جنگ بیرحمانه غزه، تنها زندگی زنان و کودکان را زیر سایه مرگ و ویرانی قرار نداده، بلکه آنان را با خشونت خانگی، بیخانمانی و بحرانهای روانی عمیق مواجه کرده است. در اردوگاههای پرازدحام، زنان از حریم خصوصی محروم شده و کودکان در غیاب حمایتهای روانی و آموزشی، به قربانیان خاموش جنگ تبدیل شدهاند. این گزارش روایتگر زندگی تلخ خانوادههایی است که هر روز برای بقا مبارزه میکنند.
به گزارش جماران، الجزیره در گزارشی نوشت: خان یونس، غزه – چهرهی خسته و رنجکشیدهی «سمر احمد»، زن ۳۷ ساله، روایتگر مشکلات عمیق زندگی اوست. این خستگی تنها به دلیل مراقبت از پنج فرزندش نیست؛ بلکه نتیجهی آوارگی مکرر او و خانوادهاش در طول ۱۴ ماه گذشته، از زمان آغاز جنگ بیرحمانه اسرائیل علیه غزه است. اکنون آنها در شرایط سخت و سرمای طاقتفرسا، در یک چادر موقت در منطقه المواسی خان یونس زندگی میکنند. علاوهبراین مشکلات، «سمر» قربانی خشونت خانگی نیز است و در فضای محدود و شلوغ اردوگاه، هیچ راهی برای فرار از آزارگر خود ندارد. دو روز پیش، همسر «سمر احمد» او را در برابر چشمان فرزندانش کتک زد، به طوری که گونهاش متورم و یک لکه خون در چشمش ظاهر شد. پس از این حادثه، دختر بزرگترش، «لیلا» ۱۵ ساله، تمام شب در کنار او ماند تا از او مراقبت کند. «سمر» نمیخواهد خانوادهاش از هم بپاشد، بهویژه که آنها بارها آواره شدهاند؛ از شهر غزه به اردوگاه شاطی در رفح و اکنون به خان یونس. او باید به پنج فرزندش فکر کند: «لیلا» ۱۵ ساله، «زین» ۱۲ ساله، «دانا» ۱۰ ساله، «لانا» ۷ ساله و «عدی» ۵ ساله.
در روز بازدید الجزیره از اردوگاه آوارگان، «سمر» تلاش میکند دو دختر کوچکترش را با انجام تکالیف مدرسه سرگرم کند. در چادری که از پارچههای کهنه ساخته شده، دفترها را روی زمین پهن کردهاند. «دانا» نزدیک مادرش نشسته تا کمکش کند، اما خواهر کوچکترش از گرسنگی گریه میکند و «سمر» نمیداند که چگونه هر دو را آرام کند.
در کنار این مشکلات، فقدان حریم خصوصی در اردوگاه فشار روانی جدیدی بر خانواده وارد کرده است. «سمر احمد» میگوید: «در اینجا حریم خصوصیام را به عنوان یک زن و همسر از دست دادهام. نمیخواهم بگویم که زندگیام قبل از جنگ کامل بود، اما میتوانستم احساساتم را در صحبت با همسرم بیان کنم. میتوانستم فریاد بزنم بدون اینکه کسی صدایم را بشنود. در خانه، کنترل بیشتری روی فرزندانم داشتم. اما حالا، زندگیام در خیابان است و دیگر هیچ پوششی برای حفاظت از حریم خصوصیام وجود ندارد.» در همین لحظه، صدای مشاجرهای بلند از چادر کناری به گوش میرسد. صورت «سمر» از شرم و اندوه سرخ میشود؛ کلمات نامناسب فضای اردوگاه را پر کردهاند و او نمیخواهد فرزندانش این حرفها را بشنوند.
