سیدمحمد حسینیزاده
نزدیک به دو قرن پیش، الکسی دو توکویل، متفکر فرانسوی در کتاب مشهورش «دموکراسی در آمریکا» سازمان و تاسیس دموکراسی در مسیحیت را مساله بزرگ سیاسی عصر ما نامید. وی یکی از عوامل اصلی موفقیت آمریکا در تثبیت دموکراسی و آزادی را پیوند دین و دموکراسی دانسته و گفته: آمریکاییان شاید معضل دین و دموکراسی را حل نکرده باشند اما برای کسانی که میخواهند این مساله بزرگ را حل کنند تجربه خوبی به دست دادهاند. به نظر او در هر مذهبی یک نگرش سیاسی وجود دارد و اگر آدمیان را به خود واگذارند جهان مادی و معنوی را به صورتی مشابه سازمان خواهند داد و میتوان گفت انسان میکوشد تا زمین و آسمان را با هم هماهنگ کند . شاید آنچه او در آن زمان راجع به مسیحیت و دموکراسی میگفت امروزه با رشد دموکراسی در ملل مسیحی چندان اهمیتی نداشته باشد اما مساله دین و دموکراسی همچنان مساله اصلی بسیاری از جوامع به خصوص جوامع اسلامی است. بر مبنای نظر توکویل و براساس آنچه او از تجربه دموکراسی در آمریکا میآموزد برای توسعه دموکراسی در جوامعی که دین از عناصر اصلی هویت مردم تلقی میشود نوعی پیوند بین دین و دموکراسی ضروری است. تاملی در پیشرفت و توسعه دموکراسی در جوامع غربی نیز بر این اندیشه صحه میگذارد. برخلاف تصور مشهور، گذار به دموکراسی در غرب از رهگذر اصلاح دینی و بر پایه نظریههای اندیشمندانی چون لاک صورت گرفته است که بنمایههای دینی اندیشههای آنان را نمیتوان انکار کرد. بدینسان، برخلاف تصور غالب، برایگذار به دموکراسی در جوامع دین پایه، ستیز با دین و دینخویی راهگذار را نه آسان که ناممکن کرده یا حداقل بر دشواریهای طی این مسیر هولناک میافزاید. بنابراین برای توسعه دموکراسی در جوامع دینی نظریهها و گفتمانهای واسطهای لازم هستندتا دین و دموکراسی را آشتی داده و جامعه مذهبی را به سوی دموکراسی رهنمون کنند. از این منظر نظریههای اسلام دموکراتیک مهمترین نقش را درگذار مسالمتآمیز به دموکراسی و تثبیت آن در جوامع اسلامی ایفا میکنند و به همین دلیل است که بررسی و احیای اندیشه آخوندخراسانی در این شرایط اهمیت مییابد. خراسانی به عنوان بزرگترین مرجع وقت شیعه نهتنها قاطعانه از جنبش مشروطهخواهی ایرانیان حمایت کرد و رهبری دینی و سیاسی جنبش را به دست گرفت، بلکه کوشید تا با مبنایی نظری تاسیس نظام دموکراتیک در جامعه شیعی را فراهم آورد. به این جهت وی را میتوان پیشگام و حتی به نوعی بنیانگذار اسلام دموکراتیک در ایران تلقی کرد. آخوند قله دموکراسی در اندیشه علمای شیعه است و نه بعد و نه قبل از او هیچ یک از بزرگان شیعی چنین شجاعانه به دموکراسی نزدیک نشدهاند و دین و دموکراسی را چنین قاطعانه آشتی ندادهاند.
