گفتگوی اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

در گفت وگو با جماران؛

سیدعلی موسوی اردبیلی مطرح کرد: پدرم در اواخر حیات خود از مردم عذرخواهی کرد/ این روحیه، آزادمنشی می‌خواهد/ ایشان آزاد اندیش بود، اما به سمت ساختارشکنی نرفت/ ماجرای مذاکره با ژنرال هایزر آمریکایی چه بود؟

فرزند آیت الله العظمی موسوی اردبیلی در مورد ویژ گی های پدر می گوید: در هر شرایطی همیشه سعی می‌کرد دچار افراط و تفریط نشود. وقتی که جوّ علیه شخص یا قضیه و جریانی تند می‌شد، هیچ وقت خود را همرنگ جمعیت غالب که فعالیت تند و رادیکال انجام می‌دادند، نمی‌کرد؛ بلکه خود را بیرون نگه می‌داشت و سعی ایشان این بود در جاهایی که از حد می‌گذرد، اوضاع را کنترل کند و اجازه ندهد اتفاقات دیگری بیفتد.

پایگاه خبری جماران: در هشتمین سالگرد رحلت مرحوم آیت‌الله العظمی اردبیلی برای شناخت بیشتر زوایای زندگی فردی، سیاسی و اجتماعی آن مرحوم که نقش فراوانی درشکل گیری نهادهای تاثیرگذار پس از انقلاب داشته است با فرزند ایشان حجت الاسلام والمسلمین سید علی اردبیلی مدرس خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم و رئیس هیأت امنای دانشگاه مفید به گفت‌و‌گو نشستیم.

مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با وی در پی می آید:

ایام شهادت بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س) و سالگرد ارتحال مرحوم آیت‌الله موسوی اردبیلی را تسلیت عرض می‌کنم. درباره والد حضرتعالی از زوایای مختلف می‌توان سخن گفت. علاقه‌مندیم در ابتدا، درباره مهمترین ویژگی‌های ایشان که محبوب امام و مردم کرده بود، بفرمایید.

اینکه کدام ویژگی، سبب محبوبیت ایشان شده بود، شاید افراد مختلف ویژگی خاصی مدنظرشان باشد. لذا من نمی‌توانم در این مورد قضاوتی داشته باشم اما ویژگی‌هایی که از محضرشان می‌توانم ادعا کنم برداشت کرد‌ه‌ام، به صورت لیست ارائه می‌کنم. در این لیست برای هر کس ممکن است یک قسمت مهم باشد و به آن واسطه علاقه‌مند به کسی شود.

به نظر من یکی از مهمترین ویژگی‌های مرحوم والد، خداترسی بود. خیلی مراقب بود تا اشتباه و خطایی از ایشان سر نزند. نمی‌خواهم ادعا کنم که در ایام حیات و در مدت مسئولیت و قبل و بعد از آن، خطایی از ایشان سر نزده، این که غیرمعقول است چون از هر انسان غیرمعصومی، کم و زیاد خطا سر می‌زد، اما این را می‌توانم ادعا کنم که مرحوم ابوی، هیچ‌وقت دانسته و با علم به اینکه کاری مبغوض خداست، مرتکب خطایی نشد. من بالعیان می‌دیدم که از خدا می‌ترسید و حاضر به ارتکاب خطا نبود؛ بلغ ما بلغ، و هر هزینه‌ای داشت اهمیت نمی‌داد.

نکته دوم از خصوصیات مرحوم ابوی، آزادگی ایشان بود؛ بسیار انسان حرّی بود و از کسی و چیزی -هر چقدر بزرگ و دارای قدرت باشد- نمی‌ترسید. اگر احساس می‌کرد مطلبی صحیح است، آن را بیان می‌کرد و اگر احساس می‌کرد خطایی انجام شده است، اعلام می‌کرد. حتی اگر احساس می‌کرد، از خودش خطایی سرزده است ابایی از گفتن آن نداشت. همه دیدند که ایشان اواخر حیات از مردم عذرخواهی و رسماً آن را اعلام کرد؛ شخص خودشان را گفتند که خطاهایی نادانسته و ناآگاهانه از من سرزده و از مردم طلب عفو دارم. این روحیه، آزادمنشی می‌خواهد. در این راه هم از اینکه من این را بگویم احیاناً فلانی خوشش می‌آید یا بدش می‌آید، یا عاقبت چه می‌شود، برای وی اهمیت نداشت.

