مریلا زارعی درباره آخرین ساخته رضا میرکریمی که از چهارشنبه هفته گذشته روی پرده سینماها رفته است از نگاهی زنانه پرداخته است.

به گزارش جی پلاس، این روزها قصری ساخته شده بر پرده نقره‌ای سینما که آجر به آجرش عشق است، آنقدر به وجد آمدم که می‌خواهم آن را با سازنده اثر به اشتراک بگذارم. آقای میرکریمی شما قصری ساخته‌ای که تمام قصرهای ساخته شده و دروغین این روزها را ویران کرد. قصری فراتر از شراکت در خانه و اسباب و حساب بانکی و چه و چه و ...

قصری رویایی که عشق در آن از هنگامی جاری می‌شود و شیرینش می‌کند، که عاشقی در این جهان نیست. راست گفته‌اند که زن‌ها برای اثبات عشقشان باید در ارتفاع بایستند تا شنیده شوند و «شیرین» چه آسمانی در بالاترین قله‌ها نشست و ما را به تماشای عشق واقعی دعوت کرد. من، این حس را، فقط و فقط از آنِ شما می‌دانم که گویی با تمام وجودتان آن را لمس کرده‌اید و به این دریافت رسیده‌اید که تبلور عشق واقعی و عیار آن در نبودنِ عاشق، معنا می‌دهد. شاید برای همین معشوق را در آوردگاه عاطفه، به ضرباتِ سخت و دردناکِ ناشی از خشمِ خویشانِ شیرین سپردی، تا بلکه مردِ قصه را از قدرناشناسی‌هایش تطهیر کنی چرا که، برای درک عشق، باید طاهر شد. باید پاک شد. 

شما این را می‌دانی که برای ایستادن در محراب عشق، باید با خون وضو ساخت. شاید اینجا با خونِ دل وضو ساختی. 

چه بگویم که در این فیلم تمام دنیایم را در شیرینِ غایبِ قصه‌تان پیدا کردم. با اثرش اشک ریختم با رنگ آمیزیِ پر از شور و امید به زندگیش، با سرود شادِ کودکانه‌اش در ماشین رنگ شده، حتی با کبریت‌های سوخته کنار گاز، چون خوب می‌فهمیدم این‌ها همه از کجا نشات می٬گیرد. از یک خیال بدون لمس و توقع. از امید به یک حضور، ولو دورتر و دورتر. از مردی که از انتهایِ مردانگی و نرینگی، به این سفر می‌رود تا بر اساس محاسبات زمخت و خشنِ مردانه‌اش، میراث این عشق را بردارد و با خود به زندگی سراسر عادت خود با زن دیگری به شراکت بنشیند. زنی که وجه دیگری از به اصطلاح عشق را، در اوج وابستگی و داشتن می‌خواهد. شراکتی در اندازه یک شرکت تجاری که دادن و ستاندن باید باشد تا ورشکسته نشوند. و چقدر خوب طعنه زدی به این شراکتِ ورشکسته زندگی‌هایِ امروز. 

غافل از اینکه عشق در دنیایی دیگر کار خودش را می‌کند و چه منصفانه و شجاعانه مردِ قصه شیرین را در مقابل این ذلت و تسلیمِ از سر نیازِ مردانه‌اش قرار دادی که با بهایی اندک تکلیف این عادت و گردن‌کشی زن را روشن کند. 

عادت، حسی که در زندگی ماشینیِ این روزها به شکل تقلبی،خودش را به جای عشق قالب کرده و عاشقانه‌ها را به سوی بن‌بست هدایت نموده است. عاشقانه‌ای که در اوج بی‌مهری حتی به اهدای قلب می‌انجامد، عاشقی که اهدا کننده قلبش است، هم در حیات و هم در زمان مرگ. شیرین اهدا می‌کند تا نتیجه‌اش بشود جهانی پر از صلح و انصاف. جهانی که اشک از چشمان جاری می‌شود تا جلای روح شود نه نشانه‌ای برای ضعف. تا هیچ حیوانی ولو وحشی از لطف و کرامت انسان محروم نشود چه برسد به انسان. تا هیچ عاشقی دیگر عشقش را در تنهایی با گل و گلدان و در و دیوار سهیم نشود. 

آقای میرکریمی عزیز چه خوب گفتی و چه زیبا ساختی قصرِ شیرینت را، بلکه فرهادهای دروغین و تقلبی، روزی جهان را از چشمِ شیرین تو ببینند. آقای میرکریمی سپاسگزارم که زنی را تصویر کردی که در نبودنش هم دوباره بودن را جاری ساخت. جگر سوزاند تا مردِ مقهور سرنوشت به خود بیاید و جهانی سرشار از معرفت بسازد. با دو گوهر به جا مانده از شیرین که به واقع تجلی عقل بودند و احساس و سرانجام تبریک به همه عوامل موثر در این ضیافت شاعرانه.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.