در این مطلب آمده است: گاهی بعضیها درباره عملکرد رییسجمهور دکتر حسن روحانی نقدهای بسیاری دارند و جوری با آه و افسوس از رأی دادن به او در اردیبهشت سال پیش حرف میزنند که انگار ما چشم روی گزینههایی مثل نلسون ماندلا و ماهاتما گاندی بستیم و به شیخ حس روحانی رأی دادیم.
البته پارهای از این نقدها وارد هم هست. اما انگار فراموش کردهاند، ما از میان آقایان قالیباف، میرسلیم و رییسی حق انتخاب داشتیم و همین قدر گزینهها اندک بود و انتخاب ناگزیر! نقد کردن و گاهی هم قهر کردن همیشه آسانترین انتخاب هست اما راه حلتان چیست؟ این که برجام به درد نمیخورد حتی اگر گزاره درستی باشد راه حل «به درد بخو» شما چیست؟ حتی یک کودک هم میتواند با روشن کردن یک خلاشه کبریت مزرعهای را که صدها نفر برای خوشه دادن گندمهایش جان کندهاند و شب نخوابیدهاند و سرمایه گذاری کردهاند آتش بزند.
اگر راست میگویید بلند شوید و شمعی در دل شب تاریک روشن کنید! دست از این رفتارهای صفر و صدی و سیاه و سفیدی برداریم.
مهمترین تز و ایده بعضیها این است که « خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد» این جمله را هم همراه با یک آه روشنفکرانه میگویند که انگار مهمترین نظریه جامعهشناسی هزاره سوم است، اما قادر نیستند حتی یک مثال بزنند، یک مثال از این که جایی «خرابی از حد گذشته بعد آباد شده!» یعنی افراد آن جامعه در حالی که لم داده بودند خود به خود «آبادی» از راه رسیده! کجا را سراغ دارید مثال بزنید؟
ژاپن از میان خاکسترهای دو بمب اتم سر بر کشید – چنین با گذر از فقر و گرسنگی وحشتناکی که مردم به خوردن هر خزنده و چرنده و پرنده و زنده و مردهای گرفتار شده بودند خودش را بالا کشید. آلمان از لابلای ویرانههای هیتلری- آمریکا بعد از پشت سرگذاشتن جنگهای خونبار شمال و جنوب – فرانسه بعد از انقلابی که فرزندان خود را یکی یکی خورد و.... همه تاوان دادهاند – زجر کشیدهاند و جایی وجود ندارد که صرفاً با غر زدن، نق زدن مداوم و غیر مسؤلانه و « گذشتن خرابی از حد » یک دفعه « آبادی» از راه رسیده باشد! از این شعارها دست برداریم و مسئولانه هر یک به سهم خود برای پیشرفت کشور تلاش کنیم. در ناکارآمدی برخی از مدیران تردیدی نداریم، اصلاحطلب و اصولگرا هم ندارد. معدودی از آنها مطیع، منفعتطلب، کمتجربه و هزار البته با گوشهایی سنگین در مقابل فریادهای تظلمخواهی مردم به صندلیهایشان تکیه میزنند اما چاره چیست؟ چاره مطالبهگری است، آیا جایی مدیرهای درجه یک ممتاز، مسئولیت پذیر و پاکدامن، خلاق و با هوش و... دپو کردهاند و ما خبر نداریم؟ نه - خبری نیست، حتی اگر ساختار را وارونه کنیم باز هم مجبوریم از میان خودمان دست به انتخاب درست و سنجیده بزنیم، ماییم و همین آدمهای دور برمان. همیشه وقتی مدیری را نقد میکنم از خود میپرسم تو به عنوان شهروند تا چه اندازه وظیفهشناس، پاکدست، فداکار و با گذشت هستی؟ وقتی در رانندگی حاضر نیستی ذرهای به کسی راه بدهی، وقتی حق دیگران را نادیده میگیری، وقتی برای خوشایند رییس مافوقت دولا و راست میشوی و در طمع یک کارت هدیه 50 هزار تومانی یا چند ساعت اضافه کاری هستی، چگونه فلان مدیر را نصیحت میکنی که باید درست باشد، اگر یکان یکان جامعه درست شوند شک نکنید که مدیران ما هم درست میشوند، نخست خودمان را اصلاح کنیم و راه مطالبهگری را یاد بگیریم و از آنها بخواهیم.
برخی از ما حتی در زندگی شخصیمان هم حکم کلی صادر میکنیم، طرف بعد از سالها عاشقی و دویدن و خواهش و التماس و واسطه قرار دادن و تهدید به خودکشی و اسید پاشی و مهریه چند هزار سکهای و جشن آن چنانی رفته است سر زندگیاش، بعد از دو سه ماه میگوید اگر طلاق نگیریم هم خودم را میکشم و هم تو را!
راهروهای دادگاه خانواده پر است از این فرهاد و شیرینهای دیروز که امروز حتی حاضر نیستند توی صورت همدیگر نگاه کنند، آن چنان با نفرت از هم حرف میزنند که امکان ندارد باور کنی آنها یک روز برای رسیدن به همدیگر حتی روی خانوادههایشان پا گذاشتند! چرا این قدر زود سرد و گرم میشویم؟! در چند ثانیه چیزی که برایش خون دلها خورده شده است را زیر سئوال میبریم، نیست و نابود میکنیم، آن هم وقتی هیچ ایده بهتری برای جایگزینیاش نداریم؟
شماتت کردن دیگران سادهترین کار است، درست مثل خراب کردن یک برج عظیم با دینامیتهای مخصوص در چند دقیقه! به رفتار شخصیمان در خیابان و اداره و خانه یک بار دیگر نگاه کنیم، آیا خود ما بخشی از این به هم ریختگی اجتماعی نیستیم؟ ما شهروند و انسان بهتری باشیم. این نخستین گام برای اصلاح است.
