چند روزی همقدم با شهید اثری نژاد-۲
علت دلشوره های محمد به هنگام خواندن خطبه عقد چه بود؟
صبوری و محبت های محمد سرانجام فاطمه را به او علاقه مند کرد تا جایی که تصورش درباره همسر تغییر کرد.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: بانو[1] هر کار کرد نتوانست میل محمد[2] را برگرداند و چند روزی گذشت و قرار بود آنها کارت های عروسی را برای مهمانان بنویسند که فاطمه نزد محمد آمد و گفت این آخرین فرصت من است، خواهش می کنم این قضیه را به هم بزن، محمد نیشخندی زد و گفت من متوجه همه لجبازی هایت شدم و اینکه تو می خواستی کاری کنی تا من پشیمان شوم اما اشتباه فکر کرده ای من هیچ وقت چنین کاری نمی کنم.
اتاق های خانه پدری بانو تو در تو بود و با در از هم جدا شده بود، محمد از مادر خواست در اتاق را باز بگذارند و پرده ای نصب کنند تا وقتی عروس بله را گفت او بتواند بشنود و چون محمد از این موضوع که رسم است عروس بعد از سه بار خواندن خطبه عقد بله را می گوید، بی خبر بود، وقتی عاقد خطبه را خواند و هیچ جوابی از سوی فاطمه نرسید، دلش به شور افتاد و با دادن هدیه ای 300 تومانی به جلوی در آمد و پرسید پس چه شده است که مادر برایش رسم را توضیح داد. نفس راحتی کشید و به جای خود برگشت و بالاخره فاطمه بانو بله را گفت.
و اینگونه مراسم ساده عقد با حضور داماد و خانواده عروس شکل گرفت.
خانه پدر بانو بزرگ بود و هشت اتاق داشت و او برایشان وسایل زندگی را فراهم کرده و در یکی از اتاق ها چیده بود تا همان جا زندگی شان را آغاز کنند. چند روزی آنجا ماندند و چون محل کار محمد در شهرستان مهاباد بود باید به آنجا می رفتند.
وقتی به مهاباد رسیدند محمد توانست یک اتاق 9 متری از سه اتاق خانه ای را اجاره کند و آشپزخانه اش هم با صاحبخانه مشترک بود و اندکی وسایل اولیه زندگی تهیه کرد و زندگی در شهرستان را شروع کردند.
بانو کم سن و سال بود و خوب نمی توانست آشپزی کند و بیشتر مواقع غذا را می سوزاند اما محمد بی آنکه ذره ای اخم کند می گفت ایراد ندارد دوباره درست کن یا می رفت کمی پنیر می خرید و می آمد و می گفت بیا نان و پنیر بخوریم یا هر غذایی که خودش بلد بود درست می کرد و هر طور که باید صبوری و خوش اخلاقی می کرد و این رفتار او باعث شد که فاطمه کم کم به او علاقه مند شده و متوجه شود هر شوهری مانند همسایه شان آدم بدی نیست و می تواند آدم خوبی باشد.[3]
ادامه دارد...
- بانو فاطمه غلامی.
- شهید محمد اثری نژاد که در دوازدهم اسفند ماه سال 64 در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید. وی فرمانده لجستیک قرارگاه نجف بود.
- برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.
دیدگاه تان را بنویسید