سعید اللهبداشتی: حجت الاسلام و المسلمین سید صادق موسوی شیرازی در خاندان فقاهت و مرجعیت رشد و نمو یافته است. وی نوه آیت الله سید عبدالله شیرازی مرجع مشهور و برجسته حوزه علمیه نجف اشرف و مشهد مقدس است که در همراهی با نهضت مبارزاتی حضرت امام خمینی (س) مشارکت فعالی داشت و فرزند ایشان آیت الله سید محمدباقر شیرازی نیز هم اکنون در جایگاه مرجعیت و همراهی انقلاب اسلامی در مشهد مقدس ادامه دهنده راه پدر بزرگوارش است.
حجت الاسلام و المسلمین سید صادق موسوی شیرازی که پرورش یافته این خاندان پرافتخار و فاضل است هم اکنون در کشور لبنان سکونت دارد به ترویج مکتب اهل بیت علیهم السلام مشغول است و خود را مبلغ و مروج راه و روش امام خمینى رضوان الله علیه میداند و آنچنان با شور و حرارت از دوران مبارزه و دلمشغولیهای امروز میگوید که مجالی برای پرسشهای دیگر نمی ماند.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران در سفر نویسنده اثر ارزشمند و تحقیقی «تمام نهج البلاغه» به ایران گفتگوی تفصیلی با ایشان داشته است که در ادامه این گفتگو را میخوانید:
از آنجا که بیت آیت الله سید عبدالله شیرازی از ابتدای حضور حضرت امام در نجف مراودات بسیار صمیمی با ایشان داشتهاند، از خاطرات خود پیرامون این آشنایی بفرمایید؟
خانوادۀ آیت الله سید عبدالله شیرازی از دوران بسیار قدیم در جریان برخورد با رضا شاه ملعون و درگیری در مسجد گوهرشاد و مسئلۀ کشف حجاب در فعالیتهای انقلابی و مخالفت با اقدامات ضداسلامی رژیم شاه ورود داشتند و به همان علت هم از ایران به عراق کوچ کردند و در نجف مستقر شدند، در آنجا هم حرکت خودشان را علیه نظام شاهنشاهی ادامه دادند. نقطۀ مشترک بین مرحوم پدربزرگ ما سید عبدالله شیرازی و بعد پدر ما حضرت آیت الله سید محمدباقر موسوی شیرازی با حضرت امام مسیر و هدف مشترک بود. لذا به محض آنکه امام به نجف مشرف شدند از اولین افرادی که با امام اتصال پیدا کردند و با ایشان همراه شدند، مرحوم پدربزرگ ما مرحوم سید عبدالله شیرازی بود. ما هم در آن فضا رشد کردیم و از همین طریق با منویات حضرت امام رضوان الله علیه آشنا شدیم. لذا خود من در سن ۱۱، ۱۲ سالگی با امام آشنا شدم و اولین تقلید من هم از امام بود با وجود اینکه پدربزرگ من خود مرجع بودند و صاحب رساله. به مجرد اینکه حضرت امام وارد کاظمین شدند و بعد به کربلا مشرف شدند ما با شوق و شعف مشتاق دیدار حضرت امام بودیم. امام وقتی به نجف مشرف شدند برای اولین بار برای یک شخصیت غیرحکومتی حرم امیرالمؤمنین را قرُق کردند، قبلاً فقط برای شاه، رئیس جمهور، نخست وزیر حرم امیرالمؤمنین را قرُق میکردند، اما تنها موردی که برای یک شخصیت غیررسمی و غیرحکومتی حرم امیرالمؤمنین را قرُق کردند برای امام رضوان الله علیه بود. به یاد دارم که کسی نبود از علما و مراجع نجف که حظی از استقبال امام نداشته باشد، هر کسی به مقدار وسع خود وسیلۀ نقلیه در اختیار طلاب و افراد معمولی قرار میداد تا به استقبال امام بروند. در منطقه «خان النص» که تقریباً حد وسط بین نجف و کربلا است کربلاییها امام را تا آنجا بدرقه کردند و از خان النص به نجف را نجفیها ایشان را همراهی کردند. من هم جزء افرادی بودم که تا خان النص رسیدیم. و کافی است برای شما عرض کنم که مرحوم آقای شیخ نصرالله خلخالی صد عدد وسیلۀ نقلیه در اختیار طلاب قرار داد، وأین رقم در آن زمان که تعداد اتومبیلها بسیار کم بود رقم بالایى بود، علت هم این بود که اکثر طلاب امکانات مادی نداشتند و حرکت برای آنها با هزینه خود بسیار مشکل بود، مثل الان نبود که اکثر افراد وسیلۀ نقلیه داشته باشند و حرکتهایشان راحت باشد، آن زمان امکانات خیلی محدود بود وسایل نقلیه هم کم بود، به همین جهت پیدا کردن وسایل نقلیه از این مکان به آن مکان احتیاج به برنامه ریزی داشت. و وقتی امام رضوان الله علیه وارد نجف اشرف شدند مردم زیادی با ایشان وارد حرم شدند و حرم مملوّ إز جمعیت شده بود و من هم آن وقت تقریباً کوچکترین معمم نجف بودم، در سن ۱۲ سالگی من معمم شدم و با همین قد کوچک و سن کم میتوانستم خیلی جاها را به اصطلاح خودمان میان بُر بزنم. امام رضوان الله علیه وقتی که رسیدند زیارت کردند و ایستادند بالای سر برای نماز زیارت در حال نماز با همان قد کوتاه و سن کم رفتم جلو و دست ایشان را گرفتم و بوسیدم. این آغاز آشنایی ما با امام رضوان الله علیه از نزدیک بود. بر این اساس دوستانی که آرام آرام دور امام جمع شدند، دیگر همه همدیگر را میشناختیم، جمعیت کم بود، یعنی متأسفانه جریان روند حرکت امام در نجف یک روند خیلی حساسی بود، اول اینکه امام وارد نجف شدند نیروهای مختلف به ایشان نزدیک شدند، ولی بعد از اینکه دیدند که امام رضوان الله علیه کسی نیست که هدف خود را گم کند، مسیر خود را تغییر دهد آرام آرام موضعگیریها فرق کرد، عوض شد و تا جایی رسید که من یادم است امام رضوان الله تعالی علیه نماز مغرب و عشا را در منزل خود میخواندند، مدرسۀ آقای بروجردی در یک وقتی حیاط و تمام طبقات و پشت بامش هم پُر میشد، ولى اواخر مجموع افرادی که پشت سر امام نماز جماعت میخواندند از ۱۰، ۱۵ نفر بیشتر نمیشدند. و هنوز این عبارت و تُن صدای حضرت امام در گوشم است که امام قبل از هجرت از نجف عبارتشان این بود، نجف مُرده است، من نجفی نیستم، من قمی هستم با همین لهجه. شما ببینید درد دل امام رضوان الله تعالی علیه تا کجا بود که با این بیان صحبت میکردند. صحنه های زیای را خود من در دوران غربت امام در نجف دیدم. شخصی از طلبهها را دیدم که میآمد و امام داشتند میرفتند، در نجف پیاده روها ی خیابانها مسقف است امام داشتند حرکت میکردند و این طلبه داشت میآمد به طرف مقابل. بعد دید که حتمآً روبرو خواهد شد با امام، برای اینکه از حضور مقابل امام فرار کند، از این پیاده رو رفت به پیاده روی دیگر، پیاده رویش را عوض کرد چون میخواست با امام روبرو نشود و در محضوریت گیر نکند. از این قبیل زیاد بود. یکی از کارهای بسیار زیبای بعضی از دوستان در دورۀ امام برای اینکه فضای صمیمت را بین مراجع بیشتر کنند این بود که دو نفر از دوستان بسیار خوبمان یکی آیت الله رحمت و یکی هم آیت الله ناصری، اینها میخواستند ازدواج کنند و آقای ناصری و آقای رحمت میآیند از طرف دختر وکالت میدهند به مرحوم پدربزرگ ما و آقای ناصری، چون دختر نوهشان بود عملاً ولایت داشتند و آقای ناصری وکالت خود را داد به امام، یعنی معکوس هم کار کردند، که جهت اجراى عقد شب جمعه این دو مرجع برای اجرای عقد در حرم امیر المؤمنین علیه السلام کنار هم قرار بگیرند. یعنی فضا اینطور بود که اینها باید یک موضوعی را ایجاد میکردند تا در نظر عموم مراجع کنار هم قرار بگیرند و به خصوص فضای عمومی امام را غریب نداند. دوران بسیار سختی در نجف بود.
