مرگ مشکوک دانشمند فضایی ایران و انتشار خبر شهادتش از سایت اسرائیلی/ انسان مجازی؛ آخرین پروژه شهید حاتمی

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: آن سال ها که احمد[1] و فرشته[2] انگلستان بودند هر سال برای رفتن حج بلیت ترانزیت رفت و برگشت می گرفتند و یک روزی را در مدینه و دو روز هم در مکه می ماندند و بر می گشتند و همیشه احمد به فرشته می گفت که من شما را در سفر حج از خدا گرفته ام و پاسخ می شنید که من هم تو را از امام رضا(ع) گرفته ام.

شهریور سال 94 بود که احمد برای انجام مناسک حج راهی مکه مکرمه شد. خبر رسید که جرثقیل سقوط کرده و تعدادی از زائران مسجدالحرام به شهادت رسیده اند و احمد که پشت مقام ابراهیم مشغول نماز بوده، دیده شده که در حال کمک به زائران بوده است اما بعد از دو روز گم شدن، پیکر پاکش 700 کیلومتر دورتر از مکه تحویل بعثه داده می شود بی آنکه اثری از شکستگی یا له شدگی در بدن یافت شود و تنها خونی که از بینی اش آمده بود و خراشی که در پیشانی اش نشسته بود.

آن روز برای فاطمه[3] خواستگار آمده بود و آنها تازه رفته بودند و فرشته مشغول مرتب کردن خانه بود که از تلویزیون خبر پخش شد و این فاطمه را نگران کرد، بلافاصله شماره پدر را گرفت اما پاسخی دریافت نکرد، با مادر نگرانی اش را در میان گذاشت و فرشته با این حرف ها که من پدرت را بهتر می شناسم او الان مشغول کمک رسانی است فاطمه را آرام کرد اما بی پاسخ ماندن تماس های مکرر آنها، دلشوره را به جان فرشته هم انداخت تا اینکه حوالی ساعت 30/10 شب دیگر هر دو خط ایرانی و عربستانی او کاملا قطع شد. سازمان حج به آنها گفت که تنها یکی از هموطنان همدانی مان به شهادت رسیده است و نگران نباشید تا اینکه فردای آن روز خبر قطعی شهادتش به بعثه می رسد و پیش از آنکه این خبر به ایران برسد یکی از سایت های اسرائیل آن را اعلام می کند که دانشمند فضایی ایران کشته شد در جایی که حتی سرپرست حجاج هم از دانشمند بودن او هیچ اطلاعی نداشت و همه شواهد خبر از مرگی مشکوک می داد نه به واسطه سقوط جرثقیل.

فرشته در احوالات احمد اینگونه می گوید:

احمد عادت داشت همیشه مرا شما خطاب می کرد و وقتی عصبانی می شد نه فریاد می زد نه توهین می کرد و نه هیچ، تنها خطابش تو بود که نشان دهنده ناراحتی اش می شد.

او در آخرین پروژه اش به پیش بینی رفتار انسان در فضای مجازی که منجر به انسان مجازی می شد پرداخته بود و وقتی فرشته به او می گفت این موجود ساخته توست، می گفت نه خانم من فقط بلدم آشپزی کنم و در خدمت شما باشم.[4]