اخیرا در فضای مجازی و برخی شبکه های اجتماعی در رابطه با حمله صدام حسین به ایران متنی منتسب به آقای دکتر ابراهیم یزدی در کتاب خاطراتش دست به دست می شود که با توجه به حضور حجت الاسلام و المسلمین دعایی در این مطالب، وی آن را تکذیب کرد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، در متن مذکور آمده است:
«در یکی از سفرهایم به ایران حدود سال 1371 /1992، روزی در حضور مرحوم مهندس بازرگان صحبت به جنگ ایران و عراق کشید و اینکه آیا ممکن بود در آن شرایط از این جنگ پیش گیری کرد؟
ایشان خاطره زیر را در این زمینه نقل کردند:
روزی در سال 1359 از شورای انقلاب از من خواستند برای مشورت در مسئله مهمی در جلسه شورا شرکت کنم .وقتی به جلسه رفتم دیدم آقای دعائی سفیر ایران در عراق نیز در جلسه حضور دارد. گفتند آقای دعایی گزارشی دارند.
آقای دعایی بیان کرد که در ماههای اخیر هر چند وقت یکبار و گاهی گاهی هرهفته مرا به وزارت امور خارجه احضار و با ارائه مدارکی به دخالتها و کوشش ایران برای اخلال و آشفتگی در عراق اعتراض مینمایند و من توضیح میدهم که این ها کار دولت ایران نیست و گروههای خود سرند که دنبال قدرت نمایی هستند و نظایر این نوع استدلالها برای رفع اعتراض.
اما هفته گذشته صدام حسین مرا احضار کرد و پس از بیان اعتراض شدید به دخالتها و اخلالها گفت این وضع برای من قابل تحمل نیست، شما بروید تهران و به آقای خمینی بگویید من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختم و اگر اجازه بدهند من (صدام) خودم شخصا به ایران می آیم تا با مذاکره اختلافاتمان را حل کنیم اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند من یک هیئت عالیرتبه به ایران میفرستم و یا دو لت ایران یک هیئت عالی برای مذاکره به عراق بفرستدتا اختلافات فیما بین حل شود زیرا ادامه این وضع برای من قابل تحمل نیست و من برای خاتمه دادن به این وضع به ایران حمله نظامی خواهم کرد.
سپس آقای دعائی تاکید کرد که این آدمی است که حمله خواهد کرد.
شورای انقلاب تصمیم میگیرد که آقای دعایی به اتفاق اقای مهندس بازرگان و آقای دکتر بهشتی برای بیان ماجرا و تعیین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند.
در این دیدار ابتدا آقای دعایی شرح کامل ماجرا ونهایتا تهدید صدام را بیان میکند رهبر انقلاب در پاسخ به او میگویند محلش نگذارید.
سپس آقای مهندس بازرگان به استدلال میپردازد که باید توجه کرد که امروزه موقعیت ما به علت اعمال تندی که انجام شده (حمله به سفارت آمریکا) ومواضع تندی که اتخاذ گردیده است در بین ملل جهان چندان مطلوب نیستیم و اگر گرفتار جنگ شویم کسی از ما حمایت نخواهد کرد بلکه از طرف مقابل ما حمایت خواهند کرد .ازاین گذشته وضعیت ارتش به علت اعدام بسیاری از فرماندهان عالی و درجات پائین تر و اهانت های بسیاری که به ارتش و ارتشیان از افراد وگروههای مختلف شده ومیشود وضع بسیار نامناسبی دارد وبکلی فاقد روحیه لازم است. از این گذشته تسلیحات نظامی ما عمدتا آمریکایی است و با مشکلات میان دو کشور دیگر دسترسی به لوازم یدکی مشکل و شاید غیر ممکن باشد.
بر اینها باید اضافه کرد که جهان غرب و حتی کشور های عربی محال است بگذارند ما پیروز شویم. بنابراین باید از وقوع جنگ جلو گیری کنیم. رهبر انقلاب در پاسخ میگویند گفتم محلش نگذارید. مجددا آقای دکتر بهشتی شروع به استدلال میکند اما آیت الله خمینی تا سخن او پایان گیرد تحمل نمیکنند واز جایشان برمیخیزند و برای بار سوم تکرار میکنند که گفتم محلش نگذارید و بطرف در اندرونی حرکت میکنند . آقای دعایی که بسیار ناراحت شده بود میگوید آقا من به بغداد نخواهم رفت....