او میخواهد به بچهها بگوید بیرون بروند و بازی کنند، اما «لیلا»، دختر ۱۵ سالهاش، در حال شستن ظرفها در یک کاسه کوچک آب است. صدای دعوای همسایه، مشکلات خودش را با شدت بیشتری به یادش میآورد و او را غرق در غم میکند. «سمر احمد» میگوید: «هر روز از اضطراب ناشی از اختلافات با همسرم رنج میبرم. دو روز پیش، وقتی او مرا در برابر چشمان فرزندانم بهشدت کتک زد، شوک بزرگی برایم بود. صدای فریادها و گریههایم را همه همسایهها شنیدند و برای آرام کردن اوضاع به چادر ما آمدند.» او نگران است که همسایهها او را مقصر بدانند و تصور کنند که رفتار بد همسرش به دلیل اشتباهات اوست. «گاهی وقتی فریاد میزند و ناسزا میگوید، سکوت میکنم تا دیگران فکر کنند که دارد سر کسی دیگر فریاد میزند. اینگونه سعی میکنم آبرویم را حفظ کنم.»
«سمر» تلاش میکند خشم همسرش را پیشبینی و مشکلات خانواده را خودش مدیریت کند. او هر روز نزد امدادگران میرود تا غذا بگیرد و باور دارد که فشارهای جنگ باعث شده همسرش چنین رفتاری داشته باشد. او توضیح میدهد که قبل از جنگ، همسرش در یک کارگاه نجاری کار میکرد که او را مشغول نگه میداشت و باعث میشد اختلافات کمتری داشته باشند. با این حال، او میگوید: «به خاطر شدت اختلافات، به طلاق فکر کرده بودم، اما بخاطر بچههایم منصرف شدم.»
«سمر احمد» برای مقابله با اضطراب و فشارهای روحی ناشی از خشونت خانگی و شرایط دشوار زندگی در اردوگاه، در جلسات حمایت روانی با دیگر زنان شرکت میکند. او میگوید: «داستانهای بسیاری از زنان میشنوم و با تجربههای آنها، خودم را دلداری میدهم. اینطور احساس میکنم که تنها نیستم.» در حین صحبت، «سمر» بلند میشود تا غذایی برای خانوادهاش آماده کند. او نگران است که هنگام بازگشت همسرش، غذای کافی در دسترس نباشد. تنها چیزی که میتواند فراهم کند، یک بشقاب لوبیا با نان سرد است، زیرا هیچ گازی برای روشن کردن آتش ندارد. ناگهان ساکت میشود، از ترس اینکه صدای شنیدهشده بیرون از چادر متعلق به همسرش باشد. وقتی متوجه میشود اینطور نیست، کمی آرام میشود. سپس از دخترانش میخواهد که مسائل ریاضیشان را حل کنند و به آرامی میگوید: «او هنگام بیرون رفتن سر «عدی» فریاد میزد. امیدوارم وقتی برگردد، حالش خوب باشد.»
جنگ این بلا را سر ما آورد
«کریم بدوان»، همسر ۴۲ ساله «سمر»، در کنار دخترانش در چادر کوچک و شلوغی که در آن زندگی میکنند، نشسته است. او با ناامیدی میگوید: «این زندگی نیست. نمیتوانم شرایطی که در آن زندگی میکنم را درک کنم. سعی دارم خودم را با این وضعیت سخت وفق دهم، اما نمیتوانم. از یک مرد حرفهای و کاری به مردی تبدیل شدهام که همیشه خشمگین است.» او با پشیمانی ادامه میدهد: «عمیقاً شرمندهام که چندین بار همسرم را کتک زدم. امیدوارم جنگ قبل از اینکه صبر همسرم تمام شود و مرا ترک کند، پایان یابد. همسرم زن خوبی است.» در این لحظه، اشکی از گونهی کبود «سمر» میغلتد.
«کریم بدوان» با شرمساری میگوید: «میدانم کاری که میکنم اشتباه است. قبل از جنگ حتی تصور نمیکردم بتوانم به همسرم آسیبی برسانم. دوستانی داشتم که همسران خود را کتک میزدند و همیشه از خودم میپرسیدم: "چطور شبها میخوابند؟" اما متأسفانه، اکنون خودم این کار را انجام میدهم.» او با صدایی لرزان ادامه میدهد: «این کار را بیش از یک بار انجام دادم، اما سختترین بار وقتی بود که آثار کبودی روی صورت و چشم همسرم ماند. این یک شکست بزرگ در کنترل خودم بود.»
