یادداشت‌های روزانه یک دستفروش‌ بی سواد

اگر گذرتان به چهارراه ولیعصر افتاده باشد، حتما «دستفروش بی‌سواد» را دیده‌اید، جوانی که شمع و عود می‌فروشد اما فقط فروشنده نیست.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس، بساطش گسترده‌تر از کسب درآمد است، به عابران پیاده فکر می‌کند و کارهای فرهنگی انجام می‌دهد. مثلا؟ چالش «ببر، بخون، بیار» را راه انداخته و به عابران پیاده کتاب قرض می‌دهد، در اطراف بساطش موسیقی پخش می‌کند و هر بار که از کنارش رد شوید صدای شجریان، کلهر، علیزاده، شاملو و دیگرانی را می‌شنوید که برای دقایقی هم که شده، از دغدغه‌های روزانه به آرامش دعوتتان می‌کنند. فقط اینها نیست. 
یک تابلو هم دارد که چهره‌های خوب هفته را به عابران معرفی می‌کند؛ آتش‌نشان‌های فداکار، چهره‌های مطرح اجتماعی و هنری و ... یک بخش بساطش را هم به کار‌آفرین‌ها اختصاص داده و هنرهای دستی کسانی که محصولی تولید می‌کنند را برای فروش، معرفی و بازخورد گرفتن از عابران، کنار اجناسی که می‌فروشد قرار می‌دهد.

این دستفروش جوان، علی شمسی است. نام «دستفروش بی‌سواد» را خودش برای خودش انتخاب کرده و در شبکه‌های اجتماعی به این نام فعالیت می‌کند. در یک کانال تلگرامی به همین نام، یادداشت‌های روزانه‌اش را می‌نویسد، درباره شغلش اطلاع‌رسانی می‌کند و اینطور که می‌گوید، دوستان زیادی از فضای مجازی به دست آورده که نگاهشان به دستفروشی تغییر پیدا کرده است.

گفت‌وگوی خبرآنلاین با او را در ادامه بخوانید؛ گفت‌وگویی که در کنار بساط این دستفروش انجام شد؛

چرا نام «دستفروش بی‌سواد» را برای خودتان انتخاب کردید؟

به دلایل مختلف، مثلا این که من واقعا یک دستفروش هستم که تحصیلات زیادی ندارد. دلیل بعدی این است که شاید این نام تلنگری باشد به خیلی از افرادی که از چیزی که هستند فرار می‌کنند و به دنبال نام و نشان و کسب مقام و جایگاه اجتماعی برای خودشان هستند. با انتخاب این اسم می‌خواهم به آنها بگویم همان چیزی که هستید را قبول کنید و در عوض تلاش کنید انسان خوبی باشید.

این شغل انتخاب شماست یا به دلیل اجبارهای مختلف اجتماعی و اقتصادی به آن مشغولید؟

دستفروشی انتخاب من است. با دستفروشی زندگی می‌کنم و آن را خیلی زیاد دوست دارم.

این حرفتان کمی شعاری نیست؟ از اعماق قلبتان می‌گویید دستفروشی را انتخاب کرده‌اید؟

بله واقعا این کار را دوست دارم. از بچگی هم دستفروشی می‌کردم. برای علاقه‌ام به دستفروشی دلایل خاص خودم را هم دارم.

مثلا چه دلایلی؟

این که برای کسی کار نمی‌کنم و خودم کارفرمای خودم هستم. ممکن است گفته شود خیلی از مشاغل اینطور است و شاید اگر مغازه هم داشتم همینطور بود. اما دلیل مهمتری که دستفروشی را به حضور در مغازه ترجیح می‌دهم این است که مرزی بین من و مشتری وجود ندارد، ضمن این که هر عابری می‌تواند محصولی را که عرضه می‌کنم ببیند. وقتی مشتری می‌خواهد به مغازه مراجعه کند، باید از بین مغازه‌های موجود، یکی را انتخاب کند ولی اینجا مشتری‌ها بدون این که مراحل خاصی را طی کنند، با فروشنده در ارتباطند. من خودم خیلی‌وقت‌ها جنسی را در ویترین دیده‌ام اما مغازه به قدری مجلل بوده که جرات نداشته‌ام وارد مغازه شوم. اینجا احساس خوبی دارم چون احساس می‌کنم آن فاصله‌ای که در بسیاری از مغازه‌ها مخصوصا مغازه‌های لوکس، بین خریدار و مشتری وجود دارد، اینجا نیست. هیچ تفاوت و مرزی بین من و عابرها وجود ندارد و به عنوان فروشنده از موضع بالا با آنها برخورد نمی‌کنم.