حاج آقا مجموعاً رویکرد حضرت امام در حوزه نجف، ایجاد اجماع، توافق و همدلی با سایر مراجع بزرگوار بود، ارزیابی شما از این تلاش امام چیست؟
بالاتر از آن، امام سعی داشتند که مرحوم حاج آقا مصطفی درس آیت الله خوئی برود و خیلی دنبال این بودند که ارتباطات تنگاتنگ داشته باشند. با مرحوم پدربزرگ ما هم خیلی صمیمی بودند و آخرین ملاقاتی هم که مرحوم پدربزرگ ما قبل از خارج شدن از نجف و آمدنشان به ایران با مراجع داشتند با امام رضوان الله تعالی عیله بود و مفصلاً صحبت کردند. خود من چندین بار از نجف قاچاقی میرفتم ومی آمدم با گذرنامه های جعلی چندین بار پیام حضرت امام را برای مرحوم پدربزرگم آوردم، و بالعکس، اصلاً چون مبنای امام اینطور نبود که نیرویشان را به اصطلاح خودمان پخش کنند. یکی از علمای لبنان به نجف رفته بود خدمت امام و این را در خاطرات خودش هم نوشته و چاپ شده مرحوم شیخ محمد جواد مغنیه، میگفت ما رفتیم نجف و شروع کردیم از وحدت اسلامی با امام صحبت کردن، ایشان گفتند شاه باید برود. آن وقتها هیچ علامتی، هیچ نشانی از اینکه شاه ضعفی دارد، ممکن است که نظام شاهنشاهی سرنگون شود اصلاً وجود نداشت. میگفت ما که از منزل امام آمدیم بیرون و تصور کردیم که امام یک مشکلی دارد، وگرنه ما رفتیم صحبت از وحدت اسلامی بین مذاهب کنیم و امام میگوید شاه باید برود. چه تناسبی بین حرف ما و جوابی که او داده بود ما نفهمیدیم و جواب آن را بعد از سرنگونی شاه فهمیدیم که با وجود شاه وحدت اسلامی ممکن نیست، شاه کسی است که روابط تنگاتنگ با اسرائیل و صهیونیسم دارد و آنها حاضر نیستند و امکان ندارد که اجازه بدهند که جهان اسلامی به هم نزدیک شود و متحد شود. بعد خودش میگوید بعد از اینکه انقلاب پیروز شد ما تازه فهمیدیم که حرف امام درست بود و ما نفهمیدیم. !S1!
این را آقای مغنیه چه سالی نقل میکند؟
در خاطراتشان نوشتند. وقتی که امام در نجف بودند. لذا این مسئله خیلی مهم است که نگاه امام خیلی نگاه دقیقی بود، معتقد به این نبودند که نیروهایشان را باید پخش کنند، حرکت شعاری انجام نمیدادند، مثلاً در دوران جنگ اول اسرائیل که آمد لبنان را یک مقدار اشغال کرد و من از نجف رفتم خدمت امام، اوج جنگ بود، گفتم خوب است که شما یک پیامی برای تقویت نیروها بدهید. امام عبارتشان این بود، من آنجا کسی را ندارم، برای که بنویسم؟ این خیلی حرف است! که امام دنبال این نبودند که حالا یک چیزی گفته بشود، یک چیزی نقل بشود، گفتند من کسی را ندارم، برای که بنویسم؟ یعنی مخاطب اگر در جایی داشتند از افرادی که مورد اعتمادشان بودند و آنها هم امام را قبول داشتند آنها را مخاطب قرار میدادند، اما اینکه نه همینطوری فقط برای اینکه ثبت بشود که بیانیه ای دادند، موضعی اعلام کردند این را انجام نمیدادند. حتی در پاریس به یاد دارم یکی از دانشجوها از امام پرسید که امام ما درس میخوانیم و الان مبارزه شده، آیا درسمان را ادامه بدهیم یا بیائیم به مبارزه ملحق بشویم؟ امام خیلی راحت گفتند من هم در نجف درس داشتم ول کردم آمدم اینجا مشغول مبارزه هستم؛ با همین عبارت. یعنی هیچ نیرویشان را پخش نمیکردند این طرف و آن طرف و روی یک نقطه متمرکز کرد و آن نقطه هم نقطه ای بود که روابط عاشقانۀ متقابل، یعنی هم مردم ایران عشق به امام داشتند، هم امام عشق به مردم ایران داشت، یعنی این مسئلۀ طرفینی بود. اما به عکس آن در عراق من به یاد دارم اولین عکس امام روی جلد در مجله های عربی مجله ای بود به نام «الوطن العربی» که روی جلد عکس امام را گذاشته بود خود من دیدم روی دکه های فروش مطبوعات نجف بود کسی باور نمیکرد امامی که ۱۰، ۱۵ سال نجف بودند و ما هر روز أیشان را میدیدم همین فرد اینقدر موثر و مهم باشد، یعنی اگر عکس را میدیدند تعجب میکردند، خب امام هر روز به طور مداوم و منظم به حرم میرفتند و میآمدند، نجف آن وقت هم کوچک بود و رفت و آمد امام در اذهان به طور کامل شکل گرفته بود. طیف جوان، طیف فرهیخته و روشنفکر تازه از راه آن مجله خبردار شدند که این کسی که اینجا است، بغل گوشمان است چه شخصیتی است، اینقدر فضا را نسبت به امام در عراق قفل کرده بودند. ولی به عکس زوار ایرانی که میآمدند، با ترس و لرز هم میآمدند چون ساواک و شاه بود من این صحنه را میدیدم که مثلاً امام وقتی داشتند اذن دخول را برای ورود به حرم امیرالمؤمنین میخواندند زوار ایرانی میآمدند و تا متوجه میشدند ایشان آقای خمینی هستند ولو دزدکی هم شده بود میآمد و سریع دست امام را میبوسید و دور میشد که نتوانند اذیت و آزارش کنند. یعنی فرق بین دو فضا، یک فضا ۱۵ سال امام در آنجا بودند و تعجب میکرد که عکس این شخصیت پشت جلد مجله است و اینقدر نقش دارد و ما خبر نداریم، آن یکی میآمد و دزدکی هم حاضر بود برسد و یک لحظه ای هم به امام نزدیک بشود و دست امام را ببوسد ولو اینکه ساواک هم دنبالش باشند. فضای عجیبی بود و حتی شما حساب کنید خروج امام از نجف طوری بود که نجفیها هیچ کدام نفهمیدند، اینقدر فضا بد بود، چرا؟ چون در آن مقطع فضا فضای بسیار بسته ای بود.
مهاجرت امام از نجف به پاریس چگونه شکل گرفت، آیا خاطراتی از آن برهه دارید؟
جریان پاریس هم خیلی جالب است، وقتی امام نتوانستند وارد کویت بشوند به نظر ما گزینۀ اول ایشان گزینۀ سوریه و لبنان بود، گزینۀ پاریس شاید نبود، و بر همین اساس همراه آقای محتشمیپور، آقای هادی غفاری، آقای علی جنتی و چند نفر از دوستان دیگر رفتیم فرودگاه دمشق به انتظار اولین هواپیمایی که از بغداد بیاید، گفتیم احتمالاً امام از آنجا به سوریه میآیند. حالا هواپیما از بغداد نشسته و ما هیچ کدام جرأت نمیکنیم بگوئیم که آیا امام خمینی در هواپیما هستند؟ ایستادیم و میپرسیدیم یک سیدی، پیرمردی در هواپیما نبود؟ به این شکل. تا فهمیدیم نیستند بعدازظهرش بود که فهمیدیم امام وارد پاریس شدند. و جالب اینکه امام وقتی وارد پاریس میشوند دولت فرانسه نمیفهمد، خبردار نمیشوند، علت اینکه اسمشان در گذرنامه روح الله مصطفوی است و اینطور که مرحوم حاج احمد آقا خودشان به من گفت، بنی صدر و قطب زاده هر دو آمده بودند فرودگاه، ولی بنی صدر راننده داشت و آنجا چون ماشین شخصی نمیتوانست پارک کند همینطور در محوطه میچرخید، قطب زاده چون همراه نداشته ماشین را گذاشته بود در پارکینگ، ولی گذرنامۀ امام را قطب زاده میبرد و مهر ورود میزند، ولى وقتى امام میآیند خارج بشوند با مرحوم احمد آقا و بنی صدر و صادق قطب زاده آنجا یک دفعه ماشین بنی صدر میرسد، و امام سوار ماشین بنی صدر میشوند، خود احمد آقا به من گفت من دلم برای قطب زاده سوخت که زحمت را او کشیده و همه چیز به نام بنی صدر ثبت بشود به امام گفتم حاج آقا من با آقای قطب زاده میآیم، و من سوار ماشین قطب زاده شدم چون اگر من سوار نمیشدم ماشین او خالی میآمد و مناسب نبود. وقتی هم وارد منزل سودابه صدیفى میشوند دولت خبر نداشت، بچههای ایرانی قبل از مقامات فرانسوی خبردار میشوند و گروه گروه به دیدن امام رضوان الله علیه میآیند.
