مجاهدی، جامعهشناس معتقد است تحلیل الگوی آماری چند انتخابات اخیر، نشاندهنده وجود اقلیتهایی است که خود را اکثریت میپندارند و نتیجه انتخابات برای گروههایی که در جامعه ما عاملیت سیاسی دارند، یک پیام مهم دارد: «این گروهها نباید درباره جایگاه خود دچار توهم شوند و خود را در اکثریت ببینند و رفتارهایی بکنند که فقط از یک اکثریت قاطع میتواند سر بزند».
به گزارش جماران؛ روزنامه شرق نوشت: ۴۱ درصد از ۶۱ میلیون ایرانی واجد شرایط رأیدادن، در انتخابات مجلس دوازدهم (اسفند 1402) شرکت کردند. این 41 درصد، کمترین میزان مشارکت مردم ایران در ۱۲ دور انتخابات مجلس بعد از انقلاب بود.
دولت ابراهیم رئیسی میزان مشارکت در انتخابات را بعد از آنچه در تابستان 1401 گذشت، نوعی «موفقیت» ارزیابی کرد، اما معنای واقعی آن برای گروههای مختلف سیاسی، جامعه و مدیران از دید اهل نظر چه بوده است؟
محمدمهدی مجاهدی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و جامعهشناس، در این گفتوگو به این سؤال پاسخ میدهد.
او معتقد است تحلیل الگوی آماری چند انتخابات اخیر، نشاندهنده وجود اقلیتهایی است که خود را اکثریت میپندارند و نتیجه انتخابات برای گروههایی که در جامعه ما عاملیت سیاسی دارند، یک پیام مهم دارد: «این گروهها نباید درباره جایگاه خود دچار توهم شوند و خود را در اکثریت ببینند و رفتارهایی بکنند که فقط از یک اکثریت قاطع میتواند سر بزند».
او در ادامه توضیح میدهد «به رسمیت نشناختن نیروهای رقیب» و «بیگانه پنداشتن آنها» و «کوشش برای حذف» زمینهساز شکاف بیشتر میان دولت و ملت، ناهمواری زمینه شیوه حکمرانی و در ادامه فرسایش جامعه و نیروهای سیاسی میشود. مجاهدی در انتها، بخشی از راهحل را تغییر در شیوه «عبرتگرفتن» میداند.
به نظر او، منطق عبرتآموزی ما یک خطای سیستماتیک دارد، برای همین است که «دائما به علل تکراری شکست خوردهایم». مشروح این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
به نظرتان چه نتیجه و عبرتی میتوان از انتخابات اخیر گرفت؟ الگوی آماری میزان مشارکت در انتخابات برای جامعه ایرانی چه معنایی دارد؟
بعد از فرونشستن غبار انتخابات، شاید با چشم گشودهتری بتوان به افق فردا نگریست. باید پرسید چه عبرتهایی برای زندگی فردای ایرانیان میتوان برگرفت؟ بر اساس تحلیل آماری انتخاباتی که گذشت و الگوی آماری چند انتخابات اخیر، متوجه میشویم در جامعه ایران، چه جامعه مدنی و چه جامعه سیاسی، با مجموعهای از اقلیتها سروکار داریم. برخی از این اقلیتها خود را اکثریت میپندارند. درواقع گروههایی که امروز درگیر سیاست در ایران هستند، همه اقلیت بوده و هیچکدام رأی اکثریت را با خود ندارند. قواعد بازی و رقابت میان مجموعه اقلیتها به کلی با قواعد رقابت و بازی میان دو گروه بزرگ متفاوت است. این حکم که گروههای درگیر سیاست در ایران اکثرا در اقلیت هستند، چطور قابل تحقیق است؟ از دو راه میتوانیم این حکم را تحقیق کنیم. اول، منتظر برگزاری چند دور انتخابات آزاد با مشارکت عموم جریانهای سیاسی و رأیدهندگان باشیم. بعد، حاصل این مشارکتها را تحلیل آماری کنیم و ببینیم این حکم که امروز گروههای درگیر سیاست همگی در اقلیت هستند، آیا حکم درستی است یا نه. این راه به نظر میرسد تا اطلاع ثانوی منتفی است.