نکته سوم، جوانمردی مرحوم ابوی بود. جوانمردی در طبع وی بود نه اینکه بخواهد به صورت نمایشی آن را از خود ظهور و بروز دهد. چون ممکن است انسان یک یا دو بار نمایش اجرا کند، اما استمرار پیدا نمی‌کند. کسانی که ایشان را می‌شناختند و از نزدیک و دور با مرحوم ابوی آشنایی داشتند و رفتار و برخورد ایشان را دیده بودند، خیلی راحت می‌توانند به جوانمردی آن مرحوم شهادت دهند. به این معنا که هر چقدر به وی بدی کرده بودند، اما هیچ وقت به دنبال انتقام گرفتن نبود. اگر احساس می‌کرد کسی به حق یا به ناحق، زمین خورده، به زمین خورده لگد نمی‌زد. حتی اگر آن زمین خورده کسی بوده که قبلاً به ایشان بدی کرده باشد. بلکه اگر از دستش برمی‌آمد، به وی کمک می‌کرد.

 

اگر در این خصوص خاطره‌ای از ایشان دارید بفرمایید.

بله، خاطره جالبی را نقل می‌کنم. بنده یک اخوی دارم که از من بزرگ‌تر است. ایشان قبل از انقلاب دانشجوی دانشگاه پلی‌تکنیک سابق و امیرکبیر فعلی بود. در بحبوحه‌ی انقلاب که دانشگاه‌ها شلوغ شد، گارد شاهنشاهی به دانشگاه ریخت و پس از زد و خورد، عده‌ای از دانشجویان از جمله اخوی من را بازداشت کرد که قضیه‌اش طولانی است. مرحوم والد می‌گفتند که من پیش قاضی پرونده در دادگستری رفتم. قاضی در ابتدا، پروندۀ پسرم را نگاه کرد و گفت: «چیز مهمی نیست. یک مقداری شلوغ‌بازی کرده و با یک جریمه‌ای قابل حل است لذا نگران نباشید.» مرحوم پدرم گفت: من امیدوار شدم که قضیه حل می‌شود، اما برای بار دوم که پیش قاضی رفتم، 180 درجه عوض شده بود. اینکه چه گفته بودند و چه اتفاقی افتاده بود نمی‌دانم، شروع کرد بسیار با تندی برخورد کردن که شما بچه‌های‌تان را نمی‌توانید کنترل کنید، خودتان آن‌ها را تحریک می‌کنید و خرابکار بار می‌آورید و ... بنابراین اخوی به چند ماه زندان محکوم شد.

مرحوم پدرم می‌گفت که من به خاطر پرونده پسرم و رفت و آمد به دادگستری، اسم قاضی در ذهنم مانده بود. انقلاب شد و من به دادگستری رفتم. در دادگستری گفتند که ما باید تعدادی از قضات را به خاطر طاغوتی بودن اخراج کنیم. یک لیست از قضات را آوردند که این‌ها باید اخراج شوند. من لیست را نگاه می‌کردم که چشمم به اسم این بنده خدا افتاد. پرسیدم که وی را چرا می‌خواهید اخراج کنید؟ گفتند که در پرونده‌اش یکسری مسائلی وجود دارد. گفتم: پرونده‌اش را بیاورید. پرونده‌اش را که بررسی کردم، دیدم که کار خاص و خلاف قانونی نکرده است. خلاصه، مرحوم ابوی اجازه نداد این بنده خدا اخراج شود چون مشکلی نداشت؛ با این که ملاقات و صحبتی با وی نکرده بود. مرحوم ابوی می‌گفت: یک روز در دادگستری به طرف اتاق کارم می‌رفتم، در سالن چیزی روی پای من افتاد، ترسیدم، عقب کشیدم و محافظان آمدند. دیدم که بنده خدایی روی پای من افتاده، دستش را گرفتم، بلند کردم و دیدیم همان قاضی است. پرسیدم: چرا چنین کاری می‌کنی؟ وی گفت: «من احتمال نمی‌دادم که بعد از حضور شما در دادگستری، امکان داشته باشد که اینجا بمانم. به همین دلیل وسایلم را جمع کردم تا بروم و منتظر نبودم که به من چیزی ابلاغ شود اما گفتند که شما مانع اخراج من شدید و نمی‌دانستم که چگونه از شما تشکر کنم.» من هم گفتم: «تشکر لازم نیست، من کار خاصی انجام ندادم، باید طبق ضوابط و بر اساس قانون و شرع اقدام کنم. پرونده شما مشکل خاصی نداشت و من منتی بر سر شما ندارم.»