ایرانیها زودتر خبردار شدند تا مقامات دولتی. خانههای آنجا چون اکثراً از چوب ساخته شدهاند و دانشجوهایی که آنجا بودند نمیتوانستند صبر کنند تا فردا صبح و رفت و آمدشان ادامه داشت همسایهها بابت مزاحمت و رفت و آمدها به پلیس زنگ میزنند، چون راه پله هاى چوبى صدا میکردند و نمیگذاشت بخوابند تا ساعت ۲، ۳ نصف شب. اینها شکایت میکنند که مزاحمین اینجا هستند. وقتی پلیس میآید که ببیند چیست، چه خبر است، منشاء مزاحمت چیست تازه میفهمد که کسی به نام امام خمینی آنجا هستند و آنها دیگر نمیتوانستند کاری بکنند، یعنی نمیتوانستند امام را اخراج کنند، یعنی شاید اگر اینها در فرودگاه قبل از ورود میفهمیدند همان حرکت را میکردند که کویت کرد. یعنی فرق بین کویت و فرانسه این بود که کویت هنوز امام منطقۀ حدود مرز را رد نکرده بودند، ولی امام آمدند در پاریس مستقر شدند و اخراج یک عمل دیگری را میخواست، چون وارد شهر شدند. ولی از همان فردا دولت فرانسه آمد و خواست به اصطلاح خودمان آن چیزی را که شده به نفع خودش بچرخاند. آمدند پیش امام که ما روابطمان با شاه خوب است و میخواهیم که شما فعالیت سیاسی نداشته باشید.
شما هم در پاریس به امام ملحق شدید؟
بله ما هم از سوریه به فرانسه آمدیم؛ آقای دکتر عسگری بود که در نوفل لوشاتو یک خانهای داشت که امام رفتند آنجا، خارج از پاریس بود، بعد از اینکه امام منتقل شدند از پاریس تقریباً یک ساعت باید رانندگی کرد تا رسید آنجا، دانشجوها هم امکانات آنچنانی نداشتند که بتوانند به طور مستقل برسند لذا یک ماشین فولکس دست دوم را تهیه کردند که هر کس میخواهد برود بیاید منطقهای که قبلاً بودند مثلاً نیم ساعت قبل از ظهر این فولکس مینی بوس افراد را سوار میکرد میبرد نوفل لوشاتو، به یاد دارم اولها که امام نماز جماعت میخواندند نوفل لوشاتو تعداد افرادی که بودند شاید ۱۰ نفر بیشتر نمیشدند با همۀ افراد بودیم، مثلاً من بودم، آقای محتشمی بود، مرحوم آقای فردوسی پور بود، اشخاص میآمدند سر تا پایش ۱۰ نفر، ۱۵ نفر بیشتر نمیشد. بعد کم کم افکار عمومی پاریس نزدیک شدند به امام، تبلیغات آنجا شروع شد. ولی جالب بود اولین حرکت تبلیغی امام خیلی بامزه بود که چطور انجام گرفت. رئیس تحریر اگر اشتباه نکنم مجلۀ تایمز لندن میآید و میخواهد با امام مصاحبه کند، خب کارتر میآید به استقبال او، شاه تا دم در کاخ میرود به استقبالش، آمد آنجا و دید که دوستان از جمله مرحوم آقای املایی که ایشان هم با همان لباس خودمانی که در منزل مینشینند نشستهاند وقتی هم آمد دم درب ایستاد هیچ کس محل نداد، این شخص عصبانی شد، فریاد زد این چه وضعی است کارتر به استقبال من میآید، شاه تا دم در کاخ من را بدرقه میکند، این چیست شما به من محل نمیدهید؟ آقای املایی گفت ما برای همین انقلاب کردیم. البته خبرنگارهای غربی یک مقداری پوست کلفت هستند، یعنی اینطور نیست که اگر کسی به ذوقشان زد از صحنه خارج بشوند. بعد دید این مدل نگرفت فیتیله اش پائین آورد، خودش ماشین آخرین مدل داشت، میگوید که من میخواهم با امام مصاحبه کنم؛ آقای املایى و دوستان میگویند که مصاحبه با امام یک شرط دارد، اولاً اگر بخواهی مصاحبه کنی ما تنظیم میکنیم و شما به نوفل لوشاتو میروید، باید صبر کنید تا ماشین فولکس واگن بیاید و شما همراه دانشجوها بروید نوفل لوشاتو، بعد هم وقتی امام نماز میخوانند بعد از نماز سخنرانی میکنند، سخنرانی امام را شما میروید ترجمه میکنید به انگلیسی و به عنوان مصاحبه پخش میکنید و عکس امام را پشت جلد مجله میگذارید. چون ما از امام تقلید میکنیم که به اصطلاح خودمان فعالیت سیاسی نکنیم. او هم میپذیرد صبر میکند تا با ماشین فولکس واگن بیاید نوفل لوشاتو. آن روز هم اتفاقاً تعداد دانشجوها زیاد بود در نتیجه ۱۰، ۲۰ نفر روی هم سوار شده بودند او هم بود و به نوفل لوشاتو رسید. طبق توافق امام سخنرانی کردند و بعد هم ترجمه از فارسی به انگلیسی کرد و اولین شکستن آن فضای محاصرۀ تبلیغاتی آنجا انجام گرفت. البته در اصل موضوع شکستن حصر مطبوعاتی کلی اولین مصاحبۀ امام با لوموند بود که در نجف انجام شد.
آن وقتها مثل الان نبود که محدودیتی باشد در نقل و انتقال، نیروهای ما مثلاً خودمان در آلمان بودیم بدون ویزا میرفتیم، به فرانسه بدون ویزا وارد میشدیم، اینطور نبود که بخواهیم مثل الان ۶ ماه قبل درخواست ویزا بدهیم که آیا بدهند یا ندهند، من و آقای جنتی از فرانسه آمدیم رم ایتالیا، بعد هر دویمان کارمان بر خلاف قانون بود، سه، چهار گذرنامه در جیبمان بود، شب میخواستیم برویم رم بخوابیم نشستیم قبل از قسمت گذرنامه با هم مشورت کردیم که از کدام گذرنامه استفاده کنیم، بعد یکی از گذرنامهها را از جیبمان درآوردیم و آنها هم مهر زدند و شب رفتیم خوابیدیم و فردایش برگشتیم آمدیم. یعنی اینطور نبود که محدودیت باشد.
موضوع گذرنامه را که فرمودید میگویند شهید محمد منتظری در این کار خیلی حرفهای بود شما چطور این پاسپورتها را درست میکردید؟
ببینید آن وقت به قول خود محمد منتظری میگفت دنیا ما را آدم حساب نمیکرد، در نتیجه حالا اسم او را آوردیم من یک صحنهای را از او بگویم خیلی جالب بود، یک بار گذرنامۀ جعلی داشت سر مرز سوریه، میرسد به مأمور گذرنامه را میدهد، مامور میگوید مدت این گذرنامه تمام شده، مرحوم منتظری میگوید این گذرنامه از بیخ خراب است. مامور میگوید نه هیچ چیزیاش نیست، محمد منتظرًى میگوید قصه از اینجا بالاتره، کیفش را باز میکند خودش تاریخش را درست میکند و یک مهر میزند میگوید بگیر واو هم مهر میزند. یعنی اینقدر واقعاً ما را آدم حساب نمیکردند و جدی نمیگرفتند. مثلاً مرز لبنان و سوریه طوری بود که تقریباً اکثر افرادی که میآمدند قاچاقی رد میکردم لبنان، خیلی از کارمندهای ادارۀ گذرنامۀ مرز لبنان فکر میکردند که من دکانی باز کردم، میگفتند سید یک چیزی هم به ما بده. نگاهشان این بود، نگاه اینکه مثلاً ما هدفی داریم، مبنایی کار میکنیم، مثلاً آقای هادی غفاری یک بار آمد میخواستیم او را رد کنیم در آن شیفت افسری که بود که گیر داد گفت نمیشود رد بشوید. یکی از دوستان کارمند آنجا گفت بگذار شیفت این آقا تمام شود، شیفت که عوض شد من تنظیم میکنم. ما هم همینطور نشستیم شیفت که عوض شد یکی از اتوبوسهایی که آمد میخواستند گذرنامهها آنها را چِک کنند اشاره کرد که از پشت اتوبوس رد شو برو. هادی غفاری را هم اینطور رد کردیم، خود آقای محتشمیپور را همینطور، خیلی از دوستانی که آمدند ما به این شکل رد میکردیم و آن موقع هم با نگاه اینکه ما کار قاچاق انجام میدهیم، نه اینکه کار مبارزاتی انجام میدهیم انجام میدادند. در فرودگاه بیروت مدلهای مختلفی داشتیم که افراد را رد میکردیم، در سوریه همینطور، مثلاً خود من چندین گذرنامه عوض میکردم و از دمشق به اردن میرفتم، از اردن یک گذرنامه جعلی درست میکردم. بعد یکی دیگر از دوستانمان آقای صداقت مثل اینکه یک گذرنامۀ جعلی ایرانی داشت مال یک جوان ۲۱ ساله، خود او آن وقت ۴۰ سال داشت، گفت ما رفتیم مرز اردن افسر گذرنامه را دید گفت این گذرنامه جعلی است. گفتم نه چرا جعلی است؟ گفت این گذرنامه داد میزند ۲۱ ساله کجا؟ قیافه را ببین. اختلاف سن داد میزند. او هم خیلی با خونسردی کلهاش یک مقدار تاس بود دست بلند کرد وبا شدت میزند روی سر خود میگوید «زمانه من را پیر کرد». او هم با خونسردی خوشش میآید مهر میزند و میگوید برو. یعنی اینطور بود که هیچ محاسبهای اینکه اصلاًَ الان این خطری برای ما دارد نبود خیلی راحت عمل میکردند. این مسائل بعد یک مقداری حساس شد. مثلاً خود من اولین گذرنامۀ ایرانی که گرفتم حدود ۷، ۸ سال بعد از مسافرتهای متعدد بود، با گذرنامۀ جعلی چندین بار آمده بودم ایران آمده بودم، رفتم درخواست گذرنامه دادم به کنسولگری ایران در کربلا. بحث باز شد، این دوران سخت ما هم مهم است، همهمان کل افرادی که در خارج بودند شهید محمد منتظرى و بنده ودوستان دیگر دوران بسیار سختى داشتیم و در عین حال الان وقتی وصف میکنیم آن دوران را بسیار شیرین است، آن وقت خیلی سخت بود.
