"یک وعده غذای معمولی" و سرنوشت پول های بادآورده
چرا باید با این فکر کنم که دلار چند است؟ حقوق پدرم به نیازهای زندگی میرسد یا نه؟ کرایه منزل را باید بپردازد. هزینههای زیادی است که باید انجام شود. آن هم پدری که سمبل استواری در جامعه ما است.
به گزارش جی پلاس، وقتی برای تماشا و مصاحبه بازیگران تئاتری دعوت شدم که حتی گوگل هم کمک زیادی برای شناخت آنها به من نمیکرد. با صفحهای خالی از هرگونه سوال به سمت نمایشخانه دیوار چهارم حرکت کردم.
کم کم گوگل داشت در مورد نمایشی که قرار بود آن را ببینم به من اطلاعاتی میداد؛ هرچند که با خواندن مصاحبه افسری از قبل هم گیجتر شدم.
وی در رابطه با موضوع و فضای این اجرا گفته بود : «شاید مخاطب این اثر در مواجههاش با نمایش کمی جا بخورد! زیرا رفتن به سراغ چنین داستانی کمی خطرپذیر است. موضوع کلی این نمایش حول شخصیتی میگذرد که تصورش نسبت به افراد و پیرامونش بهقدری متفاوت میشود که دست به جنایاتی (حداقل آن چیزی که ما به آن جنایت میگوییم) میزند. فعلاً نمیتوانم قصه را باز کنم اما … به اتفاقی فکر کنید که برای چیزهایی که میخوریم میافتد! شاید این همان اتفاقی باشد در جامعه ما رخ میدهد.
در مسیر فکرم درگیر موضوعات مختلفی بود. بالا پایین شدن دلار؛ تلاش مردم برای حفظ سرمایههایشان؛ نقدینگی سرگردان این روزها که به هر سمتی سر میکشد؛ گرانی و حتی قیمت خودرو در ذهنم شناور بود. حتی به این فکر کردم که چرا شنبه و چرا ساعت 5 عصر باید یک نمایش برگزار شود؟ با این حال به خود گفتم به تئاتر میروم حالم خوب میشود و دقایقی کمتر به این موضوعات فکر میکنم.
ساعت 16:43 دقیقه بود که رسیدم به سردر دیوار چهارم در خیابان طالقانی؛ صبر کردم تا نمایش آغاز شود و کنجکاو بودم که ببینم تئاتر بدون بازیگر سرشناس از چه جنسی است. مخصوصا که کارگران یک وعده غذای معمولی در مصاحبهایش گفته بود که روی مرزها قدم گذاشته است.
پرده اول در فضایی آکنده از ترس با حضور متین نجاتی و صدرا صابر آغاز شد. نمایش به شکلی منظم به پیش میرفت و هر لحظه مرا به یاد چیزهایی میانداخت که در راه به آن فکر میکردم. موضوع در رابطه با فردی بود که میل به خوردن همنوعان خود داشت.
قصد بازگو کردن نمایش را ندارم؛ همین را بدانید که 45 دقیقه هرآنچه از دلار و مشکلات و تلاش برای افزایش سرمایه حتی سودهای باد آورده که یک شبه فرد را پولدار و یک ملت را به خاک سیاه مینشاند جلوی چشمانم بود. گویی روی صحنه سلطان سکه را دیدم، یا سلطان قیر؛شایدم هم آنکه بعدها سلطان خودرو و دلار و غیره باشد. همان قدر ساده و همان قدر ملموس.
پس از پایان نمایش آماده مصاحبه شدم. برای من که در اوایل میانسالی هستم همنشینی با جوانانی از سالهای پایانی دهه 70 شور خاصی داشت.
سوال اول را بهار نصرآبادی همکارم از آنها پرسید. سرنوشت شما به کدام جهت رفته است؟
متین در جوابش گغت : "بینهایت جهت" و نورا ادامه داد: "سرنوشت ما به جهتی میرود که خودمان تصمیم بگیریم. مبینا نیز گفت : "سرنوشت ما همین لحظه میتواند باشد"
صدرا که جوانترین عضوگروه بود در جواب این سوال گفت : من اگر بخواهم دوباره زندگی کنم همین مسیر را برای خودم انتخاب میکنم.
