مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی به عنوان یکی از نزدیک ترین افراد به امام و کسی که در جریان همه ریزه کاری ها و اتفاق هایی که منجر به عزل آیت الله منتظری شد، قرار داشت، روایتی دیگر از این ماجرا را بیان کرده است.

جی پلاس: در خاطرات مرحوم آیت الله هاشمی درباره عزل آیت الله منتظری چنین آمده است:

 

من شهادت می دهم که رهبر عزیزمان آیت اللّه خامنه ای، در این راه برای خودشان یک‌‎ ‎‌قدم هم برنداشتند، که یک بار هم اینکه علاقه داشته باشند که به اینجا (رهبری) برسند،‌‎ ‎‌و خیلی جاها مخالفت کردند و ممانعت کردند ولی شد. این چیز عجیبی است. من مطّلع‌‎ ‎‌هستم که در جای دیگر فکر می کنند که ما سه نفر، بنده، مرحوم حاج احمد آقا و خود‌‎ ‎‌ایشان کار می کردیم تا این برنامه ها اینطور می شد. به خدا این، اینطوری نیست؛ ضدّ این‌‎ ‎‌است. چند ماه قبل از اینکه این اتفاق بیفتد (عزل آقای منتظری) یک جلسه ما خدمت‌‎ ‎‌امام بودیم؛ در یکی از جلسات که رفت و آمدها و مکاتباتی میان امام و آقای منتظری‌‎ ‎‌شده بود، امام از جانشین آن زمان خودشان، ناراحت بودند؛ و این مطلب را در یک‌‎ ‎‌جلسه ای فرمودند که بسیار برای ما تلخ بود و برای ما شوک شد. ما احساس کردیم که‌‎ ‎‌ایشان نظر تندی دارند. خب، بحثها که شد، وقتی که می خواستیم بیرون بیاییم، رهبر‌‎ ‎‌انقلاب به امام عرض کردند که: «آقا! شما نهی کنید ما پنج نفر را که این حرف شما را‌‎ ‎‌بیرون نقل کنیم، بر ما حرام کنید. چون اگر این حرفها از بین ما پنج  نفر بیرون برود، بسیار‌‎ ‎‌مشکل آفرین می شود و ما مشکل اساسی پیدا می کنیم». ‌

 

‌‌امام فکری کردند و فرمودند: «خیلی خب، شما را نهی کردم که شما این حرف ها را‌‎ ‎‌بزنید.» و این حرف ماند. خیلی ها با ما محرم بودند و آن حرف را نفهمیدند. پیشنهادش هم‌‎ ‎‌از طرف ایشان بود که این حرف ها زده نشود. چون ما همه معتقد بودیم، اصلاً ما خودمان‌‎ ‎‌قبلاً طراحی کرده بودیم که جانشین امام را داشته باشیم. که خدای ناکرده اگر برای امام‌‎ ‎‌حادثه ای پیش بیاید، کشور دچار خلأ نشود. ما معمولاً شبها هر وقت تلفن خانه مان زنگ‌‎ ‎‌می زد، می ترسیدیم یک خبر بدی از حال امام باشد. حال ایشان آن وقت مساعد نبود؛‌‎ ‎‌پزشکان در بدن ایشان، یک دستگاه فرستنده گذاشته بودند که اگر به حمام یا دستشویی‌‎ ‎‌رفتند و حال ایشان وضع دیگری پیدا کرد، سریعاً اقدام کنند. اینقدر تحت مراقبت بودند.‌‎ ‎‌بنده رفته بودم کنار منزل ایشان منزل کرده بودم، که هر وقت لازم باشد به کمک ایشان‌‎ ‎‌بروم. لذا خیلی برایمان مهم بود که جانشین رهبری آماده باشند که دشمنان توطئه نکنند.‌‎ ‎‌خب، این یکی دو ماه، بین خودمان خیلی جوّ هیجانی داشتیم؛ چون مسائلی رد و بدل‌‎ ‎می شد و ما همه توی دلمان نگه می داشتیم. تا نوروز سال 68، همه رفتند و من به خاطر‌‎ ‎‌وضع جنگ که قدری شرایط بد بود و همچنین مسائل امام، در تهران مانده بودم. ‌

‌‌

روز اول فروردین خدمت امام رفتم و دیدم امام صریح شدند و قاطع گفتند که: «مسأله‌‎ ‎‌را باید حل کنید و این دیگر نمی شود.» ‌