رفتم درخواست گذرنامه دادم، سرکنسول گفت یک سال طول میکشد تا از تهران جواب بیاید، من آنجا طوری صحبت کردم که دل او به حالم رحم آمد، گفت من مینویسم که ۶ ماهه جواب بیاید. من در طول این ۶ ماه ۶۰ بار سفر این ور و آن ور سفر کردم. یک بار که رفتم نجف دامادمان گفت من میروم کنسولگری کربلا گفتم بپرس ببین جواب گذرنامۀ من آمده یا نه؟ رفت و آمد گفت بله آمده. حالا من دو روز قبل رسیده بودم نجف. رفت و گفت بله، من رفتم کربلا مراجعه کردم گفتم بدهید، گفتند شناسنامه را بده تا اصل آن را بدهیم. من در آن مقطع آمده بودم ایران و شناسنامۀ المثنی صادر کرده بودم از ایران، دیدم الان من شناسنامۀ المثنی بدهم اینها فکر میکنند تو نجف هستی، ایران چطور رفتی، شناسنامۀ المثنی چطور گرفتی؟ به هر حال بحث مفصل است تا اینکه ما او را قانع کردیم که بیایند بر اساس دفتر سجلات خودمان، چون ما متولد نجف هستیم بر اساس آن بدهند. مأمور ثبت احوال آمد سجل را باز کرد گفت آقا شما ایران هم رفتی، شناسنامۀ المثنی هم صادر کردی؟ ما را بگو، آن وقت کامپیوتر بود، ماندم! خیلی جایش هم بود که آدم جا بخورد که من آمدم شناسنامه از تهران صادر کردم آنجا منعکس شده، در دفتر سجلات ما منعکس شده که شناسنامۀ المثنی به این تاریخ صادر شده است. ما عادت کردیم که از رو نرویم، گفتم ببین من از نجف تا اینجا بیایم نصف گوشتم آب میشود از این ایست بازرسیهایی که است، اگر من میتوانستم بروم ایران و بیایم خب گذرنامه میخواستم چه کنم؟ با این فرمول آنها را قانع کردم که نه. بعد گفت ما باید یک مدرکی داشته باشیم که شما ایران نرفتید؟ گفتم چکار کنم؟ گفت شما باید بروید نجف از دو نفر از علمای نجف مکتوب بیاورید که شما در این مدت یک سال مسافرت نکردید. گفتم چه کسانی؟ دو نفر را اسم برد که الان نمیخواهم اسمشان را بیاورم. من هم سوار ماشین شدم رفتم نجف و متنی را که گفته بود نمیشد که من از اینها بخواهم پس اول یک متن وسط تهیه وبه امضاى آنان رساندم ولى مورد قبول قرار نگرفت بعد متن دیگرى تهیه کردم وآنها امضا کردند واز این طریق اولین گذرنامه رسمى بدستم رسید. إز آنجا بیرون آمدم رفتم ادارۀ اقامت عراق رویش خروجى بزنند، افسر اقامت گفت شما باید تازه بروید نجف دادگاه که شما چرا در این مدت اقامت نگرفتید؟ گفتم ببین هنوز جوهر امضای کنسولگری خشک نشده، من همین الان گرفته ام، چون دو ساختمان نزدیک هم بودند، گفت این موضوع فرق کرده شما از ۱۸ سالگی باید اقامت داشته باشید، و الان نداری و باید بروی دادگاه. سوار ماشین شدم آمدم بغداد و از بغداد سوار ماشین شدم آمدم سوریه، با گذرنامۀ دیگری وارد سوریه شدم، وقتی آمدم از سوریه خارج بشوم به جای اینکه بروم قسمت خروج رفتم قسمت ورود، گذرنامۀ ایرانى را گذاشتم جلو مامور، نگاه کرد، گفت شما از کجا آمدی؟ گفتم چطور؟ گفت این گذرنامه صادرۀ عراق است، شما مرز سوریه لبنان هستید، هیچ مهر خروج هم اینجا نخورده. گفتم مگر اینجا چند تا کشور هم جوار سوریه است؟ گفت پس خروجى لبنان ندارى. گتفم خروجی کدام است، مگر در لبنان دولتی هست. گفت خب من الان ویزا بزنم اینجا از من میپرسند این آقا با هلیکوپتر آمده اینجا؟ چطور آمد؟ خروجی از هیچ کشوری نخورده از من ورودی بخورد. گفتم نه گذرنامه زبان دارد حرف بزند، نه تو میخواهی از کل صفحات گذرنامه کپی بگیری، نه من میخواهم اذیتت کنم بزن بریم. او هم قانع شد ومهر ویزا را زد، وقتی ورودی زد چون میخواهم بروم لبنان، از آنجا مستقیم آمدم قسمت خروج، آن افسری که آنجا بود اینجا من را دید گفت چی شد؟ تو که الان ورودی زدی؟ گفتم من فکر کردم الان اگر بخواهم بروم سوریه شب کجا بخوابم، حالا چون ویزا ۱۵ روز دوام دارد میروم لبنان میخوابم فردا صبح میآیم. گذرنامۀ رسمی ما به این شکل شد که گذرنامه صادرۀ کربلا است و ورودش هم مرز سوریه لبنان است! همهمان از این مدل کارها داشتیم و در نتیجه آن دوران دوران بسیار سختی بود. !S2!
شما حساب کنید دکتر جلیل ضرابی اولین سفیری که امام در واشنگتن تعیین کردند، وقتی دانشجویان رفتند سفارت ایران در واشنگتن را اشغال کردند امام اولین سفیری که در واشنگتن تعیین کردند ایشان بود از دوستانمان بود. ایشان یک کلمه عربی بلد نبود، دکتر بود در بیروت، قرار بود که برود نجف خدمت امام برسد، حالا خود من گذرنامهام جعلی، او هم یک کلمه عربی بلد نبود، ما از کسی گذرنامهاش را گرفتیم و عکس او را عوض کردیم و عکس دکتر را گذاشتیم بعد من او را بردم در شرایطی که احتیاج نباشد یک کلمه عربی صحبت کند، لو نرود. بعد رفتیم سه، چهار روز نجف بودیم بعد هم برگشتیم بیروت گذرنامه را برگرداندیم با عکس خودش، هیچ کس نفهمید که اصلاً کسی با آن سفر کرده. دوران بسیار سختی بود. یعنی اولین ثبت بچههایم و خانوادهام در سجلات رسمی ایران بعد از پیروزی انقلاب بود. یعنی ثبت نداشتند، من چهار تا بچه داشتم نه خودم، نه خانمم نه ثبت ازدواج داشتیم نه هیچ چیز، به هیچ کس هم نمیتوانستیم بگوئیم. مثلاً عراقی میآمد لبنان میگفت خدا لعنت کند صدام را، در نتیجه فضای شیعه او را قبول میکرد به علت اینکه آنها مظلوم هستند. اما در زمان شاه به عکس بود، فضای لبنان اینگونه نبود و امکان نداشت کسی بیاید آنجا و اعلام کند من که هستم. من به یاد دارم یکی از علما آمده بود لبنان خود من در جلسه دیدم جمعی از علمای آنجا عبارتشان این بود که ما از شما میخواهیم که شما از فلان شخصیت مذهبی ایران بخواهید که از شاه ایران بخواهد که شاه ایران از آمریکا بخواهد که آمریکا به اسرائیل فشار بیاورد که اسرائیل جنوب لبنان را بمباران نکند. یعنی این نگاهها بود و شاه را تمام شیعه میشناختند. خب شما حساب کنید در آن فضا میخواهید بگوئید شاه جنایتکار است، شاه مزدور اسرائیل است. آقای حمید روحانی خود او برای من نقل کرد که وقتی داشت جلد اول نهضت امام خمینی را در بیروت تنظیم میکرد و چاپ میکرد رفته بود سراغ یک چاپخانۀ بسیار عقبافتاده، که بعد خودم هم بعضی چیزها را آنجا چاپ میکردم، خیلی عقب افتاده، هیچ کس هم نمیشناختش. بعد از انقلاب فهمیدیم که گزارشات هر مجموعهای که آقای روحانی چاپ میکرده نه اینکه کتاب کجا چاپ شده، نه مراحل مختلف، یعنی هر ۳۶ صفحه، ۳۶ صفحهای که چاپ میشده گزارش آن به ساواک میرسیده است. یعنی شما حساب کنید در آن فضا بخواهید کار کنید. من یک بار برای اینکه اولین پوستر امام را در بیروت میخواستیم بچسبانیم حتی در این حد من مجبور شدم یک دعوای ساختگی با خانوادهام درست کنم که ایشان از من قهر کنند و بروند به خانۀ پدر و مادرشان که خانۀ ما خالی شود و در نتیجه بچههایی که میخواهند عکس امام را بیاورند پخش کنند بیایند و کارشان را انجام دهند. و بعد از اینکه کار انجام شد رفتم و ایشان را دوباره راضی کردم و به منزل برگشتیم. یعنی تا این حد فضا پیچیده بود که من در خانۀ خودم هم نمیتوانم به راحتی حرکت کنم. خواهر ما خانم دباغ کسی نمیدانست که ایشان شوهر دارند، بچه دارند، داماد دارند، و میآمدند و مینشستیم با هم بنده ویک دو نفر دیگر، خانم من چون نمیدانست چه خبر است میگفت شما مگر دین ندارید با زن نامحرم مینشینید جلسه میگذارید؟ یعنی اینقدر فضا بسته بود، نمیتوانستیم بگوئیم ما که هستیم؟ چه میخواهیم؟
