بهنام صمدی و حسن کچلانلو؛ روستاییان ساکن در نوار مرزی چالدران که ظهر روز 26 فروردین سال جاری، توسط 10 مامور پلیس مرزبانی ترکیه و در نقطه صفر مرزی دو کشور، مورد شکنجه‌های مرگ‌آور جنسی و جسمی قرار گرفتند، حتی کولبر هم نبودند، بلکه شهروندانی بودند که به دنبال پیدا شدن یک فرصت شغلی توسط دوستانشان در شهر استانبول، راهی ترکیه شده بودند تا به عنوان گچکار و چوپان، در این کشور مشغول به کار شوند.

به گزارش جماران؛ روزنامه اعتماد نوشت: با گذشت 10 روز از کشته و زخمی شدن دو شهروند ایرانی بر اثر شکنجه‌های وحشیانه پلیس مرزبانی ترکیه در نقطه صفر مرزی دو کشور، با وجود شدت یافتن اعتراضات فعالان حقوق بشر و رسانه‌های ترکیه به دولت رجب طیب اردوغان به دلیل واگذاری آزادی عمل به پلیس مرزی در ارتکاب هرگونه رفتار غیر انسانی علیه اتباع خارجی، مسوولان دو کشور همچنان پشت دیوارهای سکوت و انکار و اتهام و ادعا پنهان شده‌اند.

هیچ موضع رسمی و قابل توجهی از سوی مسوولان دو کشور به مرحله انتشار برای افکار عمومی نرسیده و در عوض، طی روزهای گذشته و پس از افشای خلاصه‌ای از این حادثه تلخ، مسوولان دولت ترکیه تلاش کرده‌اند با اتهام کذب «قاچاق‌بری دو شهروند ایرانی در سرحدات دو کشور»، دولت ایران را تحت فشار قرار داده و وادار به حفظ جوانب محافظه‌کارانه کنند.

اما آن طور که برادران دو شهروند قربانی جنایات پلیس مرزبانی ترکیه به «اعتماد» گفته‌اند، بهنام صمدی و حسن کچلانلو؛ روستاییان ساکن در نوار مرزی چالدران که ظهر روز 26 فروردین سال جاری، توسط 10 مامور پلیس مرزبانی ترکیه و در نقطه صفر مرزی دو کشور، مورد شکنجه‌های مرگ‌آور جنسی و جسمی قرار گرفتند، حتی کولبر هم نبودند، بلکه شهروندانی بودند که به دنبال پیدا شدن یک فرصت شغلی توسط دوستانشان در شهر استانبول، راهی ترکیه شده بودند تا به عنوان گچکار و چوپان، در این کشور مشغول به کار شوند...

اول اردیبهشت، خبر کوتاهی در فضای مجازی و وبسایت یک رسانه کرد زبان، درباره شکنجه بی‌رحمانه دو شهروند ایرانی توسط پلیس مرزی ترکیه منتشر شد. جزییات این خبر که هیچ تایید یا تکذیبی از سوی مقامات ایران به دنبال نداشت، حکایت می‌کرد که «روز 26 فروردین سال جاری، دو کولبر اهل چالدران؛ در نوار مرزی ایران و ترکیه و در هنگام کولبری، توسط مرزبانان ترکیه دستگیر شدند و مورد آزار شدید جسمی و جنسی قرار گرفتند که یکی از این کولبران، بر اثر شکنجه‌های وحشیانه مرزبانان ترکیه، جان خود را از دست داد و کولبر دیگر هم پس از فرار از دست نیروهای مرزبانی ترکیه، به دلیل شدت جراحات وارده، در یکی از بیمارستان‌های شهرستان خوی بستری شد. پلیس مرزی ترکیه، این کولبران را با چاقو و چماق مورد آزار جنسی و جسمی قرار داده است.»

دوم اردیبهشت؛ یک هفته بعد از وقوع این اتفاق تلخ، بهرام صمدی؛ برادر شهروند مجروح که از این اتفاق، جان سالم به در برده بود، در گفت‌وگو با «اعتماد»، جزییات این حادثه؛ رفتار وحشیانه پلیس مرزی ترکیه با بهنام صمدی و حسن کچلانلو را تعریف کرد.