‌‌من به خانه آمدم و خیلی ناراحت بودم و به آیت اللّه خامنه ای که آن موقع در مشهد‌‎ ‎‌بود، تلفن کردم و گفتم من و حاج احمد آقا تنها هستیم، زود بیایید که ما کارهای مشکلی‌‎ ‎‌داریم. ایشان برنامه مفصلی داشتند، برنامه هایشان را کوتاه کردند و گفتند خیلی خب،‌‎ ‎‌اگر ضروری تر شد فوری تر می آیم. پس فردا آیت اللّه امینی از قم تلفن کردند و گفتند: امام‌‎ ‎‌دستور دادند به دبیرخانه خبرگان، که جلسه خبرگان را تشکیل بدهید برای اینکه این‌‎ ‎‌مسأله را حل کنید و تمام کنید. من به ایشان گفتم که خیلی خب، حالا شما بیایید تهران؛ ما‌‎ ‎‌روی مسأله حرف داریم و این جلسه را تشکیل ندهید و به تهران بیایید. خب، اینجا با‌‎ ‎‌احمد آقا دو نفری رفتیم خدمت امام؛ خیلی حرف زدیم. من گریه کردم خدمت امام و‌‎ ‎‌آنچه که می فهمیدم خدمت ایشان گفتم، ایشان اصرار داشتند و می گفتند: «مسأله باید‌‎ ‎‌تمام شود». تا اینکه روز 6 فروردین شد، روز 6 فروردین که می گویم روز پنج شنبه بود و‌‎ ‎‌ما روز جمعه که نمی توانستیم جلسه تشکیل دهیم. به آقای امینی گفتم روز یکشنبه به‌‎ ‎‌تهران بیایید. رهبری هم در مشهد بودند. همان روز، مستقیم از مشهد آمدند دفتر من در‌‎ ‎‌مجلس، و همان موقع، نامه ای از امام به من رسید. نامه ای سر به مهر. وقتی نامه رسید،‌‎ ‎‌رهبری هم رسیده بود. ما با هم نامه را باز کردیم و امام اجازه داده بودند که نامه را‌‎ ‎‌بخوانیم. همین نامه ای است که چاپ شده، یعنی نامه دومی که در روزنامه ها چاپ شد.‌‎ ‎‌این همین است.‌‎[1]‎

‌‎‌‌[‌‌سپس‌‌]‌‌ حاج احمد آقا تلفن زد و گفت: به نظر می رسد که اگر بخواهیم فتنه هایی پیش‌‎ ‎‌نیاید، شما و آقای خامنه ای، با هم بروید قم و شما نامه را ابلاغ کنید تا فتنه هایی پیش‌‎ ‎‌نیاید. مسأله امام را که می دانید، حالت برگشت ندارد، من گفتم نه ما حرف داریم. ما باید‌‎ ‎‌قبلاً امام را ببینیم. ایشان گفت نامه را داده اند به رادیو؛ رادیو ساعت دو می خواند. من‌‎ ‎‌گفتم نخواند. بالاخره ما مشاور امام هستیم؛ صبر کنید، ما بحث خودمان را بکنیم تا بعد‌‎ ‎‌بفهمیم چه می شود؟ چه اتفاقی می افتد؟ آقایان اعضای هیأت رئیسه خبرگان هم از قم‌‎ ‎‌آمدند، آیات مشکینی، امینی، مؤمن و طاهری خرم آبادی. ما اعضای هیأت بودیم. هم‌‎ ‎‌برای اینکه، اجلاس خبرگان را خبر کنیم، هم برای مشورت در اصل قضیه، ما ساعاتی‌‎ ‎‌بحث کردیم، همه ما صلاح ندانستیم. تا ساعت 9 شب طول کشید، بالاخره تصمیم‌‎ ‎‌گرفتیم برویم پیش امام.‌

 

‌‌احمد آقا گفت: آقا نمی پذیرند. گفتند: «هر کس بیاید راه ندهید.» ما گفتیم حالا ما‌‎ ‎‌می آییم اگر راه ندادند هم ندادند. ساعت 30 / 9 شب ما چهار نفر، بنده و رهبری و آقای‌‎ ‎‌مشکینی و آقای امینی رفتیم. خب، ایشان صحبت کردند و امام ناراحت بودند؛ خیلی هم‌‎ ‎‌ناراحت بودند. ما نگران این بودیم که ایشان را هیجانی کنیم و مشکل پیش بیاید، ایشان‌‎ ‎‌تشریف آوردند. از جلسه های بسیار تلخ روزگار ما بود. ایشان خیلی تند صحبت کردند و‌‎ ‎‌ما صبر کردیم؛ خلاصه بحث بر این شد که ایشان فرمودند: «چرا نامه را نگذاشتید پخش‌‎ ‎‌شود؟» و ما گفتیم که خب، ما مصلحت نمی دانیم و حالا هم تقاضا می کنیم که نامه پخش‌‎ ‎‌نشود، و هم ابراز کردیم جلسه خبرگان را مصلحت نمی دانیم، بگذارید مسائل را قدری‌‎ ‎‌بررسی کنیم و مسائل دیگری را ببینیم. ایشان پذیرفتند جلسه را به هم بزنیم و فعلاً‌‎ ‎‌جلسه ای نباشد. گفتیم ضرورتی ندارد؛ شما خودتان هر کاری بخواهید و اگر لازم باشد،‌‎ ‎‎‌ایشان استعفا هم می دهند و ما چرا جلسه بگذاریم و حالا بحثها و مسائل لازم نیست و‌‎ ‎‌این را پذیرفتند. برای پخش نامه ایشان مقاومت می فرمودند، و ما اصرار می کردیم. ‌