خدا رحمت کند محمد منتظری را. میخواستیم پیامهای امام را تایپ کنیم. تقریباً از نقطۀ آغاز من پیاهاى امام را ترجمه به زبان عربی کرده تایپ میکردم وتوزیع میکردم وبه دست وسائل خبرى میرساندم، خود او هم ضعیفالبنیه بود و هم ضعیف الجثه، یادم است یک روز دیدم بر کولش یک دانه از این دکتیلوهای قدیمى و سنگین، خیلی هم سنگین بود، گذاشته بود و آورد منزل ما، ما رفتیم در یک اتاق مخصوص این کار، اینها را مخفى کردیم، با یک دستگاه استنسل، نشستیم تایپ میکردیم و بعد تکثیر میکردیم و به جاهای دیگر پخش میکردیم. یک دوران خیلی سختی بود. آنهایی که الان شرایط امروز را میبینند نمیتوانند آن سختی دوران ما را درک کنند، یعنی هر چقدر هم ما برایشان بگوئیم به عنوان یک فیلم میبینند، نمیتوانند به عنوان یک واقعیت درک کنند. خود امام هم همینطور، امام دوران بسیار بسیار سختی را در نجف گذراندند، چون برنامۀ شاه همین بود که امام را بیاورد در کنار مراجع دیگر در نجف قرار بدهد و در نتیجه یک اصطکاکی ایجاد شود و چون امام تازه وارد هستند و آن طرف هم چون مراجع در حوزۀ نجف ریشهدار هستند امام را از این راه به عزلت بکشند و به اصطلاح خودشان تا یک مراحلی پیش رفتند. همین امامی که صد و اندى، هزار نفر به استقبالش آمدند. آن وقت برای هیچ کس اینچنین استقبالی نشده بود، بعد وقتی خواستند خارج بشوند هیچ کس نفهمید، آن نقطۀ آغازین و این نقطۀ پایان. لذا الان من به بعضی از دوستانی که نسل امروز هستند بعضی وقتها عرض میکنم میگویم که مثال ما و شما مثل افرادی است که بیماری داشتند، رفتند نزد دکتر و دکتر گفت یک قرص صبح بخور، یک قرص ظهر بخور، یک قرص شب بخور، و این قرصها را میخورد، استفاده هم میکند و بیماری اش رفع میشود و با مرور زمان سه روز، چهار روز، یک هفته، دو هفته تا خوب بشود. مشکلی که الان است این است که آن قرصهایی که ما خوردیم آرام آرام، روزی یک بار، هفتهای یک بار، غیره، بسیاری از افرادی که الان میخواهند آن مراحل را خلاصه کنند مثل کسی که قرص یک هفته را بگذارد در دهانش و یک دفعه قورت بدهد، خب این شفادهنده که نیست هیچ، به قبرستان فرستادن هم هست، یعنی همان قرصی که اگر طبق دستور دکتر عمل کند خوب میشود، همان قرص را اگر شما جمع کنید و مال یک هفته را با هم بخورید مفید نیست و کشنده هم است. متأسفانه خیلی از جریانات برای نسل موجود به شکل قرصهای یک دفعهای مطرح میشود و به همین براى بسیارى از نسل جوان قابل هضم نیست.
من یک صحنۀ کوچکی را برای شما نقل کنم که در مرحلۀ رحلت حضرت امام دأب من این بود که هر وقت میخواستم از اینجا به لبنان بروم آخرین نقطه ام خداحافظی با امام بود، وقتی هم که میرسیدم شب میرسیدم معمولاً صبح برای دستبوسی می رفتم جماران. آخرین باری که خورد به کسالت حضرت امام من به مرحوم آقای توسلى گفتم ما میرویم لبنان من میخواهم خدمت امام برسم. گفت امام کسالت دارند نمیدانم چه پیش خواهد آمد، شما بیا ببینیم چه میشود. من هم با خانواده آمدم وقتی رسیدم با آقای توسلى صحبت کردم آقای توسلى به من گفت سید، احمد آقا ایستاده نمیگذارد کسی وارد بشود. خانم شما همین نزدیکیها باشد که اگر دیدم رفت یک مقدار دور شد به شما بگویم بیا. من به خانمم گفتم. خانمم گفت اگر صحت و سلامت امام است ما نمیخواهیم. بالأخره یک دفعه دیدم آقای توسلى گفت سریع بیا. ما رفتیم و دست امام را بوس کردیم. دختر من که الان ۲۴ سال دارد او کوچک بود، بعد وقتی بلندش کردیم و دست امام را گفتیم ببوس، امام لطف کردند و به اصطلاح خودمان با دستشان با موهای او بازی کردند، وآن زمان خانم ما به پسر دومم حامله بود. وقتی آمدیم و خورد به رحلت حضرت امام این دختر من عبارت خیلی مهمی را گفت، گفت بابا فردا وقتی برادر من به دنیا بیاید من چطور به او تفهیم کنم که ما میرفتیم پیش امام و امام ما را مورد تفقد قرار میدادند؟ چطور من میتوانم این را به او تفهیم کنم. این در حد یک بچه است که خود او بوده، درک کرده، علیرغم اینکه سن او کم است ولی نمیداند آن را چطور منتقل کند به نسلی که امام را ندیده است. این به عنوان یک مثال کوچک است، ولی اگر بخواهیم در مسائل کلان هم بگوئیم همین میشود.
خیلی از مشکلاتی که الان است منشاش این است که این نسلی که الان است امام را ندیده، امام را درک نکرده، نه فقط ندیده، امام را هم درک نکرده، یک چیزی از امام جسته گریخته شنیده از افراد مختلف و از زاویۀ نگاههای مختلف به امام و در نتیجه هر کسی در یک کانالی قرار گرفته و امام را از آن کانال میشناسد. اگر در کانال افرادی قرار گرفته باشد که امام را قبول ندارند تمام آن چیزهایی که شنیده از نگاه منفی بوده و در نتیجه او منفی میشود. بعضی افراد حتی در نگاه مثبت در کانال افرادی قرار گرفتند که تصویری که از امام برایشان محقق شده تصویر نادرست است و درنتیجه بر اساس آن امام را شناختند و خیلی از چهرههایی که در این مقطع طولانی که با امام رضوان الله تعالی بودند اینها را نمیتواند تشخیص بدهد، فکر میکند مسئولی که در زمان غربت امام با امام بودند فکر میکند آنجا پایشان را دراز کرده بودند، نمیدانند آنهایی که با امام بودند با زمین و زمان درگیر بودند. من به یاد دارم خود من در نجف وقتی که میخواستیم نماز جمعه بخوانیم در تپهای به نام جبل الحویشش که آنجا یک در به منزل مرحوم آقای دکتر محمد صادقی باز میشد و ایشان امام جمعۀ نجف بودند، دو هفته، سه هفته در یک مسجد نماز میخواندیم مسجد را میبستند، آخر کار مجبور شدیم حصیر بیندازیم در آن تپه نماز جمعه بخوانیم و هر چند وقت یک بار کتک میخوردیم، در نجف امیرالمؤمنین برای نماز جمعه باید کتک بخوریم و این یکی از نمونههای غربت فضایی ماقبل انقلاب بود. اما الان طوری است که نه، کسی نماز جمعه نرود کتک میخورد، اول وقتی میرفتیم کتک میخوردیم، حالا وقتی کسی نرود کتک میخورد. خیلی دوران سختی بود، خیلی دوران حزنآوری بود. الان وقتی من به واسطۀ یاد آن روزها میافتم دلم به درد میآید که چرا باید اینطور باشد و چرا یک شخصی در جامعۀ اسلامی آن وقت باید با این موج عظیمی که مخالف هر نوع حرکت به پیش بود مخالفت کند و درنتیجه این دوران سخت ۱۵ سال نجف را بگذراند و سپس تقدیر الهی باشد که به پاریس بروند و آنجا یک مقداری زمینه باز بشود و صدای ایشان و صدای مظلومیت ملت ایران را به دنیا برساند و این باعث بشود که شاه سرنگون بشود و نظام جمهوری اسلامی برقرار شود. بر این اساس تصور من این است دوستانی که وارد میدان امام خمینی میشوند باید این را درک کنند.