به همین دلیل هم، در کنار فروش محصول، کارهای فرهنگی می‌کنید و با عابرها ارتباط برقرار می‌کنید؟ مثلا همین که به آنها کتاب قرض می‌دهید یا در تابلویی، چهره‌های خوب هفته را معرفی می‌کنید.

بله دقیقا. من این کارها را وظیفه خودم می‌دانم. خیلی‌ها دستفروشی می‌کنند و صرفا به فکر فروش محصولشان هستند اما من این کارها را می‌کنم چون با شغلم زندگی می‌کنم. کار فرهنگی هم بخشی از زندگی است دیگر. من فکر می‌کنم هرکس در قبال دیگران وظایفی دارد و باید در موقعیتی که هست این وظیفه را به خوبی ایفا کند. من هم تلاش می‌کنم از این فضا و موقعیتی که دارم بهترین استفاده را کنم؛ کتاب در اختیار مردم بگذارم، آهنگ پخش کنم، آنها را با اتفاقات روز آشنا کنم یا کاری مانند این که هر پنجشنبه با چند دستفروش دیگر، زباله‌هاییکی از خیابان‌های اطراف را جمع کنیم. من به همه اینها به چشم وظیفه نگاه می‌کنم.



در کنار تمام اینها، انتقادهایی هم به دستفروش‌ها وارد می‌شود. به این انتقادها چه جوابی می‌دهید؟

مثلا چه انتقادی؟

این که می‌گویند مغازه‌دارها گلایه دارند که دستفروشی مانع کسب و کار آنها می‌شود، آنها مالیات می‌دهند و شما نمی‌دهید، یا حتی سدمعبر.

درحقیقت اعتراض فروشنده به این نیست که چرا ما مالیات نمی‌دهیم، بلکه خودش از این ناراضی است که چرا مالیات می‌دهد یا این که چرا اینقدر زیاد باید مالیات و عوارض بدهد. این انتقاد را اینطور بیان می‌کند چون به ما می‌تواند اعتراض کند اما شاید به افراد بالادستی و مالیات‌بگیرها نتواند بگوید. این را هم در نظر بگیرید که همه دستفروش‌ها به همه فروشنده‌ها ضرر نمی‌زنند. اگر به ضرر باشد که فروشگاه‌های زنجیره‌ای ممکن است ضرر بیشتری به مغازه‌دارها بزنند. در عین حال، اگر دولت از ما مالیات بخواهد ما حاضریم مالیات بدهیم، اما در صورتی که امکانات لازم را هم داشته باشیم، هر روز با ما برخوردهای سلیقه‌ای نشود و شغلمان به رسمیت شناخته شود. مغازه‌داری که مالیات می‌دهد امکاناتی مانند برق و آب و ... دارد، اما ما چه داریم؟ ما سلامتمان به خاطر این شغل در خطر می‌افتد، در گرما و سرما سرپناه نداریم در محیط‌هایی هستیم که گاهی آلوده است و آسیب‌هایی به جسم و روحمان وارد می‌شود که بسیاری از آنها به چشم نمی‌آید. درباره انتقاد نسبت به سد معبر هم باید ببینید کدام دستفروش در کجا سد معبر کرده است. همه دستفروش‌ها سد معبر نمی‌کنند و در عین حال می‌شود به او آموزش داد که کجا باشد و چطور فعالیت کند که سد معبر نکند. نباید تک‌بعدی به مساله نگاه کرد، باید ابعاد مختلف این قضیه را بررسی کرد و به دنبال راه‌حل بود.

با این اوصاف که می‌گویید شغلتان سختی‌های خاص خودش را دارد، درآمدتان به اندازه‌ای هست که این کار را ادامه می‌دهید؟

من چون اینطور به زندگی نگاه می‌کنم که باید در لحظه زندگی کرد،‌ از درآمدم راضی هستم ولی شغلی نیست که همه بتوانند برای همیشه روی آن حساب کنند. شاید کسانی که دستفروشی می‌کنند نسبت به مشاغل کم‌درآمد دیگر، از این درآمد احساس رضایت بیشتری داشته باشند اما در کل این درآمد آنقدر نیست که بتوان با آن کرایه‌خانه و خرج بچه و تفریح و سفر و آموزش را تامین کرد.

اما بعضی دستفروش‌ها از درآمد میلیونی حرف می‌زنند.

