جی پلاس؛
روایت موسوی درچه ای از دهه اول محرم ۵۷ و تاکید امام بر برپایی عزاداری امام حسین(ع)
محرم سال ۵۷ با همه محرم های سال های قبل تفاوتی آشکار داشت، اعتصابات مردم به اوج خود رسیده و امام فرمان داده بود که مجالس عزای امام حسین علیه السلام برپا شود...
به گزارش خبرنگار جی پلاس، حجت الاسلام والمسلمین سید تقی موسوی درچه ای در خاطرات خود به پیام امام خمینی (س) به مناسبت آغاز ماه محرم ۵۷ اشاره کرده و گفته است:
در آغاز آذر سال 57، حضرت آیت الله خمینی به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم، پیامی مبنی بر اینکه «دولت نظامی، دولت یاغی و برخلاف شرع بوده، و بر عموم ملت است که با آن مخالفت و از اعانت به آن احتراز نمایند... مجالس را بدون مراجعه به مقامات برپا و در صورت جلوگیری در میادین، خیابانها و کوچهها اجتماع کنید»،[1] صادر کرد. دعوت مردم در جهت برگزاری مجالس و نیز حضور در میدانها و خیابانها، از سوی حضرت امام خمینی، سرانجام حکومت نظامی شاه را درهم شکست. پیدا بود که مبارزان میباید از عزاداریهای محرم و غیر آن به سود انقلاب بکوشند، البته رژیم درصدد بود که از این امر پیشگیری کرده و عزاداری محرم را به طور کلی تحت کنترل خود درآورد. از یکسو با ایجاد خفقان و رعب و وحشت، و از دیگر سو با کنترل مجالس روضهخوانی و سخنرانان امور را به دست بگیرد، تا از کشتارها سخنی گفته نشود. از همین رو در همه شهرها، کلانتریها، شهربانیها و سازمان امنیت (ساواک)، دست به دست هم داده بودند، تا از عزاداریها و برخی حرکتهای انقلابی مبارزان پیشگیری شود.
از آن سو هیاتهای مذهبی، تکیهها، مساجد، روحانیون و وعاظ همه در انتظار کسب تکلیف دینی ـ سیاسی از سوی حضرت آیت الله خمینی، برای اقدامهای متناسب با روند مبارزه در آن ایام بودند. هر هیات مذهبی برای خود برنامهریزی خاصی داشت. در گوشه و کنار هم، افراد متملق و چاپلوسِ حکومت شاه به چشم میخوردند که برنامهریزی میکردند، که باید چه کنند. تا پیش از رسیدن پیام حضرت امام همه سردرگم بودند، اما آنگاه که پیام حضرت آیت الله خمینی به عنوان فصل الخطاب آمد، دستورهای ضروری صادر شد. با آن رهنمودها هیاتهای مذهبی، مجالس روضهخوانی، سخنرانان، مداحان، روحانیون، همه و همه باید بیمحابا عزاداری کنند، وظیفه روحانیون نیز گفتن صریحِ جنایتها و خیانتهای شاه، نسبت به ملت بود.
چنانکه گذشت، حضرت امام تاکید کرده بودند که در صورت پیشگیری حکومت از سخنرانی روحانیون و به طور کلی اقامه عزاداری حسینی، همه پافشاری کرده و به کار خود ادامه دهند. اگر درب مساجد و تکایا را بستند، مردم باید در خیابانها گرد هم آمده و روحانیون مبارز هم با کمال شهامت روی یک بلندی رفته و برای مردم سخن گویند، تا آنها را آگاه و روشن سازند. به هرحال، هرگونه که ممکن است، مردم را نسبت به مسائل روز آشنا کنند. منظور این بود، که به دلیل دو نفر پاسبان، یا دو نفر ساواکی در مسجد یا حسینیه عزاداری امام حسین علیه السلام تعطیل نشود، بلکه شیوه کار این گونه باشد که داخل مسجد مجلس بگیرند، اگر نشد به حیاط مسجد بیایند و اگر نشد مقابل مسجد، و سر چهارراهها و داخل خیابانها سوگواری کنند.
با روشن شدنِ تکلیف، آن اعلامیه در سطح گستردهای در تمام شهرها، به ویژه در شهرهای قم و تهران چاپ و توزیع شد و تمام هیاتها و روحانیون مساجد از وظیفه خود آگاه شدند. گفتنی است که مردم پرشور و به پا خاسته، که آماده اجرای فرمان حضرت آیت الله خمینی بودند، دانستند که چه باید بکنند.
