در این مطلب آمده است: تا بروند و از آب سردکن جلوی در یک مشت آب بیاورند و بپاشند توی صورت زن، خودش تقریباً به حال آمده و دارد با گوشه چادر صورتش را باد می‌زند.
«بهتر شدی خانوم؟» زن سرش را تکان می‌دهد و دختر جوان، همان که برایش آب آورده، دست‌های خیس را با کنار مانتو پاک می‌کند و داخل داروخانه می‌شود تا به خیل آدم‌های منتظر بپیوندد که کیپ هم ایستاده یا روی چند ردیف صندلی‌های محدود سالن نشسته‌اند.
زن همان طور وارفته و بی‌حال روی پله‌ها می‌ماند. چهره‌اش هنوز برافروخته است: «از ساعت 8 اینجا هستم، جان ندارم دیگر. چند سال است این داروی فشار خون را استفاده می‌کنم. الان هرجا می‌روم، می‌گویند نداریم. دیووان 80 یک مدت است کم شده.
البته هر از گاهی کمیاب می‌شد اما دوباره پخش می‌شد. الان هیچ جا نیست. ایرانی‌اش هست اما دکتر باید جابجا کند. حالا اینجا آمده‌ام ببینم دارند یا نه. گفتند دکتر دوباره باید دستور بدهد برای مشابهش. بیرون یک جایی آدرس داده‌اند اما 28 تا قرصش، 170 هزار تومان است. در توانم نیست این مبلغ.»
زن چادرش را جمع می‌کند و بدون اینکه خاکش را بتکاند دستش را به میله کنار پله‌ها می‌گیرد و می‌رود سمت خیابان. آدم‌هایی که از داروخانه سیزده آبان بیرون می‌آیند، دو دسته‌اند؛ یک دسته آنهایی که بالاخره توانسته‌اند بعد از چند ساعت معطلی داروی مورد نظرشان را بگیرند و دسته دیگر آنهایی که از این در هم ناامید بیرون می‌روند.
به دست گروه ناامیدان، معمولاً یک برگه می‌دهند که روی آن اسم چند داروخانه و شماره تلفن‌شان دیده می‌شود. باید یکی یکی به داروخانه‌ها زنگ بزنند و سؤال کنند که داروی مورد نظرشان آنجا پیدا می‌شود یا نه.
دو پسر جوان جزو دسته دوم هستند، برگه به دست روی پله‌ها نشسته‌اند و شماره‌ها را یکی یکی می‌گیرند و کنار اسم داروخانه‌ها تیک می‌زنند. هر از گاهی مجبورند از روی پله‌ بلند شوند تا مرد یا زن مسنی دستش را به میله بگیرد و به زور از پله‌ها بالا برود. گاهی هم کمکی به مراجعه کننده سالمند می‌کنند. دنبال چه دارویی هستید؟ یکی از پسرها سرش را بالا می‌آورد: «قطره سینالون، هیچ کجا هم ندارند.»
دانشجوی شهرستانی هستند. یکی‌شان صبح از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند یکی از چشم‌هایش ورم کرده: «دکتر گفت یک جوش داخل چشمت هست، نمی‌دانم چیست. این قطره را داده و گفته ایرانی‌اش را به هیچ عنوان نگیر. همه‌جا زنگ زدیم اما ندارند.»
پسرها ناامید راهشان را می‌گیرند و می‌روند، آخرین شماره آب پاکی را روی دست‌شان می‌ریزد. زنی میانسال که دارد با کسی پای تلفن آذری صحبت می‌کند هم جزو دسته کاغذ به دست‌هاست. مگلومین 76 می‌خواهد برای اسکن: «همه جا گفتند سیزده آبان دارد اما اینجا هم می‌گویند نداریم انگار چند وقت است توزیع نشده. حالا چند جای دیگر گفته‌اند سر بزنم. زنگ می‌زنم جواب درست نمی‌دهند. باید بروم، آخرین امیدم هلال احمر است.»
آدم‌هایی که داخل سالن نشسته‌اند، خسته و منتظرند. در چهره‌ها نشانی از شادمانی، حتی اندک شادمانی دیده نمی‌شود. مردی بلند می‌گوید: «نگاه کنید، گرانی که می‌شود مردم بیشتر مریض می‌شوند انگار.» و بعد می گوید: «خدا هیچ کس را این موقع مریض نکند، با این وضعیت مریض هم بشوی کارت تمام است دیگر.»
مریض، خودش نیست، برادرش است که از کرمان آمده. دیروز تومور بدخیم از سرش درآورده‌اند و الان توی آی سی یو است. دارویی که می‌خواهد، برای فشار مغز است. اسمش را نمی‌داند اما همه داروخانه‌ها را زیر پا گذاشته و نداشته‌اند و اینجا گفته‌اند دارند: «می‌گویند شرکتش اصلاً دیگر توزیع نمی‌کند. یک داروخانه گفت اصلاً گیر نمی‌آید. داروهای شیمی درمانی‌اش را هم که می‌خواستیم بگیریم، خیلی مشکل داشتیم.»
مرد دیگری دفترچه تأمین اجتماعی را نشان می‌دهد و می‌گوید: «این مال زنم است، سرطان خون دارد. دکتر برایش 60 تا قرص نوشته اما اینجا فقط 30 تایش را تأیید کردند. خب من باید چه کار کنم؟ از زنجان هم می‌آیم. دوباره برای بقیه قرص‌ها باید بدهم دکتر بنویسد و بیایم تأیید کنم وگرنه که باید از جیبم آزاد بگیرم.