مطمئن باشید اگر دستفروش‌ها چنین درآمدهای بالایی داشتند، شهرداری با آنها نمی‌جنگید بلکه به آنها احترام می‌گذاشت. همانطور که به مغازه‌دارها احترام می‌گذارد و رعایت حال آنها را می‌کند.



در طول مدتی که فعالیت می‌کنید، ماموران شهرداری با شما برخورد کرده‌اند؟ وقتی بوده که همه اجناستان را از دست بدهید؟

بله بارها. اوایل سال 95 بود که مادرم از دنیا رفت و من یک هفته اینجا نبودم. وقتی برگشتم، ماموری که جدید آمده بود من را نمی‌شناخت و همه وسایلم را جمع کردند و اجناسم را بردند. وقتی رفتم شهرداری وسایلم را تحویل بگیرم، فضا طوری بود که باید التماس می‌کردم که وسایلم را تحویل بگیرم، اما من آدم التماس کردن نیستم، وسایلم را همانجا گذاشتم و آمدم. با این که خیلی ناراحت بودم، اما چند روز بعد با خودم گفتم بهتر است آنها را ببخشم. اما خب خیلی از افراد آنها را نمی‌بخشند و نوعی دلخوری اجتماعی بین افراد به وجود می‌آید که مسببش هیچکدام نیستند بلکه مسببش همان ساختار غلطی است که باعث می‌شود یک نفر در جایگاه دستفروش و یک نفر در جایگاه مامور شهرداری قرار بگیرد و این افراد رودرروی همدیگر قرار بگیرند. این یک ساختار اشتباه است. ممکن است افراد در این ساختار، خودشان خوب باشند اما وقتی سیستم اشتباه باشد،‌ این اتفاق‌ها می‌افتد که یک نفر از برخورد فیزیکی استفاده می‌کند، یک مامور رشوه می‌گیرد و بقیه هم به شیوه‌های خودشان در این سیستم اشتباه رفتار می‌کنند.

فکر می‌کنید این سیستم را چطور باید اصلاح کرد؟

من نمی‌توانم راهکارهای مناسب و قطعی برای این موضوع پیشنهاد کنم. این کاری است که باید نهاد دانشگاه و متخصصان و پژوهشگران انجام دهند. می‌شود از تجربه کشورهای دیگر استفاده کرد، آن تجربیات را بومی‌سازی کرد و ... مهم این است که مسئولان رسیدگی به موضوع دستفروشی را به رسمیت بشناسند و به جای این که صرفا به برخورد حذفی فکر کنند، کارگروهی تشکیل دهند و در جلساتی با اساتید دانشگاهی، اقتصاددان‌ها و نمایندگان دستفروش‌ها به دنبال راهکارهایی برای بهبود این سیستم باشند. خروجی باید از این جلسه به دست بیاید نه پشت میز روسا و بدون شنیدن حرف‌های اقشار مختلف مردم.

در آستانه انتخابات شورای شهر هستیم. فکر می‌کنید اعضای شورای شهر جدید می‌توانند به حل این مشکل کمک کنند؟

بله خیلی خوب است اگر کاندیداهای شورای شهر برای این موضوع هم برنامه‌هایشان را اعلام کنند. نامزدهای شورای شهر به جای این که جناحی عمل کنند، خیلی خوب است که افکار و ایده‌هایشان را درباره مسائل مختلف شهری ارائه کنند تا مردم بتوانند نماینده شهرشان را بهتر انتخاب کنند،‌ دستفروشی هم یکی از این مسائل شهری است.

طرح‌های ساماندهی نتیجه‌بخش نبوده؟

به نظر من «ساماندهی» یک سم است، هروقت این اسم را می‌شنوم حالم بد می‌شود. وقتی می‌خواهند برای دستفروش‌ها کاری کنند و می‌گویند برایشان بازارچه درست می‌کنیم، تصور می‌کنند کار خوبی است در حالی که این اصلا راهکار مناسبی نیست و دستفروش‌ها از آن استقبال نمی‌کنند. ممکن است بساط یک دستفروش در یک جایی از شهر مشتری داشته باشد ولی در جایی که برای ساماندهی او در نظر می‌گیرند اصلا فروش نداشته باشد. همانطور که اشاره کردم، ما دستفروش‌ها خوشحالیم که با عابر پیاده در ارتباطیم، در حالی که وقتی بازارچه و دکه در نظر می‌گیرند، این امکان گرفته می‌شود.