 

آقای صمدی، شما ساکن کدوم روستا هستین؟ 

ما ساکن روستای «دمریجه» هستیم؛ نزدیک مرز چالدران. با روستای «بیدوغان» ترکیه هم‌مرزیم. توی روستای ما، 10 خانوار زندگی می‌کنن. همه با هم فامیلیم. 

روز پنجشنبه، برای بهنام و حسن چه اتفاقی افتاد؟ 

بهنام و حسن، چهارشنبه شب با دو تا کارتن سیگار روی کولشون، از مرز «شیخ صولو بالا» (ایران) رد شدن.  حدود ساعت 11 ظهر پنجشنبه، بهنام به من تلفن زد و گفت که نزدیک روستای بیدوغان هستن و میرن سیگاراشون رو بفروشن... 

دو ساعت بعد، من به بهنام تلفن زدم که بپرسم سیگارشو فروخته یا نه، بهنام گفت پلیس ترکیه ما رو دستگیر کرد. من از پشت گوشی شنیدم که یکی از پلیسا به بهنام گفت این کی بود بهت تلفن زد. دیگه گوشی تلفن بهنام خاموش شد. پلیس ترکیه این دو تا رو می‌بره پاسگاه مرزی، اونجا، 10 تا پلیس بودن، آب سرد روی بهنام و حسن می‌ریزن و به شکمشون لگد می‌زنن و با پا روی سرشون می‌کوبن و انقدر با بیل آهنی توی سر و صورتشون می‌زنن که حسن بیهوش میشه. بعد، بهنام و حسن رو سوار ماشین، میارن روی نوار مرزی؛ کنار پاسگاه دیدبانی. توی ماشین، بهنام می‌شنوه که یکی از پلیسا به بقیه میگه اینا رو با چاقو بکشیم که ساکت بمونن و برای دوستاش تعریف می‌کنه که چند ماه قبل هم، یه ایرونی رو روی نوار مرزی گرفته بوده و بعد از کتک فراوون، با چاقو تهدیدش می‌کنه که اون ایرونی، حاضر میشه 800 لیر به این پلیس بده و زنده بمونه. وقتی حسن و بهنام رو روی زمین کنار پاسگاه میندازن، لباسای هر دوشون رو در میارن و با چاقو به هر دوشون تجاوز می‌کنن و رگای پاشون، پشت گوش و تمام تنشون رو با چاقو زخمی می‌کنن که اینا از خونریزی بمیرن و نتونن حرفی بزنن. بهنام و حسن، بعد از این بلاها، بیهوش میشن. از 8 شب، روی زمین کنار پاسگاه می‌مونن تا 8 صبح که آفتاب می‌زنه و بهنام، با گرمای خورشید به هوش میاد و اون موقع، می‌بینه که حسن، مرده. بهنام خودش رو روی زمین می‌غلتونه تا به پاسگاه می‌رسه و به سربازای دیدبانی ترکیه میگه شماها ما رو شکنجه کردین، دوستم رو کشتین، کمک کنین ببرمش توی خاک ایران. دیدبانی ترکیه بهش میگه ما تو رو نزدیم، پلیس پاسگاه بزرگ شما رو زده.

شما هنوز از این اتفاق بی‌خبر بودین؟

بله، گوشی تلفن بهنام خاموش بود. من شماره تلفن اهالی روستای بیدوغان رو پیدا کردم و تلفن زدم. اونا گفتن که آره، ما دیدیم که الان اینجا پلیس دو نفر رو گرفت، تو اینا رو می‌شناختی؟ گفتم آره، یکی شون برادرم بود. گفتن پلیس سوارشون کرد ببره مرز. ما هم به پلیس التماس کردیم آزادشون کنه، گفتیم اینا کولبرن، فقیرن، گناه دارن، سیگار آوردن به ما بفروشن. آزادشون کنین. پلیس به ما فحش ناموسی داد و بهمون گفت این دو تا رو می‌برم پاسگاه و تحویل قانون میدم. ما دیدیم که این دو تا رو سوار ماشین مرزبانی کرد و رفت. من دیگه هیچ خبری از بهنام نداشتم تا روز بعد که کنار پاسگاه دیدبانی، گوشی تلفنش رو روشن کرد و به من تلفن زد. گفت کجایی؟ گفتم توی شهرم. گفت پلیس ترکیه ما رو شکنجه کرد، من روی مرزم، اگه زود نرسی، می‌میرم. فاصله مرز تا چالدران، با ماشین نیم ساعته. وقتی رسیدم کنار پاسگاه مرزی ایران، دیدم بهنام خودش رو کشونده توی خاک ایران. بچه‌های پاسگاه مرزبانی، به من گفتن، سریع برسونش بیمارستان وگرنه می‌میره. 10 دقیقه دیرتر رسیده بودم، خون بهنام باطل شده بود.

