روزهای انقلاب به روایت صادق طباطبایی-۲
گم شدن امام و ترسی که بر جان ژنرال هایزر نشست
بعد از سخنرانی امام، فشار جمعیت خروج وی را غیر ممکن ساخته بود لذا کمیته تدارکات که پیشبینیهای لازم را کرده بود درخواست هلیکوپتر کرد. از آنجا که این امر قبلاً اعلام نشده بود و فرماندهان ارتش نیز از تعویض خلبانی که ماموریت انتقال ایشان را عهدهدار بود، غافلگیر شده بودند، نوعی نگرانی و سر در گمی و ابهامزدگی آنان را دربرگرفت.
جی پلاس: ژنرال هایزر روز ورود امام، در محل فرماندهی ستاد مشترک ارتش در جلسه فرماندهان نظامی حضور داشت، ژنرال گاست نیز او را همراهی میکرد. قبلاً قرار بود در صورت خروج هایزر از ایران، فرماندهی عملیات را در ایران ژنرال گاست عهدهدار باشد. در هر صورت طبق قرار قبلی ارتش حفظ امنیت فرودگاه و نیز بهشت زهرا را عهدهدار بود.
بعد از پایان یافتن سخنرانی امام در بهشت زهرا(س) فشار جمعیت خروج امام را غیر ممکن ساخته بود لذا کمیته تدارکات که پیشبینیهای لازم را کرده بود در خواست هلیکوپتر کرد. از آنجا که این امر قبلاً اعلام نشده بود و فرماندهان ارتش نیز از تعویض خلبانی که ماموریت انتقال ایشان را عهدهدار بود، غافلگیر شده بودند، نوعی نگرانی و سر در گمی و ابهامزدگی آنان را دربرگرفت.
بلافاصله نیروی هوایی به درخواست کمیته استقبال یک هلیکوپتر و دو خلبان به بهشت زهرا(س) اعزام کرد. کمیته تدارکات با پیشبینی قبلی دو تن از همافران مورد اعتماد را مامور هدایت هلیکوپتر کرد. هنگامی که هلیکوپتر با زحمت زیاد از زمین بلند شد، مسیر جدید او که بیمارستان هزار تختخوابی بود به خلبانان اعلام شد.
هلیکوپتر ابتدا به سمت مقر پیش بینی شده [امام]خمینی حرکت کرد، اما سپس ایشان دستور دادند که به سمت بیمارستان بروند. خلبان فوراً این مطلب را مخابره کرد، اما زمانی که این خبر را دریافت کردیم، تقریباً آنها به بیمارستان رسیده بودند. از این کار احساس ترس کردیم، زیرا هیچ امنیتی پیشبینی نشده بود، هیچ توضیحی برای این تغییر نداشتیم... تلاش کردیم که با خدمه هلیکوپتر از طریق تلفن و بیسیم ارتباط برقرار کنیم، اما موفق نشدیم... تیمسار ربیعی خیلی جوش میزد... گزارش دریافت کردیم که هلیکوپتر در بیمارستان فرود آمده است. اتومبیلی به آنجا آمده بود. آیتالله و مشاورش به درون آن رفته و آنجا را ترک کرده بودند .معلوم بود که این برنامه را از قبل تهیه کرده بودند. برنامهریزی و امنیت خیلی عالی بود. زیرا هیچکس جز یک اتومبیل و یک راننده در آنجا نبود. این کار در گروه ـ فرماندهان ـ احساس ترس به وجود آورد. آنها مطمئن بودند که یک کار اشتباه صورت گرفته است و آنها در ماموریت خود شکست خوردهاند و اکنون هم آیتالله را گم کردهاند... آنها از نقطه نظر نظامی نگران انجام ماموریت خود بودند...».
برشی از کتاب خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی؛ ج 3، ص 177-178؛ چاپ سوم(1392)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.
دیدگاه تان را بنویسید