در فراق روح الله-۸

قسمت سوم خاطرات «سید حسن خمینی» از بیماری امام

سید حسن خمینی، یادگار امام در ادامه خاطرات خود از آخرین ماه مبارک امام و حالات ایشان اینگونه نقل خاطره می کند: در نماز شبشان همیشه دستمال کاغذی کنارشان بود. اما‌‎ ‎‌این ماه رمضان آخر، ایشان حوله کنار دستشان می گذاشتند، از بس که در این‌‎ ‎‌ماه رمضان گریه می کردند. مرتب ذکر بود. یعنی یک حالت دیگری داشتند.‌‎ ‎‌مرتب ذکر می گفتند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: حجت الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی درباره دوره بیماری امام و چگونگی تشخیص آن خاطراتی را نقل کرده اند که به مناسبت فرا رسیدن ایام رحلت پیر و مرادمان خمینی کبیر منتشر می شود اما به دلیل طولانی بودن این خاطرات قسمت بندی شده اند. آنچه در ادامه می خوانید قسمت سوم این خاطرات است:

 

ماه رمضان که بعضی اوقات برای نماز صبح نزد ایشان می رفتیم، معمولاً‌‎ ‎‌خیلی گریه می کردند. در نماز شبشان همیشه دستمال کاغذی کنارشان بود. اما‌‎ ‎‌این ماه رمضان آخر، ایشان حوله کنار دستشان می گذاشتند، از بس که در این‌‎ ‎‌ماه رمضان گریه می کردند. مرتب ذکر بود. یعنی یک حالت دیگری داشتند.‌‎ ‎‌مرتب ذکر می گفتند. من خودم ندیدم اما مادرم تعریف می کنند که یک برگ‌‎ ‎‌کاغذ گذاشته بودند جلوشان، تمام اذکاری که در روز باید می گفتند، می نوشتند‌‎ ‎‌که مثلاً یادشان نرود که بعضی ها را در این ماه رمضان نگویند! خیلی عجیب‌‎ ‎‌بود. مخصوصا بعد از عید من یادم هست، عیدی هم که پیش آقا بودیم، آقا را‌‎ ‎‌برخلاف آن وجهه ای که همیشه داشتند، می دیدیم. آقا معمولاً در مجالس و‌‎ ‎‌میهمانیها که می نشستند، می خندیدند و بگو و بخندی داشتند. ‌

‌‌

در همین زمینه بخوانید: 

قسمت اول خاطرات حجت الاسلام سید حسن خمینی از بیماری امام

قسمت دوم خاطرات حجت الاسلام سید حسن خمینی از بیماری امام

 

وجهه عاطفی آقا هم یک بحث دیگری دارد. واقعا داخل خانواده فرق‌ ‎‌می کردند با آن حالت رسمی و چشمهای نافذ هنگام حضور در حسینیه، گویی‌‎ ‎‌در خانواده شخص دیگری بودند. به یاد دارم که یک روز ایشان در حسینیه،‌‎ ‎‌صحبت تندی کرده بودند. حالا عین مطالب یادم نیست که چه بود؛ اما حمله‌‎ ‎‌شدیدی کرده بودند به آمریکا و شوروی. الحمدلله ایشان مصلحت گرا نبودند.‌‎ ‎‌هر چه را حقیقت می دانستند، می گفتند و همین هم بود که امام شدند. به هر‌‎ ‎‌حال یادم هست که آمدند بیرون و شروع کردند قدم زدن. مثلاً در همان لحظه‌‎ ‎‌که قدم می زدند، علی می آمد، روی سرش دست می کشیدند. ما می رفتیم جلو.‌‎ ‎‌عادت داشتند معمولاً به شوخی به صورت ما می زدند. دستشان را می بردند‌‎ ‎‌بالا و ما هم صورتمان را می گرفتیم و آرام می گذاشتند روی صورت ما. اصلاً‌‎ ‎‌فرق می کردند. نمی دانم این درِ حسینیه چه برکتی داشت. ایشان آن طرف که‌‎ ‎‌می رفتند یک وجهه دیگری داشتند، رهبر انقلاب می شدند. این طرف که‌‎ ‎‌می آمدند یک فرد کاملاً عادی و البته خدایی که خانواده اش را هم به خاطر‌‎ ‎‌خدا دوست دارد. البته آن طرف هم همین بودند اما آنجا یک عامل دیگر هم‌‎ ‎‌اضافه می شد و آن رهبری انقلاب بود و این طرف یک پدر بزرگی بودند برای‌‎ ‎‌خانواده. هر چه بود، خدا بود؛ حتی اگر به کسی محبت می کردند یا مثلاً‌‎ ‎‌پرخاش می کردند. من خودم اینطور بودم که هر وقت می خواستم ببینم، امروز‌‎ ‎‌که مثلاً فلان مساله پیش آمده، درست برخورد کردم یا نه، مورد رضایت خدا‌‎ ‎‌هست یا خیر یا نامه اعمالمان چه جوری است؟! می رفتم خدمت آقا، اگر‌‎ ‎‌گرم برخورد می کردند، معلوم بود وضعمان خوب است. اگر سرد برخورد‌‎ ‎‌می کردند، باید می رفتیم استغفار می کردیم، چون مساله حل نشده بود.

 ‌

‌‌یا یک روز دیگر من داشتم با ایشان قدم می زدم، یک بوته گل رُزی در‌‎ ‎‌باغچه بود. نگاه کردند به این غنچه های گل و گفتند: «می دانی مثلاً این غنچه‌ ‎‌چند روزه است یا چند روز دیگر باز می شود؟»

شما نگاه کنید یک فرد با آن‌‎ ‎‌همه مشغولیات، روی چه چیزهای ظریفی دقت دارد. ایشان چون هر روز قدم‌‎ ‎‌می زدند و توجه داشتند، می گفتند: «این گل سه روزه که باز شده یا آن گل‌‎ ‎‌دیروز صبح باز شده، آن گل دیشب باز شده.» تمام این ظرایف یادشان بود.‌‎ ‎‌قدم که می زدند، روی این مسائل دقت داشتند و این چیز عجیبی بود. ما با‌‎ ‎‌اینکه هم جوان بودیم و هم باید به این چیزها بیشتر علاقه داشته باشیم، اینطور‌‎ ‎‌نبودیم. مثلاً ایشان می گفتند: «این غنچه امروز باز می شود. یک نکته ای هم‌‎ ‎‌البته به خود من نگفتند ـ به مادرم گفته بودند که ایشان نقل می کردند: یک‌‎ ‎‌روز حضرت امام رو کردند به من ـ یعنی مادرم ـ که: می دانی آن گل (مادرم‌‎ ‎‌می گفتند که یک گل پژمرده ای بوده) من هستم، آن گل حسن است، آن گل‌‎ ‎‌تویی، آن گل احمد است و بعد اشاره کردند به یک غنچه کوچکی که تازه‌‎ ‎‌داشت می شکفت، گفتند: این گل هم علی است. واقعا آدم بعید می داند که‌‎ ‎‌کسی با اینهمه مشغولیات اینگونه ابعاد عاطفی هم در خانواده داشته باشد و‌‎ ‎‌این نمی شود مگر اینکه همه اعمال خدایی باشد. ‌

 

‌‌  

برشی از کتاب فصل صبر؛ ناشر موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی چاپ چهارم(1388)؛ ص 37-38

دیدگاه تان را بنویسید