نوجوان زبالهگرد: فریب پدرم را خوردم و به آن همه ناز و نعمت پشت پا زدم
فریب حرف های پدرم را خوردم و به آن همه ناز و نعمت و زندگی در رفاه و آسایش پشت پا زدم. درواقع تحت تاثیر احساساتم قرار گرفته بودم و به دنبال بهانه ای برای دیدن پدرم می گشتم اما زمانی متوجه شدم که حرف های پدرم فقط یک حباب خیالی بود که دیگر در دام دوستان ناباب افتاده و کیف زنی و موبایل قاپی را شروع کرده بودم ...
به گزارش جی پلاس، نوجوان 17 ساله که در عملیات طرح های پاک سازی به عنوان مظنون به سرقت دستگیر شده بود در حالی که بیان می کرد بعد از آزادی از زندان کارتن خواب شده ام و با جمع آوری ضایعات مخارج زندگی ام را تامین می کنم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری 24 میرزا کوچک خان مشهد گفت: در کلاس چهارم ابتدایی تحصیل می کردم که مادرم به دلیل بیماری جان سپرد. یک سال بعد از این ماجرا پدرم با زن جوانی ازدواج کرد ولی آن زن هیچ رفتار مناسبی با من و خواهرم نداشت.
وقتی ما رفتارهای زشت او را برای پدرمان بازگو می کردیم دیگر آرامشی در خانه نداشتیم چرا که باید منتظر کتک های نامادری مان می ماندیم. هنوز دو سال بیشتر از ازدواج پدرم نگذشته بود که ماجرای اعتیاد نامادری ام لو رفت اما او در همین مدت موفق شده بود پدرم را نیز به دام اعتیاد بکشاند. به همین دلیل پدرم در برابر رفتار و گفتار زننده نامادری ام نمی توانست هیچ کاری انجام بدهد. این گونه بود که زندگی در آن خانه به یک جهنم واقعی تبدیل شده بود چرا که دیگر رفتارهای پدرم نیز تغییر کرده بود و نامادری ام ما را مجبور می کرد تا برایش مواد مخدر فراهم کنیم.
به همین دلیل روزی خواهرم که سه سال از من بزرگ تر بود، دستم را گرفت و از منزل فرار کردیم و شبانه به منزل عمه ام رفتیم. او فرزندی نداشت و ما را با مهربانی در آغوش گرفت. با آن که مدتی بود درس و مدرسه را کنار گذاشته بودیم ولی با اصرار عمه ام دوباره راهی مدرسه شدیم. او حضانت ما را به عهده گرفت. گویی سعادت و خوشبختی را در این دنیا فقط برای ما فراهم کرده بودند. سه سال بود که بدون هیچ دغدغه ای نزد عمه ام زندگی می کردیم و تمام خاطرات تلخ گذشته از ذهنمان رفته بود تا این که روزی تماس تلفنی پدرم دوباره افکارم را به هم ریخت.
او گفت اعتیادش را ترک کرده و زندگی خوبی دارد اگر من هم نزدش بازگردم شغل خوبی برایم دست و پا می کند. وقتی عمه ام ماجرا را فهمید خیلی اصرار کرد که او را ترک نکنم. او می گفت: حرف های پدرت صحت ندارد ولی من که فریب احساساتم را خورده بودم و از سویی نیز دلم برای پدرم تنگ شده بود، به همه خوشبختی هایم پشت پا زدم و از خانه عمه ام بیرون آمدم. در همین حال عمه ام با من شرط کرد که اگر نزد پدرم رفتم دوباره حق بازگشت نزد او را ندارم.
خلاصه بعد از چند روز سرگردانی در کوچه و خیابان فهمیدم که حرف های پدرم حبابی پوچ بود چرا که به هر بهانه ای مرا از خودش می راند و حتی پاسخ تلفن هایم را نمی داد. روی بازگشت نزد عمه ام را نداشتم تا این که برای رهایی از این وضعیت در دام دوستان ناباب افتادم و به پاتوق های خلافکاری کشیده شدم. به پیشنهاد یکی از دوستانم سوار موتورسیکلت شدیم و به کیف زنی و موبایل قاپی روی آوردیم. اما از آن جایی که موتورسیکلت دوستم سرقتی بود، خیلی زود دستگیر و به دو ماه زندان محکوم شدم.
وقتی از زندان آزاد شدم، به کارتن خوابی روی آوردم و با جمع آوری ضایعات روزگار می گذراندم. حالا هم آرزو دارم شاید روزی عمه ام مرا بپذیرد و ... شایان ذکر است به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) این نوجوان در اختیار دایره مددکاری قرار گرفت تا اقدامات لازم در این باره به عمل آید.
دیدگاه تان را بنویسید