آیا پس از تشکیل جمهوری اسلامی و جایگاه حضرت امام برای رهبری شما و سایر حواریون نجف همچنان آن رابطه را با ایشان داشتید؟
یک صحنهای را من از یکی از دوستان عزیزمان آقاى سجادى خودشان برای من نقل کردند، میگفت من یک بار رفتم نزد امام به ایشان گفتم که امام ما شاید به ظاهر گنجایش اینکه پُستی، مسئولیتی را بگیریم نداشتیم، نداریم ولی ما همان عاشق قبلی نجف شما هستیم. ما بعضی وقتها دلمان تنگ میشود و میخواهیم شما را ببینیم، کار خاصی هم نداریم، شما فقط توصیه کنید که یک مقدار آسان بگیرند آمدن ما را. امام گفتند بنشینید پیشم، آقای صانعی را صدا زدند، گفتند آقای صانعی اینها دوستان دوران غربت من هستند، اینها همان طوری باید بیایند پیش من که در دوران غربت من میآمدند پیش من، یک وقت شما برایشان مشکل درست نکنید، هر زمان خواستند بیایند بیایند به راحتی که آن دوران میآمدند پیش من. با این عبارت! یک صحنۀ دیگری باز یاد دارم که امام چقدر آن دوران برایشان حساس بود که مواظب بودند کسی از افراد آن دوران مظلوم قرار نگیرد، آنهایی که آن شرایط را گذراندند در لابه لای چرخ فعل و انفعالات پُستی و مقامی و مسئولیتی له نشوند، خیلی موارد بود، مثلاً قصۀ اولین افطاری که امام رضوان الله تعالی علیه دادند خیلی جالب بود! من اتفاقاً از لبنان آمده بودم رسیدم در حیاط دفتر آقای توسلی یک دفعه احمد آقا گفت امام به من گفتند که من میخواهم یک جلسهای بگذارم از دوستان قدیمی، نمیخواهم نه وکیل باشد، نه وزیر باشد، نه مسئول، دوستان قدیمی. اینها را یک طورى جمع کن من میخواهم ببینمشان. حالا آنجا همهمان نشسته بودیم دوستان هر کسی فکر کرد که چه کسانى با امام بودند، احمد آقا تسبیح دستشان بود، شروع کرد به شمردن، یادم است ایشان با تسبیح ۷۰ نفر را شمرد. بعد همان جا تصمیم گرفت گفت در این سه، چهار روز دیگر ۳۰ نفر دیگر پیدا میکنیم. یعنی شما حساب کنید کل آنهایی که با امام بودند با تسبیح احمد آقا میشدند ۷۰ که میگفت حالا تا ۲۰ روز دیگر ۳۰ نفر دیگر پیدا میکنیم. آقایان به دوستان خبر بدهید فلان شب افطار منزل امام؛ که آن اولین افطاری بود که الان ماه رمضانها باب شده و فقط آقای هاشمی از مسئولین آمد شرکت کرد و آن هم به علت اینکه خانهاش چسبیده به حسینیۀ جماران بود، نه به علت اینکه مسئول بود، و تنها مسئول ایشان بود که شرکت کرد.
امام آمدند سر سفره نشستند یک فضای خیلی صمیمی بود و در حیاط منزلشان بود، نه در حسینیه، اصرار داشتند که این فضا همان صمیمت سابق بماند. و جالبتر از همۀ اینها این بود که فضای جماران فضایی است که باید برای رعایت جان امام کل مسائل ایمنی رعایت بشود، ولی وقتی رسیدیم آقای سراج الدین موسوی که از دوستان ما است ومسئول حفاظت بیت بود ودر اطاق بالا مشرف بر قسمت ورودى بیت نشسته بود و همهمان خودمان را آماده کرده بودیم که بازرسی بشویم، به هر حال طبیعی است، یک دفعه آقای سراج گفت آنهایی که با امام در نجف بودند هیچ کدامشان نمیخواهد بازرسی بشوند. تنها مجموعهای که بدون بازرسی رفتیم بالا در حیاط نزد امام نشستیم آنجا بدون هیچ گونه بازرسی بود. نگاه را ببینید که امام میگوید هیچ کدام از مسئولین نمیخواهد، بعد آقای سراج هم این، بعد کجا؟ دعوت در حیاط خانهشان، یعنی نشان میدهد که امام علیرغم اینکه میلیونها به استقبالشان مى آمدند و میلیونها لبیک یا خمینی مى گفتند و یک دنیا حرف داشتند با ایشان ولی هنوز فضای آنجا در ذهنشان زنده است که چه غربتهایی را کشیدند. یعنی همۀ این فضای جدید چشم امام را پُر نکرده. همان فضای آن پایۀ اصلی که همان دوران غربتشان بود در ذهنشان زنده بود و این حرف را چه زمانی زدند؟ وقتی بود که امام در اوج قدرتشان بودند، که معمولاً ما هنوز به قدرت نرسیدیم فراموش میکنیم قبلیها را. وقتی امام در اوج قدرتشان بودند. بعد موضوع افطار باب شد و مسئولین دیگر هم شروع کردند افطاری بدهند و افطاری بیایند اما نه با نگاه امام.
لذا مجموعۀ زیادی از خاطراتی که از امام رضوان الله تعالی علیه داریم بسیار جالب است، مثلاً شما حساب کنید یک مورد خیلی جالب الان یادم افتاد که خیلی از افراد آن زنده هستند، من شب رسیده بودم از بیروت فردا طبق معمول آمدم دفتر امام، آقای حاج مصطفی کفاشزاده یک دفعه من را دید و گفت سید صادق یک دقیقه بیا بیرون. گفتم چیست؟ گفت آیت الله جنتی از احمد آقا خواسته و احمد آقا از امام خواسته که یکی از علمای لبنان که حالا نمیخواهم اسمش را بیاوریم بیاید دیدن امام و ما میخواهیم این خبر را به او بدهیم فردا ساعت ۸ بیاید. من به ایشان گفتم چشم ولى شما از طرف من به امام بگویید سید صادق سلام میرساند و میگوید اگر این فرد فردا بیاید خدمت شما و بعد برگردد به لبنان فعل و انفعالات حرکت او در آنجا متناسب با نگاه حضرت عالی نیست، آقای کفاشزاده رفت بالا و من هم آمدم دفتر آقای رحیمیان، چند دقیقه اى نگذشت دیدم آقای توسلی آمد و وسط اتاق فریاد زد آسید صادق خراب کردی، آسید صادق خراب کردی. گفتم من کاری نکردم. گفت شما کاری کردی که امام با این آدم ملاقات نمیکند و واقعاً هم سه سال تمام این آدم میآمد اینجا و به فاصلۀ یک دیواری امام میرسید و امام به او ملاقات نمیدادند. خب منی که نه پُستی داشتم، نه مسئولی بودم، نه چیزی بودم، از آن طرف یک طرف آیت الله جنتی بود یک طرف خود احمد آقا پسر امام، ولی نگاه امام این بود که نه، اگر کسی را من از قبل میشناسم حتی اگر هم هیچ پُستی نداشته باشد نظرش را قبول میکنم و نظر دو نفر که یکیشان احمد آقا پسرش و یکی هم آیت الله جنتی بود، آن وقت نظر آنها را میگذارند کنار بعد از کی؟ بعد از اینکه موافقت داده شده و فقط باید به او ابلاغ کنند که فردا ساعت ۸ بیاید، نه اینکه هنوز تصمیم نگرفنهاند، تصمیمگیری شده و تصمیمگیری صفر میشود، منفی میشود.