این یکی از نمونه‌های برخورد پدر با کسانی بود که با ایشان یک زمانی برخورد مناسبی نداشتند. امثال این زیاد است و بسیار اتفاق افتاده بود.

نکته بعدی که در مرحوم ابوی وجود داشت این بود که در هر شرایطی همیشه سعی می‌کرد دچار افراط و تفریط نشود. وقتی که جوّ علیه شخص یا قضیه  و جریانی تند می‌شد، هیچ وقت خود را همرنگ جمعیت غالب که فعالیت تند و رادیکال انجام می‌دادند، نمی‌کرد؛ بلکه خود را بیرون نگه می‌داشت و سعی ایشان این بود در جاهایی که از حد می‌گذرد، اوضاع را کنترل کند و اجازه ندهد اتفاقات دیگری بیفتد. برای آن مرحوم این طرف یا آن طرف فرق نمی‌کرد لذا جزء دسته‌بندی‌های سیاسی و جناحی قرار نگرفت. بله، مرحوم ابوی جزء مؤسسین جامعه روحانیت مبارز تهران بود، اما بعد اینکه این مجموعه به دو گروه دسته‌بندی شد، ایشان حاضر به حضور در هیچ کدام نشد و از هر دو بیرون آمد. ایشان بارها می‌گفت که من حضور روحانیت را در دسته‌بندی‌های سیاسی مضر می‌دانم. روحانیت همواره باید سِمَت پدری برای مردم داشته باشد و نباید خود را منتسب به جریان سیاسی خاصی کند تا سبب شود در برابر گروه دیگری از مردم قرار گیرد. مرحوم ابوی در عمل به این مطلب ملتزم بود.

مسأله دیگری که در آن مرحوم بارز بود، حرّیت در اندیشه و آزاداندیشی بود. ایشان در مقام اندیشه و فکر، غیر از حدود شرعی، حد و حدودی برای خود قائل نمی‌شد. این‌گونه نبود که بخواهد خود را پایبند به مسأله و ایده خاصی کند. هم خود این‌گونه فکر می‌کرد و آزاداندیش بود و هم از کسانی که افکار متعدد و مختلف داشتند، استقبال می‌کرد و آنان را دفع نمی‌کرد. نه اینکه حرف آنان را می‌پذیرفت بلکه انتقاد می‌کرد، اما اینکه بخواهد از اول موضع بگیرد و به دهان طرف مقابل بزند که حرف نزن، این‌گونه نبود بلکه اجازه می‌داد تا حرفش را بزند و مانع ایجاد نمی‌کرد.

این خصوصیت ایشان در مقام فکر و اندیشه بود اما در مقام عمل، بسیار محتاط بود. به مقام عمل که می‌رسید هیچ وقت دستش را باز نمی‌گذاشت تا هر کاری خواستم انجام بدهم. مرحوم ابوی در مقام عمل، کاملاً انسان محتاطی بود و به عبارت دیگر ساختارشکن نبود؛ حرّیت اندیشه و آزاداندیشی داشت، اما با حفظ مبانی و ساختارها. همین ویژگی سبب شده بود که قشر سنتی حوزه با ایشان رفاقت داشته باشند و احترام متقابل بین‌شان جاری بود.

آن مرحوم با اینکه معروف بود که آزاداندیش است، فکر نو دارد و حرف‌های تازه‌ای می‌خواهد بزند، اما هیچ وقت قشر سنتی حوزه در برابر ایشان موضع نگرفت؛ چون به سمت ساختارشکنی نرفت و در مقام عمل بسیار محتاط عمل می‌کرد. ایشان می‌گفت که در ایام تحصیل جمعی از طلاب قم ـ که من هم جزء آنان بودم ـ معروف به روشنفکر بودند و از خصوصیات آنان این بود که به بسیاری از مسائل حوزه انتقاد داشتند. ابوی می‌گفت که شاید در این جمع، من از کسانی بودم که از بقیه اگر تندتر نمی‌رفتم، در بیان نظرات و انتقادات کم نمی‌آوردم. روزی اعلام شد که دانشکده معقول و منقول دانشگاه تهران از طلبه‌ها دانشجو می‌پذیرد. آن زمان رفتن طلاب به دانشگاه، امر بسیار مذموم و بدی بود و مثل امروز نبود که مرسوم باشد. روز امتحان مشخص شده بود و من در این امتحان شرکت نکردم. فردای آن روز، یکی از رفقا تا من را دید، گفت: نبودی؟ گفتم: کجا؟ از پرسش من وی فهمید که خودش را لو داده است، به همین دلیل گفت: هیچی! ترسید که معروف شود که امتحان داده و در حوزه برایش بد شود. من گفتم: «نگران نباش، می‌دانم کجا بودی و چیزی به کسی نخواهم گفت.» وی گفت: «تو که در این جمع از ما در بیان نظرات و انتقادات تندتر بودی. لذا فکر می‌کردیم اولین کسی که در امتحان شرکت می‌کند شما باشید. چرا نبودید؟» من پاسخ دادم: «درست است منتقد هستم و قائلم که اشکالاتی در حوزه وجود دارد اما اشکالات حوزه از داخل حوزه باید اصلاح شود و نمی‌شود از بیرون، اشکالات حوزه را درست کرد. من قائل به این نیستم که بخواهیم از حوزه بیرون برویم و با مدد گرفتن از امورات دیگر بخواهیم اصلاحاتی انجام دهیم. به همین دلیل خودمان باید سعی و تلاش کنیم تا اگر اشکالاتی در حوزه وجود دارد برطرف کنیم.» این خاطره، مؤید این نکته است که با اینکه ایشان آزاداندیش بود اما هیچ وقت به طرف ساختارشکنی نرفت.

