به دل محمود برات شده بود که پدر دیگر برنمی گردد
محمود یکسره راه می رفت و می گفت: دوست ندارم به جبهه بروی. من نمی خواهم که بروی. انگار چیزی به دلش برات شده بود.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: آخرین باری بود که رجبعلی[1] قصد رفتن به جبهه را داشت و محمود[2] بی قرار رفتن پدر و مدام راه می رفت و می گفت من دوست ندارم که به جبهه بروی من نمی گذارم بروی و آن شب خواب به چشمانش نمی آمد. انگار به دلش برات شده بود که این آخرین باری است که پدر را می بیند. صبح با هر ترفندی که بود او را راضی به خداحافظی با پدر کردند و راهی مدرسه.
یکی ـ دو ساعت از رفتن محمود می گذشت که پدر برای رفتن به جبهه آماده شد و وقتی به سراغ سوئیچ ماشین رفت هر چه گشت آن را پیدا نکرد. حدس می زد که شاید کار محمود باشد با همسر راهی مدرسه شدند و وقتی در دفتر مدرسه محمود را دیدند و سراغ سوئیچ را گرفتند. همه چیز را انکار می کرد خلاصه آنقدر از او خواهش و تمنا کردند تا به حرف آمد و راضی شد سوئیچ را که به محکمی در دست می فشرد به پدر تحویل دهد.
پدر به آرامی سوئیچ را گرفت و روی محمود را بوسید و خداحافظی کرد و رفت اما این رفتن دیگر برگشتی در کارش نبود.[3]
- شهید رجبعلی بکشلو که فرماندهی یکی از گروهان های لشکر 27 حضرت رسول (ص) (این لشکر از رزمندگان استان تهران تشکیل شده بود) را بر عهده داشت و در عملیات بازی دراز بینایی هر دو چشم را از دست داد و بعدها با توسل به امام عصر(عج) بیناییش را بازیافت و به عنوان جانشین فرماندهی گردان مقداد (از گردان های لشکر 27 حضرت رسول ) انتخاب شد. وی پیش از شهادت، چندین بار مجروح شد و سرانجام در عملیات کربلای پنج (این عملیات از بزرگ ترین عملیات هایی بود که در دوره دفاع مقدس به انجام رسید. کربلای پنج به تاریخ نوزدهم دی ماه سال 65 با رمز مبارک یا زهرا (س) در منطقه شلمچه و شرق بصره آغاز شد. این عملیات به دنبال عملیات کربلای چهار صورت گرفت و رزمندگان با پیروزی در این عملیات، طعم تلخی را به بعثی ها چشاندند و نگذاشتند شیرینی فتح کربلای چهار در جانشان بنشیند) در تاریخ یازدهم اسفند ماه سال 65 در منطقه علمیاتی شملچه و در سن بیست و هفت سالگی به شهادت رسید.
- محمود بکشلو، فرزند شهید.
- برگرفته از خاطره مرضیه شاه بختی، همسر شهید.
دیدگاه تان را بنویسید