بهنام رو در چه وضعیت پیدا کردین؟

آنقدر لگد و بیل آهنی به سرش زده بودن که از سر و گوش و دماغش خون می‌اومد. وقتی بلندش کردیم، توی کفشاش پر از خون بود. پاهاش رو با چاقو زخمی کرده بودن. با لگد دندوناشو شکسته بودن و از دهنش خون می‌ریخت. توی شکمش لگد زده بودن و نمی‌تونست روی پا بایسته. انقدر حالش بد بود که اصلا منو نمی‌شناخت. یه کاپشن تنش بود که از کاپشن، خون می‌ریخت. وقتی نگاش کردم حالم بد شد. حتی نتونست دستم رو بگیره. با خودم گفتم بهنام مرد. نتونستم خودم بلندش کنم. مردم روستا اومدن، کمک کردن و بهنام رو توی ماشین گذاشتن که ببرمش بیمارستان. توی ماشین که خوابوندنش، بهنام بیهوش شد.

بهنام رو به کدوم مرکز درمانی بردین؟ تشخیص پزشک چی بود؟

بردم بیمارستان شهید بهشتی چالدران. دکتر تایید کرد که شکنجه شده. گفتن خونریزی داخلی کرده. براش رادیولوژی و آزمایش و اسکن نوشتن. به کلانتری چالدران خبر دادن و یه مامور اومد و گزارش نوشت. براش واکسن و دارو نوشتن و بعد از سه روز، اومدیم خونه که اینجا مراقبت بشه. الان هم گیجه چون خون زیادی ازش رفته، غذا نمی‌تونه بخوره چون دندوناش شکسته.

تا امروز، از دولت ایران، کسی با شما صحبت کرده؟ کسی وضعیت بهنام رو پیگیری کرده؟

وقتی بهنام اومد خونه، از مرزبانی چالدران به ما تلفن زدن و گفتن بهنام رو می‌بریم مرز، همون جایی که روی زمینش خون ریخته. از ترکیه هم اومده بودن. یه قاضی از ترکیه اومده بود و به زمین مرز نگاه کرده بود. از بهنام پرسیده بودن که پلیس، چرا شما رو کتک زده، کجا شما رو کتک زده، کدوم پلیس ترکیه شما رو زده. بهنام هم همه‌چیز رو براشون تعریف کرده بود. اونجا، بهنام رو معاینه کرده بودن، زخماشو دیده بودن، جای تجاوز با چاقو رو دیده بودن. بهنام گفت قاضی ترکیه، وقتی همه اینا رو دید، به من نگاه کرد و چشماش رو بست. توی ترکیه برای ما وکیل گرفتن که به ما تلفن می‌زنه. امروز (پنجشنبه دوم اردیبهشت) پرونده بهنام رو باز کردن و به دادگاه دادن. یه سرهنگ مرزبانی هم به من گفت به ما برگه 7 روزه میدن که بریم و توی محکمه، حرف بزنیم ولی هنوز خبری از اون کاغذ نیست. از دیروز، چند تا خبرنگار از ترکیه به ما تلفن زدن، با بهنام حرف زدن، ازش پرسیدن چطور شده و چرا شکنجه شده. عکسای بهنام؛ عکس اون زخمای تنش رو براشون فرستادم. ولی تا الان (ظهر پنجشنبه، دوم اردیبهشت) تو اولین کسی هستی که از ایران به ما تلفن می‌زنی. توی ایران، غیر از اون مامور کلانتری که اومد بیمارستان، هیچ کسی پیگیر نشد که چه اتفاقی افتاده.