میتوانیم این را تعبیر کنیم به روش حضرت رسول و امیرالمؤمنین که توجهشان به سابقین مسلمین بود؟
خود قرآن میگوید «السابقون السابقون اولئک المقربون» قرآن قبل از همه این دستور را میدهد. ولی مشکلی که متأسفانه هست و این را من باید اینجا بگویم چون احساس میکنم که باید گفته شود، متأسفانه همانطوری که در تاریخ ما این همه آیات و روایات و حادثههای تاریخی در بیان عظمت و منزلت و شخصیت و ویژگیهای امیرالمؤمنین علیهالسلام است آنها را فراموش میکنند، امیرالمؤمنین علیه السلام که هیچ گونه حرکتی و فعالیتی چه علمی، چه جهادی، و نیز در عرصه هاى دیگر نبوده که امیرالمؤنین در او نباشند ایشان میشوند خلیفۀ چهارم. امروز هم همین است، الان متأسفانه بسیاری از افرادی که هستند حتی «لاتحزن» را هم ندارند، یعنی تا آن حد هم نیستند. مى آیند به راحتی شخصیت افرادی را که زندگیشان را در راه انقلاب، در راه امام، در راه مبارزه خرج کردند، میآیند با آنان برخورد میکنند، در تاریخ داریم که امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند «انزلنى الدهر ثم انزلنی ثم انزلنی حتی قیل علی و معاویه» یعنی اینقدر زمانه من را به پائین کشیده، سه بار این را تکرار میکنند، اینقدر زمانه او را به پائین کشیده، به پائین کشیده تا جایی که نام من و معاویه در کنار هم قرار میگیرد. یعنی این خود بزرگترین مظلومیت علی است که اسم علی در کنار اسم معاویه قرار بگیرد. الان ما از اینها زیاد داریم، افرادی که هیچ نقشى در انقلاب نداشتند، هیچ فعالیتی در دوران مبارزه نداشتند، فضای مهیا را دیدند آمدند نشستند سر این سفره. و به خودشان اجازه میدهند که به مهرههای اصلی انقلاب، مبارزین دوران قبل از فتح انقلاب، کسانی که زندگیشان را در راه انقلاب گذاشتند و از همه مهمتر خود بیت امام، این را من با صراحت میگویم حالا هر تفسیری هم میخواهد بشود بشود، ما ۱۴۰۰ سال کار کردیم که ایها الناس بزرگترین فاجعه این بود که هنوز کفن پیامبر خشک نشد اینها آمدند و حرمت منزل دختر حضرت رسول صلى الله علیه وآله را هتک کردند، هتک حرمت کردند، احترام خانوادۀ پیغمبر را نگه نداشتند. خب الان چه شده؟ الان آیا خانوادۀ امام محترم هستند؟ آیا حواریون امام محترم هستند؟ آیا نزدیکان به امام محترم هستند؟ این سؤالی است که هر کس صدای من را میشنود به نحوی صحبتهای من را میشنود باید فکر کند که آقا اگر ما میگوئیم که چون امیرالمؤمنان قبل از فتح بوده و دیگرانی که بعد از فتح بودند لیاقت اینکه اسمشان در کنار امیرالمؤمنین قرار بگیرد ندارند، خب ما الان چه کار میکنیم؟ ما الان داریم همان کار را میکنیم، این شوخی نیست. افرادی که تا حدی بود که نقل کردند یک بار در صحن امیرالمؤمنین ایستاده برای نماز خواندن، وقتى از او سؤال مى شود براى چه اینجا نماز مى خوانى؟ او میگوید براى اینکه بدانند ما هم بلد هستیم، چون نزدیکان متهم بودند به کمونیستى. أما حالا یکی از راه رسیده بگوید آقا این خوب است، این بد است، این قبول است، این قبول نیست. یعنی واقعاً مسئله است. خود من حالا به مناسبت موضوع چون الان تحقیقات من در نهج البلاغه و کلام امیرالمؤمنین است واقعاً هر حادثهای که پیش میآید یک حادثۀ مترادف آن در جریان تاریخ در ذهنم مجسم میشود، که چطور میشود افرادی میآیند هیچ سابقهای ندارند، هیچ مبارزهای نکردند، هیچ دردی نکشیدند و میآیند خودشان را میکنند میزان درست و نادرست. این فاجعه است.
همۀ حرکتهای تاریخی یعنی چه حرکتهای آسمانی و چه حرکتهای غیرآسمانی اگر اجازه داده شد به افرادی که زحمت نکشیدند، رنج نکشیدند، تحمل سختیها را نکردند اینها بیایند سردمدار بشوند میشویم مثل شوروی، شوروی تا وقتی که نسل کسانی که به هر حال در انقلاب کمونیستی نقش داشتند اتحاد شوروى بر پا بود، کی شوروی متلاشی شد زمینۀ متلاشی شدنش ایجاد شد؟ وقتی که آقای گرباچف آمد. او در زمان تاسیس شوروى ۱۱ سالش بوده، یعنی نه رنج کشید، نه زحمتی کشید، نه کاری کرد، نه تلاشی کرد، ۱۱ سال داشت، خب آمد سفرۀ پهن و امکانات موجود را گرفت، و در نتیجه چیزی هم که به راحتی بدست آورده به راحتی حاضر است از دست بدهد. اما این تشبیهی که من میکنم فقط برای نزدیک کردن است، هیچ وجه شباهتی نیست بین حرکتهای الهی و حرکتهای غیرالهی، ولی قاعده همین است، وقتی مهاجرین مکه سنگ میخوردند، رنج میکشیدند، مورد تهاجم قرار میگرفتند، توبیخ میشدند، اذیت و آزار میشدند اینها دوام میآوردند، بعد انصار دورۀ مدینه هم همینطور، آن وقت یک نفر بیاید از راه رسیده بعد از جنگ خندق و جنگهای دیگر که دیگر اسلام بر روی روال افتاده بیاید و بعد هم بگوید انا خلیفه المسلمین. و از همه بالاتر بگوید ایهاالناس حق ندارید اسم علی را بیاورید، اسم علی ممنوع. یعنی چه؟ بعد همان قصه جریان را میکشد به اینکه بعد یزید بیاید و آن نقطۀ آغازین است، بعد این است. اگر ما هم بخواهیم از این درس تاریخ استفاده نکنیم و اجازه بدهیم افرادی که هیچ رنج و زحمتی نکشیدند اینها بیایند و میداندار بشوند و آنها بیایند مدال بدهند که کی خوب است، کی بد است، کی مقبول است کى مردود است، این فاجعه است. در روایت داریم، که البته این دقیقاً نمیتوانم رویش تأکید کنم که روایت صحیح است ولی بعید نیست از یک زوایه نگاه درست باشد، یک بار عمر و خالد با هم دعوایشان میشود، حضرت رسول صلى الله علیه وآله وقتی شاهد صحنه قرار میگیرند به خالد میفرماید. چرا؟ چون در مقابل خالدی که بعد از پهن شدن سفره اسلام مسلمان شده و عمری که به هر حال در زمان مکه مسلمان شده، در زمان قبل از پهن شدن سفرۀ اسلام در قیاس با همدیگر حضرت به خالد اجازه نمیدهند صدایش را بلند کند در مقابل عمر. اما اگر کس دیگری بیاید در مقابل ابوذر همان حرکت را انجام بدهد حضرت به او میگوید لا تؤذونی فی اصحابى. چرا؟ چون ابوذر اسبقیت دارد. یعنی سلسله مراتب را دقیقاً رعایت میکردند که مبادا کسی از راه رسیده به خود اجازه بدهد که حرمت و احترام شخصیتهای سابقه دار در اسلام را به درجات مختلف از بین ببرد.
به نظر شما نتیجۀ این عدم رعایت چه خواهد شد؟
آخر میرسیم به "لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحى نزل" اگر تصحیح نکنیم حتماً به آن مرحله خواهیم رسید. چون وقتی این مسیر برود خوبان، مخلصین، رنجدیدهها به نحوی از صحنه خالی میشوند میدان به فساد میکشد وأمور به دست آنان مى افتد که اصلاً اعتقادی به چیزی ندارند و سپس زمینه آماده مى شود که برای کشتن نواده رسول الله فتوا صادر میکند. همۀ دوستان در مراسمها و منبرها و عزاداریها شنیدید که یزید هم بدون مجوز شرعی به جنگ امام حسین نیامد، فتوى گرفت إز مفتى که امام حسین «خرج عن دین جده فدمه هدر» حسین از دین جدش خارج شده، پس خونش حلال است. چه کسی این حرف را میزند؟ یزیدی که خود او هیچ ارتباطی با اسلام ندارد. باید الان مواظب باشیم که این مسئله تکرار نشود. حداقل ما که هر سال به یاد امام حسین میافتیم و حادثۀ دلخراش شهادت امام حسین علیهالسلام را به طور تفصیل از راه منابع و راههای دیگر میشنویم باید این را به یاد داشته باشیم که أجازه ندهیم افرادی که در یک لحظه سبز مى شوند بیایند و زمامدار ما شوند والسابقون السابقون مورد تهاجم قرار دهند. واقعاً حرکتی را که امام رضوان الله علیه انجام دادند یک حرکتی بود که برای جامعۀ شیعی در درجۀ اول، و جامعۀ اسلامی در درجۀ دوم، و جامعۀ الهی در درجه سوم، و جامعۀ بشری در درجۀ چهارم یک تحول عظیمی بود. من این را مجبور هستم یک مقدار توضیح بدهم، جامعۀ شیعۀ ما از انتظار فرج یک منطق بسیار بدی را درست کرده بودند، تا جایی که حتی بعضیها میگفتند برای اینکه ما کمک کنیم به تعجیل فرج امام زمان باید کمک کنیم که فساد بیشتر شود، چون مستلزم ظهور امام زمان این است که باید زمین پُر از فساد بشود و ما برای تعجیل باید این کار را بکنیم و کمک کنیم. دیگرانی که اگر این عقیده را نداشتند میآمدند میگفتند بله ما باید فعلاً بنشینیم منتظر باشیم تا اینکه امام زمان بیایند. امام آمدند در سطح شیعی جریانی درست کردند که نه، ما باید برای اینکه آماده کنیم جامعه را برای ظهور امام زمان باید افراد معتقد، مجاهد، مخلص و نمونههای چرکنویس حرکت صاحب الزمان را باید آماده کنیم. امام زمان عجل الله تعالی فرجه وقتی میآیند ایشان میآیند نسخۀ آخرین را اجرا میکنند، چرکنویسها بله توسط دیگران در زمانهای مختلف انجام میگیرد، ولی امام زمان عجل الله تعالی میآیند آن نسخۀ آخرین. و اگر به قول امام ما قائل بشویم که احکام اسلام در بعد از فوت پیغمبر و ائمه علیهم السلام دیگر زمینۀ اجرایی ندارد یعنی ما باید خودمان درب اسلام را ببندیم. خب این در رابطه با شیعه که حالا این یک انقلابی در نگاه شیعه نسبت به مسئلۀ انتظار فرج درست کرد.