از شما دعوتی برای حضور در کارگروه یا جلسه تصمیم‌گیری شده؟

نه این اتفاق نیفتاده، از سمت شهرداری این اتفاق نیفتاده اما نهادهای علمی و دانشگاهی و انجمن‌های مردمی مانند انجمن یک شهر، نشست‌هایی برگزار کرده‌اند. اما همینجا باید اعلام کنم که ما استقبال می‌کنیم که نظر ما را بخواهند.



مشخص هست که چه تعداد دستفروش داریم؟

دستفروشی شغلی نیست که بتوان تعداد مشخصی درباره آن مطرح کرد، ممکن است کسانی که امروز دستفروش هستند فردا نباشند، یا افرادی فردا دستفروش شوند. اما چیزی که می‌دانم این است که تعداد دستفروش‌ها به اندازه‌ای هست که لازم باشد نمایندگان مجلس و شورای شهر برایشان راهکارهایی در نظر بگیرند.

تعداد دستفروش‌ها رو به افزایش است؟

من فکر می‌کنم در حال افزایش است و این موضوع دلایل مختلفی می‌تواند داشته باشد. به غیر از مسائل اقتصادی و بیکاری و ...، برخوردهای حذفی که با دستفروش‌ها انجام می‌شود به جای کمتر شدن آنها به بیشتر شدنشان منجر شود. به این ترتیب که دستفروش‌ها به جاهایی منتقل می‌شوند که سرکوب کمتری دارد، قوی‌تر می‌شوند و یا تعداد بساطشان را بیشتر می‌کنند یا به دوستانشان هم خبر می‌دهند که توانستم با مقاومتم اینجا بمانم، تو هم بیا که تعدادمان بیشتر شود و نتوانند با ما برخورد کنند.

از برنامه‌هایی که برای آینده دارید بگویید.

در سال‌های گذشته در فضای مجازی خیلی تلاش کردم که نگاه مردم را به دستفروشی تغییر دهم. در سال جدید با چند نفر از دستفروشان دیگر این تصمیم را داریم که نگاه دستفروشان را به شغلشان عوض کنم. اگر قرار باشد صنف باشیم، لازم است افرادی باشیم که نگاه دقیقی به شغلشان، خواسته‌ها و وظایفشان دارند و همه اینها درگرو این است که فروشنده‌ها نسبت به کاری که می‌کنند آگاهی داشته باشند و از آن احساس رضایت کنند. دستفروش‌ها باید این انزوا را کنار بگذارند و با هم متحد شویم تا بتوانیم به خواسته‌هایمان برسیم. من یک کانال تلگرامی دارم و یادداشت‌های روزانه‌ام را در آن می‌نویسم اما می‌خواهم یک کتاب هم بنویسم شامل خاطراتی که در این روزها برایم وجود داشته، اسم این کتاب را می‌خواهم بگذارم "تا حالا زندگی کرده‌ای؟"

چرا این اسم؟

چون من خودم با این شغل در حال زندگی کردن هستم و لحظه به لحظه زندگی‌ام را احساس می‌کنم نه این که از سر تکلیف و اجبار روزها را سپری کنم. اینجا به قدری با مردم در ارتباطم، به قدری افراد مختلف با روحیات متفاوت را می‌بینم و می‌شناسم که می‌توانم بگویم دکترای مردم‌شناسی دارم. من به عنوان یک تماشاگر همیشگی مردم، متوجه حال و روز مردم و اوضاع اجتماعی می‌شوم. روزهایی که مردم زیاد خرید می‌کنند می‌فهمم که اتفاق خوبی در جامعه افتاده، وقتی اخمو هستند، کمتر خرید می‌کنند یا دنبال تخفیف هستند، می‌فهمم به آخر ماه نزدیک شده‌ایم و حقوقشان در حال تمام شدن است. همین است که می‌گویم هیچ تفاوتی بین ما و عابران وجود ندارد، هرقدر هم عده‌ای بخواهند دستفروش را از جامعه جدا کنند، باز هم این تفاوت وجود ندارد و همین من که اینجا به عنوان فروشنده هستم، در راه برگشت به خانه ممکن است از یک دستفروش چیزی بخرم و خریدار باشم. همین است که این شغل را دوست دارم، چون جامعه واقعی را اینجاست که می‌بینم. من در روزهای خوشی و ناخوشی بین مردم بوده‌ام و هنگامی که اینجا هستم، تمام مشکلات یادم می‌رود.

 

دیدگاه تان را بنویسید