشته شده بود که برادر رزمنده، من از طرفی چیزی در بساط نداشتم و از طرف دیگر هم دوست داشتم کمکی کرده باشم. به همین خاطر لبه های این قوطی کمپوت را کوبیدم تا شما دست کم بتوانید به عنوان یک لیوان از آن استفاده کنید. حالا با این حکایات از مردم، تنها یکی از هزارانش را گفتم، خیلی بد است که در حق آنان جفا کنیم.
احساس می کردیم، هستیم تا باری را از زمین برداریم نه این که امتیاز بگیریم
به گزارش جماران، سید علی صنیع خانی در ستایش همدلی و همراهی جملگی مردم برای رفع مشکلات که از زمامداران و دولت مردان گرفته بود تا مردم عادی، تعریف می کند: یک روز رفته بودم پیش میر حسین، می گفت احساس کردم هفت هزار تومان حقوق برای وزرا کم است به همین دلیل حقوق دریافتی آنها را به 10 هزار تومان رساندم. اما برخی از وزرا آمدند پیش من و آن سه هزار تومان را بازگرداندند و گفتند همان هفت هزار تومان برای ما کافی است.
خاطره دیگر این که، در ایام جنگ، یکی از دوستان ما عضو هیأت مدیره شرکت گسترش بازرگانی بود. روزی به او اعلام کردند که شما از سپاه چقدر می گیرید، بفرمائید تا مابه التفاوتش را به شما پرداخت کنیم. او در جواب گفت، پنج هزار تومان حقوق می گیرم و دو هزار و 500 تومان هم کمک هزینه مسکن که همین کفاف زندگی من را می دهد. به همین خاطر شما ببینید که اگر مقرراتتان اجازه می دهد آن مابه التفاوت را در اختیار انجمن اسلامی قرار دهید تا به سایر پرسنل نیازمند تعلق گیرد. حال با بیان این خاطره می خواهم بگویم که ما نیامده بودیم کار کنیم تا حقوق های آنچنانی بگیریم. بعد از ما حقوق شد چهار میلیون تومان. همان حقوقی که دوستان ما در زمان خودشان از سر دو برابر شدن آن به راحتی می گذشتند. در کل می خواهم بگویم که آن زمان نه تنها وزرا که ما هم احساس می کردیم، هستیم تا باری را از زمین برداریم نه این که امتیاز بگیریم. خب طبیعی است که وقتی کارمندان جز و کارگران هم با چنین رفتا و منشی از سوی بالا دستی ها مواجه می شوند، صبر و تحملشان در برابر مشکلات بیشتر می شود. آن زمان باید التماس می کردند تا کسی پستی بگیرد.
وفتی حقوق فرمانده لشکر با بقیه اعضای سپاه یکی بود
این فرمانده دفاع مقدس درباره حقوق فرماندهان جنگ گفت: مثلا در جنگ حقوق فرمانده لشگر با یک نفر عادی مساوی بود چون فرمانده لشگر نیامده بود فرماندهی کند تا پول بگیرد. خب ما بعد از آن آمدیم و قاعده ها را تغییر دادیم. یک مرتبه یک نفر می شد سردار با حقوق پنج برابر فردی که تا دیروز در یک سنگر با هم هم رزم بودند. حالا بعضا به دوره ما انگ کمونیستی هم می زدند، که خب بگذار بزنند. بزرگی در حوزه علمیه در تقسیم چهار دهه بعد از انقلاب گفت، دهه اول، برگرفته از نظام سوسیالیستی بود، دو دهه بعد نظام سرمایه داری و حالا هم نظام اسلامی. خب جالب است ما جزء دوره نظام سوسیالیستی بودیم و امام هم بالای سر ما بود.
چشم انداز ما برای سپاه و سپاهیان چه بود؟
این عضو اتاق جنگ سپاه درباره چشم انداز سپاه و سپاهیان در ادوار گوناگون بعد از انقلاب اسلامی، نیز تصریح می کند: چشم انداز ما برای یک سپاهی و پاسدار، بعد از بیان خطبه متقین حضرت علی (ع) برای آنان این بود که آن گونه شوند. چشم انداز ما شکل گیری حکومتی سالم بود که پاسداران متقی تربیت می کند.
مردم؛ سهمیه برنج و یک پالایشگاه
صنیع خوانی در راستای همدلی مردم با مسوولان برای حل مشکلات، تعریف می کند: میر حسین می گفت، یک روزی رفتم آبادان، مهندسی به من گفت که اگر چند هزار دلار به من بدهی من در سه ماه پالایشگاه نفت را بهره برداری می کنم، فردای آن روز راهی تبریز شدم و در جریان سخنرانی که داشتم این موضوع را با مردم در میان گذاشتم و البته این را هم گفتم که اگر چنین کنم باید از پرداخت یک دوره برنج کوپنی بگذرم. همان لحظه مردم در تایید بهره برداری از پالایشگاه نفت آبادان چنان تکبیری سر دادند که من به عمرم همچین صدایی نشنیده بودم.