آقای خمینی که نزدیک در اندرونی رسیده بودند پس از تامل کوتاهی رویشان را را بطرف دعایی برگردانده ومیگویند وظیفه شرعی ات می باشد که بروی و بدون اینکه منتظر پاسخ شوند به قسمت اندرونی وارد میشوند .به شورای انقلاب برمیگردند و آقای دعایی بسیار ناراحت بوده در حالیکه گریه میکرده است میگوید به خدا قسم او (صدام) حمله خواهد کرد. هیچ کس کاری نمیتواند بکند و مدتی بعد عراق به ایران غافلگیرانه حمله میکند.
خاطرات دکتر ابراهیم یزدی جلد 3 "
بعد از انتشار گسترده این متن در شبکه های اجتماعی، چون موضوع از اهمیت بالایی برخوردار بود، حجت الاسلام و المسلمین دعایی ضمن تعجب از این مطلب و تکذیب شدید آن اشاره داشت که جریان این دیدار به شکلی که در متن آمده، هم توسط من و هم توسط آقای دکتر یزدی تکذیب شده و اصل ماجرا را هم در کتاب خاطراتی که موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) تحت عنوان «گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی» چاپ کرده و هم در مصاحبه مفصلی که به مناسبت هفته دفاع مقدس اخیرا با روزنامه اعتماد داشته ام، به تفصیل توضیح داده ام.
در بخشی از کتاب خاطرات یادشده آمده است:
« شما مقارن جنگ تحمیلی سفیر ایران در عراق بودید؟
نه، من مقارن جنگ در عراق نبودم. قبل از سال 59 برگشتم. اگر دقت کرده باشید من به دلیل موضعی که وزارت امور خارجه ایران گرفت قبل از عید نوروز در سال 1358 به ایران فراخوانده شدم. سفیر عراق هم از ایران اخراج شد. جنگ در شهریور 1359 آغاز شد. یعنی من 6 ماه قبل از جنگ به ایران برگشته بودم و قبل از جنگ هم از طرف حضرت امام، مسئول روزنامه اطلاعات شدم. [ 20 اردیبهشت 1359. (صحیفه امام، ج12، ص: 283)]
آیا شما در زمینه اختلاف ما با عراقیها اطلاعاتی داشتید و آن را در اختیار امام گذاشتید؟
در رابطه با پیش بینی جنگ و کلاً در رابطه با عراق من چند ملاقات با حضرت امام داشتم و به ایشان عرض کردم که عراقیها اهداف و برنامههایی دارند و در شرایط کنونی، تاکتیکِ اصرار بر مذاکره و نشست را تعقیب می کنند. من در یک ملاقات دو ساعته در قم با ایشان وضعیت مبارزین عراقی را گفتم و از اهمیت مبارزاتشان صحبت کردم. همچنین در باره شیوههایی که می تواند کابرد بهتری داشته باشد سخن گفتم و بیان کردم که عراقیها اصرار دارند یک شخصیت رسمی خارج از دولت موقت و مرتبط با شخص حضرت عالی با آنها مذاکره کند. شخصی که قرار بود با ما مستقیماً مذاکره کند خود صدام بود.
امام فرمودند: من باید فکر کنم و بعد بگویم. روز بعد که به خدمت ایشان رسیدم امام فرمودند: من تصور می کنم که عراقیها حَسن نیت ندارند و قصد فریب ما را دارند و من مصلحت نمی دانم در این شرایط شخصی را از طرف خودم بفرستم. این مسئله باشد تا انتخابات انجام شود و کشور نظم خود را بیابد. یعنی رئیس جمهور، مجلس و دولت منتخب مجلس داشته باشیم.
در مناسبتی که در یکی از جلسات شورای انقلاب شرکت کردم تأکید کردم که اگر بنا بر حفظ روابط در سطح عالی است در برخوردها و شیوههای ارتباطی تجدید نظر کنید.
در آن روزگار هر یک از روزنامهها، رسانهها و بخشهای مختلف رادیو و تلویزیون، سازی جداگانه می زدند. مثلاً رادیو اهواز توسط مخالفین رژیم عراق اداره می شد و آنچه احزاب و سازمانهای مبارز عراقی می خواستند، پخش می شد. بدیهی است که این سخنان در ارتباط ما و عراق و تلقی آنها از انقلاب اسلامی تأثیر می گذاشت.