حال عجیبی در صحبتهایشان بود از امیدها و ترسهایشان میگفتند اما به تئاتر که رسیدیم تقریبا نظرها نزدیک به هم بود.
یکی نظرش این بود که تئاتر دو سالی است که در حال بهتر شدن است دیگری تئاتر را درمانی میدانست و میگفت: " هنر درمانی است که برای تمام موجودات زنده نتیجه مثبت به همراه دارد و در جامعهای که دیده نشود و ارزشی برای آن قائل نشوند روح و روان انسانها به درجه عالی خود نمیرسد"
اما همگی نگران یک موضوع بودند و آن هم ماهیت تئاتر بود. میگفتند به دلیل حضور سلیبریتیها فروش برخی گیشهها را بالا رفته است اما کیفیت کارها پایین آمده است. میگفتند مهم است که برای چه چیزی تماشاگر به تئاتر میرود و قرار است چه چیزی را ببیند. وقتی یک گروه جوان شروع به کار میکند و تماشاگر کارش را میبیند؛ گویی به تیم اجرا کننده لطف شده است در صورتی که باید به هنر به نمایش گذاشته شده احترام گذاشت.
آنها میگفتند در حقیقت این حمایتی که برای رشد تئاتر باید باشد ؛ در حال تبدیل شدن به یک لطف و ترحم است. این بد است که در جامعه ما هزینه کردن برای هر چیزی لازم است ولی تئاتر دیدن جزو تجملات زندگی است و این برای ایرانیها یک نقطه ضعف است که با آن پیشینه تاریخی و تمدنی حاضر به هزینه کردن برای فرهنگمان نیستیم.
آنها از تکرار موضوعات قدیمی خسته بودند و افزودند: کارهایی که از قدیم تماشاگر پسند بوده است در همان حیطه نمایش اجرا میشود، فیلم تولید میشود و کسی به دنبال خلاقیت و خلق برای ذائقههای جدید نیست.
آنها انتظاراتی هم داشتند و می خواستند تا در تئاتر به جوانها بهای بیشتری داده شود؛ میگفتند: "تئاتر آینده روشنی ندارد؛ مگر اینکه به جوانان بهای بیشتری داده شود تا آنها با هدایت بزرگترها و پیشکسوتان یک کاری انجام دهند. به این دلیل که تئاترهایی که دیده میشوند سلبریتی محور است. میگفتند ما تنها توانشان این است که با ارائه کارشانن در نمایشهایی مانند یک وعده غذای معمولی کیفیتشان را نشان دهند. و اینکه تئاتر در افراد خلاصه نمیشود.
از یک وعده غذای معمولی پرسیدیم و تک تک برایمان گفتند میخواستند چه چیزی را به مخاطبشان بگویند
متین نجاتی شروع کننده بود و گفت: وقتی یک جریانی راه افتاده است و شما میخواهید بر خلاف جریان حرکت کنید؛ مجبور هستید ساختار شکنی کنید. در اجرای ما در ظاهر چیز لذتبخشی وجود ندارد و کسی قرار نیست با دیدن نمایش خوشحال صندلی خود را ترک کند.
نورا حسینی ادامه داد: نمایش یک وعده غذای معمولی آنهای مختلفی دارد. آنهای عصبی، احساسی و ... . به نظر من هر انسانی که کار متفاوتی ارائه کند که ارائه نشده و دیده نشده دریچه جدیدی برای نگاه خودش و مخاطب باز میکند. ما فقط به دنیا نیامدیم که زندگی کنیم. تلاش کردیم در این نمایش افراد را به فکر فرو ببریم تا از خود این سوال را بپرسند" چه چیز این اثر ناراحت کننده بود؟" همین که فرد در حد یک ثانیه به این موضوع فکر کند ما رسالت خود را در نمایش انجام دادیم.
صدرا صابر در تکمیل صحبتهای حسینی گفت: از اول تمرینات و اجرای کار نظر بچهها این بود که زمانی که تماشاگر وارد سالن میشود تئاتر ببیند. دلیل اینکه یک وعده غذای معمولی شنبه ساعت 5 اجرا میشود این است.