نکته بعدی این است که مرحوم ابوی هیچ وقت در صدد اثبات خودشان نبودند. این‌گونه نبود که بخواهد فضل، فهم، درک و شرائط خود را به کسی بفهماند و بقبولاند. برای وی اهمیت نداشت که طرف مقابل درباره‌اش چه فکر می‌کند بلکه با افراد به گونه‌ای برخورد می‌کرد که طرف مقابل، ایشان را در سطح خود فرض می‌کرد. بارها دیده بودم که روستایی و کارگر به دفتر می‌آمدند و ایشان با روستایی به گونه‌ای صحبت می‌کرد انگار که بیست سال در روستا زندگی می‌کند. آن روستایی هم احساس نمی‌کرد که پیش یک مجتهد و مرجع تقلید آمده و باید دو زانو بنیشند و آدابی را رعایت کند، بلکه مرحوم ابوی بسیار خودمانی و گرم با وی برخورد می‌کرد و او هم احساس راحتی می‌کرد. از طرف دیگر، اساتید دانشگاه، فرهیختگان و بزرگانی نزد ایشان می‌آمدند و شروع به صحبت می‌کردند. مرحوم ابوی ذکاوت خیلی خوبی داشت و تشخیص می‌داد که افراد چند مرده حلاج هستند، چه می‌خواهند بگوید و حرف‌هایی که می‌گویند به کجا می‌رسد. صریح می‌فهمید، اما به آنان مجال می‌داد تا حرفشان را بزنند. یا حرف طرف مقابل را می‌پذیرفت یا رد می‌کرد، و اگر رد می‌کرد می گفت: «شاید حرف شما درست باشد.» من این گونه صحبت کردن را از ایشان بسیار شنیده بودم. می‌گفت: «شاید مطالب شما درست باشد اما من این طور نمی‌فهمم و نظرم چیز دیگری است.» هیچ وقت نمی‌گفت که حرف تو غلط و باطل است و مانند کفر ابلیس می‌ماند، و حرف درست این است که من می‌گویم و باید بپذیری. اساساً با افراد این گونه برخورد نمی‌کرد؛ نه در مباحث علمی و نه در مباحث سیاسی و در هیچ‌کدام از مباحث دیگر، هیچ وقت درصدد تحمیل فکر و اندیشه خود به کسی درنمی‌آمد.  

یکی از مهمترین خصوصیات مرحوم ابوی که برای من بسیار بارز بود علاقه‌ی  بسیار شدید و عجیب ایشان به اهل‌بیت(ع) بود. بارها اتفاق افتاده بود که به مجرد اینکه اسامی مبارک امیرالمومنین، فاطمه زهرا، امام حسین و باقی ائمه علیهم‌السلام ذکر می‌شد، بی‌اختیار شروع به گریه می‌کرد و نمی‌توانست صحبت کند. این خصوصیتی بود که بسیار بارز بود، خیلی از افراد این را دیده بودند و ذکر می‌کردند. این روزها ایام شهادت حضرت زهرا(س) است و ذکر این خصوصیت ایشان شاید خالی از لطف نباشد.