 

‌‌آخرین قرار این شد که گفتند: «امشب پخش نمی کنم.» شب را قبول کردند که پخش‌‎ ‎‌نشود تا فردا برسد. فردا نزدیک صبح دیدم زنگ در خانه ما را زدند. پا شدم، دیدم یک‌‎ ‎‌نفر از طرف امام آمده است و گفت: امام فرمودند که به تو بگویم «چون دیشب خیلی‌‎ ‎‌ناراحت از اینجا رفتید، من تصمیم گرفتم که حرف شما را قبول کنم و این نامه را پخش‌‎ ‎‌نمی کنم، خیالتان راحت باشد.» بعد نامه را فرستاده بودند، ما هم اجازه خواستیم که ما‌‎ ‎‌نبریم، لازم نیست. حالا مسائل بعد از آن را کار ندارم. من می خواهم بگویم شما ببینید در‌‎ ‎‌این مرحله بیشترین سهم را رهبری داشتند. برای اینکه این اتفاق (عزل آقای منتظری)‌‎ ‎‌نیفتد و اجلاس خبرگان تشکیل نشود.‌

‌‌

مسأله دوم ما این بود که ما کسی را نداشتیم؛ یکی از این بحثها در آنجا همین بود که‌‎ ‎‌در آن جلسه اول که گفتیم امام نهی کردند، همین شد که ما گفتیم که خب، چه کسی؟ شما‌‎ ‎‌که می فرمایید؛ ما که آقایان را می شناسیم، ما که علما را می شناسیم، چنین چیزی‌‎ ‎‌نمی شود. در آن جلسه بود که ایشان فرمودند: «همین آقای خامنه ای!» به هر حال‌‎ ‎‌اولین بار امام فرمودند. ما اصلاً چنین تصوری نداشتیم؛ برای ما که غیرمنتظره بود، برای‌‎ ‎‌شخص رهبری اصلاً شُک آور بود. از لحظه ای که فهمیدیم حال حضرت امام خطرناک‌‎ ‎‌است تا لحظه ای که دیگر ایشان نمی توانستند به ما کمکی در مسائل جاری کنند، چند‌‎ ‎‌روز بیشتر طول نکشید. فرصت اینکه کاری انجام شود نبود؛ گرچه ایشان مقدمات کار را‌‎ ‎‌به گونه ای نامرئی فراهم کرده بودند، و مسأله رهبری را در یک سیری هدایت کرده‌‎ ‎‌بودند. من وقتی حالت خطرناک ایشان را دیدم، یادم آمد که آن روزها که با ایشان دربارۀ‌‎ ‎‌قائم مقام رهبری مذاکره و مباحثه داشتیم، در جلسه ای هیجانی، وقتی دوستان اصرار‌‎ ‎‌می کردند که صبر کنیم، ایشان با نگرانی به حضار نگاه کردند و فرمودند: «من برای عمر‌‎ ‎‌خودم خیلی فرصت طولانی نمی بینم و وظیفه خودم می دانم که این مسأله را حل کنم. من‌‎ ‎‌می دانم که بعد از من، اگر من این کار را انجام ندهم چه پیش خواهد آمد. از من نخواهید‌‎ ‎‌کاری کنم که وقت حضور نزد خدا، جوابی نداشته باشم».‌

‌‎‎‌آن موقع این جملات را خیلی جدّی نگرفتم؛ ولی خیلی طول نکشید که فهمیدم‌‎ ‎‌ایشان گویا چیزهایی را در مورد خاموشی ‌‌[‌‌چراغ‌‌]‌‌ عمر خود احساس کرده بودند.‌

 

‌‌روزهای سختی بر ما گذشت؛ از یک سو به جماران چشم داشتیم و از سوی دیگر‌‎ ‎‌مسئولیتهای سنگینی که در جامعه داشتیم، و کارهای جاری و خطراتی که دشمنان ما‌‎ ‎‌پیش بینی می کردند؛ بعلاوۀ مسائلی که جامعه با فقدان رهبری با آن روبرو می شد.‌‎[2]‎

‌‎ ‎

‌‎۱. متن نامه حضرت امام مبنی بر عزل آقای منتظری از قائم مقامی رهبری به شرح ذیل است:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