راه دوم برای تحقیق این حکم، تحلیل آرایش آماری جمعیت واجد صلاحیت رأیدادن است. اگر از این راه برویم، به این نتیجه نزدیک میشویم که همه نیروهای سیاسی موجود در وضعیت کنونی در اقلیت هستند. با نگاهی تخمینی، بین یکچهارم تا یکسوم واجدان شرایط هیچوقت و تحت هیچ شرایطی در انتخابات شرکت نمیکنند. این بخش از جامعه اساسا غیرسیاسی و غیرمشارکتی هستند و متشکل از مجموعهای از اقلیتهایی هستند که هرکدام علل خاص خودشان را برای بیتفاوتی سیاسی دارند. این بخش یک اقلیت ۲۵ تا ۳۰درصدی را شامل میشود.
در دو انتخابات اخیر، کموبیش ۴۰ درصد واجدان شرایط رأی دادند. بین سهچهارم تا چهارپنجم رأیدهندگان این نوبت، به مجموعهای از اصولگرایان ناهمگن با یکدیگر رأی دادند. معنای این رأی تقریبا ۴۰درصدی به مجموعه ناهمگن از اصولگرایان، این است که هیچکدام از این گروههای اصولگرا که رقیب یکدیگر بودند، اکثریت را با خود همراه ندارند.
باقیمانده ۳۰ تا ۳۵ درصد واجدان شرایط رأیدهی است که میشد انتظار داشت در این انتخابات شرکت کنند و رأی دهند، اما به علل متنوعی شرکت نکردند. این سهم ۳۰ تا ۳۵درصدی بین گروههای سیاسی باقیمانده تقسیم میشوند که یا در انتخابات نامزدی نداشتند، یا اینکه گزینه عدم مشارکت را انتخاب کرده بودند، یا اینکه حامی و داعی عدم شرکت در انتخاب بودند. این ۳۰ تا ۳۵ درصد شامل پایگاههای متکثری برای گروههای رقیب و بدیل سیاسی است.
با این حساب، آیا با یک اکثریت ۶۰ درصدی مواجهیم که در انتخابات شرکت نکرده است؟ این بلوک ۶۰درصدی یک اکثریت فراهم نمیکند؟
به شرحی که گذشت، ما با یک اکثریت 60درصدی مواجه نیستیم. شرکتنکنندگان همیشگی به دلایل مختلفی هرگز شرکت نمیکنند، اما یک گروه 30 تا 35درصدی شرکتکنندگان بالقوه داریم که در این دوره هم میتوانستند شرکت کنند، اما انتخاب کردند که شرکت نکنند. این شرکتنکردن دلایل متفاوتی دارد و همه این ۳۰ تا ۳۵ درصد با منطق مشترکی از شرکت سر باز نزدند. این دلایل به یک دامنه مشخص محدود میشود؛ فقدان اشخاص، احزاب و نمایندگانی از طیفهای مختلف پوزیسیون و اپوزیسیون که بتوانند آنها را نمایندگی کنند.
بنابراین، باید همه گروههایی که در جامعه ما عاملیت سیاسی دارند، متوجه باشند که در موضع اقلیت قرار گرفتهاند و هیچکدام در موضع اکثریت نیستند. بنابراین نباید درباره جایگاه خود دچار توهم بشوند و خود را در اکثریت ببینند و رفتارهایی بکنند که فقط از یک اکثریت قاطع میتواند سر بزند. در بازی میان اقلیتها، هر گروهی که کمتر اقلیتبودگی خود را باور کند و بلکه به اشتباه خود را اکثریت بپندارد، بیشتر میتواند غافلگیر شود و کمتر از اشتباهها و شکستها درس بگیرد.
معنای این وضعیت که همه گروههای دارای عاملیت سیاسی در موضع اقلیت قرار گرفتهاند، برای الگوی حکمرانی چیست؟
یکی از معانی این وضعیت، آن است که حکمرانی ما نمیتواند متکی به یک پایگاه سیاسی باشد وگرنه در موضع اقلیت قرار خواهد گرفت؛ چراکه آن پایگاه یکه و خاص هم در اقلیت است. اگر حکمرانی تمام بار خود را روی حمایتکردن از این اقلیت و حمایتشدن از سوی آن قرار دهد، طبیعی است که به اقلیتی تبدیل میشود که بسیار آسیبپذیر است و همچنین بسیار پرهزینه، خودویرانگر و فرساینده.