امام معتقد بودند، مذاکره فایده ای ندارد. زیرا عراق قصد فریب ما را دارد و نمی خواهد با ما و انقلاب اسلامی ما کنار بیاید. عراق از بهترین فرصت ممکن یعنی از زمانی که ما درگیر مسائل داخلی و بحرانهای بعد از انقلاب بودیم، استفاده کرد و سعی نمود تا در درون کشور اختلاف و دودستگی ایجاد کند. بنابراین با استفاده از گروهکهای سیاسی تحت نفوذ خود بعضی از استانهای مرزی ما را به جدائی طلبی و استقلال تحریک کرد تا از طریق ایجاد درگیریهای داخلی و قومی یعنی داشتن داعیه استقلال در استانهای مرزی، ما را وادار به سازش و تسلیم نماید و به نوعی به خواستههای خود برسد.... باید توجه داشت که صدام در حقیقت مقدمات جنگ علیه ایران را از آبان 57( سه ماه قبل از پیروزی انقلاب) آغاز کرد و اولین قرارگاه اطلاعاتی و عملیاتی جنگ را از همان موقع در بصره تأسیس کرد و برادرش برزان تکریتی را مسئول قرارگاه کرد. یعنی با اعلام انحلال ساواک و مراکز قدرت امنیتی و سیاسی رژیم شاه و با فروپاشی نظم سابق و از هم گسستنِ بدنه ارتش که در واقع پس از فرار از پادگانهای ایران آغاز شده بود، صدام به فکر انتقام از ایرانیها افتاد و در صدد برآمد تا حقارتی را که در درون از زمان امضای قرارداد الجزایر به دست خودش به دلیل تسلیم در برابر شاه احساس می کرد، جبران کند...»
حجت الاسلام و المسلمین دعایی همچنین در مصاحبه با روزنامه اعتماد در تاریخ 6 مهرماه 1394 به سوالاتی در این زمینه پاسخ داده است که بخش هایی خلاصه شده از آن که مربوط به این موضوع است، در ادامه می آید:
«(در پاسخ به سوالی درباره علت آغاز جنگ تحمیلی): ...در جریان پیروزی انقلاب خب شرایطی جدید بر ایران حاکم شد که مطلوب دولت عراق نبود. از آن سو کشور از یک استبداد جهنمی نجات پیدا کرده بود. مردم آزاد شده بودند و هر حرفی را به راحتی میزدند و از طرف دیگر هیچ قراردادی را با کشورهای دیگر که نافی منافع ملی کشورشان میبود نمیپذیرفتند. از جمله همان روابط امنیتی دپیلماتیکی که وجود داشت.
قبل از پیروزی انقلاب در آبان ماه ٥٧ حکومت وقت برای آرام کردن جامعه و مردم، ساواک را منحل کرد و قویترین پایگاه امنیتی و اطلاعاتی که عراق به آن اتکا داشت، منحل شد و طبیعتا نماینده ایران در عراق که عالیترین نماینده امنیتی ما بود دیگر رسالت و مسوولیتی نداشت. خوب است که این مساله را که میگویم در تاریخ بماند. آن مقام امنیتی مقامی بود که همه مسوولان سفارت اعم از سفیر و کاردار و سایر کارکنان حرمت او را داشته و سعی میکردند کوچکترین ارتباطی با او نداشته باشند. البته خود او هم تمایل به عدم ارتباط داشت چراکه مسوول امنیتی بود و کارهایش را شخصا انجام میداد. همه از این شخص پرهیز داشتند. هم حرمتش را نگه میداشتند و هم نگران بودند که کاری از آنها سر بزند که موجب شود آن مقام امنیتی گزارشی در مورد آنها بنویسد. عراقیها پس از انحلال ساواک به این نتیجه رسیدند که حکومت شاه در حال فروپاشی است یعنی شرایطی بر ایران حاکم شده بود که هم مسوولان نظامی به دستور رهبر انقلاب از پادگانها فرار میکردند و هم دیگر مسوولان امنیتی قدرتی نداشتند. صدام حسین به عنوان مرد نیرومند و مبتکر قرارداد کذایی با رژیم شاه به این نتیجه رسیده بود که شیرازه حکومت شاه در حال فروپاشی است و دیگر آن قدرت نظامی و امنیتی وجود ندارد و این انقلاب هم تا بخواهد پیروز شود و قوام امنیتی خودش را بگیرد شرایط شکنندهای خواهد داشت و بهترین وقت است تا بیاید و انتقام آن تسلیمی که در برابر شاه شده بود را بگیرد و در حقیقت شرایطی را دنبال کند که یا به تسلیم ایران در برابر خواستههای او بینجامد یا به سرنگونی رژیم حاکم بر ایران. از همان آبان ماه صدام حسین در بصره قرارگاه جنگ را زد.