آقای صمدی، بهنام و حسن، کولبر بودن؟

نه. بهنام فقط 17 سالشه. هیچ‌وقت کولبری نرفت. تا اول راهنمایی درس خوند ولی به خاطر شرایط مالی خانواده‌مون، دیگه نتونست درس رو ادامه بده. خانواده ما 8 نفرن. فقط من و پدرم کار می‌کنیم. توی شهر چالدران، هیچ شغلی نیست جز کشاورزی و کارگری. اینجا، فقط برفه و سرما. اینجا، فقط 3 ماه در سال، گرما رو می‌بینیم. فصل زمستون، حتی کشاورزی هم نیست. من و پدرم، مثل بقیه مردم اینجا، کارگریم. با مزد کارگری باید خرج 8 نفر رو بدیم. خودت که می‌دونی. کارگری که همه روزای ماه نیست. اگه بتونی 15 روز کار کنی، روزی 100 هزار تومن مزد بهت میدن. یه خانواده 8 نفره، چطور می‌تونه 30 روز با یه میلیون و پونصد هزار زندگی کنه؟ بهنام خیلی دلش می‌خواست کار کنه. چند بار به من گفت برام پاسپورت بگیر برم ترکیه کار کنم. اون روز، من توی روستا نبودم وگرنه اجازه نمی‌دادم بهنام بره. من توی شهر کارگری می‌کردم. مادرم خبر داد که بهنام برای کار رفته ترکیه. با حسن، هر کدوم 25 باکس سیگار خریده بودن که ببرن ترکیه بفروشن. حسن هم وضع خانواده‌اش خیلی بد بود. 6 تا بچه داشت. از روستای ما نبود. از یه روستای دیگه بود. 44 سالش بود. یکی از دوستای بهنام، توی ترکیه براشون کار پیدا کرده بود. بعد از اینکه بهنام برگشت خونه، توی صفحه اینستاگرامش دیدم. دوستش قول داده بود بهنام اونجا کارگر گچکاری بشه و روزی 100 لیر مزد بگیره. 100 لیر، یعنی 300 هزار تومن. برای همین بهنام و حسن سیگار خریدن که خرج راهشون باشه تا برسن به اون شهر و مشغول به کار بشن. 25 باکس سیگار رو می‌تونستن 500 لیر بفروشن.

خبر دارین که دولت ترکیه به برادر شما و حسن، اتهام قاچاق انسان زده و گفته بهنام و حسن، در حال انتقال یک گروه 10 نفره افغان به کشور ترکیه بودن؟ آقای صمدی، بهنام و حسن، سابقه قاچاق آدم داشتن؟

اگه آدم می‌بردن، چرا پلیس ترکیه فقط این دو تا رو دستگیر کرد؟ اون 10 نفر الان کجان؟ چرا اونا دستگیر نشدن؟ قاچاق آدم که از مرز چالدران نیست چون همه مسیر، کوهه. بهنام و حسن، حتی راه و مسیر کولبرا رو بلد نبودن وگرنه گیر پلیس نمی‌افتادن. اینا برای کار رفتن نه برای کولبری. تمام مرز، دوربین داره. دوربین دید در شب داره. پاسگاه مرزی، دوربین داره. بهنام و حسن رو روی مرز گرفتن، زیر چشم دوربینا. می‌تونن فیلم دوربینا رو ببینن. سرباز دیده بانی ترکیه، شاهده که بهنام و حسن شکنجه شدن چون پلیس، اینا رو کنار پاسگاه با چاقو می‌زده. اون سرباز می‌تونه توی دادگاه شهادت بده که اینا قاچاق آدم نداشتن. پلیس ترکیه، حتما می‌دونه کدوم مامور این کارا رو مرتکب شده. بهنام میگه هر کدومشون رو الان ببینه، می‌شناسه. ولی اون روزی که بهنام رو بردن کنار مرز، اون پلیسا رو نیاورده بودن، نیروها رو عوض کرده بودن که شناسایی نشن.

تا حالا شنیده بودین یه کولبر اینطور شکنجه بشه؟

توی روستای ما و روستاهای اطرافمون، کولبر، زیاده. اونا بازداشت شدن ولی این بلاها به سرشون نیومد. مرزبانی ترکیه، تیر خلاص به کولبر زده و کشته ولی شکنجه نکرده. این بلایی که به سر بهنام و حسن آوردن، اولین‌بار بود.....»

 

 

تا بعدازظهر دیروز و زمان تنظیم این گزارش، دولت ایران، هیچ واکنشی در مقابل جنایت پلیس مرزبانی ترکیه نداشت. در صفحه اول وبسایت وزارت امور خارجه، در فاصله روزهای پس از وقوع این اتفاق تاثرآور - 27 فروردین تا سوم اردیبهشت - مهم‌ترین اخبار منتشر شده؛ گفت‌وگوی سخنگوی وزارت امور خارجه با خبرنگاران خارجی درباره سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، محکومیت عملیات تروریستی در شهر کویته پاکستان، شرح دیدار معاون حقوقی و بین‌المللی وزارت امور خارجه با دبیرکل سازمان کنفرانس حقوق بین‌الملل خصوصی لاهه، تبریک بابت روز بزرگداشت «سعدی» مزین به «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند....» است ...