با توجه به حضور شما در لبنان ارزیابی تان از تاثیر امام درجهان اسلام و فراتر از آن چیست؟
جامعۀ اسلامی خیلی در شرایط بدی بود، من این را متأسفانه باید بگویم که کلاً فرهنگ جامعۀ اسلامی غیرشیعی، وفرهنگ اهل تسنن شده بود که هر کس میآید سر کار ولو بالسیف بیاید برحسب این اعتقاد اطاعت از او واجب است و مخالفت با آن مخالفت با اولی الامر است، دیگر این حاکم بخواهد عادل باشد، ظالم باشد، خداشناس باشد، خداننشناس باشد، فرقی ندارد. این هم شکل دوم جامعۀ اسلامی. جامعۀ ادیان آسمانی، خب شما حساب کنید وقتی جامعۀ مسیحیت به جایی برسد که نمایندگان مذهبیشان هیچ اعتقاد و تعهدی نسبت به دستورات حضرت مسیح علیه السلام یا حضرت موسی نداشته باشند. الان شما به جهان غربی نگاه میکنید جامعهای است که میآید رسماً همین امروز اعلام میکند که در انگلیس دارند تأکید بر حمایت ازدواج همجنسها در کلیسا باید انجام بگیرد. یعنی مردم دارند نظر میدهند که باید این کار در کلیسا انجام شود و با اشراف نماینده های حضرت مسیح. یعنی در خانۀ حضرت مسیح و با اشراف نماینده های حضرت مسیح میخواهند کاری انجام بگیرد که حضرت مسیح یا حضرت موسی با آن جنگ تمام عیار داشتند. خب امام رضوان الله تعالی وقتی آمدند طوری شد که خود جامعۀ مسیحیت که تا قبل از حضرت امام پاپ یک موجود جامدی بود در واتیکان، نه اینجا میرفت، نه آنجا میرفت، یک باره همین پاپ قبل از پاپ فعلى آمد و یک جهش ایجاد کرد، رفت و آمدها و بیشترین سفرها را بین پاپهای کل تاریخ مسیحیت او انجام داد. این برای آن بود که به هر حال مواظب باشند که میدان از دستشان به در نرود. وگرنه قبل از آن پاپ کی سفر میکرد؟ نشسته بود، و به اصطلاح خواست میدان را از دست ندهد.
آنها دیدند که اگر نرسند، اگر دیر بجنبند از دستشان همه چیز رفته، یعنی چون جامعۀ حتی مسیحیها و حتی جامعۀ ادیان دیگر اینها اینقدر توجهشان به امام رضوان الله علیه زیاد شد که دیدند چکار کنند؟ مثلاً امام وقتی پاریس بودند شب به مناسبت سال جدید به مسیحیها پیام دادند. خب جوانها و دانشجوهایی که آنجا بودند این پیام را تکثیر کردند و شروع کردند پخش کردن در کلیساها. پلیس جلویشان را گرفت، منع کرد، آنها هم در هر ساختمان در صندوق پستیهای ساختمانها یک پیام امام میانداختند. یعنی پلیس فرانسه از پیام امام به مناسبت سالگرد تولد حضرت مسیح ترسید. لذا به عقیدۀ من این موضوع حتی آنها هم از این فضا استفاده کردند به این معنا که به حرکت افتادند، جنب و جوش در بین پاپها و مبلغان مذهبی ادیان آسمانی ایجاد شد. افرادی هستند هیچ دینی را قبول ندارند، جزء ادیان آسمانی هم نیستند ولی میبینید که در عین حال اینها به خود آمدند، یعنی احساس کردند که ما هم انسان هستیم، ما میخواهیم آسوده باشیم. خیلی از لائیکهایی که تا قبل از آن چون ما با آنها تماس داشتیم هیچ کسی را قبول نداشتند اینها آمدند و مجذوب امام شدند، چه در لبنان چه در کشورهای عربی چه در جاهای دیگر. و این نقشی را که امام داشتند نقش خیلی فراگیر بود، یعنی ظلم به امام است که بیائیم بگوئیم امام باعث نجات ایران شدند، نه، نقطۀ مرکزی اش ایران بود، ولی تشعشعات آن ایران که هیچ، شیعه در درجۀ اول، مسلمان غیر شیعه در درجۀ دوم و جامعۀ ادیان الهی در درجۀ سوم، جامعۀ آزادیخواهها در درجۀ چهارم و اصلاً یک فضای دیگری در دنیا ایجاد شد، من به یاد دارم که یکى از دوستانمان رفته بود به الجزایر خود او برایم نقل کرد، گفت ما شب در سفارت نشسته بودیم یک دفعه درب سفارت را زدند گفتند ما میخواهیم با هیئت ایرانی که آمده ملاقات داشته باشیم. آمدند و گفتند ما مجموعه اى هستیم از شیعیان در کوه هاى اطلس، منطقۀ شمال آفریقا، گفت از ما دعوت کردند ما رفتیم دیدیم یک جلسۀ مفصل از شیعیان نشسهاند و بعد از فوت مرحوم آیت الله اراکی بود. بعد دیدیم سؤالهای ریز میکنند از ما، گفتند چون ما مقلد امام بودیم، بعد از فوت امام مرجع تقلید آقای اراکی بودند، الان آقای اراکی فوت کردند ما چکار کنیم؟ گفت من هم گفتم آقا اولاً شما از کجا شیعه شدید؟ عبارت مهم است. میگفت اینها به ما گفتند بخواهیم یا نخواهیم ما مجذوب حرکت امام شدیم. بعد دیدیم اگر ما طرفدار امام نباشیم میشویم طرفدار استکبار، و اسرائیل، پس باید طرفدار امام باشیم. بعد گفت حالا ما نماز را دست بسته بخوانیم یا دست باز بخوانیم؟ فرق آن چیست؟ دستمان را باز کردیم و شیعه شدیم و تقلید از امام کردیم. یعنی یک فضایی در کوههای اطلس آن دور دست اینطور میشود.
حالا شما حساب کنید اینهایی که در جاهایی هستند که ما هیچ دسترسی به آنها نداشتیم آنها تا این حد پیش رفتند و خیلی راحت گفتند دست بسته یا دست باز برای ما هیچ فرقی ندارد، میآیند شیعه میشوند و بعد هم متعهد میماند. یکی از علمای اهل سنت حرف خیلی مهمی زد، روز رحلت حضرت امام وقتی دید که ما خیلی ناراحت و بیقرار هستیم به من گفت سید شما حق ندارید ناراحت باشید، شما قبل از امام هم مرجع داشتید، بعد از امام هم مرجع انتخاب خواهید کرد و در نتیجه مشکل نیست، حالا امام با یک امتیازاتی آمدند شما میتوانید بعد از امام کس دیگری را انتخاب کنید اما ما سنیها در طول تاریخ در تاریکی گشتیم تا یک امام خمینی را پیدا کردیم، الان که از دست ما رفته ما دیگر از کجا پیشوا پیدا کنیم؟ شما حرف آن کوههای اطلس را بگذار کنار حرف این آقای روحانی را ببین چه تغییری در افکار عمومی انجام گرفته؟! اینها همه مال چیست؟ مال اخلاص، مال صفای امام، مال توکل امام، مال لطف خدا به جهانیان، مسلمانان به واسطۀ امام. الان متأسفانه فضا طوری میشود که امام را کمرنگ کنیم، نقش امام را کمرنگ کنیم، من که میگویم از نزدیک میدانم بعضیها هستند که اصلاً امام را قبول نداشتند و قبول ندارند، ولی الان میخواهند خوش رقصی هایی بکنند که دورۀ امام و رنگ امام را کمرنگ کنند. بر این اساس وظیفۀ شما، وظیفۀ ما، وظیفۀ همۀ افرادی که به نحوی بعضى ابعاد، نمیگویم کل ابعاد امام، ولی یک مقداری با امام محشور بودند و ابعاد زندگی و شخصیت امام را دیدند، اینها باید منتقل بشود، باید گفته بشود و نسل جدید بداند به این راحتی این سفره پهن نشده، خار و خاشاک زیاد داشته، آن خار و خاشاکی که الان میگویند ما زدیم کنار نه، آنها خار و خاشاکها را تحمل کردند تا این انقلاب شده است و بر این اساس باید کار کرد.