جایگاه علمی خراسانی نیز اعتبار دینی نظریههای او را خدشهناپذیر میکند. وی بعد از شیخ انصاری بزرگترین عالم شیعی معاصر تلقی میشود. حوزه درسی او با حدود هزار و 500 شاگرد بزرگترین و باکیفیتترین حوزه درسی در تاریخ معاصر حوزهها به شمار میرود. صدها مجتهد مسلم از اندیشههایش بهره بردهاند و بیشتر مراجع بعد از او همچون سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ عبدالکریم حایری و محمدحسین بروجردی افتخار شاگردیاش را داشتهاند. کتاب کفایه او همچنان مهمترین کتاب درسی حوزهها در اصول فقه به شمار میرود و هنوز نیز بعد از گذشت یک قرن در میان بزرگان حوزوی سخن از دریای مواج اندیشههای وی به میان میآید. به این ترتیب نمیتوان اعتبار دینی نظریههای او را به پرسش کشید.
درباره دموکراسی
هرچند دموکراسی به معنای وسیع کلمه پدیدهای کهن به شمار میآید اما اندیشهای همواره در حال تحول بوده و عملا در هر سرزمینی و در هر دوره تاریخی شکلی خاص به خود گرفته است. به گفته رابرت دال دموکراسی در تاریخ خود بارها ابداع شده از بین رفته و دوباره از نو ابداع شده است.دموکراسی با تولد در هر جامعهای ویژگیهایی جدید به خود میگیرد و چنین است که همچنان رو به تکامل پیش میرود. به لحاظ نظری در قرون جدید اندیشههای متفکرانی چون لاک (رضایت عمومی)، روسو (حاکمیت عمومی)، جیمز مدیسون (جمهوری نمایندگی) و استوارت میل (آزادی فردی) در رشد و تکامل اندیشه دموکراسی نقش داشتهاند. بنابراین دموکراسی نظامی متحول و پویاست که با تجربه انسانی رو به رشد و تکامل میرود. در قرن بیستم رابرت دال از اندیشمندانی است که در بسط مفهوم دموکراسی کوشیده است. او مدل لیبرال دموکراسی حاکم در غرب را به نام پولیارشی نوع مطلوب حکومت دموکراتیک تلقی میکند. این نوع حکومت به نظر وی دو ویژگی عمده دارد اول شهروندی گستردهای که تمامی افراد بالغ را شامل میشود و دوم اینکه شهروندی حق انتخاب و عزل بالاترین مقام سیاسی را در برگیرد. او برای تحقق این نوع نظام سیاسی هشت نهاد را ضروری میشمارد 1- آزادی تشکیل و عضویت در انجمنها 2- آزادی بیان 3- حق رای گسترده 4- حق انتخاب شدن برای مقامات 5- حق مقامات حکومتی برای رقابت بر سر رای و حمایت 6- در دسترس بودن اطلاعات بدیل 7- انتخابات آزاد و منصفانه 8- وجود نهادهایی که ابتنای سیاستگذاریهای دولت بر رای و ترجیحات مردم را تضمین کند. طبیعی است این تعریف در برگیرنده نوع آرمانی دموکراسی در جوامع لیبرال غربی در قرن بیستم است و ضرورتا با آنچه در عصر مشروطه به نام دموکراسی مطرح بوده است، یکسان نیست. به هرحال میتوان شاخصهایی را به عنوان اصول بنیادین دموکراسی بر شمرد. انتخابی بودن مقامات سیاسی، نفی هرگونه حق و اولویت پیشینی در تصدی مقامات سیاسی و حکومت محدود و موقت مبتنی بر رضایت مردم برخی از این شاخصها به شمار میروند که کموبیش در همه نظامهای دموکراتیک به چشم میخورند.