همان آبان ماه ٥٧؟
بله. از همان موقع. برادرش برازان تکریتی را مسوول آن قرارگاه کرد که مطمئنترین فرد از نگاه او بود. صدام تصمیم گرفت که با شرایط ویژهای که در آن زمان بر ایران حاکم شده بود و مرزها از وضعیتی متفاوت با قبل برخوردار و امکان تردد زیاد بود سعی بر گرفتن نیرو در ایران کرد. این کار از طریق اعرابی که در ایران بودند صورت گرفت. عراق دو کنسولگری در ایران داشت که هر دوی آنها را خیلی فعال کرد. یکی در خرمشهر بود و دیگری در کرمانشاه. البته ما هم در مقابل دو کنسولگری در عراق داشتیم. نیروهای امنیتیشان در این دو کنسولگری یارگیری کرده و عناصر مختلف را جذب کرده و برای برنامه اصلیشان که انتقامگیری از ایران و بهرهگیری از شرایط شکننده کشور بود برنامهریزی میکردند. جالب اینجاست که آن مامور امنیتی که قبل از فروپاشی ساواک رابط ایران و عراق بود و ارتباطات خیلی قوی و تعیینکنندهای داشت را احضار کردند.
همان مامور ایرانی؟
بله او را احضار کرده و به او گفتند که تو تا به حال از طرف ایران مامور امنیتی بودهای اما حالا سازمانی که تو از طرف آن مامور بودی منحل شده و الان تو اگر به ایران برگردی به دلیل وابستگیات به ساواک در صورتی که انقلابیون تو را بشناسند کشته خواهی شد. اما ما به پاس تمام خدماتی که تا به حال به ما کردی و رابط بین ما و ایران بودی آمادگی اعطای پناهندگی را به تو داریم.
تلاش کردند که جذبش کنند.
به او وعده اعطای حقوق مکفی و پاسپورت و از سوی دیگر اجازه تحصیل فرزندانش را دادند. این مامور امنیتی هم درخواست فرصت برای فکر کردن میکند. بلافاصله به سفارت بازمیگردد و برای نخستین بار مسوولان سفارت را جمع میکند و آنها هم تعجب میکنند که چه شده است که این مامور امنیتی به آنها مراجعه کرده است. به آنها میگوید که من این بعثیها را میشناسم اینها جنایتکارانی هستند که هیچ اصول انسانی و اعتقادی ندارند و فوقالعاده خبیثتر از آن چیزی هستند که ما میدانیم. او تاکید کرد که من ترجیح میدهم در وطنم به دست هموطنانم قطعهقطعه شوم اما مزدور این بیشرفها نشوم. از آنجایی هم که حالا الان مراقب هستند تا ببینند من چه تصمیمی میگیرم به من پیشنهاد مالی دادند و دنبال تطمیع من هستند.
...این مامور گفته بود که اگر در برابر تطمیع بعثیها تسلیم نشود او را شکنجه خواهند کرد و وادار به همکاری میشوم و چون مراقب من هستند به منزل برای برداشتن اثاثیهام نمیروم و سریعا به کشورم بازمیگردم. از همانجا هم بلافاصله به ایران بازگشت. خب این ماجرا ختم به خیر میشود و آنها نتوانستند از یک عامل رژیم شاه که فکر میکردند با آنها همکاری خواهد کرد و پشتوانه امنیتی و اطلاعاتی آنها خواهد شد بهره بگیرند و آن مامور امنیتی به دلیل میهندوستی و عرق به مردمش به ایران بازگشت.
...چرا شما به عنوان سفیر ایران در عراق انتخاب شدید؟
علت انتخاب من به نگاه امام بازمیگشت. یکی از مواردی که ایشان تاکید داشتند مورد توجه قرار بگیرد حسن همجواری با همسایگان بود و قبل از هر چیزی برای این کار باید رابطه دیپلماتیک شکل بگیرد و سفیر رد و بدل شود تا اگر مذاکرهای قرار است صورت بگیرد انجام شود. من خاطرم هست که همان ایام وزیر خارجه کویت به دیدار دکتر یزدی که وزیر خارجه بود آمد. نخستین دیپلماتی که بعد از عرفات به ایران آمد وزیر خارجه کویت بود. او آمد و رسما به دکتر یزدی گفت که ما تا به حال به دلیل نگرانیهایی که از تندرویهای عراقیها داشتیم شاه از ما حمایت میکرد و حالا هم شما باید از ما حمایت کنید که در همین راستا قولهایی رد و بدل شد. به هر حال به دنبال تاکید امام بر ایجاد رابطه و حسن همجواری با همسایگان و زدودن تشنجها بنا شد که برای عراق سفیر انتخاب شود که پیشنهاد امام من بودم.