«کریم» فشارهای جنگ را عامل اصلی این وضعیت میداند: «خانه، کار و آیندهام را از دست دادهام و اکنون در یک چادر نشستهام، درمانده در برابر فرزندانم. نمیتوانم شغلی پیدا کنم و وقتی چادر را ترک میکنم، احساس میکنم اگر با کسی صحبت کنم، کنترل خشمم را از دست میدهم.» او از همسر و فرزندانش عذرخواهی میکند و میگوید: «میدانم آنها رنج زیادی کشیدهاند. شاید به درمان نیاز داشته باشم، اما همسرم لایق این رفتارها نیست. من در تلاش هستم تا این کار را تکرار نکنم، چون نمیخواهم او مرا ترک کند.»
ناامیدی «سمر» با از دست دادن خانوادهاش، که در شمال باقی ماندهاند، عمیقتر شده است. او برای فرار از بمباران به همراه همسر و خانوادهاش به جنوب پناه آورده، اما اکنون بهشدت احساس تنهایی میکند. بزرگترین ترس او این است که تحت فشارهای طاقتفرسای زندگی در اردوگاه، بهطور کامل از پا بیفتد و دیگر نتواند از خانوادهاش مراقبت کند؛ ترسی که به نظر میرسد درباره همسرش، که حالا ناتوان به نظر میرسد، به واقعیت پیوسته است. مسئولیت سنگین یافتن آب و غذا، مراقبت از فرزندان و فکر کردن به آینده آنها، او را در وضعیتی از خستگی روحی و ترس دائمی قرار داده است. این فشارها زندگیاش را به مرز فروپاشی کشانده است.
تلاش برای قوی بودن بخاطر مادرم
«لیلا»، دختر بزرگ «سمر احمد»، از اضطراب شدید ناشی از دعواهای پدر و مادرش رنج میبرد و نگران وضعیت روحی مادرش است. او میگوید: «پدر و مادرم هر روز با هم دعوا میکنند. مادرم دچار یک حالت عصبی عجیب شده است. گاهی بیدلیل سر من فریاد میزند. من تلاش میکنم شرایط او را درک کنم تا او را از دست ندهم. دیدن مادرم در این حالت برایم سخت است، اما جنگ این بلا را سر ما آورد.» با وجود همه مشکلات، «لیلا» پدرش را هنوز بهعنوان یک پدر خوب میبیند و جنگ را عامل اصلی این وضعیت میداند. او ادامه میدهد: «پدرم سر من زیاد فریاد میزند و گاهی خواهرانم را کتک میزند. مادرم تمام شب گریه میکند و صبح با چشمانی متورم از غم بیدار میشود.» «لیلا» ساعات طولانی را در رختخواب میگذراند و به زندگی قبل از جنگ فکر میکند؛ زمانی که برای تحصیل زبان انگلیسی برنامه داشت. با این حال، او مصمم است قوی بماند و میگوید: «سعی میکنم بخاطر مادرم قوی باشم.»
شرایط غیرقابل تصور
خشونت خانگی در غزه بهشدت افزایش یافته و بسیاری از زنان برای دریافت حمایت روانی به کلینیکهای امدادی مراجعه میکنند. «خلود ابوهاجر»، روانشناس، که از آغاز جنگ با قربانیان خشونت در کلینیکهای اردوگاههای آوارگان کار کرده، میگوید: «زنان در بیان مشکلات خشونت خانگی با ترس شدیدی مواجه هستند. بسیاری از موارد خشونت بهصورت خصوصی مطرح میشود، زیرا زنان نمیتوانند آشکارا درباره آن صحبت کنند.»