مبانی دموکراتیک اندیشه آخوندخراسانی
نظریههای سیاسی آخوندخراسانی در چارچوب مکتب شیخ انصاری و در تکمیل آن مطرح میشود. شیخ در بحث ولایت فقیه در کتاب مکاسب دیدگاههای سیاسی خود را بیان کرده است. بر اساس این دیدگاه فقها در حوزه افتا و قضا ولایت دارند. شیخ انصاری به جنبه اثباتی حکومت در عصر غیبت نپرداخته و توضیح نمیدهد که شیعیان به لحاظ سیاسی در این عصر چه باید بکنند. تنها پیامد ایجابی این دیدگاه این بود که حکومتها باید همواره پروای شریعت و عدالت داشته باشند و با اعمال عادلانه و همراهی شریعت بکوشند تا چهره خود را زیر نقابی زیبا پنهان کنند. مشروطه وجه ایجابی نظریه خراسانی است که در چارچوب نظریه فوقالذکر و در جستوجوی راهی برای حل و فصل معضلات سیاسی جامعه شیعی ایران مطرح شد. تامل در سخنانی که آخوند در زمینه انگیزههای ورود خود به مشروطه به زبان رانده است، نشان میدهد اگر اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران بر وفق مراد بود و حکومت وقت میتوانست مدیریتی موفق و کارآمد داشته باشد علما هرگز وارد جریان مشروطه نمیشدند. آخوند در نامهای به محمدعلیشاه انگیزه علما را از ورود به جریان مشروطه چنین توضیح میدهد: سال ها بود ناهنجاری اوضاع ممالک محروسه و تنزل و انحطاط حیات استقلالی دولت و ملت یوما فیوما، موجب کمال تاسف و حسرت بود. از یک طرف تمام کارگزاران امور از وظایف مملکتداری و حفظ نوامیس دین و دولت بیخبر و غافل و تمام همشان به اغتصاب هستی دولت و ملت مقصور و جز اندوختن ذخایر و ایداع در بانکهای خارجه، مقصد دیگری تصور نکرده، تعدیات بر هیچ حدی واقف نبود و از طرف دیگر، اعادی خارجیه هم این وضع را مغتنم و همان حیل و تزویراتی را که در استقلال بر سایر ممالک به کار برده، به مقصود نایل شدند، اعمال و جهات استیلا و نفوذ خود را در عروق مملکت و ملت و تحکم و اقتراحات بر دولت، به درجهای که مشهود است، منتهی کرده، تمام ثروت و نفوذ مملکت را ربودند، تجارت و صناعت داخله را به کلی باطل و همه را به خود محتاج و در زیر بار قرض خود غرق... کردند و به رایالعین مشهود [است] که چنان چه علاج عاجلی به این امراض مهلکه نرسد، به انقراض و اضمحلال کلی، مودی و عما قریب از دین و دولت، اثری باقی نخواهد بود. بنابراین آنچه آخوند و علمای دیگر را به عرصه سیاست سوق داد نه احساس قدرتجویی که نوعی دغدغه ملیگرایانه و احساس خطر فروپاشی جامعه و زوال دین و دولت بود. در همین نامه خراسانی ادامه میدهد که آنها «بعد از تامل، علاج را متوقف بر چند امر» دانستند: اول: اصلاح حال تمامی متصدیان امور و ترتیب آنها به طبقاتهم... دوم: تحصیل اتحاد کامل فیمابین دولت و ملت به طوری که از روی واقع و حقیقت (نه محض لفظ و صورت) پدر و فرزند باشند. پادشاه، تمام قوت زانو و ظهر و بازوی خود را به ملت داد و خود را حافظ و حارس نفوس و اموالشان شناسند. آحاد ملت هم حیات ملی و حفظ شرف و هستی را در سایه عدل و رافت آن پدر مهربان دانسته، پاس ناموس استقلال دولت را از اهم نوامیس شمارند. سوم: تهیه اسباب استغنا از اجانب و احداث کارخانجات و ترویج امتعه داخلیه و افتتاح مکاتب و مدارس کامله به تعلیم و تعلم علوم و صنایع محتاج الیها، با کمال مراقبت و تحفظ بر عقاید و اخلاق و اعمال اطفال مسلمین، نه مثل معلم خانههای سابقه که از روی بیانضباطی، جز فساد عقیده نتیجه نداد. تا آنکه به وسیله تعلم این علوم و صنایع که هم خودش فی نفسه واجب کفایی و هم امروزه تحفظ حوزه بیضه اسلام بر آن متوقف و لهذا از اهم واجبات است دین و دنیای مسلمانان محفوظ و از چنگال اعادی متخلص شوند. بنابراین راهحل انحطاط ایران در نظر خراسانی اصلاح کارگزاران، تقویت پیوند دولت و ملت و توسعه اقتصادی و علمی بود. در ادامه وی اشاره میکند که او و سایر علما هیچ مدل جایگزینی در ذهن نداشتهاند و با طرح مشروطه و تامل در آن متوجه میشوند که همان مدل مورد نظر آنان بوده و به همین دلیل مشروطه را لطف الهی به حساب آورده و از آن با تمام توان حمایت کردهاند. به نظر خراسانی مشروطه میتواند تمامی اهداف فوقالذکر را عملی سازد. از منظر وی مجلس حلقه وصل دولت و ملت و مفتاح تربیت و ترقیاتی است که سایر ملل به آن دست یافته و ایرانیان خود را از آن محروم داشته بودند. در ادامه این نامه وی با توضیح مشروطیت به عنوان محدود کردن قدرت متصدیان امور و جلوگیری از ارتکاب اعمال دلبخواهانه آن را از ضروریات دین اسلام تلقی کرده و منکر آن را در شمار منکر سایر ضروریات دین تلقی میکند.