دوست داشتم بدانم دنیا از دید آنها چگونه است؛ صابر گفت : من وقتی به اطرافم نگاه میکنم با یک شلوغی افسارگسیخته روبرو میشوم. حتی چیزهایی که نظرم قشنگ میرسند هم شلوغ هستند. چند سال پیش به این نتیجه رسیدم که برای خودم فضایی ایجاد کنم که خوشحال باشم. من در تئاتر لذت میبرم و این هدف من از زندگی است: "داشتن حال خوب".
نجاتی نیز ادامه داد: "دنیا مجموعهای از بینظمیها است." به نظر من مهم هست که شما کدام قسمت ماجرا را میبینید. شما میتوانید یک چیز قشنگ ببنید. بگذارید با یک خاطره مسئله را برای شما روشن کنم. در کافه نمایشخانه دیوار چهارم با کارگردان و بازیگران مکث نشسته بودیم. چند توریست هم پشت میز دیگری نشسته بودند. دخترکی برای فروش فال وارد کافه شد. آقای کارگردان این کار یک فال از دخترک خرید. یکی از توریستهایی که به کافه آمده بود و صحنه را دید سوال کرد شما چه چیزی را خریدید؟ و جواب این بود: شعر حافظ.
چقدر خوب است که یک توریست به این فکر میکند که مردم ایران برای یک شعر پول میدهند و دستفروشانشان شعر میفروشند. شما میتوانید زاویه تلخ این اتفاق و فقر و قسمت ناراحت کننده ماجرا را هم ببینید و این چشمان شما است که نگاه میکند. من از خودم انتظار یک اثر در دنیا را دارم. کسی اثر من را در دنیا نمیگذارد جز خودم.
مبینا امین دهقان نیز گفت: جهان مثل یک صحنه تئاتر است. صحنه هست و چند بازیگر که از نقطهای شروع میشود و کارهایی را انجام و در نهایت پایان مییابد. ما هر کدام بازیگر بخشی از صحنه این تئاتر بزرگ هستیم. ما خودمان تصمیم میگیریم که چطور بازی کنیم که تماشاگری که خود بازیگر بخش دیگری از صحنه هست از دیدن ما لذت ببرد. کسی به جای ما زندگی نمیکند و کسی نتیجه اعمال ما را برای خود نمیکند. مصوب تمام اتفاقات پیرامون ما خودمان هستیم. باید تلاش کنیم که نقطه اوج و مثبت این صحنه عظیم باشیم.
حسینی در ادامه صحبتهای امین دهقان گفت: من تلاش میکنم تک تک لحظات زندگیم را درک کنم و همیشه دنیا را مثل یک بازی دیدم. مرحلهها را باید یکی یکی بگذرانید و از هر مرحله و راه حلهای آن لذت ببرید. مسیر بخشی از سفر است. اگر شما بدون توجه به مسیری که پیمودید به هدف فکر کنید چه لذتی از رسیدن به آن میبرید؟ هنر به من یاد داده از مسیری که برای هدفم دارم لذت ببرم. زیرا حتی سکوت هم در آن فریاد بلندی است. هنر جایی بود که من را محکوم به سکوت نکرد.
آنها با پاسخهایشان مرا شگفتزده کردند وقتی پرسیدم چرا انقدر سینما و تئاتر تلخ است؟
صدراگوی سبقت را ربود و گفت: تناتر نشات گرفته از جامعه است. وفتی که انسانهای تشکیل دهنده جامعه شاد نیستند چطور تئاتر به عنوان آینه جامعه میتواند شادی را نشان دهد.
نورا ادامه داد: تلخی و شیرینی بدون هم بیمعنا میشود. اگر چیزی خیلی شیرین باشد دل آدم را میزند. اگر تلخی نباشد شیرینی دیگر لذت ندارد. بازی زندگی طوری است که شما باید این مرحله را بگذرانید.
