از پادشاهی شهید عباس کریمی بر دل ها تا تسلیم نیروهای ضد انقلاب

آنقدر مهربان و دوست داشتنی بود و اهل محبت که ضد انقلاب را از پای در آورده بود طوری که یا تسلیم می شدند یا از موقعیت عباس خارج تا مبادا چشم در چشمش شوند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: واحد اطلاعات و عملیات بود و عباس[1] و تخصص و تاکتیکی که مخصوص خودش بود در به راه آوردن نیروهای ضد انقلاب و گروهک ها.

شیوه عباس اینگونه بود که هر بار می خواست به میان آنها برود نه اسلحه ای و نه محافظی، تنهای تنها می رفت و فقط گاهی می شد که به اصرار دیگران، کسی را با خود همراه می کرد.

علی مریوان از آن بزن بهادرهایی بود که با سی ـ چهل نفر مسلح برای خودش دکان و دستگاهی درست کرده بود و و علم مخالفتی برافراشته تا اینکه عباس تصمیم گرفت به میانشان برود و او را از پای درآورد. عزم رفتن که می کرد هیچ کس جلودارش نبود. هر چه اصرار و التماس هم، فایده نداشت. تا برود و برگردد دل دیگر توی دلمان نبود، منتظر بودیم تا با سر بریده اش رو به رو شویم. اما او خوب تاکتیکش را بلد بود و همه ما را انگشت به دهان می گذاشت.

وارد جمعشان که می شد مدتی را با آنها نشست و برخاست می کرد، از غذایشان می خورد، پای درد دلشان می نشست و چند روزی را با آنها زندگی می کرد و با اینکه می دانستند او چه کاره لشکر است اما جرأت تو گفتن به او را هم نداشتند.

چند روزی از حضور عباس میان دار و دسته علی مریوان که گذشت دیدیم با ایل و تبارش خودشان را تسلیم کردند.

علی دفترچه ای داشت که خاطرات روزانه اش را در آن می نوشت، در قسمتی از آن نوشته بود: وقتی به میان ما آمد چند باری تصمیم گرفتم تا او را بکشم ولی وقتی حسن نیتش را دیدم، متوجه شدم بسیار دور از انصاف است که یک آدم غیر مسلح را که اینگونه رفتار می کند، بکشم.

عثمان فرشته، یکی دیگر از همان هایی بود که با مهربانی های عباس نه تسلیم که افتخار شهادت هم پیدا کرد. او از کردهای ضد انقلاب بود که رفتار عباس او را تسلیم بچه ها کرد و بعدها شد مرید حاج احمد[2] و عضو گروهش، مدتی از حضورش گذشت که در درگیری با ضد انقلاب، به خیل شهدا پیوست و اینها همه از برکات خوش رفتاری های عباس بود.

صالح صور، ضد انقلاب دیگری بود که تسلیم نشد اما عباس با او کاری کرده بود که وقتی ما را در جاده می دید، بی آنکه آسیبی به ما بزند از کنارمان می گذشت و وقتی علت را جویا می شدیم پاسخ می شنیدیم که کاک عباس گفته با شما کاری نداشته باشیم وگرنه از اینجا سالم گذر نمی کردید.

اشخاص دیگری هم بودند مانند عبدالله دارابی که چون نه توان رویارویی با چشمان عباس را داشتند و نه قصد تسلیم، ترجیح می دادند خود را از موقعیت او دور کنند تا هیچ گاه چشم در چشمان عباس ندوزند. عبدالله از آن دسته افراد بود که بار و بندیلش را جمع کرد و از مریوان به سردشت رفت.

کربلایی احمد[3] هیچ گاه گمان نمی کرد که فرزند سر به راه و مهربانش بعدها دل ها را مسخر خود کند و آنقدر مهربانی و مهربانی و مهربانی کند که دوست را که هیچ، دشمن را به زانو در آورد.[4]

 
  1. شهید حاج عباس کریمی که بعد از شهادت شهید حاج همت به فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (ص) (این لشکر از رزمندگان استان تهران تشکیل شده بود) به عنوان چهارمین فرمانده انتخاب شد. وی در بیست و سوم اسفند ماه سال 63 و در چهارمین روز از عملیات بدر در شرق رودخانه دجله در اثر اصابت ترکش گلوله توپ به پشت سرش به جمع فرماندهان شهید لشکر پیوست.
  1. حاج احمد متوسلیان، فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص) که به همراه سید محسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان در روز چهاردهم تیرماه سال 61 به اسارت نیروهای فالانژ درآمده و به صهیونیست ها تحویل داده شدند. سال ها از اسارت آنها در چنگال رژیم اشغالگر قدس می گذرد و خبرهای ضد و نقیضی درباره سلامتی آنها به گوش می خورد.
  1. پدر شهید کریمی.
  1. برگرفته از نوشته اصلا تو می دانی حاج عباس کیست؟

 

دیدگاه تان را بنویسید