با این حال همانگونه که اشاره شد، مشروطه نمیتواند یک نظام دینی به شمار آید و همچنان نظامی نامشروع تلقی میشود و این خود راه نقد و اعتراض را گشوده میدارد و حاکمان را از استفاده ابزاری از دین در سرکوب مخالفان محروم میکند. بنابراین نظام مشروع در نظر خراسانی همچنان نظامی است که در رأس آن امام معصوم قرار داشته باشد و از مشروطه راهی به مشروعیت دینی نیست. خراسانی نظامهای نامشروع عصر غیبت را به دو نوع عادله و جابره تقسیم میکند و با تکیه بر دلیل عقلی رجحان شرعی مشروطه را متذکر میشود:
سلطنت غیرمشروعه دو قسم است عادله نظیر مشروطه که مباشر امور عامه عقلا و متدینین باشند و ظالمه جابره آنکه حاکم مطلق یک نفر مطلقالعنان خودسر باشد البته به صریح حکم عقل و به فصیح منصوصات شرع غیرمشروعه عادله مقدم است بر غیرمشروعه جابره و به تجربه و تدقیقات صحیحه و غوررسیهای شافیه مبرهن شده که نه دهم تعدیات دوره استبداد در دوره مشروطه کمتر میشود. دفع افسد به فاسد و قبیح واجب است. چگونه مسلم جرات تفوه به مشروعیت سلطنت جابره میکند. در عین حال به نظر خراسانی همچنانکه سایر نظامهای مشروطه مشروط و مقید به فرهنگ و مذهب جامعه خود است مشروطه ایرانی نیز مشروط به تشیع و احکام شیعی است. همچنان که مشروطیت و آزادی سایر دول و ملل عالم بر مذهب رسمیه آن ممالک استوار است همینطور در ایران هم براساس مذهب جعفری کاملا استوار و مصون از خلل و پایدار خواهد بود و هیچ صاحب غرض فاسد و مفسدی متمکن نخواهد بود که خدای نخواسته خودی به میان اندازد و بر خلاف قوانین و احکام مذهب جعفری حکم قانون جعل و زندقه و بدعتی احداث و قانون اساسی و اصل مشروطیت ایران را نقض و استبدادی به شکل ملعون دیگر به مراتب اشنع از اول برپا کند.
در همین راستا خراسانی از اصل دوم متمم قانون اساسی که به پیشنهاد شیخ فضلالله تصویب شد دفاع کرد و تا آخر بر اجرای آن اصرار داشت. بر اساس این اصل هیاتی پنج نفره از علما در درون مجلس حضور داشتند و وظیفه آنان رعایت انطباق قوانین سیاسه مملکت بر شرعیات بود بهگونهای که «با قواعد مقدسه اسلام مخالفت نداشته باشد.»