مبینا با شور و هیجانی جذاب گفت: در رندگی خوبی و بدی در کنار هم هستند و هیچوقت نمیشود همیشه همه چیز را داشت. وقتی به گذشته نگاه میکنیم میبینیم همه چیز خوب بود مشکلات کم بودند و به یکباره "بمب" همه چیز متلاشی شد. من الان 18 سال دارم. چرا باید با این فکر کنم که دلار چند است؟ حقوق پدرم به نیازهای زندگی میرسد یا نه؟ کرایه منزل را باید بپردازد. هزینههای زیادی است که باید انجام شود. آن هم پدری که سمبل استواری در جامعه ما است. تا کی دوام مییاورد؟ به جایی میرسد که میگوید "من دیگر نمیتوانم. تا کی خوب باشم و خودم را استوار نشان دهم."من نمیدانم در دل پدرم چه میگذرد.
از یک وعده غذای معمولی پرسیدیم و تک تک برایمان گفتند میخواستند چه چیزی را به مخاطبشان بگویند
متین نجاتی شروع کننده بود و گفت: وقتی یک جریانی راه افتاده است و شما میخواهید بر خلاف جریان حرکت کنید؛ مجبور هستید ساختار شکنی کنید. در اجرای ما در ظاهر چیز لذتبخشی وجود ندارد و کسی قرار نیست با دیدن نمایش خوشحال صندلی خود را ترک کند.
نورا حسینی ادامه داد: نمایش یک وعده غذای معمولی آنهای مختلفی دارد. آنهای عصبی، احساسی و ... . به نظر من هر انسانی که کار متفاوتی ارائه کند که ارائه نشده و دیده نشده دریچه جدیدی برای نگاه خودش و مخاطب باز میکند. ما فقط به دنیا نیامدیم که زندگی کنیم. تلاش کردیم در این نمایش افراد را به فکر فرو ببریم تا از خود این سوال را بپرسند" چه چیز این اثر ناراحت کننده بود؟" همین که فرد در حد یک ثانیه به این موضوع فکر کند ما رسالت خود را در نمایش انجام دادیم.
صدرا صابر در تکمیل صحبتهای حسینی گفت: از اول تمرینات و اجرای کار نظر بچهها این بود که زمانی که تماشاگر وارد سالن میشود تئاتر را ببیند. دلیل اینکه یک وعده غذای معمولی شنبه ساعت 5 اجرا میشود این است.
مبینا ادامه داد: یک وعده غذای معمولی نوعی دیدگاه نسبت جهان پیرامون ما. چیزهایی که میخوریم یا مینوشیم. کسی به این موضوع فکر نمیکند که ما در حال خوردن همدیگر هستیم. کسی فکر نمیکند که ما داریم خون همدیگر را میمکیم مثل یک زالویی که به بعد افراد میافتد و خون آنها را میمکد. حتی خودمان را هم داریم میخوریم بدون اینکه متوجه بشیم.
نورا هم گفت: چیزی که دوست دارم این است که در این نمایش همه چیز مهم است و هیچ چیز مهم نیست. این نمایش باعث شد که من یک حس کنم یک میز فقط یک میز نیست. احساس دارد. ناراحت میشود. درد میکشد. انسانها هم همینطورند. هر آدمی میتواند به هر چیزی تشبیه شوند و مغز انسان فراتر از دیدن و خوردن و خوابیدن است. غذای من چیزی است که به آن فکر میکنم. غذای من روحم و تفکراتم هست.
صدراهم از نقشش گفت: چیزی که من دنبال آن بودم این بود که به تماشاگر نشان دهم همه پزشکها سالمتر از مریضشان نیستند.
متین در پایان گفت: ما در خلاصه نمایشمان نوشیتم که در این نمایش هیچ اتفاقی نمیافتد. اگر زمان را در نظر بگیریم کل اتفاقات در 10 ثانیه اتقاق افتاده است.
این گروه جوان تاکید داشتند که هنرجوی کلاسهای آقای دکتر افسری هستند و تقریبا دو سال است که در حال کارگاه "نخ نما" هستند و هرچه در این نمایش دیده شده حاصل تلاشهای استادشان و تیم "نخ نما" بوده است.
دیدگاه تان را بنویسید