نخستین پیشنهاد بودید؟
بله. وقتی که مرحوم حاج احمد آقا آمد و این پیشنهاد امام را به من داد من به ایشان گفتم که مصلحت نمیدانم که سفیر شوم چراکه به هر حال من سابقه کار دیپلماتیک ندارم و یکسری آموزشهایی لازم دارد و من که طلبهای بودم که هرچند در فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی بودم اما کار دیپلماتیک نکرده بودم و سابقه این کار را نداشتم و روحانی هم هستم. اگر از ناحیه ما به دلیل ناآشنایی با سیستم و اصول دیپلماتیک خطایی سر بزند دامن روحانیت را میگیرد و من ترجیح میدهم که سفیر نشوم. ایشان هم پیغام را خدمت امام بردند و امام در ابتدا نوعی تحسین کرده بودند که به هر حال پیشنهادی به کسی شده اما او به دلایلی که منطقی هم هست نمیپذیرد. به بیان دیگر این عدم پذیرش را امام حمل بر تقوا کردند اما منتها فرمودند که استدلال دیگری دارند. امام فرمودند که در دوران اقامتشان در عراق فلانی یعنی من که واسطه ما با مسوولان امنیتی و سیاسی عراق بوده اگر سفیر شود نشاندهنده نوعی حسن نیت از طرف ما است. یعنی ما میخواهیم به عراقیها بگوییم که عنصری را اعزام میکنیم که او را شما به زیبایی میشناسید و از او سابقه ارتباطی دارید. به دلیل اهمیتی که برای این ارتباط داریم میخواهیم کسی انتخاب شود که این سوابق و صلاحیت را داشته باشد و من از ایشان میخواهم که پیشنهاد را بپذیرند.
یعنی امام از همان زمان پیشبینی میکردند که ممکن است روابط با عراق کمی سخت باشد؟
در ادامه میگویم. در کنار این ارایه حسننیت یکسری مسائل مربوط به بیت امام بود و وسایل امام که در نجف بود و بنا بود با یک دقت و امانتداری به ایران حمل شد. البته هر کسی که میرفت میتوانست این کار را بکند اما من به دلیل آشناییام با نجف و مرتبط بودن با بیت امام بهتر میتوانستم این کار را انجام دهم.
در نهایت چه شد؟
من به امام عرض کردم که تابع امر شما هستم اما عهد کردم که در دوران زندگیام چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب طلبه باشم و نمیخواهم به عنوان یک کادر وزارت خارجه و کارمند آنان تلقی شوم پس اجازه بدهید که همان رابطه طلبگی را با شما داشته باشم که ایشان هم پذیرفتند و حکمی را برای من فرستادند.
چه حکمی؟
حکم مشابه همان احکام امور حسبیه است که ما طلبهها میگوییم. من مجاز به دریافت وجوهاتی و تصدی اموری که مربوط به نماینده مرجع میتواند باشد بودم. حکمی بود که با سخاوت بود. معمولا احکامی که امام برای نمایندگانشان صادر میکردند احکامی بود که به آنها اجازه میدادند نصف وجوهاتی که دریافت میکنند را تصرف کنند یا ثلث یا یکپنجم اما به من مطلق اجازه داده بودند یعنی دیگر میتوانم آنچه را تشخیص میدهم را کلا عمل کنم. خب این حکم بزرگوارانه بود و من از ایشان هم اجازه گرفتم که حقوق را از وزارت خارجه نگیرم و شهریهام را همان طور که در گذشته از دفتر ایشان میگرفتم به همان ترتیب شهریه را بگیرم که همان کار را میکردم. ماهیانه مبلغی را از دفتر ایشان در نجف برای من میفرستادند و من در اختیار ذیحساب سفارت میگذاشتم و امور مادی سفارت را از آن طریق دنبال میکردم. [این حکم که در 10 خرداد 1358صادر شده است و در صحیفه امام، ج8،ص36قابل مشاهده است، تحت عنوان اجازه نامه در امور حسبیّه و شرعیه، صادر شده است.]
از ورودتان به سفارت بگویید.
باید به این نکته اشاره کنم که مسوولان عراقی دو طیف بودند؛ یک طیف مسوولانی بودند که از یک پختگی و یک متانت و جهاندیدگی ویژه برخوردار بودند و از انتخاب من به عنوان سفیر استقبال کردند. در کنار آنها گروه تندرویی بودند که آنها برای مقابله با انقلاب اسلامی ایران برنامه داشتند آنها این موضوع را به عنوان یک تهدید تلقی میکردند. به همین دلیل من در ملاقاتی که با رییسجمهور وقت عراق حسن البکر داشتم او با یک صمیمت و صفایی با من برخورد کرد و تحسین کرد انتخاب من را. برای امام سلام و درود فرستاد و از برخی تعدیهای مرزی که در آن ایام شده بود عذرخواهی کرد و توجیه کرد و گفت که طبیعتا وقتی هواپیمایی در مرز میخواهد برای شناسایی و کنترل عناصر ناراضی داخلی حرکتی کند ممکن است در یک حرکت چند کیلومتر آنطرفتر برود که این موضوع نباید تجاوز تلقی شود...بنابراین آنها(تندروها) تاکید بر جنگ داشتند اما حسن البکر و طیف پخته همراه او این اعتقاد را نداشتند...خلاصه بگویم که در آن شرایط گروهی که حاکمیت را داشتند مایل به تفاهم و نوعی ابراز حسن نیت بودند اما گروه تندرو قطعا میخواستند که برنامههای خودشان را دنبال و انتقام تسلیم در برابر شاه را بگیرند. به همین دلیل ناگزیر شدند تا درون تشکیلات عراق کودتا کنند. کودتای حزبی صورت گرفت، حسن البکر استعفا داد و صدام رسما رییسجمهور شد.
