عمل جراحی بر روی امام انجام شده بود. درد زیادی را تحمل می کردند هر چند که داروهای ضد درد هم برای ایشان تجویز می شد. جوّ اما جوّ تاثربرانگیزی بود. هر که می آمد دلش می خواست به دیدار امام برود و وقتی به آقا گفته می شد، نه نمی گفتند... .

جماران ـ منصوره جاسبی، آخرین روزهای اردیبهشت سال 1368 بود که تشخیص تیم پزشکی امام خمینی (س) و تصمیم قطعی شان بر جراحی ایشان استوار شد. روزهایی که تپش قلب امتی به شماره افتاده بود و مدام پیگیر اخبار بودند. مرحوم حاج احمد آقا خمینی، فرزند گرامی امام، درباره آن روزها و پیامی که قرار بود مرحوم آیت الله هاشمی از طرف امام مخابره کند، چنین روایت کرده است:

 

روزهای اول حال امام خیلی خوب بود، اما در آن‌‎ ‎‌هفت، هشت روز خیلی درد کشیدند و صدمه خوردند. البته به ایشان دواهای‌‎ ‎‌ضد درد می دادند اما درد هم داشتند. مسائل پزشکی را که من وارد نیستم،‌‎ ‎‌باید برویم سراغ پزشک ها که ببینیم مثلاً روز اول امام چطور بوده اند؟ کبد‌‎ ‎‌چطور بود؟ کسالت چقدر در معده نفوذ کرده بود؟ چه مقدار از معده را‌ ‎‌برداشتند؟ آیا به کبد هم سرایت کرده بود یا نه؟ و مسائلی از این قبیل که دیگر‌‎ ‎‌با من نیست و باید پزشکان پاسخ بدهند. امّا بر محیط درمانگاه و دوستانی که‌‎ ‎‌برای دیدن امام می آمدند، جوّ تاثرانگیزی حاکم بود، کسانی که پیش من‌‎ ‎‌می آمدند بعضا نمی توانستند حرف بزنند. همان موقع به من التماس می کردند‌‎ ‎‌که ما برویم یک بار دیگر امام را ببینیم. من می رفتم به امام می گفتم. امام مثل‌‎ ‎‌اینکه خودشان بدانند، خیلی راحت از قبل می گفتند: بیایند اینجا چند دقیقه و‌‎ ‎‌می خواهند بروند، بروند.

 

تا بالاخره کار به اینجا کشید که یک روز آقای هاشمی به ملاقات امام (دو،‌‎ ‎‌سه روز قبل از فوت امام) آمد و گفت: امروز امامت جمعه با من است. من‌‎ ‎‌می خواهم به نماز جمعه بروم، شما فرمایشی ندارید که من بروم از شما چیزی‌‎ ‎‌برای مردم بگویم تا دل مردم شاد شود. امام همین طور که خوابیده بودند‌‎ ‎‌گفتند: از قول من به مردم سلام برسانید و بگویید دعا کنید که خدا من را‌‎ ‎‌بپذیرد، دعا کنید که خدا من را ببرد. من و آقای هاشمی از بس منقلب شدیم،‌‎ ‎‌آمدیم بیرون و آقای هاشمی موقعی که می خواست برود، به من گفت: آخر‌‎ ‎‌من که نمی توانم این حرف را به مردم بگویم. از طرفی هم امام گفته اند که باید‌‎ ‎‌به مردم بگویید. من گفتم، خوب امام گفته اند شما باید بگویید، نمی شود که‌‎ ‎‌نگفت. بعد چیزی به ذهنم آمد گفتم که: اگر به امام بگوییم، مردم ناراحت‌‎ ‎‌می شوند، روی علاقه ای که به مردم دارند، نمی گذارند مردم ناراحت شوند‌‎ ‎‌و خلاصه خودش یک جوری درست می کند. من از طرف خودم و آقای‌‎ ‎‌هاشمی رفتم به امام گفتم که: قضیه اینجوری است و مردم ناراحت می شوند.‌‎ ‎‌امام فرمودند: خیلی خوب، اگر می بینید مردم ناراحت می شوند، بگویید اگر ان‌‎ ‎‌شاءالله خوب شدم و بیرون آمدم، خودم جواب محبت های شما را می دهم که‌ آقای هاشمی رفتند و همین را به مردم گفتند.‌

 

برشی از کتاب فصل صبر؛ ص 17-18

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
4 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.