 

احساس می‌شد که حضرت آیت‌الله العظمی موسوی اردبیلی نگاه‌های اصلاح‌طلبانه دارد و به نوعی یک فرد اصلاح‌طلب محسوب می‌شد. آیا می‌توان این ادعا را طرح کرد؟

شاید در جامعه شرایط به نحوی پیش آمد که زمینه برای ابراز این‌گونه مطالب فراهم شد. مرحوم ابوی مسائلی را می‌گفت و برداشت این بود که ایشان با اصلاح‌طلب‌ها همسو است. نمی‌خواهم بگویم همسو نبود، بلکه همسویی به دو نوعِ مطلق و نسبی تقسیم می‌شود. همسویی مطلق یعنی اینکه من عضو فلان جریان و حزب هستم و حرف من، حرف آن حزب و جریان است و هر حزب چه گفت، من قبول دارم. مرحوم ابوی هیچ وقت این‌گونه نبود. اما اگر منظور همسویی نسبی باشد، ایشان با جریان‌های متعدد همسویی نسبی داشت و نه فقط با جریان اصلاح‌طلب. در قسمتی با اصلاح‌طلبان همسو بود، اما احیاناً در قسمت‌های دیگر با آن‌ها همسو نبود. از این رو شرایط به نحوی پیش رفت که قسمت‌هایی که سبب همسویی ایشان با اصلاح‌طلبان بود، در جامعه ظهور پیدا کرد و این سخن مطرح شد که ایشان جزء اصلاح‌طلبان است. اگر معنی این باشد که ایشان جزء حزب و گروه خاصی است، این غلط است؛ اما اگر منظور این است که از جهات خاصی با اصلاح‌طلبان هم‌نظر بود، بله این حرف درستی است و قابل انکار نیست.

 

یعنی به شرایط جامعه و خواست مردم بستگی داشت.

نه، بستگی به خواست مردم نداشت بلکه بسته به وضعیت جامعه بود. ممکن بود جامعه وضعیتی داشته باشد که ایشان یکسری مطالب خاصی را بیان و مطرح کند و از طرف دیگر، این مطالب همان مطالبی باشد که یک قشر خاص سیاسی هم مطرح می‌کرد. به خاطر شرایط خاص اجتماع، وقتی موضع مرحوم ابوی با دیدگاه یک قشر سیاسی همخوانی پیدا می‌کند، علی‌القاعده به ذهن خطور می‌کند که همسو هستند اما این همسویی، نسبی و در قسمت خاصی است. وقتی که مجمع روحانیون تشکیل شد، اگر آن مرحوم جزء اصلاح‌طلبان یا نیروی چپ بود، علی‌القاعده ریاست مجمع روحانیون به کسی جز آیت‌الله العظمی موسوی اردبیلی نمی‌رسید. چون همه قبول داشتند که ایشان از هر جهت مقدم بر همه است اما وی حاضر به حضور در مجمع روحانیون و تشکل‌های دیگر نشد. به خاطر اینکه اساساً حضور در تشکل‌ها و احزاب سیاسی را برای روحانیت «بماهو روحانیت» امر مفیدی نمی‌دانست.

 

گفت‌وگو و چانه‌زنی‌های معظم‌له در اوائل انقلاب با آمریکایی‌ها در منزل مرحوم سحابی معروف است. درباره این قضیه بیشتر توضیح دهید.  

این قضیه درباره جریان ژنرال هایزر است که به عنوان نماینده آمریکا به ایران آمد و از شورای انقلاب درخواست ملاقات کرد. از امام کسب تکلیف کردند و ایشان فرمود که مانعی ندارد، ملاقات کنید و ببینید چه می‌گوید، اما هیچ قولی ندهید. این موضوع در شورای انقلاب مطرح شد که چه کسی با ژنرال هایزر ملاقات کند؟ مرحوم بهشتی به زبان انگلیسی مسلط بود به همین دلیل همه گفتند که ایشان برود، اما شهید بهشتی به خاطر محذوراتی گفت که من به ملاقات وی نمی‌روم. مرحوم ابوی نقل کرد که اعضای شورای انقلاب من را برای ملاقات با هایزر انتخاب کردند، اما گفتم که من زبان آن‌ها را بلد نیستم. به همین دلیل قرار شد مرحوم بازرگان ما را همراهی کند. قبل از دیدار با ژنرال هایزر به مرحوم بازرگان گفتم: «چون من نماینده شورای انقلاب هستم، شما از طرف خودت مطلبی به این‌ها نگو، بلکه فقط مطالبی که من می‌گویم را به آن‌ها منتقل کن. چون مسئولیت با من است.» مرحوم بازرگان پذیرفت و در اثناء گفت‌وگو، می‌خواست مطلبی بگوید و به من گفت که من فلان حرف را می‌خواهم بگویم، اجازه می‌دهید؟ من گفتم که از طرف خودتان بگویید، بگویید که نظر شخصی من است و ایشان نظرش را گفت.