جناب آقای منتظری

با دلی پرخون و قلبی شکسته چند کلمه ای برایتان می نویسم تا مردم روزی در جریان امر قرار گیرند. شما در نامه اخیرتان نوشته اید که نظر تو را شرعاً بر نظر خود مقدم می دانم ؛ خدا را در نظر می گیرم و مسائلی را گوشزد می کنم. از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین می سپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام را از دست داده اید. شما در اکثر نامه ها و صحبتها و موضعگیریهایتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که می گفتید دیکته شدۀ منافقین بود که من فایده ای برای جواب نمی دیدم. مثلاً در همین دفاعیه شما از منافقین، تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلّحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و می بینید که چه خدمت ارزنده ای به استکبار کرده اید. در مسأله مهدی هاشمی قاتل، شما او را از همه متدیّنین متدیّنتر می دانستید و با اینکه برایتان ثابت شده بود که او قاتل است مرتّب پیغام می دادید که او را نکشید. از قضایای مثل قضیه مهدی هاشمی که بسیار است. من حال بازگو کردن تمامی آنها را ندارم. شما از این پس وکیل من نمی باشید و به طلابی که پول برای شما می آورند بگویید به قم منزل آقای پسندیده و یا در تهرن به جماران مراجعه کنند. بحمداللّه مسأله مالی هم ندارید.  

 اگر شما نظر من را شرعاً مقدم بر نظر خود می دانید ـ که مسلّماً منافقین صلاح نمی دانند و شما مشغول به نوشتن چیزهایی می شوید که آخرتتان را خرابتر می کند ـ با دلی شکسته و سینه ای گداخته از آتش بی مهریها با اتکّا به خداوند متعال به شما که حاصل عمر من بودید چند نصیحت می کنم دیگر خود دانید:  

 1 ـ سعی کنید افراد بیت خود را عوض کنید تا سهم مبارک امام بر حلقوم منافقین و گروه مهدی هاشمی و لیبرالها نریزد.  

 2 ـ از آنجا که ساده لوح هستید و سریعاً تحریک می شوید در هیچ کار سیاسی دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد.  

3 ـ دیگر نه برای من نامه بنویسید و نه اجازه دهید منافقین هر چه اسرار مملکت است را به رادیوهای بیگانه دهند.    

 4 ـ نامه ها و سخنرانیهای منافقین که به وسیله شما از رسانه های گروهی به مردم می رسید؛ ضربات سنگینی بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتی بزرگ به سربازان گمنام امام زمان ـ روحی له الفداءـ و خونهای پاک شهدای اسلام و انقلاب گردید؛ برای اینکه در قعر جهنم نسوزید خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید، شاید خدا کمکتان کند.  

واللّه قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولی در آن وقت شما را ساده لوح می دانستم که مدیر و مدبر نبودید ولی شخصی بودید تحصیلکرده که مفید برای حوزه های علمیه بودید و اگر اینگونه کارهاتان را ادامه دهید مسلماً تکلیف دیگری دارم و می دانید که از تکلیف خود سرپیچی نمی کنم. واللّه قسم، من با نخست وزیری بازرگان مخالف بودم ولی او را هم آدم خوبی می دانستم. واللّه قسم، من رأی به ریاست جمهوری بنی صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم.

سخنی از سر درد و رنج و با دلی شکسته و پر از غم و اندوه با مردم عزیزمان دارم: من با خدای خود عهد کردم که از بدی افرادی که مکلّف به اغماض آن نیستم هرگز چشم پوشی نکنم. من با خدای خود پیمان بسته ام که رأی مردم و دوستان مقدم دارم ؛ اگر تمام جهان علیه من قیام کنند دست از حق و حقیقت بر نمی دارم.  

من کار به تاریخ و آنچه اتفاق می افتد ندارم؛ من تنها باید به وظیفه شرعی خود عمل کنم. من بعد از خدا با مردم خوب و شریف و نجیب پیمان بسته ام که واقعیات را در موقع مناسبش با آنها در میان گذارم. تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام؛ سعی کنند تحت تأثیر دروغهای دیکته شده که این روزها رادیوهای بیگانه آن را با شوق و شور و شعف پخش می کنند نگردند. از خدا می خواهم که به پدر پیر مردم عزیز ایران صبر و تحمّل عطا فرماید و او را بخشیده و از این دنیا ببرد تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد. ما همه راضی هستیم به رضایت او؛ از خود که چیزی نداریم، هر چه هست اوست. والسّلام  یکشنبه 6 / 1 /  68  روح اللّه الموسوی الخمینی

صحیفه امام؛ ج ۲۱، ص 330ـ331.

۲. کیهان؛ 20 / 3 / 1368، ش 13632، صص 17ـ18.

 

برشی از کتاب امام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانی؛ ص ۱۷۹-۱۸۳

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
8 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.