پیش از اینکه امام خمینی به مناسبت شروع ماه محرم اعلامیهای صادر کنند، گمان ما این بود که روحانیت و مردم، ایام عاشورا را طوری بگذرانند، که وقفهای در روند انقلاب پیش نیاید. و اگر از سوی ساواک و رژیم پیشگیری شد، کوتاه بیایند، اما چنین نبود. سفارش موکد امام بر این قرار گرفته بود که از عزاداری امام حسین علیه السلام و روضهخوانیهای حضرت سیدالشهدا استفاده شود. تا پیش از ماه محرم، در منازل دوستان مخفیانه به سر میبردم و با لباس شخصی فعالیت داشتم، اما پس از رسیدن آن اعلامیه ـ که حاصل پیامی سرنوشتساز بود و نیز در عین حال مسیر انقلاب قطعی شد ـ لباس روحانی خود را به تن کرده و شبی بدون اطلاع قبلی در جلوی چشمان حیرتزده اهالی، یعنی در مسجد منصوریه شهر ری حاضر شدم. دوران درازی بود که مخفیانه آمد و شد داشتم، اصلاً مشخص نبود که کجا هستم، از همین رو همه متحیر گشته و با تعجب به من خیره شده بودند، که جریان چیست؟ او کجا بود؟ و چه وقت آمد؟
آن شب در مسجد منصوریه نماز جماعت را برگزار کردم، به راستی آن شیرینترین نمازی بود، که تا آن شب خوانده بودم. پس از مدتها تعقیب و گریز و در اختفا زندگی کردن، حالا با غرور و آزادانه به نماز ایستاده بودم. وقتی که صدای «قد قامت الصلاه» و «عجلوا بالصلاه» از بلندگوی مسجد پخش شد، اهالی حدس زده بودند که پیشنماز من باشم. آن شب، شب اول محرم بود و یکی از شبهای شلوغ مسجد ما به حساب میآمد. در عین ناباوری و شگفتی مردم، منبری تند و کوبنده رفتم، که شاید برای شب اول محرم صلاح نبود.
آن منبر و سخنرانی در واقع، بغض فرو خورده سالها درد و شکنجه و خفقان و زجر سکوت اجباری بود، به عقیده خودم بسیار هم مناسب بود، چون پیام حضرت آیت الله خمینی پیوسته در ذهنم طنینانداز بود. سپس برای مردم توضیح دادم که برنامه دهه محرم امسال چگونه است، یعنی حقایق باید گفته شود، آنگاه، افزودم که اگر یک وقت در مسجد بسته شود، بیرون از مسجد صحبت خواهم کرد. برای همه از زن و مرد لازم است، که در مسجد تجمع کنند، اگر مسجد را به روی ما ببندند، در خیابان مجلس خود را برگزار خواهیم کرد. بلندگوی دستی باید تهیه شود که در صورت قطع بلندگوی مسجد، یا بستن در مسجد، از آن استفاده کنم. و نیز گفتم: اگر کار به جایی برسد، که مرا دستگیر کنند و ببرند، شما تجمع و عزاداری کنید، تا تکلیف ما با این حکومت مشخص شود.
این رهنمودها همه از ناحیه شخص خود امام خمینی بود که من بر زبان میآوردم. آن گاه برای نوحهخوانهای مسجد نشستی گذاشته و گفتم: نوحههایتان باید با شرایط زمان تناسب داشته باشد، «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»، اکنون هر روز برای ما عاشورا است، و سراسر ایران هم کربلاست، شکل نوحهخوانی خود را عوض کنید، هر شب که میگذشت با خود میگفتم که امشب دیگر آخرین شبی است که به منبر رفتهام، دقایقی دیگر دستگیر شده، یا مسالهای پیش آمده و مجلس روضهخوانی تعطیل خواهد شد.
شبهای دوم و سوم و چهارم گذشت، من هر شب در مسجد، پس از نماز جماعت منبر رفته و سخنرانی میکردم، آن هم سخنرانیهای مفصل، سپس مردم مشغول عزاداری میشدند، از شب اول چنین برنامهریزی کرده بودم که با همراهی اهل مسجد، به ویژه جوانها، در محل راهپیمایی کرده، و بر ضد حکومت شعار بدهیم. این حرکت اعتراضآمیز در حقیقت از مسجد ما شروع شد.
گفتنی است که در برخی از محلهها، وابستگان به رژیم بودند که شبها در هنگام راهپیمایی مردم، از روی پشتبامها به سوی سوگواران امام حسین علیه السلام سنگ پرتاب میکردند. یادم میآید که آنان شبی به هنگام دادن شعار «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی»، ما را سنگباران کردند که چند تن زخمی شدند و دیگران فرار کردند، آن گاه به یکدیگر پیوسته و دوباره راهپیمایی کرده و شعار مرگ بر شاه دادیم. آن روزها در خیابانهای اصلی تانکها و ارتشیها حضور داشتند و ما در کوچهها کار خود را انجام میدادیم.
۱. ر.ک: صحیفه امام، ج 4، ص 154.
برشی از کتاب در وادی عشق؛ ص ۳۸۵-۳۸۸؛ خاطرات سید تقی موسوی درچه ای
دیدگاه تان را بنویسید