پایگاه خبری جماران، سجاد انتظاری: رسول زمانی (متولد مرداد ماه سال 1340) یکی از جانبازان واقعه 17 شهریور 57 است. یعنی در روز این حادثه جوان 17 ساله ای بوده که به خاطر بزرگ شدن در خانواده ای متدین و زندگی در محله ای مذهبی وارد تظاهرات شده و در این روز تیر خورد.
آنچه در ادامه می آید مشروح گفت و گوی خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران با رسول زمانی است:
آقای زمانی! به نظر شما چه عواملی باعث وقاع حادثه 17 شهریور 1357 شد؟
واقعیت این است که 17 شهریور درست است که یک زمان خاص بود ولی آن را وقایعی احاطه کرده بود که به ماه ها قبل بر می گشت. 17 شهریور از دل آن وقایع بیرون آمد. دی ماه سال 56 تقریبا شروع جرقه انقلابی بود که آتش زیر خاکستر شده بود. چهلم ها در تبریز، یزد و جاهای دیگر به هم چسبید. همه در مساجد فعال شده بودند. این فعالیت ها تا ماه رمضان سال 57 ادامه پیدا کرد. 17 شهریور 4 روز بعد از عید فطر اتفاق افتاد.
به نظر می رسد نماز عید فطر در قیطریه مقدمه 17 شهریور بود.
صد در صد درست است. تهران در ماه رمضان سال 57 هرجایی که بحث سخنرانی علمی و انقلابی بود کانونی برای جمع شدن جوانان بود.
خانه شما نزدیک میدان شهدا بود؟
بله! ما در چهارراه کوکا کولا، خیابان پرستار زندگی می کردیم. آن منطقه مذهبی نشین بود و مساجد فعالی داشت. مثلا آقای امامی کاشانی پیش نماز مسجد قدس و آقای موحدی کرمانی پیش نماز مسجد مسلم بن عقیل بودند. من یادم هست که در ماه رمضان سال 57 آقای سید رضا اکرمی ظهر ماه رمضان سخنرانی می کرد و آیه ای را تکرار می کرد که مردم یاد بگیرند. در این آیه یک موج و حس انقلابی بود. آن آیه می گفت که «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ». (سوره نحل/ آیه 36)
آنجا کانونی بود که خیلی از افراد آنجا فعال بودند. در آن شرایط تقریبا همه جوانان درگیر مسائل انقلاب بودند و ما هم مثل بقیه بودیم.
شما در 17 شهریور حضور داشتید. از جزئیات این حادثه بگویید.
اجازه بدهید من مقدماتی بگویم و بستری که در آن 17 شهریور رخ داد را بگویم و بعد 17 شهریور را شرح دهم. بدون در نظر گرفتن آن فضا نمی توان موضوع را شرح کرد. در سال 56 به دلیل موج کارتریسم مبنی بر رعایت حقوق بشر اجازه سرکوب زیاد به رژیم شاه نمی دادند. یعنی فضای باز سیاسی ایجاد شد. هرچند آزادی به معنای واقعی وجود نداشت، اما سختگیری های سابق هم زیاد خودش را نشان نمی داد. در این فضا شاه از سوی مجامع حقوق بشری جهانی تحت فشار بود. در این فضا کتاب های انقلابی منتشر می شد و من خودم یادم هست که کتاب های زیادی فروختم. این کتاب ها در سطح گسترده بین مردم پخش می شد. رو به روی دانشگاه تهران کتاب ها را روی پارچه پهن می کردیم که به محض آمدم مأمورها بتوانیم آنها را روی دوشمان انداخته و فرار کنیم. کتاب «پرتوی از قرآن» آیت الله طالقانی یکی از این کتاب بود. یک بار من یادم هست که در کوچه حاج نایب بازار از ظهر تا شب یک وانت از این کتاب را فروختیم. هر دوره 4 جلدی این کتاب 40 تومان بود. رساله امام یکی دیگر از کتاب هایی بود که ما پخش می کردیم.
