در نهمین قسمت از برنامه ماه عسل، احسان علیخانی با فرهاد ایرانی به گفتگو نشست.
به گزارش جی پلاس، در نهمین قسمت از برنامه ماه عسل، احسان علیخانی بعد از پخش تیتراژ ابتدایی، با فرهاد ایرانی به گفتگو نشست.
در ابتدا علیخانی اشارهای به گفتگوی سال گذشته خود با فرهاد کرد و گفت: دو سال پیش قرار بود با شما مصاحبه کنیم تا بتوانیم کاری در زندگی ات انجام دهیم، اما دخالت ماه عسل همه چیز را خراب کرد. ما همیشه ادعا کرده ایم که گره گشایی کرده ایم، اما یک جایی از ما کمک خواستی و ما ورود کردیم و اوضاع بدتر شد.
ایرانی گفت: بله همینطور است. من خودم هم فکر میکردم همه چیز خوب جلو برود، اما متاسفانه اتفاق خوبی رخ نداد.
فرهاد ایرانی متولد سال ۶۴ در تهران و تک فرزند است. او در چهار سالگی متوجه میشود چهره اش با بقیه متفاوت است. مهمان ماه عسل درباره این تفاوت ظاهری گفت: هنوز عمق فاجعه را نمیدانستم. دو سال من را در مدرسهای ثبت نام نمی کردند؛ چرا که من از نظر ژنتیکمشکل داشتم؛ صورت و فک من به طور کامل شکل نگرفته بود و از هر ۵۰ هزار نفر، یک نفر اینگونه میشود و آمار آن خیلی پایین است. حتی بیشتر دکترها این موضوع را نمیدانستند، فکر میکردند من سوخته ام یا تصادف کرده ام. این یک بیماری نادر بود که از مادرم به من رسیده بود. نهایتاً برای من معلم گرفتند تا آموزش ببینم و تصویر من از مدرسه، معلم شخصی در خانه بود و فکر می کردم همه به این شکل تحصیل میکنند.
وی درباره ورودش به مدرسه گفت: بالاخره توانستم وارد مدرسه شوم، اما بچهها از من میترسیدند و سوالهای عجیب از چهره ام میپرسیدند. به همین خاطر یک بار به یکی از همکلاسی هایم گفتم، من از فضا آمده ام و به همین خاطر با من دوست شد. چهره ام در آن دوران خیلی نسبت به امروز ترسناک تر بود و الان چند جراحی ساده کرده ام.
علیخانی در اینجا درباره عملهای زیبایی گفت: الان به طور ویژه در تهران، یک جوری دخترها و پسرها شبیه هم شده اند که احساس میکنید، خواهر و برادر زیاد شده اند. انگار دکترها یک شابلون دارند و همه شبیه هم شدهاند و تفاوتی در آنها نیست!
مهمان ماه عسل سپس درباره بیماری اش گفت: اولین بار که دکتر رفتم، به من گفتند خیلی ها مثل من هستند اما هرچه منتظر ماندم کسی را مثل خودم ندیدم. تا اینکه پس از مدت زیادی یک نفر به آنجا مراجعه کرد و به دلیل این که کسی چهره اش را نبیند، چادر سرش گذاشته بود. من آنجا فهمیدم بیماری من فاجعهای است و باید کاری میکردم. کم کم پیگیر کارهایم شدم. علاقه مند به موسیقی و گرافیک بودم و حتی به تنهایی چند ساز را یاد گرفتم.
وی درباره شروع کارش گفت: به دنبال کار بودم و تلفنی توضیح میدادم و نمونه کار هم برایشان ارسال میکردم. آنها قبول میکردند، اما زمانی که حضوری به دفترشان میرفتم، به بهانههای مختلف قبولم نمیکردند، خیلی مشکلاتم زیاد شده بود. در خلوت گریه میکردم و بالشت روی صورتم میگذاشتم و داد می زدم.
فرهاد سپس درباره نحوه ورودش به دانشگاه توضیح داد: با سختی وارد دانشگاه شدم. شرایط برایم سخت بود، چون هم دخترها و هم پسرها حضور داشتند. سال دوم دانشگاه برای نواختن موسیقی تقسیم بندی شدیم. عدهای در موسیقی پاپ و عدهای هم در موسیقی سنتی، اما من همه آلات موسیقی در پاپ و سنتی را می نواختم و انقلابی در زندگی ام رقم خورد.
در بخش دیگر گفتگو مهسا همسر فرهاد ایرانی در برنامه حاضر شد. علیخانی درباره خواستگاری رفتن فرهاد سوال کرد و ایرانی پاسخ داد: خیلی جرات نداشتم این کار را انجام دهم و اولین بار، با دومین خواستگاری حدود ده سال طول کشید. اولین بار به من گفتند تو آبروی ما را می بری و ما دامادی این چنین نمی خواهیم.