چندماه بعد از اینکه شما سفیر شدید این اتفاق افتاد؟
تقریبا سه تا چهار ماه بعد. رسما مانورها شروع شد و در نطقهای تعیینکنندهاش نسبت به ایران موضع گرفت و عمده فعالیتهایی که داشتن تحریک اعراب منطقه و هموطنان خوزستانی ما و حتی کردهای ایرانی ما بود. ادعای حاکمیت بر شطالعرب و ادعای حاکمیت بر جزایر سهگانه ما یا به قول امام موسی صدر که خدا به سلامتش دارد تنبان ابوموسی که به شوخی میگفتند، داشتند. امام موسی صدر به شوخی میگفت که اینها دست از تنبان ابوموسی برنمیدارند. به هر حال ادعاهایی اینچنینی داشتند و بلندگوهای تبلیغاتیشان را به طرف گروههای طرفدار شاه فعال کردند. من اعتراضاتی را به این ادعاها و مطالبی که در روزنامههایشان بود با مراجعه به وزارت خارجه ابلاغ میکردم. آنها هم متقابلا اعتراضاتی داشتند نسبت به آنچه یا در روزنامههای ما مطرح میشد یا آنکه مسوولان سیاسی ما عرضه میکردند. در یک مقطع جدی که من ملاقاتی با وزیر خارجهشان داشتم ،گفتم که شما میدانید که من علاوه بر اینکه نماینده دیپلماتیک هستم و از طرف وزارت خارجه به عنوان سفیر انتخاب شدهام سوابق نزدیکی و آشنایی با رهبر انقلاب را هم دارم. خب شما چه مشکلی دارید و چرا مطرح نمیکنید؟ در ملاقات بعد که من پذیرفته شدم پیامی از طرف صدام به من داده شد و پیام جالبی بود. صدام پیشنهاد داده بود که من به ایران بیایم و راسا از امام خمینی نمایندهای را درخواست کنم که تامالاختیار بیاید و در عراق با صدامحسین مذاکره کند.
مذاکره بر سر جزایر و شطالعرب؟
سر همه مسائل اختلافی. خب طبیعتا آنچه آنها میخواستند در مذاکرات از ما پذیرش شود یکی تسلیم ما در مقابل ادعاهای آنها برای شطالعرب بود. تسلیم در برابر ادعاها در مورد جزایر سهگانه و پذیرش در برابر تجزیهطلبی برخی هموطنان در داخل که عراق هم حامی آنها بود. من به ایران و خدمت امام آمدم و شرایط را توضیح دادم که برنامههای عراق چیست و پیشنهاد اعزام نماینده برای مذاکره را هم دادهاند. من به دلیل آشناییای که داشتم پیشنهادم به امام این بود که در شرایط فعلی بهترین نمایندهای که میتواند از طرف امام برای مذاکره برود آقای هاشمیرفسنجانی است.
