با اینکه شش ماهش بود و درکی از دنیای اطرافش نداشت، اما به خاطر وابستگی شدیدی که به پدرش داشت، مدام مریض احوال بود تا اینکه...
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: من[1] و عمار[2] و محمد[3] در چالوس تنها زندگی می کردیم، با اینکه محمد فقط شش ماه داشت و درکی از دنیای اطرافش نداشت اما وابستگی شدید او به پدرش باعث بیماری دائمی اش شده بود.
شرایط، شرایط سختی بود و مریضی، بچه را از پا درمی آورد که حبیب الله[4]تصمیم گرفت این مسافت دور را کوتاه کند. به چالوس آمد و ما را همراه خودش به سنندج برد تا بتواند بیشتر به ما سر بزند.
آن دوره، مریوان از مردم خالی شده بود و مدرسه ای در آنجا دایر نبود، ما در سنندج ماندیم و با گرفتن انتقالی مدرسه عمار از چالوس به سنندج، او را ثبت نام کردم اما کارم شده بود که هر روز محمد به بغل و عمار به دست صبح و ظهر به هنگام تعطیلی مدرسه به سراغ عمار بروم. بیشتر مردم شهر رفته بودند و امنیت کم بود و همه این مسائل باعث شده بود که نتوانم عمار را به تنهایی راهی مدرسه کنم.
مدتی گذشت و غائله مریوان خوابید تا اینکه سپاه محوطه ای را گرفت و من به همراه بانویی دیگر در خانه ای اقامت کردیم. مردم کم کم به خانه هایشان برگشتند و شهر جان گرفت و مدرسه ها راه اندازی شد و این بار دیگر عمار را در مدرسه مریوان ثبت نام کردم تا کلاس سوم را در شهری دیگر تجربه کند.[5]
- رقیه سراجیان، همسر شهید.
- عمار افتخاریان، فرزند شهید.
- محمد افتخاریان، فرزند شهید.
- شهید حبیب الله افتخاریان، فرمانده سپاه مریوان که در نوزدهم اسفند سال 63 به شهادت رسید.
- برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.