در چارچوب مشروطه مورد نظر آخوند علما به جز در حوزه نظارت در قضاوت و تصویب احکام قضایی نیز از اختیارات گسترده برخوردار بودند ولی در حوزه اجرا و امور عمومی سیاسی نقشی نداشتند. تلاش برای حفظ هویت اسلامی مشروطه باعث شد خراسانی و علمای مشروطهخواهی چون نایینی و محلاتی جنبههای دموکراتیک اسلام را تقویت کرده و قرائتی دموکراتیک از دین ارایه کنند. در این راستا مفاهیمی چون برابری و مساوات، عدالت، ظلمستیزی، آزادی و قانون برجسته میشد و سنتهای استبدادی و جائرانه به عنوان بدعتهای خلاف دین طرد میشد. تداوم این نگرش میتوانست مبنایی تئوریک برایگذار ایران و جوامع دینی به سوی دموکراسی و توسعه فراهم آورد اما افسوس که مشروطهخواهی ایرانی در میانه رها شد و این راه ناتمام آخوند را کسی به سرانجام نرساند. به هرحال خراسانی و علمای مشروطهخواه نجف با جدیت تمام از چنین مشروطهای دفاع کردند تا آن حد که مخالفت با آن را مخالفت با امام زمان(عج) دانستند و علیه محمدعلیشاه که با به توپ بستن مجلس، مشروطه را نابود کرد اعلام جهاد کردند و همچنین در مقابل هممسلکان خود در میان علما همچون شیخ فضلالله قاطعانه ایستادند و هیچ تزلزلی در حقانیت مشروطه و دفاع از آن به خود راه ندادند و حمایت این افراد بود که مشروطه را به پیروزی رسانید. بعد از پیروزی نیز خراسانی تمامی تلاش خود را برای تثبیت نظام جدید به کار گرفت و از جمله کوشید تا زمامداران جدید را به وظایف خود آشنا کند. وی در نامهای به احمدشاه نوجوان اندرزهای دهگانه زیر را به وی ارایه کرد تا سرلوحه سیاستهای خود قرار دهد:
حفظ دین و فراگیری علوم دینی، پرهیز از مردمان فاسدالعقیده، کوشش برای ارتقای شأن ایران و ترویج صنایع و کالاهای داخلی، نشر و بسط علوم و صنایع جدید، جلوگیری از دخالت بیگانگان در امور ایران و هوشیاری نسبت به فتنههای آنان، کوشش برای بسط عدالت و مساوات به گونهای که شخص شاه با ضعیفترین افراد ملت از لحاظ حقوق برابر باشند، محبت به رعیت، مطالعه تاریخ مشاهیر و پادشاهان جهان، پرهیز از خوشگذرانی و شهوترانی، بزرگداشت علما.
خراسانی ماههای آخر عمر خود را تماما در نگرانی در مورد سرنوشت ایران و نظام نوپای آن گذراند. او نگران بود که ناکارآمدی حکومت و فساد کارگزاران به بدنامی مشروطه منجر شود و از اینکه عدهای میکوشند تا وجهه دینی مشروطه را تضعیف کنند، اظهار ناراحتی میکرد و معتقد بود موفقیت مشروطه به پیوند آن با دین گره خورده است.خراسانی خطر انتخاب نمایندگان بیکفایت و فاسد را به مردم گوشزد میکرد و به آنان اخطار میداد که نظام مشروطه سرنوشت جامعه را به نمایندگان مردم میسپارد و اگر انتخاب اینان به درستی صورت نگیرد، مسوولیت فساد و بیکفایتیهای کارگزاران و ناکارآمدی حکومت بر عهده مردم است.نامهها و تلگرافهای ماههای آخر عمر وی نشاندهنده عمق علاقه و نگرانی وی نسبت به نظام نوپای مشروطه است. سرانجام زمانیکه روسها ایران را اشغال کردند و دولت مرکزی نتوانست در مقابل آنان کاری انجام دهد، خراسانی ضمن اعلام جهاد علیه روسیه خود به قصد مبارزه با روسیه و کمک به نجات دولت مشروطه رهسپار ایران شد اما دست اجل مهلتش نداد و او به مرگی مشکوک درگذشت. با مرگ او مشروطه بزرگترین تکیهگاه خود را از دست داد و همچون نوزادی نارس که به بیمهری اطرافیان گرفتار میشود، به استقبال مرگ رفت.