در کشور ما جمع کثیری از مردم با هم یک اشتراک دارند و آن این است که هیچ نمایندهای ندارند. مشارکت انتخاباتی امروز به حداقل رسیده است. درواقع خواستهها و صداهای متکثر اکثر شهروندان، نمایندگی و بازنمایی نمیشود. خط تیره میان دولت-ملت که باید خط وصل باشد، با فقدان نمایندگی و بازنمایینشدن این اکثریت، به خط فصل تبدیل شده است. هرچه شکاف بین دولت-ملت سنگینتر باشد، بر تیرگی این خط افزوده میشود، این شکاف بیشتر دهن باز میکند و امکان آسیب حکومت و جامعه هر دو بیشتر میشود.
علل قطبیشدن دولت و ملت چیست؟
بینمایندگی و بازنمایینشدن اکثریت، فقط حاصل خالصسازی جریانهای سیاسی یا عملکرد استصوابی نیست؛ هرچند تا حدودی تابع آن است. این خالصسازی استصوابی یک حلقه از یک زنجیره بلند از روندهای ناعادلانه سیاسی است. حلقههای این زنجیره فهرست بلندبالایی دارد. یکی از این حلقهها، رادیکالیسم است. گروههای درون و بیرون حکومت رادیکال هستند؛ یعنی موفقیت خود را در شکست و بلکه در حذف حریفان میبینند. این بخشی از معنای رادیکالیسم سیاسی است. این رادیکالیسم روی دیگری نیز دارد؛ اغلب این گروهها میخواهند تغییرات و سیاستهای مطلوب خود را یکجا و ناگهانی و نه تدریجی و با ایجاد توافق، تعامل و اجماع دنبال کنند.
فهرست علل، منابع و منشأهای قطبیشدن دولت و ملت البته از این بلندتر است. تهدید و تحدید رسانه، یعنی محدودکردن و تهدیدکردن رسانه، مطبوعات و جریان آزاد اخبار و اطلاعات یکی دیگر از منابع قطبیشدن دولت و ملت را روشن میکند. تهدید و تحدید ظرفیتهای انتقادی دانشگاه، مطبوعات و روشنفکران که باید در خدمت کشف و حذف مجاری فساد، فقر، خشونت و تبعیض باشند، یکی دیگر از زمینههای فاصلهگرفتن دولت و ملت است. از دیگر زمینههای شکافافتادن میان دولت و ملت میتوان به تهدید و تحدید ظرفیتهای کارشناسی، تحلیلی، علمی، آموزشی و پژوهشی اشاره کرد؛ یعنی همان ظرفیتهایی که باید زمینه پروردهشدن برنامههای متکثر سیاسی و اجتماعی را فراهم کند و نیروهای سیاسی را درون و بیرون ساخت قدرت تغذیه و تقویت کند تا رقابت بین نیروهای سیاسی صرفا بر سر تصاحب صندلیهای بیشتر و بالاتر نباشد و جانمایهای از جنس برنامه و سیاست با محوریت حل مسائل واقعی مردم داشته باشد و به سمت تأمین خیر عمومی برود.
البته زمینه دیگری که سبب شده دولت و جامعه از هم فاصله بگیرند، چرخه معیوب توزیع و بازتوزیع ارجها و منابع و منافع قدرت است. بخشی از جامعه که بخش بسیار کوچکی است، بسیار برخوردار و بخشی بزرگتر از این جامعه از این ارجها و منابع و منافع بهشدت محروم است. در نتیجه، تشکلیابی برای بخش بزرگی از جامعه بسیار دشوار، پرهزینه و تقریبا ناممکن است، ولی در عوض، مجاری رانت، تبعیض و فساد روانتر شده است.
