خمپاره ای به زمین خورد. همه خوابیدند روی زمین و بعد از لحظاتی از جا بلند شدند و تنها حاجی بود که دیگر از جا بلند نشد. لبخندش به لبش بود.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: ماشین غذای بچه ها را زده بودند، خبر که به حاجی(1) رسید خیلی ناراحت شد. می گفت هر طور شده باید به بچه ها آب و غذا برسد. ماشین را آماده کردند. حاجی رفت جلو که سوار ماشین بشود، راضی اش کردند که خودشان غذا را می رسانند.
با همه نگرانی اش برای بچه ها باز هم لبخندش به لبش بود و همین روی خوشش به آنها روحیه می داد، پیرمرد که کلی برای دیدنش صبر کرده بود از من پرسید حالا چی کار کنم گفتم هیچی پدر جان برو جلو و ببینش. گفت: آخه چی صداش کنم؟ گفتم راحت باش هر طور دوست داری صداش کن.
همین طور که حاجی مشغول صحبت با راننده ماشین بود، دست نوازشگری را به روی شانه هایش حس کرد، برگشت و پیرمرد را دید. همدیگر را در آغوش گرفتند. پیرمرد می خواست پیشانی حاجی را ببوسد که او می خندید و نمی گذاشت.
یک دفعه خمپاره ای به زمین خورد. هوا غبارآلود شد. همه خوابیدند روی زمین و بعد از لحظاتی بلند شدند و تنها حاجی بود که دیگر از جا بلند نشد. لبخندش هنوز به لبش بود اما دیگر این دنیایی نبود.
1. شهید حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع) که در تاریخ هشتم اسفند ماه سال 65 در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.
این لشکر از رزمندگان استان اصفهان تشکیل شده بود.