چرا سرطان را جزو بیماری‌های خاص حساب نمی‌کنند؟! این بیمه‌ها چقدر مگر به ما کمک می‌کند. الان هرچه قرص تقویتی بود، نگرفتم. گفتم حالا اینهایی را که واجب است می‌گیرم. باید دارو را بگیرم و سوار اتوبوس شوم و برگردم زنجان.»
مرد با نصف قرص‌های تجویز شده از در بیرون می‌رود. نایلون کوچک داروها و دفترچه را توی نایلون بزرگتری می‌گذارد که یک روسری طرحدار داخلش مچاله شده، لابد برای زنش خریده است.
بیماران شهرستانی تعدادشان کم نیست.
یکی دیگرشان زنی است که از کرمانشاه آمده و مشکل تنفسی دارد و به گفته خودش برای پاکسازی ریه آمده. دیشب از کرمانشاه رسیده و شب را خانه خواهرش در شهرک اندیشه شهریار مانده و حالا با خواهرش آمده دارو را بگیرد و برگردد شهرش: «الان من اینجا خواهرم هست که می‌آیم. به خدا بعضی‌ها را در شهرستان می‌شناسم که برای درمان، خانه را فروخته‌اند و آمده‌اند تهران یک جای کوچک اجاره کرده‌اند. من می‌آیم کارم را انجام می‌دهم و یک استراحتی می‌کنم و می‌روم.»
کسانی که می‌آیند داروخانه، باید اول نسخه شان را تأیید کنند. بخش تأیید نسخه 7 صبح باز می‌شود. باید نوبت بگیری و منتظر باشی. «من اینجا هستم هر روز. برایت نوبت می‌گیرم. داروی اضافه هم در خانه داشتی می‌خرم.»
مرد این را می‌گوید و منتظر جواب می‌ماند. می‌گویم مگر داروی توی خانه را هم می‌خرند؟ جواب می‌دهد: «داروخانه که نمی‌خرد اما من می‌خرم. بالاخره شما ممکن است دارویی در خانه داشته باشی که دیگر به دردت نخورد، یک بنده خدایی هم به آن دارو نیاز داشته باشد و وسعش نرسد. اگر تاریخ دارو نگذشته باشد، مانعی ندارد.»
مرد دیگر که کنارش روی سکوی کنار خیابان نشسته می‌خندد و می‌گوید: «ای داروصفت.»
واسطه دارو ابروها را درهم می‌کشد: «تیکه می‌اندازی حاجی؟ دارو صفت یعنی چه؟! بیا خانم هر وقت خواستی خودم برایم نوبت می‌گیرم، چیزی هم نمی‌خواهد بدهی، فقط اگر دارو داشتی بیاور، کس دیگری هم بود دارو داشت، خبر بده به من. شماره‌ام را بزن توی گوشی‌ات.»
چند قدم آن طرف‌تر یکی دیگر از واسطه‌ها ایستاده: «دارو... دارو... خانم دارو نمی‌خواهی؟» همان موقع زنی سر می‌رسد که معلوم است از قبل با واسطه که پسر جوانی است، گفت و گویی داشته است. زن می‌گوید: «داری دیگر؟» دنبال داروی پروکید بلژیکی است، برای شیمی درمانی. توی سیزده آبان پیدا نکرده و پسر جوان قول می‌دهد به دستش برساند. زن دیگری سر می‌رسد و می‌پرسد:
- آقا داروی آی وی اف می‌خری؟
- چه دارویی؟
- آمپول پروژسترون است برای جلوگیری از سقط جنین، یک تعداد دارم خانه.
پسر شماره‌ای را می‌گیرد و از کسی سؤال می‌کند و رو به زن می‌گوید: «قیمتی ندارد. همینطوری‌اش 20 هزار تومان است. اگر بعداً به دردت می‌خورد، نگه دار. اوضاع دارو خوب نیست.» زن می‌گوید: «به دردم نمی‌خورد دیگر. برایت می‌آورم همین طور مجانی. بده به کسی کارش را راه بیندازد.»
مردم نگرانند. از چند نفر از آنهایی که توی داروخانه بودند، شنیدم که مگر نمی‌گویند دارو تحریم نیست، پس چرا دارو گیر نمی‌آید؟ حداقل بگویند مشکل از کجاست. واردکننده تخلف می‌کند یا داروخانه دار؟ ارز دولتی می‌دهند برای دارو، با آن چه چیزی وارد می‌کنند؟ ما جواب این‌ها را درست نمی‌دانیم. دولت بگوید چرا دارو کمیاب است. باید بترسیم از روزی که دارو پیدا نکنیم یا اینکه مشکلات حل می‌شود؟
این‌ها را کسانی می‌گویند که شاید اندک رمقی برایشان مانده است. بیشتر آدم‌ها اما مثل همان زن از حال رفته، دیگر حوصله اعتراض هم ندارند حتی، مثل زنی که قوطی قرص کلسیم را دستش گرفته بود و می‌گفت این دارو مگر چیست که می‌گویند نیست و مشابهش را باید بگیری، تازه اینجا امید آخرمان است.

روزنامه ایران
9353
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.