یکی دیگر از این زمینهها و منشأهای شکافافتادن بین دولت و ملت، به رسمیت نشناختن نیروهای رقیب و بدیل و در نتیجه بیگانه پنداشتن آنها و کوشش برای حذف آنهاست. این باعث شده زمین حکمرانی بهشدت ناهموار شود و چرخ حکمرانی دائما در دستانداز بیفتد. چنین زمینهای به فرسایش مدام جامعه و دولت و نیروهای سیاسی انجامیده است. حکمرانی پرهزینه و جامعهای بیگانهتر، هم با خویشتن در درون خودش و هم با سیستم و همچنین جامعهای مدام ناامیدتر و بیقرارتر، حاصل چنین فرسایش مدام و مزمنی است.
همه این روندها که به فهرست عللش میتوان بیشتر هم افزود، سبب شده است هم حکمرانی و هم جامعه، هر دو همزمان ضعیف شوند و این ضعف همزمان باعث شده چرخ توسعه از کار بیفتد. وقتی چرخ توسعه از کار افتاد، چنان نیست که ما در یک نقطه از مسیر توسعه متوقف بمانیم، بلکه چون همزمان مسائل دارند انباشته میشوند، دائما به سمت قهقرا حرکت میکنیم و ابعاد توسعهنیافتگیمان بزرگتر میشود.
به نظرتان با توجه به این شرایط، راهحل چیست و چطور میتوان از این شرایط عبرت گرفت؟
برخی از منتقدان هشدار میدهند که باید از شکست اصلاحات در ایران عبرت گرفت و ساز اصلاحات را دوباره کوک نکرد؛ اما به نظر میرسد ما باید در شیوه عبرتگرفتن از راههای طیشده تجدیدنظر کنیم. این نکته را باید در نظر داشت که ما دائما از گذشته عبرت گرفتهایم و در عین حال دائم به علل تکراری شکست خوردهایم. چرخه مشکلات و معضلات از درون همین عبرتآموزیهای خطا بیرون آمده و پیداست که احتمالا منطق عبرتآموزی ما یک خطای سیستماتیک دارد. عبرتآموزی از گذشته در ذهن و ضمیر جمعی ما دهههاست که تابع یک الگوی پرخطا بوده است؛ ابتدا کوششهای اصلاحی برای رهایی از انسداد و محدودیتها و سپس برخورد شدید با نیروهای اصلاحطلب و بعد اعتراض تند به این روش و برآمدن آشوب، ناامنی و بینظمی و تعلیق قانون و در نهایت ناامیدی از اصلاحات و تندادن به مشکلات، معضلات و محدودیتها. این ناامیدی در واقع نام دیگری است برای عبرتگرفتن از گذشته. به تعبیر دیگر، هر نسل از تجربههای خود عبرت میگیرد و آیندگان را زنهار میدهد که ببینید ما کوشش کردیم که اصلاح کنیم، ولی با ما برخورد شد و شکست خوردیم، از وضع ما عبرت بگیرید و پیش نروید چراکه اصلاحات ممکن نیست. همینجاست که چرخه کامل میشود؛ چرخه کوشش اصلاحی برای رهایی از تنگنا، بعد برخورد، سپس شورش و ناامنی و باز تندادن به قهر و غلبه مشکلات و محدودیتها.
احتمالا پیروی از همین الگوی خاص برای عبرتآموزی است که به تکرار چرخه آشوب و برخوردهای قهرآمیز دامن زده است؛ یعنی این الگو خودش بخشی از منطق درونی و تداوم چرخه فوق در کشور ماست. گسستن این چرخه در کشور، ازجمله مستلزم تجدید نظر در الگوی خاص عبرتآموزی از گذشته است. راه اصلاحات دشوار و پرشکست است، ولی باید بر آن استوار ماند و تن به آشوب نسپرد. وقتی الگوی تحلیلی یا عبرتآموزانه تجربههای گذشته را نگاه کنیم، میبینیم چندین دهه است که دائم ثمرات تلخ تولید میکند و چرخ مورد بحث را میگرداند. شاید شرط عبرتگرفتن دقیقا این باشد که یک لحظه عقب بایستیم و منطق عبرتآموزی از گذشته را تغییر داده و به شیوه دیگری از گذشته عبرت بگیریم.