6026/
البته پارهای از این نقدها وارد هم هست. اما انگار فراموش کردهاند، ما از میان آقایان قالیباف، میرسلیم و رییسی حق انتخاب داشتیم و همین قدر گزینهها اندک بود و انتخاب ناگزیر! نقد کردن و گاهی هم قهر کردن همیشه آسانترین انتخاب هست اما راه حلتان چیست؟ این که برجام به درد نمیخورد حتی اگر گزاره درستی باشد راه حل «به درد بخو» شما چیست؟ حتی یک کودک هم میتواند با روشن کردن یک خلاشه کبریت مزرعهای را که صدها نفر برای خوشه دادن گندمهایش جان کندهاند و شب نخوابیدهاند و سرمایه گذاری کردهاند آتش بزند.
اگر راست میگویید بلند شوید و شمعی در دل شب تاریک روشن کنید! دست از این رفتارهای صفر و صدی و سیاه و سفیدی برداریم.
مهمترین تز و ایده بعضیها این است که « خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد» این جمله را هم همراه با یک آه روشنفکرانه میگویند که انگار مهمترین نظریه جامعهشناسی هزاره سوم است، اما قادر نیستند حتی یک مثال بزنند، یک مثال از این که جایی «خرابی از حد گذشته بعد آباد شده!» یعنی افراد آن جامعه در حالی که لم داده بودند خود به خود «آبادی» از راه رسیده! کجا را سراغ دارید مثال بزنید؟
ژاپن از میان خاکسترهای دو بمب اتم سر بر کشید – چنین با گذر از فقر و گرسنگی وحشتناکی که مردم به خوردن هر خزنده و چرنده و پرنده و زنده و مردهای گرفتار شده بودند خودش را بالا کشید. آلمان از لابلای ویرانههای هیتلری- آمریکا بعد از پشت سرگذاشتن جنگهای خونبار شمال و جنوب – فرانسه بعد از انقلابی که فرزندان خود را یکی یکی خورد و.... همه تاوان دادهاند – زجر کشیدهاند و جایی وجود ندارد که صرفاً با غر زدن، نق زدن مداوم و غیر مسؤلانه و « گذشتن خرابی از حد » یک دفعه « آبادی» از راه رسیده باشد! از این شعارها دست برداریم و مسئولانه هر یک به سهم خود برای پیشرفت کشور تلاش کنیم. در ناکارآمدی برخی از مدیران تردیدی نداریم، اصلاحطلب و اصولگرا هم ندارد. معدودی از آنها مطیع، منفعتطلب، کمتجربه و هزار البته با گوشهایی سنگین در مقابل فریادهای تظلمخواهی مردم به صندلیهایشان تکیه میزنند اما چاره چیست؟ چاره مطالبهگری است، آیا جایی مدیرهای درجه یک ممتاز، مسئولیت پذیر و پاکدامن، خلاق و با هوش و... دپو کردهاند و ما خبر نداریم؟ نه - خبری نیست، حتی اگر ساختار را وارونه کنیم باز هم مجبوریم از میان خودمان دست به انتخاب درست و سنجیده بزنیم، ماییم و همین آدمهای دور برمان. همیشه وقتی مدیری را نقد میکنم از خود میپرسم تو به عنوان شهروند تا چه اندازه وظیفهشناس، پاکدست، فداکار و با گذشت هستی؟ وقتی در رانندگی حاضر نیستی ذرهای به کسی راه بدهی، وقتی حق دیگران را نادیده میگیری، وقتی برای خوشایند رییس مافوقت دولا و راست میشوی و در طمع یک کارت هدیه 50 هزار تومانی یا چند ساعت اضافه کاری هستی، چگونه فلان مدیر را نصیحت میکنی که باید درست باشد، اگر یکان یکان جامعه درست شوند شک نکنید که مدیران ما هم درست میشوند، نخست خودمان را اصلاح کنیم و راه مطالبهگری را یاد بگیریم و از آنها بخواهیم.
برخی از ما حتی در زندگی شخصیمان هم حکم کلی صادر میکنیم، طرف بعد از سالها عاشقی و دویدن و خواهش و التماس و واسطه قرار دادن و تهدید به خودکشی و اسید پاشی و مهریه چند هزار سکهای و جشن آن چنانی رفته است سر زندگیاش، بعد از دو سه ماه میگوید اگر طلاق نگیریم هم خودم را میکشم و هم تو را!
راهروهای دادگاه خانواده پر است از این فرهاد و شیرینهای دیروز که امروز حتی حاضر نیستند توی صورت همدیگر نگاه کنند، آن چنان با نفرت از هم حرف میزنند که امکان ندارد باور کنی آنها یک روز برای رسیدن به همدیگر حتی روی خانوادههایشان پا گذاشتند! چرا این قدر زود سرد و گرم میشویم؟! در چند ثانیه چیزی که برایش خون دلها خورده شده است را زیر سئوال میبریم، نیست و نابود میکنیم، آن هم وقتی هیچ ایده بهتری برای جایگزینیاش نداریم؟
شماتت کردن دیگران سادهترین کار است، درست مثل خراب کردن یک برج عظیم با دینامیتهای مخصوص در چند دقیقه! به رفتار شخصیمان در خیابان و اداره و خانه یک بار دیگر نگاه کنیم، آیا خود ما بخشی از این به هم ریختگی اجتماعی نیستیم؟ ما شهروند و انسان بهتری باشیم. این نخستین گام برای اصلاح است.
6026/
کپی شد