ملاقات نخست وزیر و پیرمرد عشایر
او در این باره به بیان شکل دیگری از همراهی و همدلی مردم هم می پردازد و می گوید: در جای دیگر میر حسین تعریف می کرد که داشتم از اهواز می رفتم، در مسیر چشمم به سیاه چادرهای عشایر افتاد و به خلبان گفتم که همانجا بنشیند. رفتم دیدم کم تر از 50 نفر کل جمع ما با آن ها می شود. رو کردم سمت پیر مردی که در آنجا بود، از او پرسیدم چه چیزی از ما می خواهی؟ چه کمکی می توانیم به تو بدهیم؟ که پیر مرد رو کرد به من و گفت، حالا وقت این است که من بگم از تو چه می خواهم؟ باید بگویم که تو از ما چه می خواهی و ما باید همه تو را کمک کنیم. خب با این تفاسیر و اعتمادی که وجود داشت باید هم ما در جنگ پیروز می شدیم .
در دوره ما مردم نان خشک را با عزت می خوردند
صنیع خانی با بیان این که، در آن زمان ما عزیز بودیم، تاکید می کند: آن زمان، مردم نان خشک را با عزت می خوردند. نسل ما با اشکنه بزگ شده است اما متاسفانه همه چیز را منحرف کردند. امروزه طرف نه برای خدمت که برای حقوق بیشتر مسوولیت می گیرد.
او به نقل از نخست وزیر امام تعریف می کند: میرحسین می گفت، ما یکسری سنگ بودیم که مثل بازی یه قل - دو قل می انداختند بالا. برخی روی دست قرار می گرفتند و برخی هم می افتادند زمین. آن هایی که روی دست و بالا قرار گرفته بودند بر این باور بودند که با آن پائینی ها هیچ تفاوتی ندارند و البته پائینی ها هم دقیقا نسبت به بالایی ها چنین حسی را داشتند. در واقع آن ها که بالا قرار گرفته بودند حتی اگر پیش کسوت حرکت انقلابی بودند؛ اما هرگز جایگاه خود را یک حق برای خود نمی دیدند بلکه آن را اتفاقی می دیدند.
صنیع خانی بعد از بیان مطلب فوق، می افزاید: در زمان ما کسی دنبال مسوولیت نمی رفت و باید فردی را با زور مسوول کاری می کردند اما حالا بر عکس شده است و هر کسی که به جایی می رسد، می گوید این فقط منم که شایسته قرار گرفتن در چنین جایگاهی هستم.
صنیع خانی در پاسخ به پرسشی مبنی بر این که، آیا می توان الگوی آن زمان را برای امروز تجویز کرد، اظهار می کند: ببینید چه اتفاقی آن زمان افتاد که امروزه قابل پیاده شدن نیست. مردم که همان مردم اند و تغییری نکرده اند. در صورتی که ما تغییر کرده ایم و عزت مردم را نشانه رفته ایم. این ماییم که مردم را خوار و ذلیل کرده ایم. چرا هشت سال دولت گذشته را تحمل کردیم و هیچ نگفتیم؟ چطور می شود که پاسداری یک واحد آپارتمان به مبلغ هفت میلیارد تومان خریداری کند؟ همان فردی که با یک بسیجی پا به پای هم می رفتند و در یک سنگر بودند. حالا وقتی که ما این چیز ها را تغییر دادیم نباید توقع داشته باشیم که مردم هم همان مردم دهه اول انقلاب باشند. فلان مسوول حاضر نیست درایام تعطیلات خانواده خود را جایی کم تر از دبی ببرد برای این که ننگش می آید پیش دیگری که عازم اروپاست بگوید من کیش یا مشهد رفته ام. البته نمی گویم همه این گونه اند اما متاسفانه این دست افراد در حال افزایش هستند.
آن موقع که سیب زمینی می دادیم باید فکر امروز را می کردیم
در پایان مرور خاطرات دوران انقلاب و کمی هم از هشت سال دفاع مقدس، پای صحبت های سید علی صنیع خانی در مورد اتفاقات روز و اقتصاد امروز و سبد کالا هم می نشینیم که در این باره به ما می گوید: مگر روایت نداریم که آبروی مسلمان از آبروی کعبه هم بالا تر است. پس چرا عزت مردم را نشانه گرفته ایم. چه کسی یا چه کسانی این کار را با مردم کرده اند؟ با همین مردمی که همه دار و ندار زندگیشان که دو عدد تخم مرغ بود و یک قوطی خالی از کمپوت را برای رزمندگان می فرستادند. اما سوال من اینجاست که آیا عزت مردم در این چند ماه نشانه رفته شده است؟ یک سال پیش، دو سال پیش این گونه نبوده است؟
او با بیان این که، امروز تسویه حساب سیاسی در کار است، می افزاید: پیش از این که دولت مقصر باشد باید ببینیم چه کسی و چه رویکرد های نا درستی این کار را با مردم کرده است. چرا که مردم خود به خود این طور نشده اند و این دست پرورده ماست.
صنیع خانی در پایان صحبت های خود با تاکید بر این که، آقای روحانی هم تنها به اندازه همین شش ماه مقصر هستند و نه بیشتر، یادآور می شود: آن موقع که گونی گونی سیب زمینی توزیع می کردیم؛باید فکر این جا را می کردیم. آن موقع که مردم نامه می نوشتند و 50 هزار تومان پول می گرفتند باید فکر امروز می بودیم. آیا آن موقع عزت مردم را نشانه نرفته بودیم؟ باید تغییری بوجود آید و هر مسوولی به اندازه خودش پاسخگو باشد. البته باید در هر خدمتی به مردم مراقب بود که خدای نکرده با آبروی آنان بازی نشود و باید کاستی های کارها را بررسی و برطرف کرد تا مردم به زحمت نیفتند.