مرحوم والد ریز آن قضایا تعریف کرده بودند اما جزئیات آن‌ها الان در ذهن من نیست. فقط نکته‌ای در خاطرم است که مرحوم ابوی گفتند که هایزر گفت: «اگر با شاه برخورد کنید، ارتش ایران با شما مقابله خواهد کرد!» من به وی گفتم: «ما شما را باهوش‌تر از می‌بینیم که خودتان با مردم درگیر ‌کنید.» وی گفت: «من آمریکایی‌ها را نگفتم، منظورم ارتش ایران است.» من گفتم: «ارتش ایران در اختیار آمریکا است. اگر این کار اتفاق بیفتد، همه خواهند گفت که شما این کار را کردید. لذا چنین کاری به نفع شما نیست و شکست خواهید خورد.» مطالب دیگری هم بین دو طرف رد و بدل شده بود. مرحوم والد می‌گفت: «به در خانه مرحوم سحابی رسیدیم و در ماشین را برای پیاده شدن باز کردیم. چند مأمور سفارت آمریکا دم در بودند که تا ما را دیدند، فرار کردند. من از فرار آن‌ها تعجب کردم.» در خاطرات ژنرال هایزر آمده است که این‌ها فکر کرده بودند که آیت‌الله خمینی به خانه مرحوم سحابی آمده است؛ لذا فرار کردند.

 

به عذرخواهی و حلالیت‌طلبی ایشان از مردم اشاره فرمودید. البته این را شخصی کردید اما به نظر می‌رسید که فراتر از این بود. یعنی ما موفق نبودیم و نتوانستیم طبق خواسته مردم و امام عمل کنیم.

برداشت‌ها متعدد و مختلف است. من ممکن است حرفی بزنم، هر کس برداشتی داشته باشد و منظور من در هر کدام از این برداشت‌ها باشد؛ با اینکه هیچ کدام، کل منظور من نیست. بالاخره ایشان احساس وظیفه کرد که مطلبی را بگوید و در درجه اول، تکلیف خودش با خدا مهم بود. نظر ایشان این بود که مدتی در این مملکت متصدی امور بودیم و کارهایی کردیم از این رو، لازم است از مردم به خاطر اشتباهات خود طلب بخشش کنیم. این نکته‌ای بود که برای ایشان در درجه اول اهمیت داشت اما امکان دارد از جنبه‌های مختلف، برداشت‌های متعددی شود. من درصدد این نیستم که کدام یک از برداشت‌ها درست یا غلط است، یا کدام چند درصد درست یا غلط است. مطلبی است که هر کس می‌تواند قضاوتی داشته باشد.

 

در سال‌های پایانی عمر مبارک آیت‌الله العظمی موسوی اردبیلی، مهمترین دغدغه‌های ایشان چه بود؟  

مهمترین دغدغه‌ای که ایشان داشت این بود که آیا نقشی که امروزه دین در اجتماع دارد، نقشی است که ما می‌خواستیم به آن برسیم یا  این که هدف دیگری داشتیم و هدف ما محقق نشد؟ این مسأله‌ای بود که ذهن آن مرحوم را مشغول کرده بود و بسیار به آن فکر می‌کرد. از این جهت که قصوری متوجه ایشان شود خیلی نگران بود.

 

از فعالیت‌ها و خدمات ارزنده ایشان بگویید. برای نمونه، فعالیت‌های مسجد امیرالمومنین(ع) در تهران و نقش آن را در نهضت تشریح کنید.