زندگی در شرایط بیثبات، جابهجاییهای مکرر و اقامت در چادرهای شلوغ و پرازدحام، زنان را از حریم خصوصی محروم کرده و هیچ مکانی امن برای پناهبردن باقی نگذاشته است. «خلود ابوهاجر» میگوید: «در غزه، برنامهای جامع و پایدار برای درمان روانشناختی وجود ندارد.بسیاری از موارد خشونت خانگی یا آسیبهای روانی که در اردوگاههای آوارگان دیده میشود، نیاز به جلسات متعدد و بلندمدت دارند. افراد آسیبدیده، بهویژه زنان و کودکان، به درمان روانشناختی نیاز دارند که بتواند تأثیرات عمیق روانی جنگ و خشونت را کاهش دهد. با این حال، به دلیل نبود زیرساخت مناسب، ارائه چنین خدماتی ممکن نیست.» او همچنین هشدار میدهد که موارد خشونت بسیار شدید، از جمله تجاوز جنسی، گزارش شده است و این مسئله را خطری جدی برای زنان در غزه میداند.
آسیبهای جنگ بر خانوادهها و کودکان در غزه
تعداد طلاقها در غزه افزایش یافته است، بهویژه در میان زوجهایی که به دلیل کریدور مسلحانه اسرائیل میان شمال و جنوب از یکدیگر جدا شدهاند. جنگ تأثیرات وحشتناکی بر زنان و کودکان گذاشته است. «خلود ابوهاجر»، روانشناس، میگوید: «جنگ بیشترین آسیب را به زنان و کودکان وارد کرده است.»
«نوین البرابری»، روانشناس، تأکید میکند که ارائه حمایت روانشناختی لازم برای کودکان در این شرایط بسیار دشوار است. او میگوید: «متأسفانه، آنچه کودکان در طول جنگ تجربه میکنند، غیرقابل توصیف است. آنها به جلسات روانشناختی طولانیمدت نیاز دارند. صدها هزار کودک خانههایشان را از دست دادهاند، یکی از اعضای خانوادهشان را از دست دادهاند، و برخی کل خانواده خود را از دست دادهاند.»
شرایط دشوار زندگی و خشونت در خانوادهها، اوضاع را برای بسیاری از آوارگان بهشدت بدتر کرده است. «خلود ابوهاجر» میگوید: «خشونت خانوادگی بهطور گستردهای میان آوارگان دیده میشود. وضعیت روانی و رفتاری کودکان بهشدت تحت تأثیر قرار گرفته است. برخی از کودکان بسیار خشن و عصبی شدهاند و دیگر کودکان را بهشدت کتک میزنند.»
کودکان غزه؛ قربانیان بیصدای جنگ
«نوین البرابری»، روانشناس، به تجربهای دردناک از یک کودک ۱۰ ساله اشاره میکند که با چوب کودک دیگری را بهشدت زخمی کرده بود. او میگوید: «وقتی این کودک را ملاقات کردم، بهشدت گریه میکرد. او فکر میکرد که من قرار است او را مجازات کنم. وقتی از خانوادهاش پرسیدم، گفت که والدینش هر روز با هم دعوا میکنند و مادرش گاهی چندروز به چادر خانوادهاش میرود. او دلتنگ خانه، اتاقش و زندگی گذشته خانوادهاش بود.» «نوین البرابری» توضیح میدهد که این کودک تنها نمونهای از هزاران کودکی است که در غزه دچار چنین مشکلاتی هستند. او میگوید: «راه بهبودی برای این کودکان بسیار طولانی است. آنها به دلیل نبود مدارس و فضاهای تفریحی مجبورند مسئولیتهایی سنگین مانند پر کردن آب و ایستادن در صفهای طولانی کمک غذایی را بر عهده بگیرند. آنها از دوران کودکیشان محروم شدهاند.» او در پایان تأکید میکند: «داستانهای زیادی وجود دارد که ما از آنها بیخبر هستیم؛ داستانهایی که این کودکان هر روز زندگی میکنند.»