 

زخم‌های خانواده حسن کچلانلو که قربانی شکنجه‌های پلیس مرزبانی ترکیه شد، هنوز باز است...

زخم‌های خانواده کولبران «کوران» که هنوز وقتی به خاک مزار عزیزانشان دست می‌زنند، گرمای خاطره دارد و یادشان می‌آورد که چطور، دی ماه پارسال، مرزبانی ترکیه مانع از رسیدن امدادگر و نجات کولبران مدفون زیر خروارها برف شد، هنوز باز است...

زخم‌های خانواده کامران گودرزی که اسفند 1398، پسر نازنین 18 ساله شان را به امید رسیدن به فردایی بهتر، بدرقه کردند اما کمتر از یک ماه بعد، تن یخ زده و استخوان‌های شکسته‌اش را از پلیس مرزبانی ترکیه تحویل گرفتند هم ، هنوز باز است ...

پنجشنبه، وقتی از برادر حسن کچلانلو، پرسیدم آیا می‌داند برادرش چطور کشته شده، نمی‌دانست. بقیه اهالی روستای «بابانور» هم نمی‌دانستند چه به سر حسن آمد که دیگر چشم باز نکرد و برای همیشه خاموش شد. بهروز کچلانلو، هنوز جنازه برادرش را ندیده. کاش هیچ‌وقت نبیند ......

آقای کچلانلو، چطور از کشته شدن برادرتون با خبر شدین؟

- حسن، چهارشنبه‌شب از خونه رفت. با رفیقش رفت، با بهنام. رفتن ترکیه. نیروهای ترکیه، اونا رو توی مرز، گروگان گرفتن. برادرم رو با شکنجه کشتن، رفیقش هم زخمی شد. پنجشنبه صبح، بهرام صمدی به من خبر داد که نیروهای مرزبانی ترکیه، برادرت رو کشتن. ما هم رفتیم اونجا، ولی جنازه، افتاده توی دست ترکیه. هنوز هم جنازه رو تحویل نگرفتیم.

بهتون گفتن که حسن چطور جونش رو از دست داده؟

ما هنوز خودمون جسدمون رو ندیدیم. می‌دونیم که با شکنجه کشتن و چاقو زدن و دست و پاشون رو شکستن. ولی هنوز دقیق نمی‌دونم چطور حسن رو کشتن.

وضعیت زندگی حسن چطور بود؟

حسن 6 تا بچه داشت، شرایط زندگیش خیلی بد بود. با قالیبافی خرج زندگیش رو درمی اورد. توی خونه قالیبافی می‌کرد. خودش، تنهایی نون آور خونه بود. بچه‌هاش همه کوچک بودن. از 2 ساله تا 21 ساله.

حسن تا حالا کولبری رفته بود؟

روستای ما 40 خانوار داره. هیچ کدوم از مردان این روستا، کولبر نیستن. حسن، چند سال قبل، دو بار رفت کولبری و دیگه هم نرفت. این‌بار، نمی‌دونم چرا رفت. سیگار برد که اونجا بفروشه. ولی نمی‌دونم که آیا برای کولبری رفت، یا اینکه بره ترکیه، کار کنه، چوپانی کنه. حسن از مرز روستای خودمون نرفت. از مرز روستای «شیخ صلو» رفت که گرفتار شد و گرفتار شکنجه و مرگ شد.

هنوز جسد حسن رو به شما ندادن؟

- نه. هنگ مرزبانی ما رو راهنمایی کرد که بریم مرز ترکیه. روز چهارشنبه رفتیم گمرک مرز رازی، از مرز ایران رد شدیم، مرزبانی ترکیه اجازه ورود نداد. به خاطر کرونا، هیچ مسافری حق ورود به ترکیه نداره. ما پاسپورت داریم، ولی اجازه ورود نداد. ما هنوز نرفتیم توی صحنه که حسن رو ببینیم. ما هنوز نمی‌دونیم برادرمون چطور کشته شد.....

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
3 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.