ایشان سال 48 در اثر فشارهای ساواک از اردبیل به تهران رفت. در ابتدا قصد ماندن در تهران را نداشت و می‌خواست به قم مهاجرت کند اما مرحوم آیت‌الله آسید مهدی روحانی از دوستان ایشان در ایام تحصیل، به مرحوم ابوی گفت که چون در تابستان درس‌های حوزه علمیه قم تعطیل است، شما در مسجدی که در محله بهایی‌ها افتتاح شده فعالیت‌ کنید. آن زمان محله جمال‌زاده در شمال تهران بود و اکثر بهایی‌ها در آنجا ساکن بودند. مرحوم ابوی همان ایام کتابی به نام «جمال ابهی» در رد بهاییت نوشته بود، به همین دلیل مرحوم آیت‌الله روحانی پیشنهاد داد که دو یا سه ماه تابستان را به مسجد امیرالمومنین(ع) بروید، هم داشته‌ها و دانشی که در مورد بهاییت دارید موثر واقع می‌شود و هم مدتی این مسجد را اداره می‌کنید، و اگر خواستید به قم برگردید، فرد دیگری را برای مسجد انتخاب کنید. همین حضور، سبب ماندگاری ایشان از سال 48 تا 68 به مدت 20 سال در تهران شد. مسجد امیرالمومنین(ع) منشأ آثار زیادی شد، از جمله ایشان موسسه خیریه مکتب امیرالمومنین(ع) را در سال 49 یا 48 تأسیس کردند. این موسسه منشأ خیرات و برکات زیادی شده است؛ از جمله کانون توحید که قبل از انقلاب ساخته شد، مدارس مفید، دانشگاه مفید و دو یا سه مسجد دیگر در تهران تأسیس شد؛ مثل مسجد النبی در خیابان ستارخان و مسجد نور قیطریه. همچنین چند مسجد دیگر که ایشان در ساخت و راه‌اندازی آن کمک کرد، از جمله مسجد النبی در خیابان کارگر که بنده خدایی زمین آنجا را در اختیار ایشان برای ساخت مسجد قرار داد و مرحوم ابوی زمین را در اختیار اهالی محل و کسانی که می‌شناخت، قرار داد تا مسجدی تأسیس کنند.

مرحوم ابوی خدمات زیادی داشت و آثار و برکات مدارس مفید مشخص است. همچنین آثار و برکات دانشگاه مفید در حوزه و خارج از حوزه مشهود است. از طرف دیگر، نقش مساجد و کانون‌های متعددی که تأسیس کردند، در تربیت دینی جوانان و ارتقاء فرهنگ مردم، قابل قبول و حائز اهمیت است. بعد از ارتحال ایشان هم این مجموعه‌ها مشغول به کار هستند و فعالیت‌های خود را ادامه می‌دهند.

 

اینکه حضرت آیت‌الله العظمی موسوی اردبیلی اسم برخی از مجموعه‌ها را «مفید» گذاشتند، دلیل خاصی داشت؟

ایشان علاقه بسیار زیادی به مرحوم شیخ مفید داشت. «مفید» در واقع اشاره به شیخ مفید است.  

 

از خدمات ارزنده ایشان در قوه قضائیه بگویید.

در مورد خدمات مرحوم ابوی در قوه قضائیه، بهتر است با قضاتی که با ایشان همکاری داشتند مصاحبه کنید. چون آن‌ها اطلاعات دقیق‌تری ارائه می‌دهند تا من؛ چون شرایط سنی من ایجاب نمی‌کند، داخل در این قضایا نبودم و سررشته‌ای از قضا ندارم تا چیزی بگویم. اگر چیزی بگویم ممکن است غیردقیق باشد و مورد نقد واقع شود. مباحث قضا تکنیکی و فنی است و من در این مورد تخصصی ندارم و اگر ورود کنم شاید حرف‌های غیردقیقی بگویم.

 

درباره آثار و تألیفات مرحوم آیت‌الله موسوی اردبیلی بگویید.

اولین کتاب مرحوم ابوی «جمال ابهی» بود که سال 48 در اردبیل در رد بهائیت نوشت. بعد از فوت ایشان امسال توفیق شد که این کتاب را دوباره تجدید چاپ کنیم. کتاب‌های دیگر ایشان فقهی است؛ از جمله «فقه القضا» در دو جلد، «فقه الحدود» در چهار جلد، «فقه المضاربه» در یک جلد، «فقه الشرکة» در یک جلد، «حاشیه بر عروه» در دو جلد، «فقه القصاص» که یک جلد بود اما اخیراً در سه جلد چاپ شد، و کتاب «استفتائات» که جلد اول آن در زمان حیات ایشان چاپ شد و بقیه جلدهای آن برای چاپ تنظیم می‌شود. همچنین «کتاب رباء» و سه جلد کتاب «رسائل الفقهیه»، تقریرات شاگردان ایشان است که بعد از ارتحال آن مرحوم چاپ شدند. کتاب «در پرتو وحی» در دو جلد درباره درس‌های قرآنی ایشان است که در ماه رمضان و ایام دیگر ایراد می‌فرمودند. خطبه‌های آن مرحوم با عنوان «همپای انقلاب» چاپ شده است. آثار متفرقه دیگری هم داشتند، از جمله مقالاتی که قبلاً نوشته‌اند.