امام چه نظری داشتند؟
امام فرمودند که باید فکر کنند. روز بعد که من رفتم امام فرمودند که من به حسننیت عراقیها اعتقاد ندارم. اینها ما را در شرایط ویژهای تصور کرده و میخواهند در مذاکره ما را تسلیم یکسری از خواستههایشان بکنند که آن خواستهها عملی نیست و ما نمیتوانیم نسبت به تمامیت ارضی کشورمان تصمیمی بگیریم و ادعاهای واهی آنها را بپذیریم. امام تاکید داشتند که آنها را صادق نمیبینند و مذاکره با آنها را بیفایده میدیدند. امام اما توجیه زیبایی در عدم پذیرش کردند. گفتند که من از طرف ایشان بگویم که فلانی ضمن تشکر از حسن نیت شما ترجیح میدهد که مذاکرهکننده رسمی با شما نماینده واقعی مردم باشد. ما در آینده نزدیک، انتخابات ریاستجمهوری داریم. مردم نماینده رسمی خود به عنوان رییسجمهور کشور را انتخاب خواهند کرد. در آینده نزدیک ما انتخابات مجلس شورا داریم و نمایندگان واقعی مردم انتخاب خواهند شد. من ترجیح میدهم نمایندهای اعزام شود که از طرف منتخب مردم ایران باشد. در شرایط فعلی که مرحله گذار از پیروزی انقلاب و رسمی شدن حاکمیت است ترجیح میدهم که من کسی را اعزام نکنم و اجازه دهید انتخابات برگزار شود و نماینده رسمی ما برای مذاکره بیاید و شما تا آن موقع که مردم نمایندهشان را انتخاب میکنند حسن نیت نشان دهید تا شرایط برای مذاکره مناسب باشد. من هم آمدم و عینا همین مسائل را نقل کردم. خب طبیعتا آنها در ترفندشان شکست خوردند. البته من اخیرا شیطنتی را احساس کردهام که برخی رسانههای مجازی به آن دامن میزنند و ادعایی را مطرح میکردند که صدام برای مذاکره اعلام آمادگی کرده بوده است یا خودش به ایران بیاید و من به اتفاق مرحوم بهشتی و مرحومبازرگان خدمت امام رفتیم و امام بدون مطالعه این پیشنهاد را رد کردند و من گریه کردم که این موضوع صحت ندارد. تلاش کردند جلوه دهند که من و مرحوم بهشتی و مرحوم بازرگان علاقهمند به مذاکره بودیم تا جنگ نشود ولی امام با خشونت و خشکی مخالفت کردند. در صورتی که اصلا این گونه نیست و امام کاملا با ماهیت آنها آشنا بودند. بعد از آغاز جنگ هم امام با دریادلیای که داشتند شرایط را طوری جلو بردند که عراقیها محکوم شدند و صدام در نهایت سقوط کرد.
...
معمولا بعد از ملاقاتهایی که من با امام داشتم مصاحبههایی هم میکردم که در آن زمان با خبرگزاری پارس مصاحبهای کردم و گفتم که پیام علاقهمندان امام در عراق را رساندم که عراقیها این مساله را بهانه کرده بودند که علاقهمندان به امام در عراق چه کسانی هستند؟ آنها به شدت ما را کنترل میکردند و تقریبا هفتهای یک بار میشد که تحرکاتی میکردند. عدهای را به عنوان خلق عرب تحریک میکردند و میآمدند جلوی سفارت شعار میدادند. خیلی هم جالب بود که چون تابستان بود ما میگفتیم که یک سینی شربت بیاورند و میانشان توزیع کنند. سعی میکردیم مسالهای ایجاد نشود. آنها برای اینکه مدعی شوند که انقلاب در امور داخلی آنها دخالت کرده است، میآمدند و صحنههای ساختگی درست میکردند. مثلا در یک مسیری که طارق عزیز یا شخصیت دیگری عبور میکرد نارنجکی را پرت میکردند که چند نفری را زخمی میکرد و بعد مدعی میشدند که این نارنجک را یک ایرانی پرتاب کرده است. با این بهانهها خبرهایی را بزرگ میکردند که ایرانیها تحرکاتی دارند. به همین دلیل سعی میکردند مراکز ایرانی را کنترل کنند. یکی از این مراکز دبیرستانها و مدارس ایرانی بود که به همین دلیل مدارس را تعطیل و دانشآموزان را اخراج میکردند. حوزه علمیهنجف را تهدید و خیلی از علما را اخراج کردند. ما در بصره و کربلا کنسولگری داشتیم و عراقیها هم متقابلا در کرمانشاه و خرمشهر کنسولگری داشتند. میدانستم که کنسولگریهای آنان فعال است و برای آیندهشان در حال جمع کردن نیرو و یارگیری هستند. اما کنسولگری ما در بصره و کربلا اصلا مراجعی نداشت و یک محلی بود که پرچم ایران بالای آن بود و از آنجایی که به شدت تحت کنترل بود کسی جرات مراجعه به آنجا را نداشت. من پیشنهاد دادم که کنسولگریهایمان را تعطیل و متقابلا کنسولگریهای عراقیها را هم تعطیل کنیم. این پیشنهاد را من به زحمت توانستم به ایران بقبولانم و تا من سفیر بودم خوشبختانه موافقت شده و کنسولگریها بسته شد. البته آنها آمدند و تحت عنوان لانه خرابکاری عدهای را به کنسولگریهای ما ریختند و هرچه بود را تاراج کردند. البته به بهانه این مراجعه آمدند و اسناد سجلی را که در کنسولگریهای ما بود، برداشتند. مثلا افرادی که ایرانی بودند و شناسنامه ایرانی گرفتند را ربودند تا ببینند که کدام عراقیها هستند که میتوانند پیشینه ایرانی داشته باشند. به هر حال این تحرکات بود تا زمانی که من در یکی از سفرهایم که به ایران داشتم و پیام علاقهمندان امام را رساندم آنها ادعا کردند که من در امور داخلی عراق دخالت میکنم و بعد به من پیغام دادند که ظرف ٤٨ ساعت عراق را ترک کنم. اما این را اعلام نکردند. در آن زمان آقای خرازی معاون سیاسی وزیر خارجه بودند که من با ایشان تماس گرفتم و پیام محرمانه فرستادم که اینها پیشنهاد اخراج مرا دادهاند و ٤٨ ساعت وقت تعیین کردهاند که من پیشنهاد میدهم که شما رسما و علنا سفیرشان را به دلیل دخالتهایی که میکند اخراج و مرا احضار کنید که این یک برند تبلیغاتی باشد.