با انتشار اعلامیه ها و نوارهای امام فضا طوری شد که کمی جامعه تکان خورده بود. در این میان چند کانون انقلابی در تهران بود که فکر می کنم به همه آنها سر زده بودیم. از این کانون ها شهید مفتح در مسجد قبا بود. جالب است که ترکیب جمعیتی اکثرا جوان بودند. مسجد ابوالفضل (ع) ستارخان، کانون توحید، مسجد فلکه دوم تهران پارس که آقای هشترودی آنجا روی منبر می رفت، مسجد الجواد(ع) میدان هفت تیر، هادی غفاری در مسجد الهادی بود که خیلی انقلابی و بی محابا عمل می کرد، مسجد قدس که آقای امامی کاشانی و مسجد مسلم بن عقیل که آقای موحدی کرمانی حضور داشت، کانون های خاص انقلابی بودند. این مسائل باعث شده بود که یک جوان انقلابی آن دوره احساس کند که باید فعالیت کند.
یکی از کانون های مبارزه حسینیه ای مربوط به آقای یحیی نوری در خیابان آب سردار بود. آقای یحیی نوری بر خلاف علمای دیگر انقلابی نبود. توصیه هم می کرد که شلوغ نکنید. ولی به بهانه سخنرانی آنجا می رفتیم. نیمه دوم ماه رمضان بود که تقریبا در همه مساجد بعد از نماز راهپیمایی شعار دادن مردم را شاهد بودیم. در این ماه رمضان ساعت به ساعت جو انقلابی بالا می رفت. شب های قبل از عید فطر در کوچه های میدان شهدا مدام درگیری و مبارزه بود. دو بار آنجا به فاصله شاید چند سانتی متری صورت من تیر به دیوار خورد و ترکش های آجر به صورت من ریخت.
حتی من یادم هست قبل از عید فطر یک ماشین گارد شهربانی گوشه میدان شهدا، جایی که الآن اداره برق است، کنار ایستاده بود و حداقل 10 مأمور در آن ایستاده بودند. انقلابیون به کمک هم تمام مأمورهای آن ماشین را خلع سلاح کردند. این قضیه دو یا سه روز پیش از 17 شهریور است.
روز 16 شهریور جمعیت راه افتاد و هرچه می گذشت به تعداد جمعیت اضافه می شد. جمعیت از خیابان شریعتی به پیچ شمیران و میدان آزادی رفتند. در مسیر هم به دلیل گرمی هوا مردم کمک می کردند و آب آشامیدنی به تظاهرات کنندگان می دادند. هنوز هوا تاریک نشده بود که به میدان آزادی رسیدیم و دیدیم که دور کامل میدان نیروهای ارتش ایستادند. با اینکه هنوز حکومت نظامی نشده بود دور میدان ایستاده بودند و به مردم می گفتند که متفرق شوند. وقتی جمعیت می خواست متفرق شود شعار می دادند که «فردا، هفت صبح، میدان ژاله».
از روز حادثه و جریان مجروح شدنتان بگویید.
روز تظاهرات 17 شهریور من با دو یا سه نفر از دوستان با اتوبوس به خیابان شهدا رفتیم و یک یا دو ایستگاه به میدان شهدا دیگر اتوبوس جلو نرفت و گفتند که راه بسته است. صدای تیر هم می آمد. ما پیاده شدیم و از وسط خیابان عبور کردیم و وقتی به خیابان اداره برق رسیدیم دیدیم که تیراندازی است. از پیاده روی جنوبی خیابان پیروزی به سمت میدان آمدیم. به محض آمدن دیدیم که وسط خیابان چادر، کفش، کلاه، کالسکه و خون وسط خیابان ریخته است؛ ولی جنازه شاید سه نفر بیشتر نبود. جنازه ها را می بردند و نمی گذاشتند بماند.
آن موقع پیاده رو محل امن به حساب می آمد. یعنی وقتی در پیاده رو هستی کاری با چیزی نداری و به محض آمدن به خیابان به معنای تظاهرات بود. دیدیم کسانی که صحنه میدان را دیدند خیلی بر هم ریخته بودند. ما صحنه داخل میدان را آنجا ندیدیم؛ از دور می دیدیم. یعنی قبل از رسیدن ما درگیری شروع شده بود. من وقتی هم محله ای هایمان را دیدم گفتند که بیشترین کشته رو به روی اداره برق بوده است.