 

تاکنون چند اثر ایشان به زبان‌های دیگر ترجمه شده است؟

کتاب‌ها ترجمه نشده است اما رساله‌ی ایشان به زبان‌های انگلیسی، اردو و ترکی آذری و استانبولی ترجمه شده بود.

 

آن مرحوم در عرصه تربیت دینی و ارتباط با فرزندان چگونه بود؟

یکی از اخوان ما نکته‌ای درباره مرحوم ابوی گفت و من دقت کردم که این گونه است. اخوی می‌گفت که هیچ وقت یادم نمی‌آید، ایشان با زور و تهدید ما را به انجام عبادات و خواندن نماز یا روزه مجبور کرده باشد. ایشان صدای زیبا و دلنشینی داشت، صبح‌ها قرائت نماز را بلند می‌خواند و با قرائت ایشان همه برای نماز بیدار می‌شدند. یا اگر در انجام فریضه‌ای کوتاهی می‌کردیم و مرحوم ابوی می‌خواست انتقادی کند، بسیار با ملاطفت این کار را می‌کرد. ایشان می‌گفت: «فکر نمی‌کنی اگر فلان کار را می‌کردی بهتر بود؟» البته کم اتفاق می‌افتاد که مطلبی را به صورت مستقیم بگوید و این مقدار را هم با نرمی و ملاطفت بیان می‌کرد. هیچ وقت با غلاظ و شدت، امر واجب دینی را تحمیل نمی‌کرد. به همین دلیل ما آثار آن را در خانواده و بین اولاد ایشان می‌بینیم که همه اهل عبادات هستند، بدون اینکه تحمیلی صورت بگیرد.

مرحوم ابوی سکته کرده بود و کتابخانه ایشان پایین بود. وقتی می‌خواست کتابی را مطالعه کند باید از پایین برای ایشان می‌آوردند. برای وی سخت بود به پایین برود و باید از پله رفت و آمد می‌کرد. من خدمت مرحوم ابوی می‌رفتم و سلام می‌کردم. ایشان می‌گفت که من مدتی منتظر شما هستم. من می‌گفتم: چرا منتظر هستید؟ می فرمودید حدمت می رسیدم. می‌گفت: «نمی‌خواستم مزاحم شوم و اگر امکان دارد و جسارت نباشد، فلان کتاب را برای من بیاور.» من می‌رفتم و کتاب را خدمت ایشان می‌آوردم. این نحوه‌ی برخورد آن مرحوم در امورات شخصی و بقیه قضایا مشهود بود.

مرحوم پدر نسبت به مادر هم احترام زیادی قائل بود. به دلیل سکته، حرکت کردن برای ایشان دشوار بود و تا حد زیادی به کمک والده وابسته بودند، و والده کارهای ایشان را انجام می‌داد. بارها دیده بودم که مرحوم پدرم از ایشان عذرخواهی می‌کرد و به ما می‌گفت که مادرتان به گردن من حق زیادی دارد. حتی چند بار دیدیم که از مادرم طلب حلالیت می‌کرد.

 

شما چند برادر و خواهرید؟

ما ده برادر و خواهر هستیم. شش برادر و چهار خواهر.

 

در پایان، اگر نکته‌ یا نکاتی را لازم می‌دانید که درباره مرحوم آیت‌الله العظمی موسوی اردبیلی به نسل جدید بگویید، بفرمایید.

چیزی که در طول زندگی مرحوم ابوی مشهود است، این است که ایشان در هر برهه‌ی زندگی منشأ اثر بوده است، کاری کرده و اثری از خود به جا گذاشته است. این خیلی مهم است که انسان در طی زندگی به این فکر باشد که وقتی من نیستم، قرار است بعد از من، چگونه از من یاد شود و قرار است چه اثری از من باقی بماند؟ یک وقت انسان می‌گوید که به هر نحوی از من یاد شود، ایراد ندارد، اما این انسان به هیتلر و صدام تبدیل می‌شود. در حالی که برای انسان باید مهم باشد که ذکر خیر از او به یادگار بماند و در مسیری که قدم برمی‌دارد در ذهنش باشد که موجب رضایت خداوند باشد. لازم است این‌ها کنار هم و مکمل هم باشد، و الّا هیچ‌کدام به تنهایی پاسخ‌گو نیست. اگر در کنار هم باشد، ممکن است از انسان کارهایی صادر شود که منشأ خیرات شود و سال‌ها و حتی قرن‌ها، برکات آن‌ها به وی واصل شود. هم در دنیا موجب آبروی برای او می‌شود و هم در آخرت در نزد خداوند متعال آبرویی کسب می‌کند و باعث نجات وی می‌شود.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.