پایان سخن
اندیشههای آخوندخراسانی ثمره همنشینی دموکراسی و دینداری در فکر و اندیشه یک عالم برجسته شیعی بود. نفی هرگونه حق و اولویت پیشینی در حکومت، واگذاری حق حکومت به عموم مردم، سپردن اداره امور سیاسی به افراد موثق و متخصص، دفاع از محدودیت قدرت سیاسی، دفاع از پارلمانتاریسم مدرن، توجه به تقویت دولت ملی، ضرورت توسعه اقتصادی و وجوب توسعه علوم و آموزشهای مدرن همگی از شاخصهای نظامهای دموکراتیک مدرن به شمار میآیند که آخوندخراسانی بر آنها تاکید داشت اما همانگونه که میدانیم نه مشروطه و نه سایر مدلها در ایران هیچگاه مقبولیتی فراگیر نیافتند. مشروطه همچنانکه خراسانی و برخی از علمای نجف گفتهاند از ابتدا گرفتار دو گروه مخالف بود که هر دو به شدت ایدئولوژیک و سرسخت بودند. سنتگرایانی که به نام دین مشروطه و دموکراسی را کفر و مشروطهخواهان را بدعتگزار و کافر فرض کرده و با تمامی قوا درصدد نابودی آنان برآمدند و غربگرایانی که به نام مدرنیته و توسعه تیشه به ریشه مشروطه ایرانی میزدند. تا زمانیکه آخوندخراسانی زنده بود، نفس مسیحایی او کالبد نیمهجان مشروطه را زنده نگه میداشت. اما با مرگ مشکوک آخوند که در نیمه راه حرکت به ایران صورت گرفت، مشروطه و به بیانی دیگر اسلام دموکراتیک بزرگترین حامی خود را از دست داد و به تدریج رو به زوال رفت و عرصه را به رقیبان سپرد. در جامعهای که حقیقت سخن را به بزرگی گوینده آن میسنجند، فقدان چنین بزرگانی به زوال گفتمانهایی کمک میکند که اگر مقبولیت مییافتند، میتوانستند جامعه را از سرگشتگیهای ایدئولوژیک رهایی بخشند. بعد از آخوند نوزاد مشروطه در دام این دو گفتمان سرسخت ایدئولوژیک، تنها و غریب، گرفتار آمد و سرانجام در زیر چکمههای دیکتاتوری رضاشاه از بین رفت. به هرحال این دو رقیب سرسخت که هر دو در خودکامگی گوی سبقت از یکدیگر میربودند، هیچگاه به اسلام دموکراتیک اجازه ظهور و بروز ندادند و جامعه ایرانی را در منگنه گفتمانهای ایدئولوژیک گرفتار کردند. محمدکاظم یزدی که بعد از آخوند به مرجعیت رسید به شدت با مشروطه مخالف بود و مخالفان مشروطه از مرجعیت وی به مثابه یک امداد غیبی بهره فراوان بردند. گرفتاریهای بیپایان جامعه ایران بعد از مشروطه نیز در ناکامی آن بسیار موثر بود. همه مصایب و بلایای جامعه ایرانی به پای مشروطه گذاشته شد و به این ترتیب ناکامی عملی گواهی شد بر نابسندگی و نادرستی اندیشه خراسانی و راه را بر توسعه اندیشههایش بست. کار به جایی رسید که برخی از بزرگان حامی مشروطه همانند نایینی بر آنچه در حمایت از مشروطه کرده بودند، افسوس میخوردند اما گذشت زمان عمق بینش خراسانی را در حمایت بیدریغ از مشروطه نشان داد و ثابت کرد که او نابغهای بود که بسیار زودتر از زمانه خود به دنیا آمد و به افقهای دور میاندیشید.
منبع : روزنامه شرق