این ماجرا چند وقت قبل از حمله عراق به ایران بود؟
اسفند ٥٨ بود. همین طور هم شد و وزارت خارجه ما رسما سفیر عراق در ایران را با مهلت٢٤ساعته اخراج و مرا هم احضار کردند که من آمدم که سفارت ما با کاردار یعنی آقای مهدی بشارت که از دیپلماتهای بسیار کاردان و ورزیده و امین بود مسوولیت سفارت را بر عهده گرفتند و عراقیها هم همین طور. من در اسفند٥٨ به ایران بازگشتم و طبیعتا به دفتر امام رفتم که مرحوم حاج احمد آقا آمدند و پیشنهاد دادند که من مسوولیت روزنامه اطلاعات را بپذیرم که اطاعت کردم و از اردیبهشت ٥٩ تا به حال در روزنامه اطلاعات هستم.
در آن زمان شما احتمال حمله اینچنینی عراق به ایران و آغاز یک جنگ هشت ساله را میدادید؟ یا اینکه هشداری در این مورد به امام داده بودید؟
بله، من پیشبینی میکردم. جالب اینجاست که من آن حرکت میهندوستانه و بزرگوارانهای که مسوول امنیتی ما در عراق کرده بود را در جریانش قرار گرفته بودم و زمانی که به سفارتخانه رفتم در اتاقش را بازکردیم اما متوجه شدیم که او با کمال هوشمندی هیچ سندی را باقی نگذاشته و همه را به ایران منتقل کرده بود.
در یکی از مناسبتهایی پس از برگشتنم به ایران یک مصاحبهای کردم و در این مصاحبه ماجرای آن مسوول امنیتی را گفتم و اعلام کردم که مقامات عراقی برای جذب او و همکاری در مسیر توطئههایشان پیشنهاد اینچنینی دادند و این مسوول اظهار کرده که من ترجیح میدهم به دست هموطنانم در کشور قطعهقطعه شوم اما مزدور این بیشرفها نشوم. در آن مصاحبه گفتم که من به عنوان یک کارگزار وابسته به انقلاب به وجود چنین انسانی افتخار میکنم و به ایشان درود میفرستم چراکه ملتی داریم که با وجود همه تنگناها در مقاطع تعیینکننده و حساس نسبت به حرمت به میهن و مردمشان از هیچ گذشتی فروگذار نیستند. روز دوم یا سوم ورود من به روزنامه اطلاعات بود که میخواستم وارد دفترم شوم اما دیدم فردی منتظر من است. گفتم شما؟ گفت صحبتی با شما دارم.
همان مامور امنیتی بود؟
بله، به من گفت که مصاحبه شما باعث نجات من شد. از زمانی که از عراق بازگشتم به دلیل شرایط حاکم بر کشور نمیتوانستم با آشنایان و فامیلهایم در ارتباط باشم و آنها هم از من به دلیل وابستگیام به ساواک پرهیز میکردند. وقتی شما این مصاحبه را کردید، دیدم که همه علاقهمندانم به من افتخار کردند و همین مصاحبه باعث نجات من شد. من هم همانجا ایشان را به مسوول نخستوزیری معرفی کردم. ما هنوز وزارت اطلاعات را تشکیل نداده بودیم و تنها در نخستوزیری یک معاونتی بود که آن معاونت امور اطلاعاتی و امنیتی را عهدهدار بود آن موقع آقای خسرو تهرانی مسوول این دفتر بود که من ایشان را به آقای تهرانی معرفی کردم و به قدری وجودش نافع و مفید بود که حد نداشت. تخصص در بهرهگیری از امواج و شنودها داشت و خرمشهری بود و زبان عربی هم میدانست و به دنبال آغاز جنگ در بخشهای مربوطه بیشترین خدمات و حمایتها را کرده و نقش موثر و تعیینکنندهای داشت.
الان هم از این فرد خبری دارید؟
ایشان هر عیدی که میشود مثل عیدهای رسمی تبریکی برای من میفرستند.
هنوز هم در وزارت اطلاعات مشغول هستند؟
شنیدم که بعد از پایان جنگ بازنشسته شدند. فرد بسیار شریفی هستند که خانواده بسیار محترمی هم دارند.