ما از پیاده رو به خیابان آمدیم. ابتدا شاید یک جمعیت 15 تا بیست نفر بودیم. مردم ترسیده بودند. با شعار دادن به جلو رفتیم تا ابتدای خیابان سوم نیرو هوایی جمعیت ما نزدیک 100 نفر شده بود. یک ستون کامل ارتش از ابتدای خیابان پیروزی راه افتادند. یک ماشین جیپ هم جلوی ستون بود. جلو می آمدند و به سمت خیابان تیراندازی می کردند. ولی به سمت مردم تیراندازی نمی کردند. وقتی به حدود 2 متری ما رسیدند نفربر ارتش ترمز کرد. سربازان می گفتند که به ما دستور تیر دادند. افسری که در آن جیپ نشسته بود بلندگویی دست گرفت و به ما اخطار داد که حکومت نظامی است و باید متفرق شوید.
ما حرکت کردیم و تا خیابان پنجم نیروی هوایی تظاهرات کردیم و جمعیت ما 3 برابر شد. وقتی به اول خیابان پنجم رسیدیم دیدیم که یک عده ارتشی از سمت خیابان قصر فیروزه آمدند. بعدا یکی از فامیل ها به من گفت که اینها نیروهای دژبان مرکز بودند. آنها به جلوی ما آمدند و آرایش نظامی گرفتند. افسری به جلو آمد و با بلندگو هشدار داد که متفرق شوید و ما هم شعار می دادیم. شروع به رگبار بستن کردند. وقتی خیلی شدید شد من روی زمین افتادم و به پهلوی خودم دست زدم و دیدم پر از خون است. بعدا به من گفتند که آن افسر تو را با اسلحه کمری زد. چون اگر کسی را با مسلسل می زدند دیگر نمی توانست بلند شود. این را برای این می گویم که فقط در میدان شهدا نبود که افراد شهید شدند. حتی جلوی بیمارستان 17 شهریور تهران نو هم آدم شهید شد.
وقتی من زخمی شدم یک فولکس آمد و من را سوار کرد تا به بیمارستان ببرد. نزدیک ترین بیمارستان 17 شهریور بود. من را به اتاقی بردند که 8 تخت آنجا بود. تعداد مجروحان به قدری بود که پرستاران فرصت رسیدگی پیدا نمی کردند. من را عمل کردند و بعدا در شرح عمل جراحت را پارگی های متعدد روده نوشته بودند. چون سریع می خواستند عمل کنند، حدود 2 هفته پنج بسته گاز استریل را در شکم من جای گذاشته بودند.
بعد از آن دایی پدر من با رئیس بیمارستان معیری صحبت کرد که من را به آنجا منتقل کنند. من را به عنوان مصدوم تصادف آنجا بستری کردند. یعنی در حقیقت از آن بیمارستان فرار کردیم. آنجا هم چون چند نفر مصدوم 17 شهریور بستری بودند ساواک برای بازجویی آمد. اما به دلیل اینکه من به عنوان مصدوم تصادف بستری شده بودم، با من کاری نداشتند. جالب بود با اینکه پرستاران می دانستند که جراحت من جای گلوله است چیزی به آن مأمورها نگفتند. در آن بیمارستان دکتر متوجه شد که در شکم من گاز استریل جای مانده است.
من جمعا بیست و یک روز بیمارستان بودم و بعد مرخص شده و به خانه آمدم. یادم هست در بهمن ماه همان سال در خیابان کوکا کولا به تظاهرات رفتیم. جیپ های ارتش ما را غافلگیر کردند و من به دلیل عوارض آن جراحت نمی توانستم فرار کنم. بعد از در سال 69 هنگام آزادی اسرا در پادگان علی اکبر (ع) روده های من دچار مشکل شد. آخرین بار هم سال 70 روده بزرگم را به دلیل آسیب دیدگی عمل کردم. خوشبخانه بعد از آن مشکلی به وجود نیامد و می توانم ورزش کنم و حتی پیاده روی و کوهنوردی هم دارم.