وی ادامه داد: حضورم در دانشگاه باعث اتفاقات بسیاری شد، سعی کردم در همه کار توکل به خداوند کنم. همسرم را اول بار در دانشگاه دیدم.
در ادامه، همسر فرهاد ایرانی درباره اولین باری که در دانشگاه او را دیده بود، گفت: مثل بقیه آدمها که در خیابان و دانشگاه فرهاد را میدیدند برایم عجیب بود که چرا این شکلی است و حتی یک گاردی نسبت به فرهاد داشتم. سعی می کردم اصلا سمت او نروم.
علیخانی در ادامه به ایرانی گفت: از فرمول شفابخش بله گرفتن از همسرت بگو. او پاسخ داد: من فقط می گویم سعی کنند؛ سیریش نشوند و کاری کنند که به آنها اعتماد شود.
سپس همسر فرهاد درباره خواستگاری او بیان کرد: اولین بار در بوفه دانشگاه از من خواستگاری کرد. خیلی تعجب کردم و سعی کردم عکسالعملی نشان ندهم که ناراحت بشود. به او گفتم به پیشنهادش فکر میکنم. همه اش در ذهنم میگفتم که پدر و مادرم من را به او نمیدهند.
اینجا بود که علیخانی رو به فرهاد کرد و گفت: بگو فرهاد که چه کردی که رضایت او و خانواده را گرفتی. ایرانی گفت:پیشنهاد مستقیم ندادم؛ گفتم میتوانید فکر کنید و الان جواب نمیخواهم.
مهسا ادامه داد: من چیزهایی در فرهاد دیدم که در خودم نمیدیدم. احساس کردم با فرهاد کاملتر میشوم؛ شجاعت، اعتماد به نفس بالا و قابلیت اتکایی که فرهاد داشت من را برای این ازدواج مصمم کرد.
ایرانی عنوان کرد: خانواده او اما یک جواب قطعی دادند که با این ازدواج مخالف هستند، اما من، چون ایمان و توکل را داشتم این مسیر را طی کردم. سعی کردم با گذر زمان این موضوع را به همه ثابت کنم که ما همدیگر را دوست داریم.
علیخانی رو به مخاطبان گفت: فرهاد جایی فکر کرد که ماه عسل میتواند کمکش کند، اما پدر همسرش گفت: ماه عسل! علیخانی! عمراً تو میخواهی دختر من را بگیری و ببری ماه عسل؟! خلاصه اینکه با ورود ما به قصه فرهاد اوضاع خراب تر شد.
ایرانی درباره صحبت کردن با پدر همسرش و راضی کردن او گفت: ایشان از من خواستند که با هم صحبت کنیم و این برایم خیلی سخت بود. نهایتاً با پدر مهسا حرف زدم و همان ابتدا به او گفتم که می دانم مسئله اصلی شما چهره من است؛ بعد هم درباره کارهایم و آینده با ایشان حرف زدم و توانستم برای این ازدواج قانعشان کنم.
مهسا درباره حرفهای اقوام و دوستانش و واکنش آنها به این تصمیم گفت: صحبتهای مختلفی شد و من فقط حرفهای آنها را شنیدم و گوش ندادم. برایم مهم نبود البته به آنها حق میدادم ؛ چراکه خودم هم در اولین دیدار با فرهاد همین حرفها را میزدم و هیچ وقت فکر نمی کردم با او ازدواج کنم؛ اما یک نکته را اینجا بگویم که من به خاطر قلب و اخلاق فرهاد با او ازدواج کردم.
ایرانی درباره اینکه نمیخواهد چهره اش را جراحی کند، گفت: اگر احسان علیخانی، احسان علیخانی شده است؛ به خاطر اراده اش است و نه چهره. میخواهم به تمام جهان نشان بدهم که موفقیت به چهره نیست و به استعداد است. صورت من برایم مثل کتاب بود و به من همه چیز را یاد داد.
علیخانی درباره اینکه اگر بخواهید بچه دار شوید، شاید به مشکل بخورید سوال کرد که مهسا گفت: بچه دار شدن در اولویت من نیست و اولویت من فرهاد است.
علیخانی در پایان گفت: فرهاد تو عکاس فوق العادهای هستی. از تو خواهش میکنم کنترات عکس کارت ملیهای ما را بردار. همه شبیه دایناسور شده ایم. آخر این چه عکس هایی است که روی کارت ملی ماست. خیلی عجیب هستیم.